انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جستاری فشرده بر زبان معماری فمینیستی

زبانی که در کار برساختن فرم معماری است به شدت جنسیتی است، همان گونه که در تبیین نظم های کلاسیک، نظم دُریک را نرینه و نظم آیونیک و کُـرنتین را زنانه می دانیم و بعضا بر دوگانگی سازهْ نرینه / دکوراسیونْ زنانه نیز تاکید می کنیم. این جهت گیری زبانی عملا به یک بسط گفتمان مبتنی بر مرکزْ حاشیه در حوزه های مرتبط با معماری منتهی شده است که تبلور عینی ان را می توان در نحوه مواجه با مکان، فضا، برنامه، مصالح ساختمانی، ترکیب بندی فرمی، تناسبات و حتی عناصر غیر مادی معماری همچون نور نیز به تماشا نشست. بخش عظیمی از ادبیات معماری بر تاثیرات فرهنگی، هنری و تکتونیک متبادر بر فرم متمرکز است، شاید مهمترین وظیفه معماران فمینیست ارائه تحلیلی معکوس و به رسمیت شناساندن این گزاره باشد که چگونه معماری و ترتیبات فضایی بر مناسبات اجتماعی و گروه های هویتی تاثیر می گذارند. ان ها بایستی به طور مشخص به این پرسش پاسخ دهند که چگونه فرم به نابرابری جنسیتی تجسم می بخشد؟

برای پاسخ به پرسش پیشین می توان پرسشی دیگر طرح کرد: چگونه می توان زبان معماری را وارد ـ به ظن ویتگنشتاین ـ بازی ای نمود که بر قوام ان بتوان این گرایش های بعضـا تبعـیض امیز زبانی را متناسب با نیازهای جامعه تعدیل نموده یا حتی تغیـیر داد؟

برای انجام این مهم به یک مدل تدوین شده نیاز داریم، میانْ رشته مطالعات زنان یا مطالعات فمینیستی این مدل را در اختیار ما قرار می دهد، این میانْ رشته که برامده ایست از تحولات انتهای دهه ۱۹۶۰ منتسب به موج دوم فمینیسم و عملا تحت شمول نظریه اقلیت ها شکل گرفته است، زنان را در کنار ۱- اقوام و نژادهایی که در یک سطح بندی جغرافیایی در اقلیت هستند یا مورد استعمار قرار گرفته اند، ۲- دگراندیشان، ۳- طبقات به لحاظ اقتصادی فرودست و ۴- لایه های اجتماعی ای همچون کودکان و کهنسالان قرار می دهد و بر قوام خوانشی از نظریه انتقادی، نظریه روان کاوی، پساساختارگرایی، نظریه روان کاوی فمینیستی، مطالعات پسااستعماری و نظریه فراهنجار به نقد مسائل مبتلا به جنسیت، نژاد، طبقه، سکسوالیته، استعمار و دیگر نابرابری های اجتماعی و سیاسی و جغرافیایی می نشیند.

حال پرسش دیگری مطرح می شود؛ اورده نظریه روان کاوی، پساساختارگرایی، نظریه روان کاوی فمینیستی و مطالعات پسااستعماری برای میانْ رشته مطالعات زنان چیست؟ انچه از پی می اید پاسخی است به این پرسش.

پساساختارگرایی در دو سطح به مطالعات زنان کمک می کند، اول انکه پساساختارگرایی به جای انکه به همانندی، وحدت و حضور توجه داشته باشد به چندپارگی، تفاوت و غیاب می پردازد و می کوشد تعینْ ناپذیری ریشه ای متن را اشکار کند، به بیان دیگر تلاش می کند نشان دهد که یک متن هیچگاه به پایان نمی رسد، زیرا معنای نهایی وجود ندارد و متن گستره ای از امکان هاست. این عدم وجود معنای نهایی در مفهوم رَدْ trace برای دریدا رخ می نمایاند به گمان او هر واژه منفرد رد سایر واژگان را در خود دارد، دریدا در کتاب حواشی فلسفه (۱۹۸۲) با تاکید بر مفهوم مدلول signified در این باره می گوید:”مفهوم مدلول، در خود و برای خود، در یک حضور خودْبسنده که تنها به خود ارجاع دهد وجود ندارد، هر مفهوم اساسا و قاعدتا در یـــــــــــــــــک زنجیره یا در یک نظام جای دارد و در ان نظام، به دیگری و به مفاهیم دیگر ارجاع می دهد.” در نتیجه معنا محصول تفاوت است و ارجاع به دیگری و البته همواره دستخوش فرایند تعویق، ان هم در بستر رابطه.

