بخش نخست
کارلو رووِلی (Rovely.C) یک فیزیکدان دوستدار فلسفه است. او برخلاف شماری از فیزیک پیشهگان امروزی بر این باور است که نه تنها از زمان ارسطو و در نگاهِ فلسفه طبیعتِ او، فیزیک و فلسفه بهم آمیخته بودهاند، بلکه در این دوره و با نگاه فیزیک معاصر نیز همچنان این پیوند، ناگسستنی و عمیقتر از یک رابطه دوستانه است؛ بلکه این رابطه برای هر دوی آنها نوعی نیاز مبرم و ضروری است. او در مقالهای در نشریه Scientific American برای تبیین ادعای خویش ریشه این اختلاف نظر بین فیزیکدانان اخیر را به یونان باستان رسانده و چنین مینماید که ضدفلسفه بودن برخی از فیزیکپیشهگان مسئلهای اخیر نیست. ابتکار جالب او در پاسخ به چنین نظریههایی ارجاع به پاسخ قدیمی این نزاع در آکادمی افلاطون است. او با مقایسه دو نوع نگاه متفاوت افلاطونی و سوفیستی به نوشته معروف [۱]ارسطو در آن زمان که شاگرد جوان آکادمی است اشاره میکند و مدعی است که استدلالهای ارسطو در پاسخ به نگاه انتقادی مدارس سوفیستی(متعلق به ایزوکرات (Isocrat)) به سبک نگرش و زندگی فیلسوفانه، هنوز هم برای ما قابل استفاده است.
نوشتههای مرتبط
جالب است بدانید که آکادمی افلاطون نخستین مدارس آموزشی زمان خودش نبوده و گونه دیگری از مدارس برای آموزش جوانان در آن زمان وجود داشت که بیشتر جهت تعلیم امور عملی و تربیت ایشان به عنوان یک شهروند خوب آتنی ترتیب داده شده بودند و آکادمی افلاطون الگویی خاص از تفکر و زندگی را در یک نظام تربیتی سلسله مراتبی به جوانان جویای معرفت تعلیم میداد که هرچند در نهایت امر، شایسته زمامداری نیز شمرده میشدند، اما هدف اولی و به ذات، تفکر در زمینه علوم ذهنی و عقلی بود.
آن جمله معروف ارسطو که بعید است اهل فلسفه باشید و بیانهای مختلفی از آن را نشنیده باشید در همین نوشتار کوتاه انگیزشی به نام Protrepticus که به رساله ترغیب به فلسفه شهرت یافته، آورده شده است: « اگر باید فلسفهورزی کنید، باید فلسفهورزی کنید و اگر نباید فلسفهورزی کنید نیز باید فلسفهورزی کنید(در حال فلسفهورزی هستید)؛ بنابراین در هر صورت (در حال) فلسفهورزی میکنید(هستید).»
روولی معتقد است که دو هزار سال پیشرفت علم و فلسفه، حتی اگر دفاع ارسطو از فلسفه در برابر اتهام بیهوده بودن آن توسط ایزوکرات نبود، در تایید و تقویت این مطلب کافی است و در ادامه با آوردن شاهد مثالهایی جدید برای تایید استدلالهای ارسطو روشن میسازد که استدلالهای ارسطو هنوز هم مهم است و ما میتوانیم از آنها الهام بگیریم تا به ادعاهای فعلی مبنی بر بیفایده بودن فلسفه برای فیزیک پاسخ دهیم. اما ببینیم ارسطو در این نامه چه استدلال کرده بود؟
اولین استدلال ارسطو این حقیقت است که: نظریه کلی، توسعه دهنده تجربه و عمل است و اتفاقاً برای آن مفید است.
