هنرمندان بسیاری بر تارک غوغا و موج احساسات عوام خیزبرداشته اند یاناخواسته کف های امواج دریای خروشان و بانگ رسانه ها گشته اند و یک شبه آسمان اقبال اجتماعی را تا عرش ستارگان نورانی آن جامعه وپاپ آرتیست هایش درنوردیده اند. اما بسا از این فروغِ روها و نورها دولت مسعجل بوده و ستارگانِ نورسته، پس چندی از فروغ و بروز، فرو افتاده و به فراموشی سپرده شده اند واز انها به تعداد انگشتان دست و به صرف عمر بسیار بوده است که بتوانند فرزندان تکین و یگانه مادر گیتی و چرخ روزگار شوند تا از انها به ندرت مادر گیتی بزاید و بیرون شود. راز ماندگاری و جاودانگی این هنرمندان چیست؟ این راز نمی تواند جدای از راز هنر ماندگار و جاودان و دارای اصالت باشد. آنچه هنرمند شاعری چون مولانا یا حافظ کهن یاخواننده معاصری همچون بنان یا شجریان را جاودانه و تکین روزگار کرده نه به صرف توان و قدرت منحصر به فرد عواطف و قریحه یا توان خدادداد و کالبدی و حنجره و صوت داودی – که البته لازم و شرط تحقق شاه کلید نفوذ و ماندگاری است- بل نگاه ،توان، جهت و سویه بکار گیری این استعداد فطری یا طبیعی است.
به نظر می رسد این رمز وعصاره توان یا اصالت هنری را بتوان پس ازانتخاب درعبارت فشرده و سه گانه توان هنرمند در«دعوت به آگاهی و رهایی» دانست.اگر انتخاب را فعلا در پرانتز تعلیق بگذاریم،نخستین مولفه، خودِ موضوع دعوت است.هر هنر ما را دعوت تام و تمام نمی کند، فرا نمی خواند.بل ممکن ست اغوا و تحمیق کند و ما را به دامان استحمار و اعتیاد برد.دعوت هنر در این معنی عاری از اجبار و الزام برونی و استبدادی است.به عبارتی مدعو و دربرگیرنده هر دونوع آزادی منفی(رهایی ازقیودات خارجی) و مثبت( آزادی دربه فعلیت رساندن توانمندیها و استعدادها)است.دعوت به آزادی رشک برانگیز و مشوق است. هنرمند افراد را فرامی خواند. با جاذبه سیرنی و قدرت دیونوسی خویش میدان مغناطیسی و جاذبه ای از هر نوع در جامعه بوجود می اورد تا پاره پاره ها و ذرات منفصل و پراکنده و بیگانه از خویش و جهان بدان قطب روکنند و رههنمون ومتحد شوند.اما اراده خویش را برایشان دربادی امر تحمیل نمی کند. این رسالت را می توان همان سروش عالم غیب و شهادت و عالم اکبر و اصغر و نهان و عیان دانست: او سروش عالم غیبی است و مژده آور:«که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین/نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است/تورا زکنگره عرش می زنند صفیر/ندانمت که در این دامگه چه افتادست»
نوشتههای مرتبط
در یونان باستان معادل سروش ایرانی، موز است که سرچشمه واژه «موزه» یا گنجینه(مخزن اسرار واعمال و آلات) امروز ودر واقع هفت پیغامبر هفت هنر کنونی بوده است. از این روست که حافظ تنها مانع و سد این سروش را اهرمن و وسوسه های شیطانی دانسته است:«درراه عشق وسوسه اهرمن بسی است/ پیش آ و گوش دل به پیام سروش نه».هنرمند راستین را از سویی می توان با سروش عالم غیبی افلاطون نیز نزدیک دانست. او پیام آور دنیای آرمانی و مثالی کل خوبی ها و خوشبختی ها،متصل به عالم غیب و بشارت دهنده عالم علیا وغیب به عالم سفلا وشهادت است.شاهد و شهید پاکی و راستی وشهد نوش عصاره فضایل هستی است که در آنها زیبایی حلول کرده و او آنها را به اسباب دنیوی و جسمانی رنگ این جهانی می بخشد. با نای یا نی،با بانگ یا چنگ،به دم(آواز و موسیقی)یا به خط(خط و نقاشی و هنر تجسمی)، عیان یا نهان، سرراست و خطی یا پیچیده و غیرخطی ….
