هومی بهابا برای معماران نوشته فیلیپ هرناندز انتشارات روتلج
نظریه پسااستعماری بر نحوه درک ما از روابط بینا فرهنگی ای که امروزه و در طول تاریخ به وجود آمده، تأثیر بسزایی داشته است. از دهه ۱۹۸۰ ، واژگان نظریه پسااستعماری و مفاهیمی که برای بیان فرهنگ ها و روابط فرهنگی استفاده می شود، در سیاست معاصر، تجارت بین الملل و در تمام حیطه ی آکادمیک نفوذ کرده اند. نیاز به گفتن نیست که گفتمان پسااستعماری تاثیراتی نیز بر معماری داشته است. در ۳۰ سال گذشته، کارهای متفکرینی مانند فرانتس فانون، ادوارد سعید و گایاتری اسپیواک به موارد منتشر شده ی متعددی که محصولات معمارانه را در سراسر جهان تحلیل می کنند، چه در کشورهایی که قبلا مستعمره بوده اند و چه در مراکز کلان شهرهای غربی ، نفوذ کرده است. با این حال، اثر هومی بهابا است که در مورد معماری پسااستعماری بحث های مسلطی داشته است. این واقعیت که بهابا از مفهوم “فضا” و بسیاری از دیگر قیاس های معمارانه استفاده می کند، کار وی را برای معماران و نظریه پردازان معماری بسیار جذاب کرده است.
نوشتههای مرتبط
در پیشگفتار جدیدترین نسخه از کتاب شاخص وی، “موقعیت فرهنگ (۲۰۰۴)”، بهابا مختصری از زندگینامه ی خود را شرح می دهد. وی در هند متولد شده اما فردی پارسی است. پارسیان یک گروه اقلیت کوچک و نسبتاً ناشناخته در هند و در بقیه نقاط دنیا هستند (هرچند آمارها مبهم هستند، امروزه جامعه پارسیان در دنیا حدود ۱۰۰.۰۰۰ نفر عضو دارد). پارسی ها از سرزمین پارس وارد هند شدند و به این ترتیب نه هندو هستند و نه مسلمان بلکه پیرو زرتشت پیامبر هستند که آنها را به یک اقلیت مذهبی در هند بدل کرده است. بهابا ذکر می کند که پارسی ها در طی قرن ها با دیگران پیوند برقرار کرده اند لذا امروزه مراسم آنها به آداب و رسوم هندو احترام میگذارد اما هم زمان هویت مذهبی و قومی خود را نیز حفظ می کنند. در این دیدگاه فرهنگ پارسی یکدست یا ایستا نیست بلکه متنوع و پویاست؛ این فرهنگ در نتیجه ی جابجایی های جغرافیایی و به دلیل تعامل با دیگر فرهنگها به طور تاریخی تغییر یافته است هرچند همچنان از جنبه های مختلفی متمایز مانده است.
مبحث مهم دیگر موقعیت هایی است که پارسیان در قرنهای هفدهم و هجدهم در ساختارهای اجتماعی و سیاسی استعماری به تصرف خود درآوردند. در آن زمان پارسیها جامعهای بسیار تحصیلکرده و آشنا با سنتهای انگلیسی بودند. در دولت استعماری به آنها مقامات اداری اعطا شد، مجوز تجاری و دیگر مزایایی که به آنها برای به دست آوردن رونق اقتصادی کمک میکرد را دریافت کردند. درنتیجه پارسیها مجزا از دیگر گروههای هندی قرار گرفتند چرا که ثروتمند بودند، در دولت محلی رتبه بسیار بالایی داشتند و صفات فرهنگ اروپایی را کسب کرده بودند. به این معنا، پارسیها یک موقعیت میانه بین گروههای فرهنگی بزرگتر را اشغال کردند: آنها هم با هندیها متفاوت بودند و هم با انگلیسیها تفاوت داشتند، چرا که علیرغم ثروت اقتصادیای که جمع کردند، پارسیها هرگز به وضعیت انگلیسیها که در مقام سلطه باقی ماندند دست نیافتند. همانطور که در طول کتاب توضیح داده خواهد شد، این “دوسونگری[۱]” موضوعی است که در نوشتههای بهابا به کرات دیده میشود. در واقع، این یکی از برجسته ترین نکات در انتقاد وی از استعمار است: روشی که سوژه های مستعمره شده را از طریق یک فرآیند دوگانه شامل جذب و طرد (ورود و خروج) همزمان که افراد را در موقعیتی میانی(واسطه) بین مستعمره کننده و مستعمره شده قرار می دهد، میسازد.
