فصل سوم: امتزاج افقها
۲. سوژه آلن تورن، و گریز از امر کلی (ادامه از قبل)
باری، زمانی که مشروعیت دولت ـ ملت در برابر ملت با بحران مواجه شد، همزمان کنترل بر مصرف، شهوت و بنگاههای اقتصادی تا حد قابل توجهی از دست رفت و ملت هم از بسیاری از ارزشها دوری گزید . اگر از دیدگاه وبری که به نظر میرسد هنوز از قوت برخوردار است یاری جوییم شاید یکی از اساسیترین علل بحران مشروعیتِ دولتهای مدرن و شکافافتادگی در پیکره خدایگان «ملت ـ دولت» ناشی از ذات انتقادی خود مدرنیته باشد. ذات انتقادی و تناقضآمیزی که در عین آنکه آزادی را کنترل میکند، خواهان گسستن بندهای کنترل نیز هست. چرا که شرط بروز عقلانیت مدرنیته، گسستن و رویگرداندن از هر گونه مرجعیت یافتگیهای متافیزیکی و روی آوردن به گشودگیِ انتقادی و بازاندیشی است. این عقلانیتِ بازاندیش و تناقضآمیز (جنگ خدایان) نافی هر قدرتی است ک جنبه متافیزیکی به خود بگیرد. به محض آنکه خدایگانِ ملت ـ دولت، جنبههای تناقضآمیز خود را از دست بدهد و فرضاً ملت به دولت فروکاهیده شود، مشروعیت دولت با بحران مواجه میگردد. چرا که دولتِ بند گسسته از قدرتِ ملت، در مقام ذاتی برای خود قرار میگیرد. در چنین وضعیتی، قدرتش دیگر نه از جانب ملت و قلمرو عمومیِ برخاسته آن، بلکه گویی از سوی موقعیت متافیزیکیِ نفسی از آن خودش، بهدست آورده است. امری که در دوران مدرنیته، به لحاظ حقوقی نامشروع مینماید. زیرا نقض عقلانیت مدرن است. و نکته بسیار مهم اینکه از درون این شکاف بین «ملت ـ دولت» است که پدیدهها ظاهری قائم به ذات به خود میگیرند.
نوشتههای مرتبط
از سوی دیگر به محض آنکه هر یک از این پدیدهها (مصرف، شهوت، و بنگاههای اقتصادی)، از طریقِ آزادی به دست آورده، خصلتهای بازاندیشانه و انتقادی خود را نسبت به خود و یکدیگر از دست بدهند و به حیطهای متافیزیکی قدم بگذراند، شاهد دوباره و هرچند ناکارآمد وضعیت اتحاد ملت ـ دولت میگردیم. ملت، به عنوان کنشگر اجتماعی، خود را از سوی خطراتی مورد تهدید میبیند که از طریق نابهنجاریهای اخلاقیِ ناشی از آزادشدگیِ شهوت، کمبود منابع انرژیِ ناشی از مصرفِ بیرویه و بالاخره آشفتگیها و نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادیِ ناشی از تسلط افسارگسیخته سیستم سرمایهداری بر کار که به توسط ابزارهایی همچون بازارهای آزاد، مدیریت و سازماندهیهای مبتنی بر استراتژی تغییر و تطبیق با بازار، و تکنولوژی پیشرفته صورت میگیرد، عمل میکنند. اما همانگونه که دیدیم، تورن از چنین افقِ دیدی پرهیز کرده است و مسیر دیگری را طی میکند. وی در تز شوقوق چهارگانهاش نخست طرح خود را همسو با «جنگ خدایان» وبری میداند و بر آن اساس چنین استنتاج میکند:
“عقل از این پس فقط ابزاری است، عقلانیتِ وسایل جانشین هدف است… این همان مطلبی است که وبر به دنبال کانت با صحبت از جدایی ارزشهای اخلاقی و عقل ابزاری و با مطرح کردن جنگ خدایان که جنگ بنگاههای اقتصادی و ملتها نیز هست و با پیشرفت فنون همراه بوده است، مورد تأکید قرار میدهد” (همان : ۲۴۹ ـ ۲۴۸). اما وی در قدم بعدی مایل است طرح خود را فراتر از جنگ ارزشها و یا خدایان وبری قرار دهد : “نقش مثبت فن (تکنیک)این است که از جامعه علیه تمامیتخواهیهای فرهنگی محافظت میکند. ” (همان : ۲۴۹). تورن فراموش میکند که همسویی با جنگ خدایان، تنها زمانی امکانپذیر میگردد که اخلاق ایمانی یا عقیدتی در نقض محوریتیافتن عقلانیتِ ابزاری (تکنیکی) عمل کند. چرا که آنرا (عقلانیت ابزاری را) ایجاد کننده خلاء ارزشی شناسایی میکند. مطابق طرح تورن، خلاء ارزشیِ برخاسته از عقلانیت ابزاری که همچون رگ شریانی، شقوق از همگسیخته مدرنیته را به هم متصل میکند، قبل از هر چیز وظیفهاش برقراری تعادل قدرت بین شقوق است. طنز قضیه در این است که این وظیفه به انجام نمیرسد مگر از طریق محوریتیافتن خلاء ارزشی. یعنی امری که وبر و سپس به اقتدای او، گروه نخست مکتب فرانکفورت نه در پی مشروعیت دادن به آن، بلکه در جهت نفیِ آن حرکت میکنند. اما تفاوت بزرگ و مهم وبر هم با مکتب فرانکفورت که فقط به نفی خلاء ارزشی میپردازد و هم با تورن که در صدد تأیید و توجیه مشروعیتسازی آن است (همان امری که وی را به آنتونی گیدنز نزدیک میسازد)، در این مطلب است که از نظر وبر خلاء ارزشیِ دیوانسالارانه فنی (تخصصی، ابزاری)، بهمنزله پارادوکسِ آزادسازیِ تجدد پذیرفته میشود.
