تئودور آدورنو مترجم: سینا چگینی
سخنرانی اول
۲۳ آوریل ۱۹۶۸
خانم ها و آقایان،
شاید بایست به طرزی کاملا ساده از خوشحالی ام برای دیدن حضور شما در این سخنرانی مقدماتی عذر بخواهم. ریاکارانه است که بخواهم این امر را از شما و خودم پنهان نمایم. من از اعتماد شما به من متشکرم، به ویژه با توجه به آن که این اواخر سروصداهای خاصی ار مطبوعات برخاسته که مطمئنم توجه شما را به اندازه من جلب نموده است. به بیان دیگر من احساس تعهد می کنم تنها به این خاطر…{فریاد حضار: ” بلندتر حرف بزن”} اکنون…. آیا بلندگوها کار نمی کنند؟ به بیان دیگر من احساس تعهد می کنم تنها به این خاطر که بسیاری از شما در باب چشم انداز شغلی دانشجویان کمتر صحبت می کنید.
در کنفرانس ” جامعه شناسی جامعه آلمان”، برخی از سخنرانان از قصور جامعه در ارائه اطلاعات مفید در باره ی چشم انداز شغلی جامعه شناسان شکایت می کردند. اشاره ی من به همکارم در هامبورگ،هاینس کلوت، رئیس کمیته آموزش عالی است که درواقع دغدغه های زیادی در این خصوص داشت. باوجود این فکر می کنم بایست برخی از موضوعاتی که ما در فرانکفورت داشته ایم، به رغم آن که شاید ناکافی باشند، را در اولویت قرار بدهم؛ چراکه این امر به تعدادی از شما که مبتدی هستید کمک خواهد کرد تا آزادانه انتخاب کنید که آیا شما می خواهید جامعه شناسی را به منزله رشته اصلی خودتان مطالعه کنید.
من ناگزیرم به شما بگویم که برای جامعه شناسی چشم انداز شغلی خوبی وجود ندارد. سرپوش گذاری بر روی این واقعیت، بس بسیار گمراه کننده خواهد بود و فارغ از بهبودی ای که شاید انتظار می رود، این چشم اندازها در عمل وخیم تر می شوند.
یکی از دلایل این امر، افزایش کُند اما ثابت فارغ اتحصیلان است. دلیل دیگر آن است که در وضعیت اقتصادی کنونی، توان شغلی برای جذب جامعه شناسی کاهش یافته است. در این جا باید به چیزی اشاره کنم که پیش تر از آن ناآگاه بودم و تنها زمانی که با این موضوعات از نزدیک درگیر شدم، به آن پی بردم. این امر آن است که حتی در آمریکا که گاهی اوقات “بهشت جامعه شناسی” نامیده می شود و جامعه شناسی صورت می گیرد و دست کم از حقوق برابر جمهوری یادگیری برخوردار است، به هیچ وجه چنین نیست که فارغ التحصیلان بتوانند ، بی هیچ تلاشی، در جایی شغلی برای خود دست و پاکنند. بنابراین اگر آلمان همچون آمریکا در این جهت عمل می کرد، همان گونه که ده سال قبل پیش بینی کردم، چندان تفاوت معناداری با آن نمی داشت. از سال ۱۹۵۵ تعداد دانشجویانی که در رشته جامعه شناسی تحصیل می کنند به میزان غیرمعمولی افزایش یافته است. اجازه می خواهم تا آماری اندک به شما ارائه بدهم. در سال ۱۹۵۵، ۳۰ رشته جامعه شناسی وجود داشته، در ۱۹۵۹، ۱۶۳ رشته، در ۱۹۶۲،۳۳۱ رشته، در۱۹۶۳،۳۸۳ رشته و اکنون ۶۲۶ رشته جامعه شناسی وجود دارد. با توجه به این نکته،به لحاظ حرفه ای کوته بینانه خواهد بود، اگر من به شما بگویم چه قدر شگفت انگیز است که شمار زیادی از شما جامعه شناسی می خوانید.
