نظام های آموزشی در جهان جدید یکی از مهمترین مکانیسم های تربیت شهروندان به شمار می روند. آنچه که در طی تاریخ نهادآموزش در تمام سطوح از ابتدایی تا عالی مطرح بوده، لزوم توجه به ترکیب همزمان آموزش و پرورش، یا همان تعلیم و تربیت بوده است. میتوان گفت غایت اصلی تمام نهادهای آموزشی،تربیت انسانی است،و آموزش مهارتها و دانش کارکرد فرعی و ثانویه آن محسوب میشود.
آنچه که در کارکردهای تربیتی یک نهاد آموزشی،هم در قالب برنامه های آموزشی صریح و آشکار آن و هم در قالب برنامه های آموزشی پنهان و غیر رسمی آن وجود دارد، لزوم آموزش مهارتهای فکری،عاطفی،و رفتاری است که به بهینه شدن زندگی و توسعه کیفیت آن در جامعه کمک کند. به همین سبب همیشه بحث های مفصلی در باب کیفیت محصول نظام های آموزشی در تاریخ وجود داشته است. پرسش اصلی آنست که نهاد آموزش قرار است چگونه انسانی را تحویل جامعه بدهد. در تمام سنت های نظری در باب ماهیت و غایت اموزش، یک نکته مشترک وجود داشته ، اینکه آموزش باید کاری برای بهتر شدن جامعه انجام بدهد. این بهتر شدن، لزوما امر تکنیکی و مهارتی نیست،بلکه امری کیفی و اخلاقی است که می بایست منجر به بسط انصاف، عدالت، و توسعه قابلیت های انسانی از یکسو و کاهش نابرابری ها و بی عدالتی ها از سوی دیگر بشود.
از این منظر می توان نظام آموزشی ایران هم در سطح آموزش ابتدایی و هم در سطح آموزش عالی را مورد نقد قرار داد که در نهایت غایت غالب این نهادهای آموزشی چیست و به کدام سو می روند. برای پاسخ به این پرسش باید دو عامل مهم در سیر نهاد آموزش در ایران را در چند دهه اخیر مورد توجه قرار داد: عامل اول اتفاقی است که در مقطع آموزش ابتدایی (از مدارس ابتدایی تا دبیرستان ) رخ داده و می توان آن ذیل ایده کنکوری شدن آموزش مطرح کرد. اینکه تمام غایت نظام آموزشی ما به افزایش مهارتهای لازم برای موفقیت در آزمون کنکور تقلیل یافته است. به عبارت دیگر سیطره کنکور بر آموزش مدارس ما،موجب شده مهارتهای زندگی،مهارتهای اخلاقی و مقتضیات توسعه شخصیتی یک شهروند مطلوب در پیشگاه نظام تست زنی کنکور قربانی شوند. این موضوع در نهایت سبب شده اقتصاد سیاسی مافیاهای کنکوری، روح و جان دانش آموزان را قربانی خدای تست کرده و انسان مدرسه ایرانی را به انسان تست زن مبدل کنند.
عامل دوم نیز سیطره رویکرد مدرک گرایی و خصوصی سازی به آموزش عالی و دانشگاه است.توسعه کمی آموزش عالی و سیاست خصوصی سازی آن به گونه ای بوده که برخلاف قانون اساسی کشور، و ذیل توهم کارآفرینی دانشگاه ها به سمت بازاری شدن خودشان پیش بروند و وظیفه دولت برای ایجاد آ»وزش عالی رایگان برای مردم به فراموشی سپرده شود به گونه ای که حتی در سالهای اخیر سهمیه های روزانه رایگان در بسیاری از رشته ها به نفع سهمیه های شبایه یا با پرداخت پول تقلیل پیدا کنند. به گونه ای که طبق آمارهای موجود،بیش از هشتاد درصد دانشجویان کشور بوسیله پرداخت شهریه به تحصیل مشغول باشند. این بیانگر آنست که آموزش عالی نیز اسیر خصوصی سازی و بازاری شدن مبتذل دانشگاه ایرانی است. به همین دلیل بسیاری از دانشگاه های فرعی در قالب دانشگاه های علمی – کاربردی، دانشگاه های آزاد، غیر انتفاعی و حتی پیام نور به بنگاه های تولید و فروض مدرک بدل شوند و کیفیت آموزش عالی ایرانی فدای منافع بازار مدرک دانشگاهی شود.
