مشخصات کتابشناختی: در جستجوی معنای زندگی / ویکتور فرانکل، مترجمین: مهین میلانی و نهضت صالحیان، انتشارات درسا،چاپ اول
بنشینم و صبر پیش گیرم/ دنباله کار خویش گیرم ….سعدی
نوشتههای مرتبط
از همان ابتدا که کتاب را بدست گرفتم به جهت خواندن این جمله دکتر ویکتور فرانکل از کتاب در جستجوی معنا به من نهیب زد که “هرچیزی ممکن است از انسان گرفته شود، به جز آزادی. شما همیشه میتوانید راه خود را انتخاب کنید. حتی زمانی که احساس میکنید دیگر نمیتوانید چیزی را تغییر بدهید، اما میتوانید خودتان را تغییر دهید” و این به یک معنا ترجمه ای از زندگی شخصی من بود .نمی دانم براستی نمی دانم برای تو چه نامی بگذارم حالا که گنگ و پیچیده و مایوس به اینجا رسیده ای! من که نگران خودم نیستم علیرغم مصاِئب بی شمار اما یک چیز را میدانم که همیشه امکانی هست که ریسمان زندگی را محکم تر از اقدام به رفع یا قطع حیات ،شعله ور نگه میدارد و آن چیز برای هر کسی نامی و انگیزه ای است دکتر ویکتور فرانکل نویسنده کتاب در جستجوی معنا به همین جنبه ها از چسبندگی آدمی به زندگی اشاره دارد .
کسی را عشق به معشوقه یا فرزند و دیگری را استعداد به کارگیری خلاقیت های ذاتی و آن دیگری را بار آن همه خاطرات تلخ و شیرین که مثل وزنه ای سنگین همواره بر دوشت چنان سنگینی می کند که سیزیف احساس می کرد هم حمل سنگ را تا به آخر و هم پوچی این همه راه را بهر جهت کامو در همین کتاب افسانه سیزیف اشاره به شادمانی های دارد که اجازه نمی دهد همواره غمگین باشیم و یا سر آخر دست به خود کشی بزنیم و به تعبیری زندگی خیام وار اولین و آخرین راه حل است .به عبارتی لوگو تراپی یا هستی درمانی دکتر فرانکل گردنه مهار اسب سرکش پوچی را بدستت می دهد و تو را وا میدارد به زندگی در شرایط سخت ادامه دهی.
همه این ظرفیت های انسانی به نوعی مبارزه طلبی ست که در تعبیر روان شناسانه دکتر فرانکل چنانکه گفتم اصطلاحا “لوگوتراپی”ست که از جنبه وجوی و اگزیست ماجرا همان هستی درمانی ست و از جنبه روانی روشی ست که وجود ونه ماهیت انسان را که قدرت انتخاب عاقلانه ترین گزینه را دارد نشانه گرفته و به ما کمک می کند سخت ترین مصائب را حتی اگردر سلول انفرادی یا اردوگاه های مرگ نازی باشیم و امید را از روزنه های اندک از سقفی که بعد از باران چکه می کند اما دردناک تاب آوریم.
وامیدوار باشیم به همراه چک چک آب بر سر و رویمان نور را که از روزانه به اتاق می پاشد از دست ندهیم فلاسفه به این اتفاق تضاد معرفتی می گویند که هم دردناک است به علت چکه مدام آب ازسقف و هم شورانگیز است به دلیل دیدن اندکی روشنایی و نور امید.
نویسنده با تکیه بر همین روانشناسی مدرن به جستجوی معنای عشق و فداکاری و عبور از تاریکی و یاس وکمک به راههایی می پردازد که بیرق زندگی را بالاتر از استیصال خودکشی نگه میدارد .
این روش درمانی با توجه به میرایی هستی و وجود گذرای آدمی به جای بدبینی و تنهایی، انسان را به تلاش و فعالیت بیشتر برای رسیدن به فهم عمیقتر از بنیانهای ذاتی و درونی خود همراهی کرده و در هر قدمی که بر میدارد تفسیری تازه از زندگی و مسئولیت پذیری را کشف کند.
این کتاب ارزش های بی شماری را برای وصل به حیات به ما نشان میدهد و قصد دارد بگوید و خاطرنشان سازد که همواره زندگی را در سخت ترین شرایط اگر پیش آید سخت نگیریم به همین دلیل در جستجوی معنای زندگی علاوه بر جنبه های ادبی و فلسفی راهی نو را در روانشناسی زمانه ما به روی خواننده کنجکاو می گشاید فلسفه مثبت اندیشی.