اگر شما انتظارات و آمال دانشجویان را با مشاغلی که بعدا در عمل برمی گزینند، مقایسه کنید نتایج حتی از این هم بدتر می شوند. فی المثل و این مثال بسیار جالب است که در ابتدا تنها ۴درصد از دانشجویان جامعه شناسی می خواهند در دانشگاه مشغول به کار شوند درحالی که ۲۸ درصد از فارغ التحصیلان در آموزش عالی جذب می شوند. به عبارت دیگر، جامعه ای که جامعه شناسان را تولید می کند، اصلی ترین مصرف کننده و نخستین مشتری آنها نیز هست. این وضعیت تا حدودی استفاده آزاد از زبان نظریه روانکاوانه را مطرح می کند که من آن را “زنای با محارم” می نامم {صدای خنده حضار}. به نظر من این وضع مطلوبی برای این روابط نامشروع نیست. از سوی دیگر فقط ۴ درصد از دانشجویان (من تنها آمار اندکی به شما می دهم تا وقت زیادی را به این موضوعات نگذرانیم) در ابتدا قصد ورود به بازار و پژوهش نظرسنجی را دارند که عملا ۱۶ درصد به این حرفه وارد می شوند. در مقابل، شمار نسبتا زیادی – ۱۷ درصد –میخواهند در ژورنالیسم، رادیو و تلویزیون کار کنند اما فقط ۵ درصد از فارغ التحصیلان در اینجا استخدام می شوند. درخصوص جامعه شناسی صنعتی و شرکتها این نسبت تا حدودی بهتر است- ۳درصد می خواهند این حرفه را برگزینند و ۴ درصد در عمل به آن دست می یابند.
بیش از این نمی خواهم با این یافته ها شما را به زحمت بیاندازم، اما اینها تصویر واضحی را به شما نشان می دهند. هر فون فریدبورگ فرضیه ای متقاعدکننده را مطرح می کند مبتنی بر این که وظیفه امروزین جامعه شناسی اساسا آموزشی است. این امر موجب بروز تناقضی واضح میان آمال و الزامات آموزشی از یک سو و امکان دستیابی به اشتغال از سوی دیگر می شود. همیشه تنشی مشخص میان این دو وجود دارد و فکر می کنم این موضوع سزاوار تحقیق به واسطه جامعه شناسی انتقادی است. پرسش چنین مطالعه ای باید به این امر بپردازد که چه طور چنین چیزی در جامعه ای رخ می دهد که به طور کلی واجد مشاغلی با رضایت اندک است که نوعی از قربانی شدن را در جامعه را به دنبال دارد و برخلاف طبیعت اش است؛ چه طور چنین جامعه ای به هر چیزی بیش از آنچه که یک فرد در اعصار انسانی تر در پی آن بود و آن را “حرفه ی انسانی” می نامید،پاداش و مزد می دهد. طبیعتا من در اینجا نه در باب کار یدی بلکه در باره ی حرفه های “ذهنی” و “فکری” سخن می گویم–حرفه هایی که فرد به خود تحمیل می کند و به رغم میل اش به آن مشغول می شود. نکته ای که درباره آن سخن می گویم به این امر مرتبط است و تا حدودی فهم ما را از ضرورت های آموزشی در جامعه شناسی را اصلاح می نماید. به عقیده من، اگر هدف این رشته به طرزی بسیار دقیق مورد مطالعه واقع شود، این هدف امری نسبتا متفاوت از ایده سنتی آموزش خواهد بود. در نهایت، این هدف همان ضرورت معنا دادن به جهان است، برای فهم آنچه در جامعه خاص ما روی هم رفته، به رغم خاص بودن اش رخ می دهد، برای فهم قانونی که به طرزی ناشناخته برما مسلط است. هرکس صحبت های خاصی را در باب بیگانگی می شنود، تاجایی که من خودم درباره آن در نوع خاصی از تعلیق قرار می گیرم، به طوری که من باور دارم تاکید آن بر روی احساس خاص غریبگی و انزوا، بر فهم واقعی امور برمبنای وضعیت مادی، سرپوش می گذارد.
