انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بند محکومین

نقد فرمی با رویکرد روایت‌شناسی بر رمان

 

رمان بند محکومین، نوشتۀ کیهان خانجانی در سال ۱۳۹۶ به چاپ رسید و در سال ۱۳۹۷ برندۀ جایزۀ احمد محمود شد. ناشر، رمان را در زمرۀ آثار ساختارگرا، جریان­گریز و ضدژانر در نظر گرفته است. مجموعه داستان «سپید رود زیر سی و سه پل» در سال ۸۳ از این نویسنده به‌چاپ رسیده است.

رمان، ماجرای زندانیانی است که در بند محکومین زندان لاکان رشت هستند، در این میان اتفاقی غریب نظم موجود را به‌هم می­زند

در هر نوشته­ای، عنوان و پاراگراف اول بر خواننده روشن می­سازد که قرارداد خوانش متن چیست، با چه متنی روبه‌رو هستیم و افق انتظار ما کجاست؟ فضایی رئال داریم یا سوررئال، تخیلی، تاریخی، فانتزی یا… پاراگراف اول علاوه‌بر این نقش قلاب را برای شکار مخاطب بازی می­کند: «هزار و یک حکایت دارد زندان لاکان رشت، هزار تا را باور کنند، این یکی را نمی­کنند، یک شب درِ بند محکومین مرد باز شد، یک دختر را انداختند درونش.»

قرارداد خوانش کتاب در پاراگراف اول اطلاعات خوبی می­دهد، هزار و یک شب تلمیح به داستان هزار و یک شب دارد، زندان لاکان رشت خبر از فضایی رئال می­دهد و آمدن زنی به بند محکومین مرد، ضربه­ای کاری به خواننده می­زند که داستان را ادامه دهد.

بیشتر داستان­ها از جایی شروع می­شوند که پدیده­ای نظم موجود را بر هم زند، در محیط خموده، تک جنسیتی، محدود و ملال‌آور زندان، ورود زنی به خطرناک­ترین بخش زندان غریب‌ترین اتفاق ممکن است. افق انتظار مخاطب بدترین اتفاقات ممکن را برای زن پیش­بینی می‌کند؛ لحظه‌به‌لحظه با پیش‌بینی مخاطب پیش می­رود ولی در آخر، اتفاق ناگوار بر سر زندانیان نازل می­شود.

راوی داستان، غیرقابل اعتماد است همیشه یا نشئه است یا خمار و تا آخر نمی­توان اصلا به صحت جنسیت زندانی اعتماد کرد. خودش نیز مانند یک خوابِ گذرا نمی­تواند چنین اتفاقی را توجیه کند.

داستان با نظمی خطی طی بیست و چهار ساعت رخ می­دهد، شخصیت­ها با توصیف و کنش داستانی معرفی می‌شوند. راوی دیده­های خود را از هر شخصیت بیان می­کند. مانند دیگر داستان­های رئال، فضاسازی و توصیف محیط به خوبی با شرح و جزئیات بیان می­شود. روایت­های افراد با عشق هرکس آغاز می­شود و داستان بند نیز تا قبل از به هم ریختن نظم موجود، نحوۀ قاچاق مواد به داخل بند است.

نوع روایت

شیوۀ روایت در داستان اصلی، کانون شدگی راوی و در خرده روایت­ها، راوی بافاصله است.

راوی از نوع ناهم‌سان است چون خود، قهرمان رویدادهای اتفاق افتاده نیست بلکه شاهدی است با نقش ثانویه.

در مورد خرده روایت­ها، راوی برون­داستانی است و صرفا به توصیف شنیده­هایش می­پردازد. دو زاویه دید دانای کل محدود در داستان اصلی و دانای کل نامحدود در خرده روایت­ها داریم.

پی­رنگ

الگوهای داستانی همواره جهان­شمول هستند و پی­رنگی مشابه دارند. شخصیتی داستانی، دنبال برآورده کردن هدفی است و موانعی را باید پشت سر بگذارد. بر طبق الگوی پنج­گانۀ پل لاریوه، در رمان حاضر با وضعیت­های زیر روبه‌رو هستیم:

وضعیت ابتدایی و روال عادی زندگی محکومان؛

ورود یک دختر به بند زندانیان خطرناک؛

کنش آنان نسبت به ورود دختر که شامل نوعی آتش­بس است؛

پیامد ورود دختر، گرفتن تمام مواد موجود در زندان؛

وضعیت انتهایی تغییر لایه‌های قدرت که نظم جدید زندان است.

