پنلوپه براون/ برگردان مهسا شیخان
انسان شناسی شناختی از جمله شاخه های انسان شناسی هستند که به ارتباط ذهن، زبان، از دیدگاه های مختلف می پردازند. مقاله زیر بخشی است از مقاله پنلوپه براون که مقدمه ای است بر انسان شناسی شناختی و بخش اول آن در اینجا ارائه می شود…
نوشتههای مرتبط
انسان شناسی شناختی در طول چهار دهه زبان و فکر چه ارتباطی با هم دارند؟ چگونه زبان و دیگر سیستم های نشانه شناسی بر شیوه تفکر انسان تاثیر می گذارند؟ چگونه دانش در ذهن ساماندهی می شود، و نقش زبان در محدود کردن این سازمان چیست؟ پرسش هایی از این دست تفکرات، مباحثات، مجادلات، و تحقیقات بسیاری را در میان حوزه های مختلف مطالعاتی برانگیخته است: خصوصا فلسفه، منطق، زبان شناسی، و روانشناسی. انسان شناسی شناختی به عنوان یک رویکرد خاص به این پرسش ها، با اهدافی روشن و یک روش شناسی متمرکز بر بررسی سیستم های مفاهیم از طریق برچسب های زبانشناختی شان و مقایسه آن ها در میان زبان ها در محیط های فرهنگی مختلف به منظور یافتن اصول زیربنایی [این] سازمان ظهورکرده است. این حوزه مطالعاتی به گونه ای متنوع است که امروزه مکاتب مختلفی را با شیوه های مختص به خود در درون انسان شناسی شناختی شکل داده و نیز کارهای بسیاری در رشته های مطالعاتی که مستقیما به این موضوعات می پردازند، صورت داده است.. تنش های دائمی خاصی در میان پیروان رویکردهای مختلف وجود دارد، خصوصا میان (i) رویکردهایی که بر جهان شمول های شناخت انسان تاکید می کنند در تقابل با آن هایی که بر اهمیت تفاوت های فرهنگی تاکید دارند، و (ii) آن هایی که شناخت را به عنوان [چیزی در] ’ درون سر‘ می دانند در تعارض با آن دسته که اصرار دارند که شناخت ماهیتی مجسم، تعاملی و از نظر متنی وابسته دارد. آنچه که همه این رویکردها در آن مشترک هستند، با این حال، رویکرد انسان شناسانه، و تطبیقی به مطالعه شناخت انسان در بافت فرهنگی آن و تاکید بر تعامل ذهن و فرهنگ است. این با روحیه غالب(zeigeist) در علوم شناختی، با تاکید بر ویژگی های جهان شمول و مفروض شناخت انسان درونی و غیر حساس به تنوع فرهنگی متناقض است. حوزه انسان شناسی شناختی پیشگامانی دارد، نظریه پردازان اصلی که رویکردهای انسان شناختی را به زبان و تفکر بیان کرده اند و آن ها را به صورت تطبیقی مورد ملاحظه قرار داده اند (خصوصا زبان شناسان انسان شناسی بوآس ، سپیر و ورف ، و ساختارگرایان فرانسوی هرتز ، موس ، لوی-برول ، و لوی استراوس ). اما امروزه انسان شناسی زبان شناختی یک اتحاد آزاد و گسترده محققان در حوزه های مطالعاتی متمایز و متعدد است، که در آن ها پیشرفت ها در احیاء تمرکز و تلاقی علایق به مقوله شناخت در متن فرهنگی آن بوده است. انسان شناسی شناختی در آمریکای شمالی در اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی به عنوان جنبشی در درون انسان شناسی زبان شناختی ظهور کرد، یکی از زیرحوزه های انسان شناسی آمریکایی. انسان شناسی شناختی هم پوشانی هایی (و همچنان به صورتی روز افزون) با تحقیقات در حوزه های مختلف انسان شناسی روانشناختی داشت، و به صورت تاریخی بر مطالعه تطبیقی احساسات و بیان احساس متمرکز بود، اما به شکلی فزاینده مطالعات