روولی برای شاهد مثالِ استدلال اول ارسطو، با توجه به پیشرفتهای فیزیک مدرن میگوید:
«…در قرن بیستم، هر دو پیشرفت اصلی در فیزیک به شدت تحت تأثیر فلسفه بود. مکانیک کوانتوم که برگرفته از شهود هایزنبرگ است از فضای فلسفی کاملا پوزیتیویستیای که او در آن قرار داشت، ریشه گرفته است: «دانش با آنچه قابل مشاهده است بدست میآید». چکیده مقاله مهم هایزنبرگ در سال ۱۹۲۵ در مورد نظریه کوانتوم در این باره به صراحت میگوید: “هدف از این کار ایجاد مبانی برای یک نظریه مکانیک کوانتوم است که منحصراً بر اساس روابط بین مقادیر قابل مشاهده باشد. همین نگرشِ کاملاً فلسفی است که نسبیت خاص اینشتین را بارور کرد: «با محدود شدن به آنچه قابل مشاهده است، درمییابیم که مفهوم همزمانی، گمراه کننده(نادرست) است». اینشتین به صراحت دِین خود را به نوشته های فلسفی ماخ و پوانکاره مشخص میکند. تأثیرات فلسفی در مورد مفهوم نسبیت عام شدیدتر بودند. اینجا نیز او به صراحت خود را به استدلالهای فلسفی لایب نیتس، برکلی و ماخ، مدیون میدانست. اینشتین حتی ادعا میکرد که شوپنهاور نیز تاثیر گستردهای بر اندیشه او داشته است. تشخیص ایدههای شوپنهاور در مورد «زمان و بازنمایی» در ایده نسبیّت عام اینشتین، چندان دشوار نیست. آیا به واقع، اینکه بزرگترین فیزیکدان قرن بیستم در روزهای جوانی یعنی در سن ۱۵ سالگی چنان تمرکز مشخصی بر روی فلسفه، با خوانش سه نقد کانت داشته است، تصادفی است؟»
روولی در ادامه خود به این پرسش پاسخ میدهد. این پاسخ بیشتر دربردارنده معیارهایی برای صحت یک نظریه علمی در مقاله معروف تحدید پوپری و شاخصههایی از نظریه انقلاب علمی توماس کوون است؛ معیارهایی از قبیل دقت، صراحت و دوری از ابهام، کمک به ایجاد زاویه نگاه رادیکالی جدید، یافتن تبیین مفهومی جایگزین در صورت وجود نقاط ضعف در نظریه پیشین، تجزیه و تحلیل مفهومی و دست آخر توانایی تشخیص شکافهای موجود در استدلالهای موجود استاندارد. همه و همه اینها با توجه به یک رویکرد مفهومی فلسفی در جهت تبیین و ارزیابی یک نظریه علمی ممکن میشود که بنابر نظر او در فیزیکپژوهان مخالف فلسفه این امر یا مورد غفلت قرار گرفته و یا به طور ناخودآگاه و به شیوه و نگرشی ناقص استفاده میشود. او بهترین گواه بر نیاز به زایش دوباره این نگرش فلسفی در فیزیک را از کلام آلبرت اینشتین میآورد آنجا که میگوید: « شناخت پیشینه تاریخی و فلسفی نوعی رهایی از جزماندیشی نسل وی که اکثر دانشمندان از آن رنج میبرند، را ایجاد میکند. این استقلال ایجاد شده توسط بینش فلسفی – به نظر من – نشان تمایز بین یک صنعتگر یا متخصص صرف و یک جستجوگر واقعی برای یافتن حقیقت است»
این کلام اینشتین بسیار در شباهت با همان است که کارلو روولی در این مقاله از دعوی ایزوکرات که بر کارآمدی و نتیجه عملی صرف و به دور از نظریهپردازی فلسفی در تقابل با نظر ارسطو جوان، تاکید داشت؛ نقل کرده است. درواقع ارسطو در رساله ترغیبی خود که به تشریح منش و روش فلسفی میپردازد در تلاش برای پاسخ به سخنانی این چنینی از ایزوکرات است: « کسانی که فلسفهورزی میکنند، کسانی هستند که اثباتها و استدلالها را تعیین میکنند…که برای تحقیق مناسب است، اما در هیچ یک از کارکردهای عملی ایشان نقشی ندارد،… حتی اگر به طور تصادفی توانایی انجام کاری را داشته باشند، به طور غیرارادی آن را به بدترین شکل انجام میدهند، در حالی که کسانی که هیچ اطلاعی از استدلالهای [فلسفه] ندارند، اگر آموزش ببینند و نظریههای درستی را دارا باشند، برای تمامی هدفهای عملی کاملا موفق هستند. از این رو فلسفه برای علم کاملاً بی فایده است.»