در سطح دوم با مفهوم تعویق معنای دریدا مواجه هستیم که زبان را به یک گستره ی باز تبدیل می کند که در ان امکان های تا پیش از این نامحتمل و ناممکن، احتمالا می تواند روی در واقعیت بکشند، او با ارزشمند کردن عنصر دیگری و منوط کردن معنا به ارتباط با دیگری عملا حاشیه های زبانی را درگیر بازی های زبانی می سازد، این بازی زبانی که منشا معنای اضافی خواهد بود در یک فرایند همْ ارجاعی و همْ پیوندی با به رسمیت شناختن تفاوت ها و تبدیل ان ها به اجزای لاینفک رابطه های معنادار به دیگرانِ زبانی وجهی سوبژکتیو می دهد، به بیان دیگر بدان ها امکان هویت مند شدن می دهد، البته این بار هویتی برامده از از تعامل افقی با خارج ذاتی، با بیرون از خود، با دیگران. در یک نگاه کلی دریدا به ما می اموزد که امکان خوانشی از زبان وجود دارد که زبان را مستعد تولید زبانِ بدیل می سازد، زبانی که می تواند دیگر جنسیتی نباشد، یا حداقل کمتر جنسیتی باشد، زبانی که به موازات دربرگیرندگی حداکثری، به مثابه مامنی حمل کننده نیز عمل کند، زبانی که بازدارندگی در ان به حداقل رسد و به عکس فراورنده گستره امکان ها باشد.

در میان شارحان نظریه روان کاوی ژاک لاکان تلاشش را بر مسئله جنسیت متمرکز ساخته و حین این تمرکز به بده بستان های زبان و هویت نیز پرداخته است، او فرایند شکل گیری هویت را محملی برای برساختن فرد در زبان قرار داده است. لاکان برای شکل گیری هویت کودک در زبان سه مرحله را تدوین می کند، مرحله پیشا ادیپی، مرحله آینه ای و مرحله ادیپی.

مرحله پیشاادیپی که مرحله خیالی نیز نام دارد و نقیض نظم نمادین است، در این مرحله کودک که هنوز نمی تواند حرف بزند، در معرض خیالات، فانتزی ها و انواع سائق ها است به گفته دیگر کودک نمی داند که بدنش کل جهان نیست و در بی خبری کامل از مرزهای خود خویش به سر می برد و هیچ درکی از این ندارد که بدن او از کجا اغاز می شود و بدن مادرش در کجا پایان می پذیرد.

دومین مرحله، مرحله اینه ای است، کودک در این مرحله وجود خود را تشخیص می دهد، هنگامی که در اغوش یک بزرگسال در برابر اینه قرار می گیرد، در اغاز تصویر خود را هم با وجود واقعی خود و هم با تصویر بزرگسالی که او را در اغوش دارد اشتباه می کند. اما رفته رفته در می یابد انچه در اینه می بیند شخصی واقعی نیست بلکه تصویری از اوست، مرحله اینه ای به ما می اموزد که کودک برای یگانه شدن باید ابتدا دوتا شود. خود self فقط در صورتی می تواند وجود واقعی خویش را درک کند که ابتدا ان را به شکل تصویر اینه ای از خود ببیند. انچه از این مرحله می اموزیم ان است که خود همواره از طریق بازتاب های خود در دیگری خویشتن را می یابد، گزاره ای که هم پوشانی وسیعی با درک از هویت نزد پساساختارگرایان و متبلور در گفتمان ژاک دریدا دارد.

مرحله سوم یا ادیپی دوران فاصله گرفتن روزافزون کودک از مادر است. کودک دیگر خود و مادر را یگانه نمی بیند و در عوض مادر را دیگری می پندارد که همانا اغاز مرحله فرودستی زن در زبان است. در طول مرحله ادیپی پیوند تضعیف شده مادر و کودک با ورود پدر گسسته می شود، کودک در عوض یک رسانه یعنی زبان را دریافت می کند، رسانه ای که به مدد ان می تواند برخی پیوندها را با مادر برقرار نگه دارد. در مرحله ادیپی روی هم رفته کودک بار دیگر زاده می شود و تولد او این بار در دنیای زبان است، اما زبانی که عمیقا نرینه است، بر این قرار نظم نمادین زن را سرکوفته می کند و زنانگی دستخوش خفقان و خاموشی و بازداشت می شود، زیرا تنها کلماتی که به زنان می دهند کلمات مردانه است و این خسرانی عمیق به شمار می اید، چون تنها زبانی که زنان می توانند با ان بیاندیشند و سخن بگویند زبانی است که نمی توانند به وسیله ان، انچه را احساس می کنند بیان کنند.