با این وجود، اگر به خود اجازه دهم تا یک بار دیگر آن را به کارگیرم، بایست بگویم که جامعه شناسی نقش نوعی از میانجی فکری را برعهده دارد که به واسطه آن به سروکله زدن با بیگانگی امیدواریم. البته این امر، مسئله ی بس بسیار دشواری است. آن قدر که فردی که به طور جدی، هدف ضمنی ِ چنین مفهومی از جامعه شناسی را پی گیری می کند، خود را از اهداف عملی، از الزامات حرفه ای جامعه بیگانه می بیند. امروز ایجاد آشتی میان دانش جامعه شناختی ژرف و حقیقی با تقاضاهای شغلی ِ مسلط بر افراد، امری بس بسیار دشوار است. یکی از مشکلات جامعه شناسی – و همین امر برای من، موجد مسئله ای است که به امروز ما مرتبط است – ایجاد ترکیب میان این دو امر ضروری و به غایت متفاوت است. یعنی از یک سو ایجاد کار مفید اجتماعی همان طور که مارکس به طرزی به غایت آیرونیک به دنبال آن بود و از سوی دیگر معنا دادن به جهان. در وضعیت کنونی شاید این دو الزام به اموری ناسازگار با هم بدل شده اند. پیش تر – آن طور که من هنوز به خوبی به خاطر دارم –دانشجویان بسیار جدی و آگاهی وجود داشتند که با این دوگانگی شدیدا درگیر بودند. امروز این واقعیت که “هرکس جامعه را بهتر بفهمد، به کارگیری آن درجامعه برای اش مشکلتر است” احتمالا به بخشی ثابت از آگاهی دسته ی از نظر فکری پیشرو دانشجویان، مبدل شده است و به هر حال من در اینجا به همین دانشجویان امید بسته ام. تناقضی از این نوع را –به بیان واضح اینکه من هرچه جامعه را بیشتر بفهمم، کمتر قادرم در آن مشارکت نمایم به سادگی نمی توان به سوژه ی دانش نسبت داد، زیرا ممکن است نوعی از آگاهی ساده لوحانه به نظر برسد. بالعکس، جنبه متناقض و غیرممکن مطالعه جامعه شناختی به طرز عمیقی به موضوع دانش جامعه شناختی – یا آن طور که من ترجیح می دهم بگویم –به دانش اجتماعی وابسته است. هیچکس نباید ما را در مقام جامعه شناسان به خاطر ناتوانی در ایجاد آشتی میان این دو عامل ناسازگار سرزنش نماید. سرشت نامتجانس جامعه شناسی امری است که از همان آغاز بایست با آن کنار بیاییم. و شما بایست –آگاهانه و نه با نگاهی بسته که قادر نیست میان آنچه در حد فاصل این دو طرف قرار دارد، تمایز بگذارد–سعی نمایید تا به هر دو دست یابید؛ هم به دانش و مهارت جامعه شناختی که برای امرار معاش به آن نیاز دارید و همزمان به بصیرت هایی که به گمانم اکثر شما به خاطر آن تصمیم به مطالعه جامعه شناسی گرفته اید.
می دانم یکی از اعتراضات شما –فرض می کنم که دستکم بسیاری از شما در آن کنفرانس حضور داشتید – برضد جامعه شناسی جامعه آلمان که من دیگر در آن مسئولیتی ندارم، {سروصدای کف زدن و تشویق} به خاطر سیاست هایی بود که در ایجاد یک راهنمای مطالعاتی یا برنامه درسی برای شما شکست خورده است. در این جا فقط به من اجازه بدهید بگویم که –بدون آن که بخواهم قصورات رخداده را نادیده بگیرم –چنین رشته ای، خود مسئول چنین قصوراتی است. جامعه شناسی مسئول این امر است به خاطر آنکه نوعی از پیوستار– که فرضا – در علوم طبیعی ریاضیاتی یا پزشکی یا حتی حقوق، ممکن است و در جامعه شناسی ممکن نیست. جامعه شناسی چنین وعده ای را نمی دهد و نباید انتظار آن را هم داشت.