دعوت به آگاهی، دعوت به شنیدن رموز گیتی و سرجاودان و دراهتزاز هستی است.دعوت انسان و جامعه انسانی به ایجاد تمایز خود از هرانچه فاقد عقل و شعور و احساس است. دعوت به خویستن انسانی برای تامل درخود .برای هوشیاری و تامل دردنیای اکبر درون. برون رفتن از ظلمات مختلف درونیِ جا خوش کرده در ذهن و روح و تن( اعم از روانشناختی و اجتماعی) ما و یافتن نه، بل نزدیک شدن و تقرب به آب حیات و خلود(این اسطوره تمام اعصار و آرمان تاریخ بشریت). دعوت به آگاهی در واقع دعوت به هستمندی و شدن است. بدون اندیشیدن به گذشته و اکنون چگونه می توان راه شدن و رفتن و به مطلوب را دریافت و انتخاب کرد.
ودر نهایت دعوت به رهایی گام و رسالت نهایی هنر وهنرمند اصیل است. رهایی مقصد و ماوای اوست. بهشتی که هنر و هنرمند میسازد یا درپی آوازش میدود به هر نحو و درآوای هر موزی ،اصالتش در رهایی و بازگشت به خویشتن آزاد است.سبکباری و سبکبالی همچون بدو تولد و آفرینش دوباره .بدون تعلقات دنیوی و ناچیز و حقیر خاکی. رهایی از قدرت و ثروت ومنزلت. رهایی از هرآنچه پایان پذیر است یا چون زنجیری بر روح و خرد مردم و جامعه او می تواند بار شود و سنگینی کند. چون بشر از تعلقات و هرچه رنگ تعلق پذیرد ،رها و آزاد شود به اصل و بن مایه نامیرا و خالصش نزدیک تر می شود و با نیروی جاودان و تکین هستی یکی می شود و وحدت وجودی می یابد.
اما رسالت دعوت به آگاهی و رهایی بدون آگاهی و خردمندی و حکمت فرد هنرمد و دستمایه کردن خود هستی و تاریخ و اجتماع و ادبیاتش( که در واقع عصاره این دو است) میسر نیست. هنرمند باید ندای آگاهی و رهایی را در ظرف زمان و مکان و رسانه عصر خویش بازشناسد و از نو سردهد.وهرچقدر بتواند از میراث بجامانده عصر و اجتماعش بیشتر بهره برد و از این گنج خانه تاریخی برای جامعه و مردمان عصرش، در و گوهر و اکسیر آگاهی و رهایی بیشتر بسازد و بسفتد کامیاب تر وموفق تر است. و این نخواهد شد مگر با اراده وانتخاب. در واقع دشوارترین کار هنرمند بسان تمام انسانها،اما با درجه ای بسیار بالاتر، انتخاب است. انتخاب(وجودی ،هنری واجتماعی) او در هر بزنگاه و اقدام و کنش(چه هنری و چه سیاسی و اجتماعی)، اصالت وزاویه و مسیر درست یا با انحرافش به رهایی و آگاهیی را تعیین خواهد کرد.انتخاب جامعه هدف، مخاطب بالقوه و بالفعل، وسپس گزینش وچینش مواد و مصالح هنر(گزینش شعر، نوع موسیقی،تصویر وحجم وبن مایه و محتواو وهر گونه ماده خام او)برای دمیدن روح جدید در هر اثر وفرم ، فراورده و اثر هنری اورا شکل می دهد.این انتخاب ها و گزینش های او از تاریخ و ادبیات و میراث نیاکان اوست که جامعه را بعدا درمعرض نوخوانی ها و انتخاب های مجدد و درست و نادرست قرار می دهد و سهمش ونقشش رادر مانایی و زایایی نشان خواهد داد و هیچ گاه مرگ اورا به ورطه سکوت ونسیان نخواهدبرد.