آلفرد کروبر ترجمه ی سارا قاسمی
امروزه، انسان شناسی دارای دو دسته موضوع مورد مطالعه است که تفاوت های بنیادی از لحاظ هدف و روش داشته و در ارائه نیز با یکدیگر در تضاد هستند.یکی از این گروه ها شامل روان شناسی و زیست شناسی و دیگری شامل علوم اجتماعی و تاریخی می شود.
نوشتههای مرتبط
اما از شاخه ی سومی هم می توان نام برد: یک رشته ی علمی خاص از انسان شناسی که درباره ی رابطه بین عوامل اجتماعی و زیستی مطالعه می کند. این رشته متولی مشخصی ندارد و به همین دلیل نیز همچون زمینی خالی است برای گردش همگان و هر کس به دنبال گرد آوری دانشی است می تواند در آن قدم بگذارد.گاهی این رشته مورد بررسی قرار می گیرد، گاهی محصور می شود و گاه هم ارتقا پیدا می کند. در حال حاضر علوم زیستی مدعی این چنین رشته ای هستند، اما عنوان همچنان ثابت باقی مانده است. کاری که الان در دست انجام است، تعیین حدود تاریخ در این علم است.
در آنچه که در ادامه آمده است، انسان شناسی تاریخی، تاریخ و جامعه شناسی همگی به تاریخ اشاره می کنند و انسان شناسی جسمانی و روانشناسی در زیست شناسی گنجانده شده است.
۱) هدف از تاریخ پی بردن به رابطه ی بین حقایق اجتماعی و کل تمدن می باشد.
تمدن به معنای خود تمدن است و نه انگیزه های آن. ارتباط یک ارتباط واقعی است و علت ها در آن مهم نیستد.
۲) موضوعاتی که توسط تاریخ مطالعه می شوند، انسان ها نیستند بلکه کارهایی ست که آنها انجام می دهند.
بشر مطالعه نمی شود بلکه نتیجه کارها و کردار اوست که بررسی می شود. آشکارسازی اعمال بشر است که موضوع تحقیقات تاریخی است.
۳) اگر چه تمدن توسط انسان ها شکل می گیرد و در میان آنها وجود دارد، اما به خودی خود یک نهاد است و یک شکل دیگری از زندگی است.
تاریخ با خود تمدن کار دارد و نه عاملیت هایی که تمدن را تولید می کنند. بررسی علت ها کار روانشناسان است. ذات تمدن، فی نفسه چیزی ندارد که برای تک تک افراد و یا کل انسانهایی که به آن تکیه کرده اند، انجام دهد. درست است که تمدن از یک ذاتی سرچشمه گرفته است اما مستقل از آن می باشد.
فرایند های ذهنی انسان ها تنها فرایند های واکنش دهنده ای هستند که تحت یک سری محرک های خاص ایجاد می شوند. بنابراین روان شناسی جمعی قابل تجزیه به روان شناسی فردی است و همین طور به نوبه خود قابل تجزیه به روانشناسی زیستی و فیزیولوژی می باشد.
اما تاریخ با اصولی سروکاردارد که ضرورتا غیر فردی و اساساًَ اجتماعی هستند. تاریخ به رابطه ی تمدن با بشریت کاری ندارد و فقط روابط متقابل در خودِ تمدن برایش مهم است.
نظام ذهنی بشر به طور مجزا برای تمدن اهمیتی ندارد، به جز اینکه به صورت کم و بیش کامل و مستقیم به هوشیاری افراد ارتباط دارد.
انسان غیر متمدن وجود ندارد، اگر این انسان وجود هم داشته باشد برای تاریخ دان بی اهمیت می باشد. حتی انسان متمدن نیز جزءموضوع تاریخ نمی باشد.قلمرو تاریخ، تمدن انسان هایی است که بصور اجتناب پذیزی وجود دارند و بعنوان یک پایه و اساس ضروری محسوب میشوند.
۴) یک شکل ذهنی معینی از انسان باید توسط تاریخ دان در نظر گرفته شود، اما در عین حال ممکن هم هست هیچ گاه توسط او برای تحلیل پدیده های اجتماعی مورد استفاده قرار نگیرد.
تاریخ دان باید تفسیر مورد نیاز خودش از ذهن انسان را با توجه به حقایق اجتماعی و کاربردشان در میان فعالیت های ذهنی بدست بیاورد. به احتمال زیاد این تحلیل ها از خودشان نشأت می گیرد و نه از قوانین فرمول شده ی روان شناسان زیستی. اینکه آیا درک از تمدن ، به روان شناسان کمک خواهد کرد یا خیر بعدا مشخص می شود.
۵) غرایز واقعی در اصل و عمق پدیده های اجتماعی قرار می گیرد، اما هیچ گاه نمی توانند با تاریخ سروکار داشته باشند.
تاریخ از جایی که غرایز شروع به بیان شدن در حقایق اجتماعی را می کنند آغاز می شود.
۶) افراد هیچ ارزش تاریخی ای ندارند تا به عنوان یک نمونه حفظ شوند.