استدلال دوم ارسطو همان جمله معروفی است که در بالا از او نقل کردیم، اما نکته حایز اهمیّت مقاله آقای روولی اینست که با استناد به این جمله که در هر صورت درحال فلسفهورزی هستید…به بیانهای گوناگون فیزیکپیشگان معروف اشاره میکند و در گفتار آنها نوعی فلسفهورزی را که به طور ناخودآگاه مرتکب آن شدهاند، خاطرنشان میکند. او بر این باور است که برداشت آنها در ضدیّت با فلسفه خود ناشی از برداشتی به اشتباه از نظریههای برخی فیلسوفان علم اخیر همچون پوپر و توماس کوون است که یکی با انباشتگی علم مخالف است و دیگری نیز حدسهای جسورانه در تاریخ علم را باعث پیشرفت علم میداند. هرچند که روولی خود اذعان دارد که با تعمیم و برداشت نابهجا از نظر این فیلسوفان مخالف است و نه کلیّت نظریه ایشان؛ اما تاکید اصلی او بر فلسفی بودن ادعایِ ضدفلسفه بودن امثال نیل دگراس است. ببینیم این امر چطور ممکن است؟
شاهد مثالی که او برای این بخش میآورد مربوط به بیان خود فیزیکدانان مخالف فلسفهورزی است او میگوید: «…ایشان در نوشتن مواردی چون “فلسفه برای فیزیک بی فایده است، یا “فلسفه مرده است”، کار فیزیکی انجام نمیدادند؛ بلکه در حال بررسی بهترین روش برای توسعه علم بودند. موضوع روششناسی علم که دغدغهای اصلی در فلسفه علم است؛ از چگونگی تحقق علم (فعالیت علمی) و چگونگی انجام آن پرسش میکند تا بتواند مثمرثمرتر باشد.» و در ادامه با لحنی کنایهآمیز میگوید که دانشمندان خوب بر روی روش خودشان تأمل میکنند خوبست که ایشان(فیزیکپیشگان معاصر) نیز همین کار را انجام داده باشند!
ایرادی که روولی در کار ایشان ریشهیابی میکند در سه نکته خلاصه و یا ردیابی میشود:
یک: شعار بدون متافیزیک حلقه وین (Vienna Circle)
دو: ابطالپذیری پوپری (Popper, K )
سه: انقلابهای علمی توماس کوون (Kuhn, T)
او بر این باور است که نظریههای این فیزیکپیشگانِ ضدفلسفه ناشی از بدفهمی نظریههای برخی فلاسفه علم است و بدون آنکه خود متوجه باشند به نوعی تحت تاثیر نظریهها و رویههای فلسفی هستند و البته به دلیل فقدان آگاهی تاریخی، درک تاریخیِ محدودی از علم را با منطق همیشگیِ خودِ علم اشتباه گرفتهاند. به بیان خود او :«…موضع ضعیف ایشان ناشی از فقدان آگاهی از اتفاقات تاریخی است. آنها علم را به عنوان رشتهای با یک روش واضح و بدیهی مطرح میکنند، گویا این روش از بیکن تا آشکارسازی امواج گرانشی یکسان بوده است، یا اینکه گویا وقتی میخواهیم کار علمی انجام دهیم، کاملاً مشخص است که چه کاری باید انجام دهیم و چگونه باید این کار را انجام دهیم. واقعیت اما متفاوت است. علم بارها و بارها درکش از خود، اهداف، روشها و ابزارهای خود را بازتعریف کرده است. این انعطاف پذیری نقش عمدهای در موفقیت آن داشته است…»
در ادامه چند شاهد مثال جالب و قابل تامل از دنیای نجوم و کیهانشناسی میآورد:
« در سایه نظریه و پیشبینیهای فوق العاده موفق هیپارخوس و بطلمیوس، هدف نجوم یافتن مجموعه درستی از مدارهای دایرهوار برای توصیف حرکت اجرام آسمانی به دور زمین بود؛ برخلاف انتظار، معلوم شد که زمین خود یکی از اجرام آسمانی است. پس از کوپرنیک به نظر می رسید که، هدف (نجوم) یافتن صورت درستی از کرههای متحرکی است که حرکت سیارهها به دور خورشید را میسازند. برخلاف انتظار، معلوم شد که مدارهای بیضیگونه فرضی بهتر از کرهها هستند. پس از