پس اگر شما از من انتظار دارید تا در این سخنرانی ها توضیح دهم که چه طور می توانید برای دوره مطالعاتی اتان بهترین برنامه ریزی را انجام دهید، من کاملا با این کار موافق نیستم. در این موسسه، ما مراقب هستیم تا مطمئن شویم شما آن موضوعاتی که در آزمون جامعه شناسی امتحان داده اید را خواهید فهمید یا دست کم چیزی درباره آنها خواهید شنید. اما هیچ مسیر باشکوهی در جامعه شناسی وجود ندارد که قادر باشد به شما بگوید که پیش از همه، چه چیزی موضوع جامعه شناسی است و سپس اصلی ترین حوزه ها و بعد روش های آن است. یا دست کم نظر خود من، که نه می توانم و نه می خواهم آن را پنهان نمایم ، آن است که که جامعه شناسی در واقع نمی تواند به این شیوه ادامه یابد.
هر لحظه اگر میخواهید جامعه شناسی بخوانید، اطمینان دارم که بهتر است با یک سخنرانی مقدماتی شروع کنید و به طور همزمان در چند سخنرانی تخصصی درباره ی تکنیک های تجربی یا حوزه های خاصی که به طور خاص مورد علاقه ی تان است، شرکت کنید. اما من بر این باورم که شما نیاز خواهید داشت که راه خود را در این موجودیت کمابیش پراکنده که جامعه شناسی نامیده میشود، بیایبد. امیدوارم مرا ببخشید که می گویم اگر شما ایده ی آزادی، که در عرصه ی آکادمیک به معنی آزادی آکادمیک است، یا آزادی انتخاب رشته را جدی میگیرید- که مطمینم شما نیز همچون من آن را جدی میگیرید-، پس این ایده تا حدی به شیوه ی تدوین دوره های مطالعاتی دانشجویان هم مربوط میشود. اگر قرار بود یک برنامه ی درسی دقیق برای این رشته طراحی کنیم و شما را به مطالعه بر اساس آن ملزم کنیم، این کار مطمینا بعضی مسایل را آسانتر میکرد. این کار آن دسته از شما را که بیشتر به امتحانات علاقه مندند را- که من فکر نمیکنم عده ی کمی از شما این چنین باشید- در جایگاهی قرار میدهد که به هدف خود با درجه ی اطمینان بیشتری از آنچه که شاید در شرایط حاضر ممکن است، دست یابید. اما از سوی دیگر، این درجه ای از تعلیم و استاندارد سازی را به این رشته که هنوز نو ونسبتا آزاد است، اضافه میکند- آزاد بخاطر تازگی اش- و من فکر میکنم که این امر بر دقیقا برخلاف چیزی ست که شما امیدوارید از مطالعات خود بدست آورید.
در اینجا تناقضی عجیب وجود دارد که، تا آنجا که من می دانم، در بحث درباره ی اصلاح دانشگاه کمتر به آن توجه شده است. این تناقضی کاملا واضح است و لزومی نیست که شما متفکر بزرگی باشید که آن را روشن کنید. به این معنا که در تلاش هایی که برای اصلاح دانشگاه انجام میشوددو انگیزه ی متناقض در کارست. از یک سو تمایلی برای ساده سازی دانشگاه وجود دارد تا آن را بیشتر شبیه مدرسه کند. چنین کاری به نام آموزش حرفه ای تمامی راه های فرعی و امور ضمنی و امثالهم را زایل میسازد. چنین نگاهی تحت سلطه ی ایده ی تقلیل مسیولیت، ایده ی عقلانی سازیِ هم سو با عقلانیت تکنیکی ست. از سوی دیگر، تقاضایی برای اصلاح دانشگاه وجود دارد که به طور دلبخواهی عمل نمیکند و اولویت را به تفکر آزاد و مستقل میدهد. بنابر شیوه ای که من مساله را طرح کرده ام، چندان دشوار نیست که بفهمید نظر من درباره ی نحوه ی تصمیم گرفتن شما چیست و این راز بزرگی هم نیست که من راه دوم را مهمتر میدانم. با این حال، به جای اینکه به این انتخاب راضی شویم، فکر میکنم برای انسانی که از نظر فکری خودآیین است،شایسته ترآن است که دشواری مصالحه ی بین این دو تقاضا را درک کند،دشواری ای که بیانگر تناقضی ست که من در ابتدا از آن سخن گفتم. بنابراین علاوه بر تقسیم وقت خود بین سخنرانی های مقدماتی از یک سو و از سوی دیگر سخنرانی های بسیار تخصصی که نیازمند همه نوع مهارت و استعداد است، من نمیتوانم دستورالعمل دیگری درباره ی نحوه ی مطالعه ی جامعه شناسی به شما بدهم. من قادربه این کار نیستم، به این دلیل ساده که عقیده دارم اگر این رشته قرار است همان کارکرد آموزشی ای را که به طرز واضحی به آن محول شده، داشته باشد؛ بخشی از این کارکرد حفظ استقلال کسانی ست که آموزش داده میشوند، کسانی که همانند موش کور مشهور گوته باید ” راه خود را در ظلمات بجویند”.