در دانشنامه ویکی پدیای آزاد چنین از دکتر ویکتور فرانکل یاد شده است زاده سال ۱۹۰۵ و درگذشته ۱۹۹۷ به عنوان روانپزشک و عصب شناس اتریشی و پدیدآورنده نوعی درمانگری با نام لوگوتراپی.
و اما آنچه من بشخصه دستگیرم شده است رنج ها و مصائب آدمی بی شمارند چه آنکه از بیرون مثل یک حادثه، بنیان آدمی و اطرافیانش را فرو می ریزد و چه درونی که کمابیش ذاتی فطرت درون گرای انسان است اما به تعبیر دکتر فرانکل بهتر آنست که رنج ها را بی واهمه امر و نهی زمانه به فراموشی سپرده و تا زندگی مساعدت می کند بخاطر آن همه عشق که همواره در درونمان شعله می کشد هر چند روی زمین غیر از جنگ و ستیز نباشد ادامه دهیم بله به تعبیری باید رنج و هجران را شجاعانه پذیرفت و تا واپسین دم حیات بدنبال معنای هستی به مفهوم مقابله با نیستی رفت.
شاید در پشت این تاریکی هیچ شمعی هم روشن نباشد اما به یقین یکی از بی شمار معانی زندگی همین درد و رنج ناشی از اتفاقاتی ست که گاهی آدمی را تا سر حد جنون می برد و خوشبختانه با فعل و انفعالاتی که در جسم و جان و ضمیر ناخودآگاه و به اضافه غریزه فراموشی صورت می پذیرد هر آن امکان برگشت هست داستایوفسکی نویسنده بزرگ روس بارها در رمان هایش اشاره می کند که بشر به همه چیز عادت می کند می خواهد عشق به زندگی در سختترین شرایط باشد و یا مرگ خود خواسته چنانکه نویسنده روس به جهت آلام بارها تا مرز خودکشی می رفت اما در آخرین لحظه قوی تر از همیشه ریسمان زندگی را محکم می فشرد تا همین حیات نکبت بار تداوم یابد. .
کتاب در جستجوی معنای زندگی حکایت یکی از صدها جان بردگان زندان آشویتس در زمانه آلمان هیتلری ست .بخش اول کتاب سرگذشت دردناک خود نویسنده در آن زندان مخوف است اما بخش دوم بر گرفته از نور امیدی ست که بر اثر رنج و هجران بدست میآید ایشان در باره تجربیات خود از زندان و مرگ های صدباره و برگشت به زندگی صحبت می کند در باره چیزهایی که از نزدیک لمس کرده است هر چند در آن فاجعه همه کسانش را از دست میدهد. .
دکتر ویکتور فرانکل در کتاب می نویسد تنها در باره از دست دادنها فکر نکنید بلکه به این نیز فکر کنید که کسانی دیگر در انتظار دیدارتان لحظه شماری می کنند و در باره آرزوهای بی شمارتان بنویسید.
آرزوی یک بهار دیگر و بعد غنچه های قرمز انار در یک بعد از ظهر طلایی که شاید خواهی دید و بوسه ای بر چهره عزیزی دیگر خواهی زد. هر چند خیلی از آرزوهایت خاکستر شده باشند اما هنوز شعله هایی در دل و جانت برای خیلی چیزها که داری زبانه می کشند و این زبانه ها همان نقطه اتصال آدمی به هستی ست به نوعی عشق به زندگی و چاره راهی که آدمی را دلبسته به حیات می کند و از وقایع ناباورانه عبور می کند سختی و آسانی یش بماند .
وی اشاره دارد که اگر این انتظارات نبود زمینه خود کشی خیلی زود فراهم می شد و لذا انسان می تواند در شرایط فاجعه بار با وجود سختی های باور نکردنی به آینده امیدوار باشد زیرا زنجیره وصل خیلی قوی تر و مستحکم تر از طناب پوسیده جدایی ست و همواره غم و شادی مفاهیم ابدی در دوره عمر کوتاه آدمی هستند که از شب تاریک تو را به سپیده دمی که منجر به طلوعی دوباره از خورشید میگردد می رسانند.
در این غروب تعطیل سه شنبه ۹ اسفند بعد از مدتها ستاره بختم را می بینم با لبخند بلندی بر لب که به احتمال نتیجه آرامش درونی من باشد گویی هر دو با همین هستی درمانی از سر ضمیر یکدیگر آگاهیم او اشاره می کند آیا درست فکر می کنم ؟ و من می گویم کاملا ،زیرا اگر غیر از چسبندگی به زندگی بود باید بارها خود را از لبه پرت گاهی به دره های مرگ و ناامیدی پرتاب می کردم اما می بینی علیرغم کج مداری زمانه زنجیره وابستگی ها همواره خیلی قوی تر است.