رفتن به دانشگاه آکسفورد برای مطالعه ادبیات انگلیسی در دهه ۱۹۷۰ ، اوج آنچه بود که بهابا آن را مسیر طبقه متوسط هند برای آموزش رسمی خواند، نظام آموزش و پرورشی که هدف آن تقلید از معیارهای سلیقه، سنت و شیوههای نخبگان انگلیسی است. در آکسفورد، بهابا دانشمندی انگلیسی و مهاجر و یک خارجی بسیار تحصیل کرده در کشوری شد که ارباب سابق استعمار بوده است. او وارد آن فضای بینابینی سراسر تردید شد، جایی که شخص (یا یک گروه اجتماعی)، نه میتواند “خود” باشد، نه میتواند “دیگری” باشد، نه میتواند اینجا باشد و نه آنجا. این شرایط باعث ایجاد علاقه به کار نویسندگانی شد که در مرکز توجه قرار نداشتند؛ متون ادبیای که جدی گرفته نشده است؛ مضامین و مباحثی که در آثار بزرگ ادبیات مغفول مانده یا خوانده نشدهاند. علاقه بهابا به چنین نویسندگان و آثار ادبیای تا به امروز ادامه داشته و به کارهای نویسندگان زن، هنرمندان بخش اقلیت و سازندگان فیلم که کارشان به دور از نیروی اقتصادی که امروزه تولید فرهنگی در جهان را هدایت می کند در حاشیه واقع شده است، گسترش یافته است. اگرچه بهابا به طور مداوم به حاشیه های فرهنگ و محدودههای بینافرهنگی- آنچه وی فضای سوم مینامد- و در واقع بهرهوری فرهنگی را در آنجا مییابد اشاره میکند، به هیچ وجه سعی در ستودن حاشیهها و مناطق پیرامونی ندارد. وی به سادگی میخواهد به این واقعیت توجه کند که چنین موقیعیتهای حاشیهای محسوسترین نماینده نابرابریهایی است که روابط فراملی را در جهان امروز همانند گذشته مشخص میکند. به همین دلیل است که وی موکدا از تأثیر اقتصاد بازار به رهبری کشورهای غربی بر تولید فرهنگی در حاشیهها ابراز نگرانی کرده است. علاقهی بهابا به تولیدات فرهنگی اقلیتهای واقع شده در حاشیه، آنهایی که همچنان در حاشیهها یا به طور نامرئی در مراکز کار میکنند، جزو مهم ترین دلایل ارتباط آثار وی با حوزه معماری است. نظریات ارائه شده توسط بهابا، بنیان ژرفی را فراهم میکند تا نقدی را در مورد نحوه نگاشتن معماری های غیر غربی در تاریخ این رشته و روش نظریه پردازی امروز در مورد آنها در نسبت با کانون غربی، ارائه دهد. ساختمانهایی که توسط معماران غیر غربی ساخته شدند- یا در کشورهای خارج از اروپا و امریکای شمالی- همواره در نسبت با معماری اروپایی تاریخمند و نظریهپردازی شدهاند. برای مثال ساختمانهایی که توسط بومیان افریقا، آسیا یا امریکا ساخته شدهاند از نظر استعمارگر اروپایی به دلیل عدم مطابقت با کانون کلاسیک، فرومایه تلقی میشدند. در معماری مدرن نیز همین اتفاق افتاده است: تاریخگرایی غربی در جهت تقویت هژمونی ساختمانها، معماران و گفتمان های اروپایی بر اساس اینکه آنها در مدرنیسم نسبت به سایر نقاط جهان پیشرو هستند عمل میکند.
نظریههای بهابا همچنین میتوانند در توسعه روشهای منعطفتر تحلیل که قادرند شامل آثار معماری ساخته شده توسط افراد فقیر در زاغهها و سکونتگاه های غیررسمی[۲] در شهرهای سراسر جهان و تغییراتی که در شهرهای محل زندگی خود انجام می دهند باشند، یاری رسانند. علاقهی بهابا به تولیدات فرهنگی اقلیتهای واقع شده در حاشیه، آنهایی که همچنان در حاشیهها یا به طور نامرئی در مراکز کار میکنند، جزو مهم ترین دلایل ارتباط آثار وی با حوزه معماری است.