در چنین رشته هایی- این امر در مورد فلسفه که من جدایی سفت و سخت آن از جامعه شناسی را قبول ندارم، هم صادق است – وضعیت برخلاف فی المثل علوم ریاضیاتی ست که در مدارس تدریس میشود. در ریاضیات، فرد طبق مراحل کاملا مشخصی پیش میرود که هر یک، از ساده تا پیچیده یاهر پیوستار دیگری،کاملا واضح است. سالها پیش مقاله ای در دیسکوس(Diskus)[۱]درباره ی رشته ی فلسفه نوشتم، و فکر میکنم این مقاله با اعمال تغییرات لازم درباره ی جامعه شناسی نیز صادق است.آنچه گفتم نباید سرسری انگاشته شود، یا کسی را تشویق کند که مطالعاتش را به شکلی آماتور و مغشوش دنبال کند.این مساله به سادگی بیانگرتجربه ی من است که مطالعه ی آکادمیک مواکدا از کار مدرسه متفاوت است، از این جهت که به شکل مرحله به مرحله در یک خط ناگسستنی و پیوسته پیش نمیرود.مطالعه ی آکادمیک به واسطه ی جهش ها و الهامات ناگهانی پیش میرود. اگر شما برای زمانی طولانی غرق این کار شوید، گرچه ممکن است بعضی چیزها در ابتدا برایتان دشوار باشد، چیزی شبیه یک جهش کیفی رخ میدهد، این به سادگی بخاطر مدت زمانی ست که برای مطالعه ی موضوع و از همه مهمتراندیشیدن به آن و ایضاح چیزهایی که در ابتدا اصلا روشن نبودند، صرف کرده اید. شاید بهتر است شما را به یاد قطعه ی کوتاه “شکاف ها” در “اخلاق صغیر” بیندازم. من بیست سال پیش و بسیار قبل از آن با این به اصطلاح “مسایل آموزشی” در گیر بودم، و دراین قطعه ی کوتاه سعی کردم این نوع پیوستار را تعریف کنم. و فکر میکنم بهتر است که شما با نوعی آزادی یا صبری مشخص در جهتی که من توصیف کرده ام حرکت کنید. اگر در هر مرحله بلافاصله بر کشف آنچه که شما در آن مرحله فهمیده اید،اصرار نورزید، بلکه تنها جهش کنید، فکر میکنم این جهش نه تنها مانع درک شما از کل نمیشود،بلکه به آن کمک میکند. البته این بدان معنی نیست که شما به شکل غیر نقادانه ای اصطلاحاتیرا بپذیرید آن هم زمانی که معنایشان برای شما روشن نیست. این تنها به این معناست که شما نباید از بدو امر بر طبق آنچه من بی هیچ شرمی مدل دکارتیِ پوزیتیویستی می نامم، پیش بروید و نباید رویکرد مرحله به مرحله را به کار ببرید. برمبنای نظریه ای که من به شما در اینجا معرفی میکنم، این مدل از اعتبار مطلقی که زمانی مدعی آن بود، کاملا نا مطمین است. این همان چیزی ست که درباره ی این موضوعاتدر حال حاضر باید به شما بگویم.