سوگمندانه آدمی آنچنان وجودی دارد که بی آنکه خود بداند یا بخواهد به بدترین یا بهترین شرایط نیز عادت می کند زیرا بین ایندو هم تفاوتی نیست و گاهی بهترین شرایط مثل لذیذ ترین غذاها دلت را می زند پس شرایط آدمی در رابطه با خود نیز میتواند مثل لحظاتی باشد که احساس رفت و آمدی در هیاهوی پر ازدحام شهری دارد بی آنکه متوجه اطرافت باشی کافی ست اوقاتت را پر کنی و افسوس آمد و شد کسی را نخوری با آثار بزرگان ادب دمخور شوی و همه لحظاتت را پر از شور و انگیزه معنای زندگی کنی آنچنان که خودت شناسه وفاعل آنی تا زنده هستی .
و هر گاه نیز این چراغ خاموش شد حسرتی که ناشی از شکایت از خویشتن باشد در دل نداشته باشی .
و حالا خطابم به من است که باید در این شرایط مفری یا فرارگاهی که ناشی از مرگ عزیزترین کسم هست بیابم .
لذا به این صورت ترجیح می دهم با تنهایی خودم و نگه داشت خاطره هایم در همان بازه های زمانی که او بود زندگی کنم تا روزی که نمی دانم چه روزی ست دم فرو بندم .
می گویند همه چیز را به عهده زمان بگذار اما زمانیکه در متن وقایع اتفاقیه خودت باشی متوجه می شوی گذشت زمان نیز چاره درد نیست با همه این احوال چه زود گذشت بی آنکه از دیدن ستاره تنهایم در ابتدای شب آن لذت همیشگی را ببرم لبخندی از من و چشمکی از او و درک متقابلی که از تنهایی خودآگاه می برم و چنین است که در هر صورتی قدر شناس دم غنیمتی و وقت همدیگر می شویم .
ستاره می گوید برای رفتن زود نیست من می گویم مطلب را که تنهایی و در جستجوی معنای زندگی بود از خودم و دور و برم نوشتم و تمام کردم و حالا تو را در عیش مدامم برسر می نشانم .
ستاره با تواضع هر چه تمامتر نه آقا خواهش می کنم چقدر خوبید شما انگار زمینی نیستی می گویم قرار بود بنای زمین همین باشد که منم ،اما حکومتها و حاکمان که قدرت و ثروت زمین در دستشان هست و به حق شان هم قانع نیستند صورت مسئله را بهم زدند و پای دولت ها را به میان کشیدند که معلم شان ماکیاولی بود و به صاحبان قدرت یاد داد در هر جای کره خاکی خواستید حکومت کنید به صغیر و کبیر آدما رحم نکنید تا عاقبت بخیر بشید ستاره می پرسد جدی می گی ! می گم شوخی من چیه . ذات دنیا طلب آدمی با هر رنگ و نژاد و مذهب همین است ستاره جان یه وقت یکی از ملا برادرهاشون مثل افغانستان نیاند سرت کلاه بزارن و بگن می خواهیم رستگارت کنیم بگو لازم نیست مرا به خیر شما امید نیست شرمرسانید .
در همین حال که با ستاره گرم گفتگو بودم آدمای پراکنده زیادی اومدن روی به سمت ستاره همه با هم گفتن به تو که یه ستاره ای اینا را کی یاد داد ستاره گفت لازم نیست کسی یادم بده دقت کردم هر چه حاکمان انجام می دهند من بر عکسش رو آنجا بدم تا رستگار بشم و البته اشاره ای هم کوچک به من داشت.
گفتم هی دوست من ساکت برام بد میشه.
ستاره گفت چی می گی برام بدمیشه بدمیشه تا کی از حقیقت درونی خودت فرار می کنی بگو من این هستم .
منم که این پایین روی صندلی نشسته بودم گفتم طفلکی راست میگه ستاره تنهای من
لذا برخاستم و گفتم ای همه شما که اینجا ایستاده اید بیایید یاد بگیرید مثل ستاره بخت من زندگی کنید اگر نوری از خورشید به شما رسید و سوختید، بسازید و هیچی نگید و غرق تنهایی و معنای زندگی خویش باشید گاهی عاشق شوید حتی اگر پیر و شکسته و ناتوان شدید گاهی به هر کس و هر چیز اعتماد کنید درست مثل تجربه هایی که دکتر ویکتور فرانکل و کتابش به ما آموختند یعنی آنچه از جستجودر معنای زندگی بدست آورد و به بشریت آینده منتقل نمود.