نمایش فیلم مشق شب نه تنها بازنمایی تجربه مدرسه بود بلکه یادآور خاطرات کودکی، محیط مدرسه، بوی کتاب ها، و به قولی بوی خوب مدرسه بود. برای من که سال ۶۷ کلاس اول می رفتم شاید محیط مدرسه کمی باید تفاوت داشته باشد با آنچه که در مورد بچه های کلاس اول، دوم، سوم و چهارمی در این فیلم نظاره می کردم. اما عجیب که مدرسه ما، “مدرسه دخترانه نصر در گلشهر کرج” و گویی تمامی مدارس آن دوره فارغ از دخترانه و پسرانه بودن حال و هوای مشابهی داشتند. گویی، رنگین ترین خاطراتمان در دوستی های خالصانه آن دوره و اولین تجربه های دوستیابی و همراه با آن خواندن و نوشتن، امتحان و انجام تکالیف؛ اکنون از دور و با نگاهی بیرونی، در پیش زمینه و بافتار محیطی خاکستری و خنثی رنگ گرفته و یا حتی رنگ باخته اند. خاکستری نه از نقطه نظر هیجان ها و خوشی های کودکانه بلکه در حضور پررنگ سیستم های نهادیه آموزشی کنترل شده که با هدف متحدالشکل کردن تجربه های زیسته در قالب یادگیری ها و فارق از تفکر خلاقانه با تاکید بر نوشتن و بازنوشتن، با یکسانی رنگ های لباس ها و اونیفورم مدارس کاملا همخوانی داشتند. عجیب که با تمامی جزییات متفاوتی که خود در میان دوستان خود می دیدیم؛ که همه دانش آموزان، یعنی همه ما، از پشت آن دوربین خیلی شبیه هم بودیم و در عین حال نبودیم.
با این حال، من در تمام طول فیلم با دیدن هیجانات و عکس العمل های کودکان در قبال فیلمبردار که هم در درون دوربین در قاب فیلم نشان داده شد و و هم ازدرون دوربینی دیگر انگار با دید کارگردان با آن عینک دودی جالب، که به نوعی تداعی کننده درونی و بیرونی بودن تجربه مدرسه بود، به یاد تمامی این سئوالاتی افتادم که بارها و بارها در خانه یا مدرسه با آن ها مواجه شده بودم، سئوال هایی از قبیل اینکه واقعا کارتون دوست داری؟ و عموما نه مانند این آقای کارگردان که تنها به طرح پرسش در مرحله اول اکتفا می کرد و با نرمش و در قالب سئوالاتی هدایت کننده با دانش آموزان طرح صمیمیت و نکته سنجی می ریخت، با پرسش هایی با ماهیت های مشروط و حکم گونه (authoritative)رو به رو بودم. از جمله “اگه این کارتون رو دوست داری باید الان مشق ها تو بنویسی؟” و در سئوال که عموما به عنوان گزینه های صرف مطرح می شد در خانه “کارتون یا بازی” و ناگزیری به انتخاب یکی از این دو در صورت اتمام تکالیف و رضایت والدین از رفتار آن روز معمولا محقق می شد. حفظ ملالغتی کتاب های علوم، تاریخ، جغرافیا که با آن همه عکس های رنگارنگ تنها صفحاتی سیاه و سفید از خاطرات آن کتاب ها در ذهن من نقش بسته است و شاید اگر نخواهم بی انصاف باشم نقاشی هایی رنگین و سرسری از روی نقشه های کتاب جغرافی بی ارتباط به هنر، و هنر نیز در قالب نقاشی بی ارتباط به کلیه کلاس و درس های دیگر شاید این تاکید صرف در یادگیری به مثابه ذخیر دانش (information as container) (فریر ۱۹۸۳) را تا حدودی پوشش داده است. و البته خاطراتی مجزا که به شیوه ای ضمنی تکه تکه و گسسته بودن (fragmented knowledge) مفاهیم آموخته شده را به ذهن متبادر می کند. مفهوم تنبیه و یا تشویق، که عموما نه بازتابی درونی و درونی شده در قالب انگیزه ای شخصی که تنها با شکل های بیرونی، اعلام نام سر صف، مبصر کلاس شدن و یا تشویق با اجازه دیدن کارتون و یا خاله بازی و یا شیرینی (بیان شده در فیلم) و البته تنبیه با وزنی سنگین هم که غالبا با شکل هایی مشابه همواره در زندگی همه ما در جریان بودند.