هدف مقدمه ای به جامعه شناسی- همانطور که بسیاری از شما از آنچه که من در این دقایق گذشته گفته ام، برداشت کرده اید- مشکلات خاصی را به بار می آورد، مشکلاتی که بدین خاطر بوجود می آید که جامعه شناسی چیزی نیست که در ریاضیات “خمینه ی معین” نامیده میشود. علاوه بر این، جامعه شناسی کاملا فاقد نوعی از پیوستار است که عموما مختص مطالعه ی رشته هایی ست که در بیان شلریِ، به آن “دانش معطوف به کنترل” میگویند. این امر برای آن دسته از شما که با اعتماد ساده لوحانه ی مشخصی در حال شروع این رشته هستید و جضور این دسته را در این سخنرانی مفروض گرقته ام، بی تردید تا حدی متناقض بنظر می رسد. برای ما افراد صاحب تجربه در این رشته، این امر واجد تناقض کمتری ست. اگر فردی به یقینِ عمیقی برسد که جامعه ای که در آن زندگی میکنیم- و به رغم عدم توافق برخی از جامعه شناسان، درنهایت جامعه موضوع اصلی جامعه شناسی است- در ساختار ذاتی خود متناقض است، سپس از این امر زیاد شگفت زده نخواهد شد که رشته ای که خود را مرتبط با جامعه و پدیده های اجتماعی یا امور واقع اجتماعی[۲] می داند، چنین پیوستاری را در خود نشان نمی دهد. اگر فردی کاملا شیاد و شارلاتان باشد، این فرد حتی میتواند حدس بزند که تقاضای علمی برای یک پیوستارِ ناگسستنی از دانش جامعه شناختی، از نوعی که فی المثل بنیان نظام کلان تالکوت پارسونز است، خودش به چیزی که میتوان آن را “گرایش همسان ساز” نامید، آلوده است. این بدان معناست که در تبیین فاقد شکاف و نظام سازانه از پدیده های اجتماعی، -البته به طور ناخودآگاه، چراکه ما اینجا شاهد عملِ ذهن عینی هستیم- گرایشی برای توجیه تناقضات برسازنده ای که بنیان جامعه ی ماست، نهفته است تا این تناقضات را محو کند.
برای آنکه شما قادر باشید تا با ایده هایی که در ابتدا به آنها خواهم پرداخت،آشنا شوید، دوست دارم که به شما توصیه کنم که به کتابم به نامِ “انحرافات جامعه شناختی” نگاهی بیندازید. این توصیه برای افراد کاملا مبتدی در بین شماست.به طور اخص، دو فصل اول را بخوانید که در آن این موضوعات فقط به طرزی تئوریک مطرح نشده اند، بلکه با موضوعات نسبتا زیادی درباره ی تاریخ عقاید پی ریزی شده اند.
تصور میکنم که بسیاری از شما با این انتظار اینجا آمده اید که در ابتدا تعریفی از رشته ی جامعه شناسی و سپس تقسیم این رشته به حوزه های مختلف را بشنوید، که با بررسی روش های آن دنبال شود. اصراری ندارم که این شیوه ممکن یا حتی از نظر آموزشی مفید است. با این وجود، نمیتوانم خودم را قانع کنم که به این شکل پیش بروم،گرچه میدانم با این کار توقع من از بیشتر شما فراتر از چیزی ست که بسیاری از شما از یک سخنرانی مقدماتی انتظار دارید. همچنین میدانم که با این تصمیم که به این شیوه پیش نروم، تحت تاثیربرخی از مواضع تئوریکی قرار میگیرم که تنها میتوانم در طی این سخنرانی ها به طور مناسب برایتان ارائه کنم. با این وجود، نمیخواهم رویکرد متفاوت خودم را به شیوه ای جزمی ارائه کنم. دوست دارم توضیح دهم که چرا نمیتوانم به شیوه ی مذکور یا آنطور که متضمن عقل سلیم است، پیش بروم، شیوه ای که آگاهی فرهیخته فراروی از آن را مفروض میگیرد- آنطور که از هگل آموخته ایم- اما قرار هم نیست این شیوه مورد نفرت واقع شود. من میخواهم بر عکس شروع کنم، یعنی نه با معرفی جامعه شناسی و مسائل جامعه شناختی به شما، بلکه با طرح ایده ای از آنچه پیش روی شماست. من این کار را با نشان دادن این که چرا باور ندارم فردی بتواند در جامعه شناسی در یک پیوستار پیش برود،انجام میدهم: تعریف رشته ی آکادمیک، تفکیک رشته ی آکادمیک، و توصیف روش ها.