کتاب هومی بهابا برای معماران شامل ۶ فصل است که فصل اول شامل مقدمه و بسط یافتهی مطالبی است که تا بدین جا ذکر شده است. فصل دوم به موضوع ترجمه و نسبت آن با کار بهابا میپردازد. در واقع، مفهوم ترجمه فرصتهای زیادی را برای مطالعهی اینکه چگونه موضوعات غیر ادبی، مانند معماری، به آن سوی مرزهای فرهنگی بسط پیدا میکنند، ارائه میکند. برای بهابا، مفهوم ترجمه در ایجاد نقدی ساختارشکنانه در مورد استعمار نقش اساسی دارد. استفادهی بهابا از ترجمه به عنوان اصطلاحی انتقادی تا حد زیادی به کار والتر بنیامین[۳] ، فیلسوف آلمانی که مقالات مختلفی دربارهی ترجمه ادبی نوشته است، اشاره دارد. بعد سیاسی مفهوم ترجمه در نوشتههای بهابا و در بحث او درباره اقلیتهای مهاجری که امروزه در غرب زندگی میکنند به وضوح درک میشود. او تجربه مهاجرانی که بین وابستگیهای ملی و سیاستهای جذب(حل و یکی شدن) شهری گرفتار شده اند را توصیف میکند، وضعیتی که هیچ راه حل واقعی برای آن وجود ندارد. از نظر عملی، تردید در این واقعیت دیده میشود که مهاجر بین “گذشته” خود (کشور مبدأ و ملیت، زبان، آداب و رسوم و غیره) و “اکنونِ” خود به عنوان مقیم کشوری دیگر با فرهنگ و سنت های متفاوت، گیر کرده است. حتی اگر مهاجری در کشور محل اقامت خود تابعیت را به دست آورد و از نظر قانونی به عنوان مثال بریتانیایی، کانادایی یا فرانسوی شود، از نظر لهجه، قومیت، آداب و وابستگیهای اجتماعی یا خانوادگی متفاوت یا متمایز باقی می ماند. مهاجر به جای همانند یا تابع شدن بر اساس اصطلاحات قانونی، جایی در وسط بین موقعیتهای (مکانهای) فرهنگی باقی می ماند. بنابراین، مهاجر بهعنوان موضوع تفاوت فرهنگی ظاهر میشود، عنصری در ترجمه که خود در جایگاه ترجمه قرار نمیگیرد، اما در وضعیتی بینابینی باقی میماند.
در فصل سوم، به اصطلاح “دوسوگرایی” در کار بهابا پرداخته میشود. این اصطلاح ریشه در روانکاوی دارد لذا در ابتدای این فصل از منظر روانکاوانه به توضیح این اصطلاح پرداخته میشود. روانکاوی بستر نظری مناسبی را برای زیر سؤال بردن بسیاری از مفروضات درباره مفهوم هویت، اعم از فردی و جمعی، فراهم میکند، که بر اساس آن هویتها همگن هستند و خطی را به تبعیت از الگوی تاریخگرایی کلاسیک غربی توسعه میدهند؛ موضوعی که به شدت مورد چالش منتقدان پسااستعماری قرار گرفته است. در روانکاوی، دوسوگرایی به همزیستی دو غریزه یا میل متضاد، به ویژه عشق و نفرت اشاره دارد. برای بهابا، گفتمان استعماری با یک تضاد ذاتی مشخص میشود، دوسوگراییای که در فرآیند ساخت اقتدار از طریق بازنمایی سوژههای استعمار شده رخ میدهد. طبق نظر بهابا، از آنجایی که اقتدار از پیش شکل داده میشود، استعمارگران وظیفه خود میدانند که سوژههای خود را “متمدن” کرده و آنها را به تصویری دوگانه از خود {همزاد یا المثنای خود} تبدیل کنند. با این حال زمانی که افراد مستعمره به شباهت معینی میرسند- وقتی به زبانهای اروپایی صحبت میکنند، لباس میپوشند و به شیوهای “متمدنانه” زندگی میکنند – باید مورد تبعیض قرار گیرند تا استعمارگر اقتدار خود را حفظ کند. بهابا با طرح این سؤال خاطرنشان میکند که مفهوم ملت به عنوان نمونهای از تمدن، یک ساختار آموزشی است که مردم را به عنوان بدنهای همگن و یک توده غیرمتمایز نشان میدهد. به همین دلیل است که برای بهابا، ملت به عنوان مکانیزمی در نظر گرفته میشود که تفاوت های فرهنگی را به خاطر حفظ نظم اجتماعی، رفاه اقتصادی و حکمرانی محو میکند. ملت به عنوان یک ساختار عقلانی، واقعیت های پیچیده مردم، تاریخ های پیچیدهشان و شیوههای متعدد بیان اجتماعی-سیاسی آنها را نادیده میگیرد. بهابا معتقد است که در فرآیند ساختن ملت، مردم به طور کلی (نه فقط رعایای مستعمرهها) از موقعیتهای فرهنگی متعدد خود (یعنی قومیت، جنسیت و طبقه) حذف میشوند و دوباره در جامعه ملی همگن نشانه گذاری میشوند.