شناخت (استیگلر و همکاران ۱۹۹۰)، شامل مطالعات نئو ویگوتسی در مورد دانش عملی (لیو ۱۹۸۸؛ ساچمن ۱۹۸۷؛ روگاف و لیو ۱۹۸۴) و مطالعات مرتبط روانشناسی فرهنگی کول و اسکریبنر (۱۹۷۴؛ ۱۹۷۷؛ اسکریبنر و کول ۱۹۸۱) را در بر می گرفت. هم پوشانی هایی هم با کارهای مرتبط در حوزه زبان شناسی شناختی (شاخه زبان شناسی با تاکید بر بازنمایی های شناختی زیربنایی زبان و ماهیت دایره المعارفی معنا)، و در حوزه روانشناسی توسعه ای (متمرکز بر مطالعات رشد کودک و اکتساب زبان) دارد. تمامیی این تحقیقات به صورت گسترده ای متاثر از برنامه میان رشته ای علوم شناختی (مطالعه اینکه دانش چگونه در ذهن/مغز بازنمایی می شود) است، و در نتیجه تبادل روزافزونی میان روش ها و نظریه در میان محدوده های حوزه های مطالعاتی وجود دارد. در واقع، در سال های اخیر انسان شناسان برای مخاطبان اصلی شان، به جای تاکید بیشتر بر دیگر شاخه های انسان شناسی به دیگر حوزه های مطالعاتی توجه کرده اند که ارتباطاتی خصوصا نزدیک برای فعالیت در روانشناسی، زبان شناسی شناختی، و هوش مصنوعی (AI) دارند. پیشرفت های موازی در انسان شناسی فرانسه که در تاکیدی دراز مدت بر شناخت شکل گرفته اند وجود دارد. (اسپربر ۱۹۸۵, ۱۹۸۷, ۱۹۹۶؛ بویر ۱۹۹۳ را ملاحظه کنید). یک پیشرفت جدید دیگر احیاء دوباره مسائل نسبیت زبانی است، که بخشی از آن با ادعاهای جهان شمولی قوی از محققان شناختی که خوشبختانه از میزان تنوع زبانی و فرهنگی در سراسر دنیا ناآگاه بوده اند ارائه شده اند، و بخشی از آن توسط مطالعات میان رشته ای اکتساب زبان کودک که نشان داده است که زبان ها می توانند به صورت بنیادی در پارامترهای معنایی که یک حوزه معنایی را ساماندهی می کنند متفاوت باشند و اینکه کودکان بسیار زود به ویژگی های زبانی حساسیت نشان می دهند. هم اکنون پرسش هایی مشابه از زیررشته های متنوعی مطرح شده اند. مسائل مشترک شامل ماهیت دانش فرهنگی است، چگونه فرآیندهای ذهنی بر سازمان دانش تاثیر می گذارند، چگونه انواع مختلفی از دانش- شامل زبان- بر فرآیندهای ذهنی تاثیر می گذارند (برای مثال، حافظه و استدلال)، چگونه دانش در زندگی روزمره به کار گرفته می شود، و چگونه توسط کودکان کسب می شود. در این مرور، من دیدگاه گسترده و البته انتخابی را برگزیده ام، و به عنوان “انسان شناسان شناختی” به [دانشمندانی] می پردازم که به صورت مستقیم به مسائل مرتبط با چگونگی ارتباط شناخت و زبان و فرهنگ پرداخته اند. در آنچه که در ادامه خواهم گفت، من در ابتدا رویکرد و اهداف انسان شناسی شناختی را به صورتی که در ابتدا شناخته و پایه ریزی شد، و زوال آن در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی را ارائه می دهم. سپس دو جریان تحقیقاتی مجزا، را بررسی خواهم کرد، یکی متمرکز بر مدل های فرهنگی، با مرکزیت آمریکا، و دیگری، رویکردهای جدید به پرسش نسبیت زبانی با تمرکز خاص بر روی کارهای اخیر در حوزه زبان فضایی و شناخت، با محوریت اروپا. در انتها، برنامه فراگیر این رویکردهای گسترده را مورد سنجش قرار خواهم داد و مدلی پیشنهادی را برای جهت گیری های آتی تحقیقات در حوزه انسان شناسی شناختی ارائه خواهم داد.
ایمیل مترجم: sheykhan.m@gmail.com