نخست، میخواهم به چیزی اشاره کنم که بسیار ساده است و همه ی شما میتوانید بدون بررسی پیشینی ِ مسائل تخاصمات[۳] اجتماعی آن را بفهمید.این به این معناست که خود ِجامعه شناسی، آنطور که امروز وجود دارد، آمیزه ای از رشته هایی ست که در بدو امر به شکلی نسبتا نامرتبط و متقابلا مستقل پدید آمدند. و باور دارم بسیاری از تضادهای بین مکاتب جامعه شناسی که به تقریب ظاهرا آشتی ناپذیرند،در بدو امر- اگرچه میدانم که متضمن مسائل غامض تری نیز هستند- از این واقعیت ساده برمی خیزند که همه ی مسائلی که در ابتدا هیچ ارتباطی به هم نداشتند، تحت عنوان مشترک جامعه شناسی در کنار هم قرار میگیرند. جامعه شناسی ریشه در فلسفه دارد و کسی که نخستین بار نام جامعه شناسی را بر روی نقشه ی دانش نگاشت،آگوست کنت بود که نخستین اثرش را “فلسفه ی اثباتی” نامید. در سطحی دیگر، تکنیک های تجربی برای جمع آوری داده ها درباره ی پدیده های اجتماعیِ منفرد به تدریج از علم تجارت قرن هیجدهم پدیدار شد که پیش از این در ذیل نظام مرکانتیلیستی عمل میکرد. این تکنیک های جامعه شناسی و آرمان هایی که از فلسفه اخذ کرد، هرگز با هم ترکیب نشدند، بلکه به طور مستقلی ظاهر شدند.
نیمخواهم در نخستین سخنرانی با بررسی های تاریخی، بار سنگینی بر دوش شما بگذارم،گرچه درک ِ نحوه ی شکل گیری همه ی اینها، بدترین شیوه برای دسترسی به جامعه شناسی نیست. به هر حال، اگر بخواهم درباره ی نیازهای شما داوری کنم، فکر میکنم بهتر است تا آنجا که امکان دارد در سخنرانی مقدماتی به جای آنکه به تفصیل توضیح دهیم هرمساله از کجا پدیدار میشود،به شیوه ای مستقیم به مسائل بپردازیم. احتمالا من آخرین کسی هستم که بخاطرکمرنگ کردنِ بعد تاریخی، مورد سو ظن قرار میگیرد. تا آنجا که به بررسی های تاریخی برمیگردد، این مسائل در سمینار مقدماتی و جلسات آموزشی مرتبط با آن،مطرح میشود که در پی این سخنرانیهای مقدماتی می آیند. با این وجود، باید به شما بگویم این عدم تجانس غریبو تا حدی آزارنده ی جامعه شناسی و خصلت آن به عنوان آمیزه ای از عناصر مختلف، پیش از این در کنت هم دیده میشود. البته نه به وضوح، چرا که کنت محققی بود که موضعی خردگرایانه و حتی فضل فروشانه داشت. دست کم در ظاهر امر کنت حس میکرد همه چیز را باید طوری ارائه داد که گویی واجد انسجام یک برهان ریاضیاتی ست. در این زمینه، جامعه شناسی تفاوت چندانی با فلسفه ندارد: متون مهم آن نیز باید به منزله ی میدان نیرو در نظر گرفته شوند؛ نیروهای متضاد موجود در زیر سطحی از ایده های آموزشیِ به ظاهر همگن باید آشکار شوند، نیروهایی که گهگاه توسط سیستم ها و خلاصه گویی ها به شکلی کمابیش موقتی در کنار هم قرارمیگیرند. با نگاه به آثار کنت، بنظر میرسد که انگار از یک سو، کنت به طرز نسبتا واضحی بدنبال آرمان علمی دانش است و