در ادامه هدف از فصول چهار تا شش این است که نشان دهد روشهای پسااستعماری انتقادی که بهابا در نوشتههای خود مطرح میکند، میتواند در مطالعه تاریخی معماریها و همچنین در تجزیه و تحلیل شیوههای معاصر آن استفاده شود. لذا در فصل چهارم به یکی از مهمترین و بنیادیترین مفاهیم کار بهابا پرداخته میشود؛ دورگه بودن[۴]. از نظر بهابا هدف، به چالش کشیدن تقلیلگرایی روشهای دودویی تحلیل فرهنگی است. به عنوان مثال، دورگه بودن فرهنگی، دگرگونی های مداوم را نشان می دهد که از فرآیندهای پایدار تعامل فرهنگی ناشی می شود. فرهنگهای دورگه غیر قابل طبقه بندی هستند زیرا هم با فرهنگ استعمارگر و هم با فرهنگ استعمارشده متفاوت هستند. علاوه بر این، از آنجا که فرآیندهای دورگه شدن دائمی هستند، باعث تکثیر فرهنگها میشوند و همانگونه که بارت میگوید، دیگر در محدودیتهای سیستمهای دوتایی خصومت اجتماعی نمیگنجند. مفاهیم دورگه گی و دورگه بودن برای ایجاد روشهای جایگزین تجزیه و تحلیل معماری که مرتبط با مطالعه ساختمانها و شهرها با طیف وسیعتری از جنبههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی که در تولید آنها ذاتی است، مفید است. فصل پنجم به موضوع فضای سوم[۵] میپردازد. فضای سوم، به شکلی که بهابا از آن استفاده میکند، موقعیت سومی خارج یا در میان آن ساختارهای دودویی سنتی تحلیل فرهنگی است. فضای سوم، تلاشی برای اختصاص دادن خصوصیات فضایی به سوژههایی است که در حاشیه واقع شدهاند، محدودههای مبهم و غیرقابل حل در بین فرهنگها یا میان آنها، جایی که دورگه شدن در آن اتفاق میافتد. فضای سوم اصطلاحی است که معماران و دست اندرکاران مطالعات فضایی به آن علاقه دارند. دیگر نظریه پردازان مانند هانری لوفور و ادوارد سوجا از تفکر فضای سوم برای پیشبرد روشهای ابتکاری تجزیه و تحلیل فضایی و سرزمینی استفاده کرده اند. فصل ششم دغدغههای آموزش و اجرا[۶] را از منظر بهابا طرح میکند. مفاهیمی که بهابا برای توسعه نقد خود در مورد ملت به عنوان ساختی مدرن بر اساس معیارهای روشنفکران استفاده میکند. با افشای بیدوامی چندگانهی مفهوم ملت (از منظر آموزشی و اجرایی) بهابا نهاد مردم را به عنوان حاملان فرهنگ ملی برجسته میکند. همانند دیگر اصطلاحات وی – دورگه بودن و فضای سوم- هدف نقد بهابا قرار دادن فرهنگ در یک منطقه آستانهای[۷]، بین ساختارهای فرهنگی است. این فصل با تجزیه و تحلیل سه مطالعه موردی معاصر در سنگاپور، هند و شیلی به پایان میرسد.
و در نهایت همانگونه که در فصل هفتم به عنوان جمع بندی ذکر شده است، استدلالهای ارائه شده از سوی هومی بهابا به منظور پیشبرد نقد معماری در حوزههای آکادمیک و اجرایی با در نظر گرفتن نقش مردم (تمامی اقلیتها و افرادی که فرودست و درجه دوم شمرده میشوند) میتواند بسیار مفید باشد. هرچند ممکن است نقد پسااستعماری معماری به پیروی از الگوی بهابا نتواند اقتدار غرب را به طور کامل واژگون کند، مطمئناً آشکار کردن تضادهای درونی آن مفید خواهد بود و بنابراین، بی ثبات دانستن هژمونی گفتمان معماری و طرح شک نسبت به آن میتواند گامهای نخستین به شمار آید.
[۱] Ambivalence
[۲] Squatter settlements
[۳] Walter Benjamin
[۴] Hybridity
[۵] Third space
[۶] The Pedagogical and the Performative
[۷] Liminal
Hernandez, F. (2010), Bhabha for Architects, Routledge