در این پی­رنگ الگوی ورود دختر، با پیامد آن ناهم‌خوانی دارد، آن‌چه در ذهن مخاطب است، فرجامی خشن برای دختر است؛ در عوض فرجامی ناگوار برای زندانیان رقم می‌خورد. تمام شخصیت­ها که داستان‌شان با عشق آغاز شده است و به عاقبتی تلخ گرفتار آمده­اند، در وجود دختر عشق دست نیافتنی خود را به نحوی جلوه­گر می­بینند. هیچ‌یک از آنان در دنیای بیرون از عشق خود نتیجه­ای نگرفته و هر یک به طریقی به فنا رفته است. تصویر عشق اینجا در عالم زندان هم، به فنا رفتن از نوعی دیگر را برای‌شان رقم می‌زند.

شخصیت­ها

مطالعات نشانه­شناختی گرماس، در تحلیل­های ادبی، شبه ارزش را در رمان مشخص می­کند. منظور از شبه ارزش شیوه­ای است که بر اساس آن ایدئولوژی در سطح متن منعکس و عرضه می­شود. در روایت، با حرکتی که فاعل جست­و­جوگر به سمت شیئ ارزشی خود دارد، می­توان دریافت که در این جست­و­جو و انتخاب چه ارزش‌هایی مورد توجه شخصیت قرار گرفته است. آشکار شدن عامل تحریک‌سازی، امیال، افکار و نهادهای فکری شخصیت­ها را روشن می­کند. این‌جا، عامل تحریک­سازی، دختر، نماد عشق است. عشقی که در عین انگیزه‌سازی، منجر به خموده شدن و بی­کنشی می­شود. زندان مانند جامعه نشان از دم­غنیمتی دارد .در انتها، هر دو انگیزۀ زندانیان زن و عشق سلب می‌شود و اصلا شاید خود دختر دام باشد.

شخصیت­ها اغلب در سطح می­مانند و واکاوی نمی­شوند. اسم­ها بخشی از هویت و توصیف شخصیت­ها را در اثر ساخته­اند. لقب هرکس نشان‌گر صفات شخصیتی اوست؛ بدلج انسانی لجوج، شاه­دماغ دارای دماغی عظیم و… تنها استثنا زاپاتا است. زاپاتا مبارز مکزیکی لقب راوی است که گویا اتفاقی به او اطلاق شده است. راوی تا جایی که مواد در دسترس داشته باشد، اهل مدارا است نه اعتراض. نامی متضاد با شخصیتش.

گفتمان

شناخت گفتمان، ارزش­هایی که داستان درصدد انتقال آن‌هاست، آشکار می­سازد. بند محکومین را اگر به جامعه تعمیم دهیم، دغدغۀ انسان­ها عشق، فراموش کردن تلخکامی­ها و ماندن در وضعیت اسف­بار فعلی است. فاجعه­ای که برای آنان رخ می­دهد، تغییر وضع موجود و نرسیدن مواد است. تمام تلاش این جامعۀ کوچک خودتخریبی است. فوکو، قدرت را از عام­ترین مفاهیم علوم انسانی و اجتماعی می­داند، شاید دلیل این عام بودن حضور همیشگی­اش در روابط انسانی باشد. قدرت شبکۀ گسترده­ای است که تا اعماق جامعه پیش رفته و همۀ انسان­ها به نوعی با آن درگیر هستند. جامعه به واسطۀ قدرت به سامان می­شود، مایۀ تولید است . قدرت در یک ظرف گفتمانی شکل می­گیرد و صرفا از بالا به پایین نیست. دو شخصیت خان و آ زمان همراه دوربین، نماد قدرت و قانون­گذاران بند هستند:

«بند محکومین بیست و پنج اتاق داشت و دویست و پنجاه محکوم. تمام این­ها نه روی کاکل رییس و پاس اصلی وزیرهشت یا وکیل بند، که روی کاکل دوربین و آ زمان و آ خان می‌چرخید.» قوانینی به شدت سخت‌گیرانه بر بند حاکم است، تا حدی که نباید صدای قدمی حتی، خواب این دو را آشفته سازد. تنها برای یک شب این نهاد، با تغییر روابط، قدرت و سختی خود را به دختر تازه آمده واگذار می‌کند، دختر نه با سخن که با سکوت قدرت را می­گیرد و پس از آن ناپدید می­شود تا نظم موجود درهم ریزد و به شکلی دیگر درآید.