یکی از مضامین اصلی او شکایت درباره ی این مساله است که علم جامعه هنوز واجد اعتباری مطلق، وضوحِ عقلانی و از همه مهتر بنیانی روشن بر مبنای امور واقع دقیقا قابل مشاهده ای نبود که کنت به علوم طبیعی نسبت میداد. با انجام این کار، برای لحظه ای هم تامل نکرد که شاید این مساله مربوط به خود موضوع هم میشود. فی المثل- برای اینکه نظرم را بی درنگ بیان کنم- او متوجه این نبود که آیا پیش بینی در جامعه شناسی یا دست کم در رشته ی جامعه شناسی کلان همچون در رشته ی علوم طبیعی به طور کلی ممکن است یا نه. البته کنت دلایلی برای ظهور دیرهنگام جامعه شناسی در میان علوم ارائه میدهد، اما اصلا نگران این مساله نیست، و به طرز ساده لوحانه ای فرض میکند که اگر دانش به اندازه ی کافی پیشرفت کند، علم جامعه بر مبنای الگوی علوم طبیعی که بسیار موفق بوده، شکل خواهد گرفت. از سوی دیگر، با این وجود- همانطور که پیش از این گفتم- جامعه شناسی به معنی فلسفه نیز هست. این جنبه ی بسیار دشوار کنت است، چرا که میتوان گفت که کنت بیش از هر چیز، کنت دشمن فلسفه بود. در این خصوص او جانشینِ مستقیم ِ استادش سنت سیمون بود، کسی که دشمن قسم خورده ی تفکر نظرورزانه و متافیزیک بود. کنت امید داشت کارکردی را که پیش از این ، طبق نظر او، نظرورزی متافیزیکی داشت، جامعه شناسی بر عهده بگیرد. به یک معنا میتوان گفت که کنت نیز میخواست که جامعه شناسی از بررسی ِ اجزا منفرد و مسائل منفرد ِ کنش معرفت شناختی فراتر برود و مانند راهنمایی برای تنظیم مناسب جامعه عمل کند.او از نقطه نظر کاملا مشخصی که خودش را در آن میدید، به چنین توقعی رسیده بود. از یک سو، کنت وارث ِ رهایی بورژوازی و انقلاب فرانسه بود؛ از سوی دیگر، تا حد زیادی شبیهِ هگل،کاملا آگاه بود که- همانطور که هگل پیش از این اشاره کرده بود- جامعه ی بورژوازی داشت به فراسوی خودش رانده میشد. این تخاصم اجتماعی ،که کنت حس میکرد، در دوگانگی بین اصل نظم و اصل پیشرفت، اصول ایستا و پویا در جامعه شناسی متجلی میشود. با این حال، از یک سو، کنت از منظر و آرمان علوم طبیعی دفاع میکند و از سوی دیگر یک آرمان فلسفیِ این جهانی در ذهن دارد، چرا که کنت شرایطی را پیش بینی میکرد که در آن جامعه شناسی، جامعه را در جهت آنچه که طبق تئوری او مسیر درست بود، راهبری میکند. بنابراین میتوانید ببینید که چطور ماهیت دوگانه یا ابهام جامعه شناسی مستقیما به نقاط عزیمت تئوریک ِ آن برمیگردد. در سخنرانی بعدی درباره ی این موضوع و کارکرد اصلی ِ جامعه شناسی به معنای محدودتر ِ آن،صحبت خواهم کرد.
منبع:
Introduction to Sociology, by Theodor W. Adorno. Edited by Christophe Godde; trans. by Edmund Jephcott. Stanford University Press, 2000.
[۱]نشریه دانشجویی فرانکفورت-م
[۲]Faits sociaux
[۳]antagonisms