نوشتار از این جا به بعد بر خوانش فمینیستی از نظریه روان کاوی و نظریه پسااستعماری متمرکز شده و سعی می کند به استخراج مفاهیمی نشیند که از دل این دو نظریه بیرون می ایند و قابلیت ترجمه شدن به زبان معماری را دارند، لازم به یاداوری است که هر دوی این نظریه ها عمیقا وامدار پساساختارگرایی و نظریه روانکاوی اند.

حین خوانش فمینیستیِ نظریه روانکاوی غالبا با سه نام مواجه می شویم، لوس ایریگارای، ژولیا کریستوا و الن سیکسو، هر سه این متفکران مفاهیم پردازش شده در صورت بندی های گفتمانی ای همچون نظریه روانکاوی و پساساختارگرایی را تا اندازه ای به عینیت می رسانند، لوس ایریگارای با تمرکز بر مفاهیمی همچون طبیعت، عاطفه، تخیل، انضمام، جسم و محسوسات، صیروریت و سیالیت، چندگانگی عناصربی شکل، زبان شخصی، خصوصی و ایدیولکت، متروکه های برامده از عدم تعامل با زبان اجتماعی و فروپاشی ارتباط، فضاهای مقرر بر زبانی پیشاادیپی و جست و جوی موضعی از میان برنده هر نوع موضعیت، ژولیا کریستوا با تمسک به مفاهیمی همچون تبلور فیزیکی مقولات غیرعقلانیت، عینی سازی فیزیک و جسمانیت در زبان، زیبایی شناسی ناخوداگاه، تمرکز بر فضای زهدان گونه مبلغ تکرار و جاودانگی و ابدیت، زیبایی شناسی گسست، بازی های زبانی، جابه جاییِ میانْ وضعیتی و بی شکلی و الن سیکسو با پردازش مفاهیمی با قابلیت عینی شدن همچون تنانه نگری و میل به زیستن خود self از درون می توانند پتانسیل های مفهومی را بیارایند که زمینه ساز ترکیب زبان زنانه با زبان معماری باشند.

به جز نظریه پردازان درگیر خوانشی فمینیستی از نظریه روان کاوی، متفکرانی همچون هومی بابا و گایاتْری چاکراوُرتی اسپیواک که در حوزه مطالعات پسااستعماری فعالند نیز هم پوشانی های وسیعی با حوزه مطالعات زنان برقرار ساخته اند. هومی بابا با طرح مفاهیمی همچون جابه جایی مکانیْ زمانی، آواراگی، دورگه بودگی، درْمیانْ بودگی، گفت و گوی امور ناهمسان، فضاهای نامتعین، فضاهای به شدت مفصل بندی شده، فضاهای مقرر شده در سرحدات، عناصر درْهم درگیر سازنده فضا، پوسته های زیر هم خزیده و گایاتْری چاکراوُرتی اسپیواک با طرح مفاهیمی همچون فروپاشی هویت های ثابت و مرکزگرا، حاشیهْ آوایی، عدم وجود بافت یکدست برامده از هویت های خودْبسنده به افرینش پتانسیل های گفتمانی دست زده اند که قابلیت ترجمه شدن به زبان معماری را دارند.

همانگونه که مشاهده می فرمایید تفسیری خاص از هر چهار حوزه گفتمانی متشکله میانْ رشته مطالعات زنان شامل پساساختارگرایی، نظریه روانکاوی، خوانش فمینیستی از نظریه روان کاوی و مطالعات پسااستعماری می تواند به پلی تبدیل شود میان زبان زنانه و زبان معماری، از همین روست که می توان نتیجه گرفت همانگونه که نظریه فمینیستی و میانْ رشته ی مطالعات زنان از یک سو بایستی به حوزه های همپوشای خود با دیگر اقلیت های طبقاتی، سِنی و نژادی بیافزاید و از سوی دیگر بایستی به وام گیری مفهومی از رشته های دیگر ادامه دهد، زبان معماری فمینیستی برامده از همین میانْ رشته نیز بایستی به کنش تعاملی خود با دیگر در حاشیه ماندگان زبانیِ معماری و گرایش های اقلیتی طراحی بیافزاید و در عین حال اموختن زبانی چندبعدی و وام دار دیگر حوزه های گفتمانی همچون سیاست، بدن، نظریه اقلیت ها، نظریه ادبی و همچنین ریاضی و کامپیوتر را در دستور کار خود قرار دهد تا بتواند هم در منشی اصلاح طلبانه و هم در منشی رادیکال به تولید فرم هایی فراخورِ پیچیدگی های زبانی بافت چندلایه کنونی نشیند.

 

آرش بصیرت، سردبیر سایت تخصصی معماریْ شهرسازی اتووود است.

http://www.etoood.com/

 

پرونده ی «فمینیسم» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/6623

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139

ویژه نامه ی نوروز ۱۳۹۳
http://www.anthropology.ir/node/22280