چکیده
پژوهشگران جنسیت چنین میانگارند که ایدۀ «حق به شهر» باید درباره زندگی شهری زنانه بازتعریف شود، زیرا علیرغم تأکید بر حق همه ساکنان، تفاوتهای میان آنها من جمله تفاوتهای جنسیتی را نادیده گرفته است. بر مبنای چنین گزارهای، این مقاله بازخوانی آن دسته از آثار و تجربههای مهمی را مورد توجه قرار داده که حق به شهر از از دریچه مفهوم جنسیت کاویدهاند و آن را با مفهوم کیفیت زندگی زنان در شهر پیوند دادهاند؛ بدین منظور، پس از مرور ایده «حق به شهر» نزد هانری لوفبور، ابتدا تعریف «حق زنان به شهر» و ابعاد مفهومی آن بر اساس اثر پژوهشی توی فنستر بررسی شده است، سپس مدلهای مفهومی گیلروی و بوث که برای کیفیت زندگی زنانه در محلات شهری تدوین شدهاند مطالعه شده و ارتباط معنایی آن با ایدۀ «حق به شهر» کاویده شده است، گام بعدی مروری بر تجربه انجمن زنان کوی سیزده آبان بود. نهایتاً با تحلیل دستاوردهای مجموع آثار، کوشش شده تا مفهوم «حق زنان به شهر» در قالب لایههای سهگانه بازتعریف شود. این لایهها به ترتیب حول مفاهیم «دسترسی»، «خلاقیت» و «مشارکت» شکل گرفتهاند و هریک دارای معیارها و الزاماتی زنانه هستند.
نوشتههای مرتبط
واژگان کلیدی: حق زنان به شهر، کیفیت زندگی شهری، دسترسی، خلاقیت، مشارکت
۱- مقدمه
هانری لوفبور در طرح ایده «حق مشخص به شهر مشخص» یا «حق به شهر»، آن را نوعی از حق به زندگی شهری میداند که نوسازی و دگرگون شده است؛ و چنین استدلال میکند که برای دستیابی به این حق، باید فرمها، عملکردها و ساختارهای شهر (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و غیره) و نیازهای اجتماعی (۱) ملازم زندگی شهری در حیطه تفکر نظری بازتعریف شوند؛ لوفبور بر این نیازهای اجتماعی، نیاز به فعالیت خلاقانه، نیاز به خلق اثر، نیاز به اطلاعات، نمادگرایی، تخیل و بازی را میافزاید که میتوانند کم یا بیش بر تقسیم تکهتکهوظایف ]روزانه[ فائق شوند (Lefebvre, 1996: 147). در واقع او یکی از موانع مهم تحقق ایدۀ حق به شهر را تکهتکه بودن ساختار شهر و در نتیجه گسیختگی زندگی شهری میداند که بخشی از آن به سبب مداخلۀ علومی تکهتکه است که قابلیت سنتز ندارند (ibid. p. 148).
لوفبور در خلال این نقد، عمدۀ توجه خود را به زندگی کارگران معطوف میکند، و با اشاره به ساخت شهرهای خوابگاهی (Lefebvre, 1991)، کارگران را «قربانی تفکیک، طرد شده از شهر سنتی و محروم از زندگی شهری موجود یا ممکن» (Lefebvre, 1996: 146) میداند که از نیازهای اجتماعی و همچنین از نیازهای خاص خود به خلاقیت بازماندهاند؛ و در متن فضایی تکهتکه در اسارت روزمرگی میان کار و فراغت (برای تجدید نیرو) به سر میبرند. بر همین اساس لوفبور طبقه کارگر را تنها عامل، حامل و پشتیبانِ تحقق ایدۀ حق به شهر میداند (Lefebvre, 1996: 158). این تأکید و توجه خاص لوفور به طبقه کارگر مورد نقد برخی پژوهشگران اعم از محققان حوزه جنسیت قرار گرفته است. استدلال این محققان آن است که در ایدۀ حق به شهر، تفاوت میان جنسیتها و نظام قدرت مردسالارانه نادیده انگاشته شده است؛ من جمله توی فنستر (Fenster, 2005) عقیده دارد که لوفبور علیرغم توجه به مفهوم سکونت و حق ساکنان به شهرشان، «نسبت به آثار روابط قدرت جنسیتی بر احقاق حق زنان به شهر بیاعتناست» (ibid. p. 218). این پژوهشگران حتی به طور خاص شهرهای خوابگاهی حومه را از منظر جنسیتی مورد نقد قرار میدهند. چنان که ایلای زارتسکی این گونه از سکونتگاه را، به این دلیل که زن را در قلمروی خصوصی محدود کرده و فراغتش را به تماشای تلویزیون تنزل میدهد، نقد میکند (تانگ، ۱۳۸۷: ۱۱). در نتیجه زنان نیز از منظری دیگر درون ساختار شهریِ تکهتکه دچار روزمرگی شدهاند و به تعبیر آنتونی گیدنز آنها نیز در «موقعیتهای ظالمانهای» (گیدنز، ۱۳۹۲: ۲۷-۲۶) قرار دارند که انتخاب شیوۀ زندگی دلخواه برایشان بهشدت دشوار میشود. بنابراین لازم است که تفاوت میان ساکنان شهر، من جمله تفاوتهای جنسیتی آنها را از نظر دور نداشت، و مفاهیم سه گانه ذیل را – که مورد توجه لوفبور در تعریف حق کارگران به شهر قرار گرفته است- برای دیگر ساکنان شهری، من جمله زنان، مورد بازاندیشی قرار داد:
- دسترسی به امکانهایی برای رفع نیازهای فردی و اجتماعی
- برآوردن نیازهای خاص خلاقانه
- برعهده گرفتن نقشی لازم در تحقق ایدۀ حق به شهر
بر این اساس، مقالۀ حاضر بر آن است تا مروری بدست دهد از کوششهایی که برای بسط ایدۀ حق به شهر – در حوزه نظری و عملی- بر پایۀ مفهوم جنسیت و زندگی شهری زنانه صورت گرفته است.
برای خواندن متن کامل مقاله روی فایل زیر کلیک کنید:
HSJ_Volume 4_Issue 61_Pages 84-93 (1)
این مقاله ابتدا در نشریۀ هفتشهر، دورۀ ۴، شمارۀ ۶۱ (ویژهنامۀ جنسیت و کیفیت زندگی شهری)، و سپس در پیوست کتاب هویت و بیهویتی شهری، نوشتۀ ناصر فکوهی، مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران منتشر شده است.
پانوشت:
۱- به نظر لوفبور تا آن زمان، صرفاً آن دسته از نیازهای فردی که مورد تأیید جامعه مصرفگرا هستند، مورد توجه جامعه قرار گرفته بودند. او در تعاریف خود، نیازهای اجتماعی را متعارض و مکمل دانسته و آنها را چنین بر میشمرد: امنیت و شکفتن، اطمینان خاطر و ماجراجویی، سازماندهی کار و فراغت، نیاز به امور پیشبینی پذیر و امور پیشبینی ناپذیر، نیاز به همسانی در عین تفاوت، نیاز به انزوا و رویارویی، نیاز به مبادله و سرمایهگذاری، نیاز به استقلال (و حتی تنهایی) و ارتباط، نیاز به چشماندازهای کوتاهمدت و بلند مدت (Lefebvre, 1996: 147).