آنچه که مرا به نوشتن این مقاله ترغیب کرد، در همان حین تماشای فیلم شکل گرفت، جدای بیان اجمالی تجربه شخصی و شاید یادآوری احساسی تجربه زیسته در زمانی دور و موضعی مشابه با همان کودکان بیشتر تفکر و تاملی در روش مشاهده دانش آموزان و انجام مصاحبه با آن ها قابل تامل بود. این فیلم با اینکه یکی از درخشانترین تجربه های فیلم سازی است خصوصا در حوزه فیلم مستند با موضوع مدرسه و البته در نوع خود نگاه جالبی دارد، موضع خود کارگردان، نقش فیلم بردار و البته کودکان به عنوان بازیگران اصلی این فیلم را به شیوه ای جالب به تصویر می کشد.
البته من تخصص و آگاهی لازم در نقد فیلم را ندارم و قصدم از بیان این مسائل ارائه نقد فیلم نیست چرا که در ابتدا خود را فاقد این صلاحیت می بینم. بیشتر تمرکز من بر روی مسئله قدرت و ارائه آن است که در طی این فیلم گویی گاه از سوی کارگردان نیز با نوعی خاص محقق می شود. کارگردان با عینکی تیره که عموما در خلال صحبت هایش با بچه نشان داده می شد و با اینکه صورت مهربانی داشت و با مهربانی و دوستانه سئوالات را مطرح می کرد، ظاهری رسمی همانند معلمین همان مدرسه و کمی جدی درست همانند ناظم و یا یکی از اولیای مدرسه می نمود. البته حضور آقای فیلم بردار و لنز دوربینش که دائما با حالتی گاه متاثر از خنده و یا جدی با یک چشم بسته نشان داده می شد نیز در انتقال چنین حسی بی تاثیر نبوده است. البته من نتوانستم رابطه ای با عینک دودی آقای کیارستمی در هنگام طرح سئوال برقرار کنم. با این حال کل این صحنه و پاسخ های نسبتا صادقانه پسربچه ها در انتخاب بهتر بودن و یا علاقه مندی بیشتر به کارتون و یا مشق، که عموما مشق را بیان می کردند نشان از این دارد که خود عامل فیلم هم در قالب و هیات مکانیسم های اعمال قدرت و حاکمیت در محیط مدرسه درآمده است. درنگی در پاسخ های این کودکان و تعجیل آن ها در جایگزینی پاسخ ” کارتون دوست دارم” با “نه مشق بهتره” شاید می تواند نشان از ترس دانش آموز داشته یاشد و یا درک ضمنی وی از امکان وجود ارتباط این گفت و گو با نمره درسی و یا انضباط احتمالی وی. و یا اینکه شاید فکر می کردند که این فیلم ها را شاید معلم شان خواهد دید. در اینصورت، حضور آقای کیارستمی در پشت میز و با نوری که تنها بر روی صورت کودکان می تابید و حضور خود وی در سمت بدون نور میز با اینکه به گمان من سعی در پررنگ تر کردن حضور دانش آموز به مثابه دیدی درونی به دانش آموزان و کم رنگ کردن حضور کارگردان دارد، باز بسیار پررنگ و واضح است. حضور یک به یک و تک تک کودکان در اتاق بدون اینکه بتوانند با هم مکالمه ای داشته باشند بیشتر احتمالا به خلق معنای قدرت در این صحنه ها کمک کرده است. بجای اینکه معناهای فردی دانش آموزان و تجربه زیسته آن ها در کلاس درس در خلال تجربه عادی و روزمره کلاسی درک شود و یا در چند نمونه خانه های دانش آموزان در هنگام انجام تکالیف مدرسه به تصویر کشیده شود، معناها و درک دانش آموزان از مشق شب در خلال یک سری پرسش های یکسان شکل گرفته است. پرسش هایی که غالبا شاید، و نه بطور قطع، درک معنایی آن برای دانش آموزان دشوار بوده است، همانند چند دانش آموز از درک معنای تشویق عاجز بودند. مقصود در اینجا درستی یا نادرستی شیوه ها نیست، و بیشتر تفکر در مورد خلق نوع حاکمیت و یا شاید به قول فرری “سرکوب در معنای اعمال قدرت است” که به شیوه ای موازی شاید با جریان و محتوای فیلم شکل گرفته است.