باید دقت کرد و این نکته ظریف را تشخیص داد که فرآیند جنگ ارزشهای وبری نه از راه خلاء ارزشی، بلکه از راه آزادی متافیزیکی و ورود خدایان به صحنه زندگی است که شکل میگیرد: جهانی انباشته از ارزشهای متفاوتی که با یکدیگر در نزاعاند و در عین حال مورد بازاندیشی دائم از سوی بشر قرار میگیرند.
از این مسئله که بگذریم، تورن نیز همچون برخی از متفکران مدرینه متأخر (پستمدرنها) مدیریت رشد را از جایگاه پیشینش معزول میکند و مسئله خشونت را برجسته میسازد: “امروز مسئلهای که بیش از هر چیز سنگینی میکند مدیریت رشد نیست، مبارزه با استبداد و خشونت، حفظ رواداری و تسامح و پذیرش دیگران است” (همان: ۳۳۵).
اما روشِ نفیِ تورن همراه با عقبگرد و صَرفنظر کردن از دستاوردهای مدرنیته است. این شیوه پسروی باعث یک کاسه کردن تمامی خشونتها و تقلیل همگیِ آنها به مسئله فرهنگیِ تمامیتخواهیهاست. آیا تورن با حذف علتهای اقتصادی، نابرابری و سرکوبهای اجتماعی و سیاسی، با سکوتش خود دست به همراهی با خشونتهای زمانه نزده است؟ چرا وی گمان میکند که جامعهشناسی طبقات اجتماعی، نهادهای سیاسی و منازعات اجتماعی و اقتصادی، در شرایط امروز حرفی برای گفتن ندارند و به وضعیت طرد درآمدهاند؟ (همان: ۳۳۵ ـ ۳۳۴)
چرا نمیباید ریشههای بسیاری از خشونتها و عدم رواداری و تسامح را در فقر، بیکاری و به حاشیهپرتابشدگیهایی جستجو کنیم که مبدئی جز قدرت روزافزون بازارهای جهانی شده سرمایهداری ندارند؟ این عقبگرد از جامعهشناسی مارکسی، آن چنان قوی در تورن عمل میکند که قادر نیست بین ظرفیت از دستدادگی غربیانی که دولتهایشان میزبان پناهندگان و مهاجران جهان سومی هستند (همان: ۳۳۴) با بحران اقتصادیای که آن کشورها با آن دست به گریباناند پیوندی زند و ارتباطی بین این دو پدیده برقرار سازد. حال آنکه این گونه بحرانهای اقتصادی را که زاده خروج سرمایه و قدرت بازارهای آزاد و نئولیبرالیستی جهانی است، به هیچ وجه نباید نادیده و یا دستکم گرفت. چرا که خیل عظیم بیکاران، به حاشیهراندهشدگان و فقرا را در جوامع غربی به وجود آورده است و به بیانی دقیق تر، آمادگی و شرایط را برای ظریفیت از دستدادگی ملت میزبان و بروز اختلافهای فرهنگیای که منجر به خشونتهای نژادپرستانه میگردد، فراهم کرده است.
آنچه تورن از خشونت ارائه میدهد، به دلیل یک بُعدی بودنش و نادیدهگرفتنِ دیگر علتهای بروز (که نه همه اقتصادی، بلکه میتواند به یاری خلاء ارزشی در جوامع تکنولوژی زده باشد) نمیتواند کاری جدی در حیطه جامعهشناسی خشونت باشد. چیزی که حقیقتاً بدان نیاز است و ضرورتش لحظه به لحظه در جهان امرزو نمودی بیشتر میگیرد. باری این همه نادیده انگاشتن در کار تورن عجیب نیست، اگر سوژه شخصیای را که وی در کار دکارت دنبال میکرد به یاد آوریم: انسانی عاری از هرگونه وضعیت انضمامیای که وی را با هستی اجتماعی و جهان عینی قلمرو روزمره پیوند زند.
اینکه رأی و نظر تورن را بپسندیم یا به عکس آنرا انکار کنیم و هزاران خرده بر آن بگیریم، در قیاس با خودِ طرح مسئله چندان مهم نیست. زیرا وی با نقد خویش از مدرنیته، امکان بیرون شدن از رخوت را فراهم آورده است.
منابع:
۱. آلن تورن، نقد مدرنیته ؛ ترجمه مرتضی مردیها، انتشارات گام نو، ۱۳۸۲
۲. امانوئل کانت ، درسهای فلسفه اخلاق؛ ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، انتشارات نقش و نگار، ۱۳۸۰.
۳. هربرت مارکوزه ، در باب اقتدار، ترجمه مجتبی گل محمدی و علی عباس بیگی. تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۶.
۴. ژان پل سارتر، هستی و نیستی؛ ترجمه عنایتالله شکیباپور، دنیای کتاب، ۱۳۹۲.