در نهایت آنچه که مغفول می شود نقش تربیتی دانشگاه است که بتواند قابلیت های ذهنی،احساسی و رفتاری دانشجویان برای آنکه شهروندی فعال برای توسعه پایدار جامعه باشند، را آموزش بدهد. بازارای شدن آموزش در قالب منطق کنکور یا مدرک گرایی دانشگاه منجر به آن می شود که دانش آموز یا دانشجو به یک مصرف کننده بازاری بدل شود که باید کالایی را بخرد و مصرف کند. این در حالی است که آموزش در تمام سطوح باید قابلیت های کافی برای داشتن نگاهی انتقادی به وضع جامعه و نابرابری ها آن و همچنین قابلیت ها و انگیزش های لازم برای مشارکت در جامعه جهت بهبود و توسعه آن را به دانش آموز/دانشجو منتقل کند.
با توجه به شرایط موجود در ایران به نظر میرسد نهادهای آموزشی ما باید مورد بازاندیشی جدی قرار بگیرند تابتوان نقش آنها را در جامعه و هدف و غایت آنها را مورد باز اندیشی قرار داد. آموزش ابتدای و عالی در ایران امروز به دنبال پرورش انسانهای نابغه خاص و دارای مهارتهای علمی مشخص معطوف به کنکورهای تست زنی در ورود به دانشگاه، در ورود به مقاطع تحصیلات تکمیلی و… است. این در حالی است که به تعبیر برخی از استادان (از جمله دکتر رنانی) آموزش باید نخبه های نرمال و معمولی را پرورش بدهد. نخبه هایی که علاوه بر داشتن مهارتهای زندگی با کیفیت، قابلیت های مشارکت در جامعه برای ارتقای سطح زندگی مردم و توسعه شاخص های عدالت و آزادی و انصاف را داشته باشند. آنچه که ذیل ایده انسان تستی در مدارس ما و انسان مدرکی در دانشگاه های تولید میشود، کفایت و کیفیت لازم برای توسعه اجتماعی و فرهنگی پایدار در جامعه را نداشته و گاه خودش به بخشی از مشکل بدل می شود؛زیرا وقتی خروجی و محصول نهادهای آموزش ابتدایی و عالی افرادی فاقد مهارتهای لازم برای مشارکت در جامعه و توسعه آن باشد، خود این افراد به تدریح بواسطه نقش های یکه در جامعه کسب می کنند، به آسیب و مشکل برای جامعه بدل می شوند. بر این اساس نهادهای آموزشی ما بدون بازاندیشی انتقادی در آنها برای اصلاح جهت گیری های کلی و غایت شان در تربیت و پروش دانش آموزان و دانشجویان، نه تنها نقش خودش در بهبود زندگی جامعه را از دست خواهند داد،بلکه خودش به تدریج به عامل آسیب زا بدل خواهند شد. محوریت یافتن مهارتهای کیفی برای زندگی و شهروندی مطلوب در جامعه میتواند گامی برای اولویت بخشی به کارکردهای تربیتی و پرورشی نسبت به کارکردهای تعلیمی و آموزشی باشد. این را هم باید مورد توجه قرار بدهیم که با توجه به مختصات جامعه جدید، نهادهای آموزشی نقشی کلیدی در تولید شهروندان آینده دارند، لذا توسعه جامعه ایرانی، قطعا از طریق نهادهای آموزشی با کیفیت میسر خواهند بود، نهاد آموزش اصلی ترین راه نجات جامعه ایرانی است، هرچند که متاسفانه عمیقا مغفول بوده و قربانی اقتصاد سیاسی کنکور و مدرک شده است. به همین سبب کارکردهای آموزش در ایران عمیقا مستلزم بازاندیشی و اصلاح است.
هیات علمی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی - معاونت انسانشناسی و فرهنگ و مدیر انتشارات