نیوتن، به صراحت به نظر میرسید که هدف از فیزیک یافتن نیروهایی است که بر اجسام وارد میشوند. بر خلاف آن، معلوم شد که میتوان جهان را به وسیله میدانهای پویا به جای اجسام(صلب) توصیف کرد. بعد از فارادی و ماکسول، مشخص بود که فیزیک باید قوانین حرکت در مکان را با گذشت زمان بیابد. برخلاف تصورات، معلوم شد که فضا و زمان خود پویا هستند. پس از اینشتین، مشخص بود که فیزیک باید قوانین موجبیّتی طبیعت را جستجو کند؛ اما معلوم شد که در بهترین حالت میتوانیم قوانین احتمالی را ارائه دهیم…»
نکتهای که کارلو روولی قصد دارد در اینجا متذکر شود قدری به خود الگوهای شناختی ما در جهت درک کیهان پیرامون و قوانین آن برمیگردد. او در واقع پویایی معرفت علمی را نه تنها مستند بر روشها و متاثر از دادههای جدید میداند بلکه معیارهای شناختی ما را نیز در حال تغییر میبیند و اشاره میکند که ساختارهای مفهومی موجود در دل نظریهها دچار تحول و تکامل میشوند. این مطلب با بیان عدم وجود تعریف مصرح و ثابتی از علم در طول زمان به راحتی قابل آشکارسازی است. نمونههایی را نیز خود او برمیشمرد؛ از قبیل اینکه: « علم یعنی:
استقراء قوانین کلی از پدیدههای مشاهده شده
کشف ساختار نهایی طبیعت
جستجوی انتظامهایی در مشاهدات تجربی
یافتن طرحهای مفهومی موقت برای معنا سازی جهان»
و…
البته شاید بهتر باشد که از خیال دسترسی به یک تعریف واحد و مورد اتفاق نظر (خصوصا در همه شاخههای علمی، از آنچه که علم میشناسیم) دست بکشیم و یا تنها به این بسنده کنیم که ویژگی نظریه علمی یعنی: « … فنّیبودن نظریه علمی؛ از این جهت که الزاما پرسشهای علمی چیزی متفاوت از سایر اندیشهها نیست اما چگونگی پاسخ به آنها فنّیتر، تخصصمحورتر و با دقّت بیشتری انجام میگیرد.»۱ این تغییر نگرش و بسنده کردن به تعریفی چنین مختصر در زمان حال را از مرور تاریخچه برخی تعریفها در مورد علم و تبیین علمی در طول زمان که در دانشنامه استنفورد و نیز کتابهای مرجع تاریخ علم و فلسفه همچون راتلج (Routledge History of Philosophy) به راحتی قابل دستیابی است، میتوان رصد کرد. بنابراین همانطور که او به جمله معروف اتو نویرات (Neurath, O) اشاره میکند ساختار درک علمی ما از جهان نیز در حال تغییر است و این تغییر مقولهای است که در یک ساختار نظری و شناختی قابل بررسی است او این بخش را بدین شکل خاتمه میدهد: «… علم به سادگی (تنها) مجموعهای از اطلاعات تجربی و زنجیرهایْ از نظریههای در حال تغییر نیست. بلکه تکامل ساختار مفهومیِ ما، نیز وجود دارد. علم، جستجوی مداوم برای یافتن بهترین ساختار مفهومی برای درک جهان، در سطح معینی از دانش(معرفت) است. اصلاح ساختار مفهومی، همانند شبیهسازی زیبای اتو نویرات که اغلب توسط کواین نقل میشود: یک ملوان هنگام قایقرانی، لازم است قایق خود را بازسازی کند؛ باید از درون تفکر خود ما، حاصل شود.»
دو تیر نهایی ارسطو در این رساله، اندکی سعه صدر و دقت نظر بیشتر میطلبد که به احتمال زیاد برای فیزیکپیشگانی این چنینی و چه بسا سایر علمپژوهان، در نگاه اول پذیرش راحتی نداشته باشد و به سرعت رد شود. پس جهت کسب آمادگی خواندن آن تا شماره بعدی کمی صبر کنید…
پایان بخش نخست
[۱] البته رساله ترغیب به فلسفه را فدریک کاپلستون(Capeleston,F) در کتاب تاریخ فلسفه خطاب به شخصی به نام تمینس اهل قبرس نسبت داده است.