لحن، زبان و فرم

بخشی از لذتی که مخاطب از اثر می­برد، به نحوۀ بیان و فرم بستگی دارد. فرم داستان، همان مدل روایت­های شرقی، مانند هزارو یک شب است. داستان­های مستقل در بطن داستان اصلی. زبان داستان، خاص، درخشان، ویژه، صیقل خورده و موجز است. زبانی که به نظر می­رسد نویسنده با تلفیق لهجۀ گیلکی و خرده فرهنگ زندانیان و البته زبان ادبی ساخته است. در دیالوگ­ها هم اثری از شکسته‌نویسی به چشم نمی­خورد. راوی زبانی طناز دارد و زشت‌­ترین صحنه­‌ها را با اغراقی گاه غیر قابل باور به سخره می­گیرد از این رو به آثار گروتسک متمایل است، غریب، دفرمه، طنز سیاه مابین غم خوردن و قهقهه زدن. معتادی که بر اثر نیاز، خاله سوسکه را بار می­زند، شاه دماغ که درون دماغش مواد وارد می­کند، بدلج و اعمال غریبش… بیش‌ترین صناعات ادبی به کار رفته تمثیل و کنایه است همراه با استعارات و تشبیه­های غریب.

تمثیل­هایی مانند «هر که ریش دارد، بهش نمی­گویند آقاجان» ؛ «بدون خروس هم روز می­آید.»؛ «مار از بیرون پوست می­اندازد، آدم از درون.» ؛ «خون آدم به خاک نمی­رود.»  نمونۀ کنایه: «کسی که حرف ول کرد، رقم نبود برای چرتکۀ خان». «هنوز آتشش نتابیده بود به او».

نمونۀ تشبیه: «مادر شده بود لکۀ نم سقف که پاییز و زمستان تشت زیرش می­گذاشتیم.»

لحن داستان یک­دست از زبان راوی است که چنین لحنی برای فردی در حد شخصیت زاپاتا ادیبانه و فیلسوفانه به نظر می­رسد. برای دیالوگ­ها تغییر چندانی دیده نمی­شود، مگر در تکیه کلام‌های منحصر به هر یک.

بینا متنیت

کتاب از همان کلمات ابتدایی، اشاره به داستان هزار و یک شب دارد: «هزار و یک حکایت دارد…» اما به جای هزار و یک شب تنها اتفاقات یک شب را می­گوید. در جای جای خود منطبق بر همان کتاب می­شود. نویسنده نشانه­های زیادی در متن برای این شبیه‌بودگی به‌جا گذاشته است. خان همان شهریار ظالم زن­کش است، سر زنش را می­برد و جسد را قطعه قطعه می­کند. آ زمان همان شاه زمان برادر شهریار، عمو وزیر، وزیرعاقلی که دو دختر دارد حتی در جایی راوی می­گوید شاید دختر همان شهرزاد، دختر عمو وزیر بود… خرده روایت­ها، سرگذشت شخصیت­ها هم تقریبا داستانی مشابه در هزار و یک شب دارند.اما دختر این داستان بر خلاف شهرزاد قصه‌گو با سکوت است که ساختار قدرت را به نفع خود بر می‌گرداند. نکته قابل توجه دیگر نگاه زن اثیری است که دختر داستان گرفتار آن است و بارها در آثار اغلب داستان‌نویسان مرد بازتولید شده است، دختری بی‌صدا، مطلوب و دلخواه و عشق اثیری و دست نیافتنی مردان رمان. تنها زن داستان صدا ندارد، صامت است و این سکوت فریاد رس اوست. الگوی زن خوب داستان همان زن سازگار و بی‌کنش و دست نیافتنی است و لکاتۀ داستان، زن خان مستوجب مرگ و قطعه قطعه شدن.

 

این مطلب توسط فریبا عابدی نژاد نوشته شده و مطلب بر اساس همکاری رسمی و مشترک با مجلۀ ادبی نوپا بازنشر می شود.