در این میان عدم حضور معلم هم جای تامل دارد. شاید اگر مصاحبه هایی نیز با معلمان انجام می گرفت به درک بهتر این موضوع کمک می کرد. البته شاید قصد تنها نشان دادن جنبه های نادیده گرفته شده، یعنی تجربه کودکان از انجام تکالیف بوده باشد. اما حضور یک یا دو معلم و گفتگو با خود آن ها به عنوان مجریان سیستم آموزشی می توانست زاویه هایی دیگر از این مسئله را روشن کند و یاشاید نشان می داد که خود آن ها هم با این سیستم آموزشی مشکلاتی دارند و یا خود نیز در انجام فعالیت های مورد علاقه خود و یا معنادار تری با دانش آموزان به نحوی توسط سیستم های خشک و جدی و سختگیرانه و مبتنی در دانش به شیوه ای سرکوب شده اند و آزادی عمل ندارند. اما نشان ندادن معلمان و یا اولیای مدرسه باز به ظور ضمنی مشروعیت کامل روابط مبتنی بر قدرت انسانی و سلسله مراتبی را بیان می کند که گویی هیچگاه نمی توان آن ها را مورد پرسش قرار داد. بدین ترتیب است تاکید بر دیکته، مشق، ریاضی، جغرافی و روش ارائه آن ها به عنوان تنها روش درست و برخوردار از مشروعیت باز خود به مثابه قدرتی بود که در قالب سیستمی نهادینه شده تنها روش ها و شیوه ها را می بیند تا تجربه زیسته افراد را در طی فعالیت های و فرآیندهای زبان آموزی. و همانطور که در فیلم در بخش مرتبط با پرسشنامه ها مطرح شد، بسیاری از دانش آموزان ناتوان از اجرای تکالیف به نحو مورد قبول و مشروع مدرسه بودند، به دلیل بی سوادی والدین، و یا ناتوانیی آن ها در ارائه مطالب به فرزندانشان. این فرض شکل می گیرد که اگر چنین پرسشنامه هایی مطرح نمی شدند، هیچگاه این مشکلات بیان نمی شدند و این فشار همواره بر دانش آموزان بود که با وجود دسترسی نداشتن به یک سری امکانات در خانه، در نظر معمان و یا شاید خود، از نظر شناختی کند و یا ناتوان فرض می شدند.
فیلم مشق شب عباس کیارستمی با اینکه در سال های دور تهیه شده است، ناگفتنی های بسیاری را در مورد آموزش، سیستم و شیوه های رایج آن در مدارس، و یا حتی روانشناسی می تواند بارها و بارها ارائه دهد. فیلمی در مورد “مشق شب” و البته بی ارتباط به آن. گویی که مشق شب تنها دستاویزی بوده که برای به تصویر کشیدن محیط مدرسه و فعالیت های مدرسه ای و نیز موضع گیری دانش آموزان و معلمان و والدین در قبال مشق شب می تواند خود گویای لایه های زیرین اجتماعی اقتصادی، ارتباطات خانوادگی و … باشد. آنچه این فیلم را خاص می کند و یا فیلم هایی مشابه این است که هر بار دیدن آن زاویه ها و جنبه هایی نو را در ارتباط با موضوع مطرح شده بیان می کند. این گفته پاولو فریر در مقاله “اهمیت خواندن” اینجا مصداق پیدا می کند که در خوانش نقادانه از واقعیت در بافتار سواد آموزی باید دقت داشت که تا چه میزان این ابزارهای به کار گرفته شده ضدتسلط و استیلا هستند. و باز این نقل قول زیبا از فریر که به راستی نشان می دهد سواد آموخته شده در نهایت چیزی نیست جز تجربه های زیسته شده افراد در خلال تجربه های مختلف در غالب کنش با سیستم ها، گفتمان ها و هم بافت های بیرونی اجتماعی:
“من خواندن و نوشتن را
در حیاط پشتی خانه مان آموختم
در سایه درختان انبه
با کلماتی از دنیای خودم
تا کلمات و مفاهیمی از دنیای بزرگتر والدینم
زمین تخته سیاه من بود
و چوب گچ من” (فریر ۱۹۹۱)
Freire, P. 1986. The importance of the Act of writing. In C. Mitchell and K. Weiler (Eds.) Rewriting Literacy: Culture and the Discourse of the other (pp.139-146). New York: Bergin & Gravery