شجره نامه های قومی جزء مواد با ارزش به حساب می آیند، بنابراین نشان دهنده ی عمل کرد شخصیت های تاریخی برجسته ای هستند. اما شرح داستان مانند و قصه گونه ی آنها شبیه افسانه و یا بیوگرافی و یا احتمالا روان شناسی می باشد و نه تاریخی.
۷) محیط فیزیکی و جغرافیایی خودشان توسط تمدن است که ساخته می شوند و فاکتور هایی برای شکل دهی و توضیح تمدن نمی باشند.
تمدن به تمدن واکنش نشان می دهد و نه به جغرافیا. از نظر یک تاریخ دان، جغرافیا بر روی تمدن اثری ندارد، اما تمدن شامل شرایط جغرافیایی می شود.
کشاورزی از پیش این فرض را دارد که شرایط آب و هوایی بر روی کشاورزی تاثیر دارد و باید خودش را با شرایط جوی سازگار کند. درک فعالیت های کشاورزی به دنبال پدیده های دیگری ست که تمدن متاثر از آن می باشد.
۸) برابری مطلق و هویت تمام اقوام و نژاد های انسانی به عنوان حاملان اصلی تمدن باید توسط تاریخ دان در نظر گرفته شود.
هویت، تمدن را نه اثبات و نه رد می کند.
تاثیرات اجتماعی و تاریخی در هر گروه و نژادی از مردم به قدری با امورزیستی و موروثی در هم تنیده شده که قابل تفکیک از هم برای شناخت درستی از بازده واقعی هر کدام نیست.
تمام عقاید در این رابطه به اشتباه توسط شواهد تفسیر شده ذهنی پذیرفته شده اند.
یک زیست شناس در برخورد با یک انسان دست کم باید تعدادی تفاوت های وراثتی را مدنظر داشته باشد و اغلب فرض بر این است که فاکتور های زیستی تنها عوامل موجود می باشند. از نظر تاریخ دان تا وقتی که تفاوت ها محرز و به طور دقیق تعریف شود باید فرض را بر عدم وجود آنها گذاشت. اگر او اساس مطالعه خود را بر این فرض نگذارد، کارش یک مخلوط معیوبی از تاریخ و زیست شناسی می شود.
۹) وراثت این اجازه را ندارد تا در هر قسمتی از تاریخ عمل کند.
بدون شک تفاوت های ارثی فردی وجود دارند، اما نمی توانند اساسی در تاریخ داشته باشند چرا که آنها فردی هستند.
ممکن است تفاوت های ارثی بین گروه های انسانی سرانجام به وجود آید اما مانند جغرافیا به موادی تبدیل می شود که تحت نیروی تمدن عمل می کنند و نه به عنوان علت تمدن.
۱۰) وراثتی که بدست می آید می تواند معادل یک هیولای تاریخی و زیستی شود.
این توضیح ساده و بی تکلف ممکن است در یافته های زیست شناسی نادیده گرفته شود، اما به هر حال زیست شناسی این را تشخیص داده که وراثت همانند یک مکانیزمی است که هنوز کشف نشده و تاریخ آن را نادیده می گیرد. در این مرحله وراثت تسلی بخش کسانی است که تفکرات زیستی شان با جوانب اجتماعی اشتباه گرفته شده است و همچنین کسانی که فکر می کنند تاریخ به طرف زیست شناسی در حرکت است.
۱۱) انتخاب و عوامل دیگر تکامل زیستی نمی تواند به عنوان عوامل موثر بر تمدن پذیرفته شود.
واقعا ثابت نشده است که فرایند های تکامل زیستی اساساً تمدن را تحت تاثیر قرار میدهند یا اینکه تحت تاثیر آن قرار می گیرند.
بدیهی است که تمدن به عنوان یک عامل مهم معرفی می شود که تقریبا و یا کاملا در حیوانات و گیاهان وجود ندارد و تا حد زیادی عملکرد هر نوع انتخابی را خنثی کند. باستان شناسی ماقبل تاریخ به یقین نشان می دهد که تمدن عمیقا تغییر کرده است بدون اینکه تغییرات اساسی را در ارگانیسم انسان به همراه داشته باشد. حتی تا آنجا که تکامل زیستی، در مقیاس کمتر یا بیشتر برای انسان ثابت می شود، یک ارتباط بین انواع زیستی و شکل های تمدنی به طور قطع ایجاد می شود قبل از اینکه تاریخ بتواند خودش را با این انواع زیستی و یا تغییراتشان مرتبط کند.
۱۲) اصطلاحا “وحشی” یک مرحله تغییر بین حیوان و انسان تحصیل کرده نمی باشد.
به طور کلی تمام انسان ها متمدن می باشند و همه حیوانت هم به طور کلی غیر متمدن و وحشی می باشند چرا که آنها تقریبا تمدن ناپذیر هستند و شرایط معمول برای این کار شناخته نشده است و اگرحتی شناخته شود هم توسط تاریخدانها جهت معرفی به تاریخ استفاده میشود.
ارزشیابی بالا و پایین برای تمدن توسط تاریخدانها وجود ندارد.میزان تمدن در هر توالی نسبت به زمان و مکانی واقعی ذخیره میشود که گمراه کننده و بی ارزش است.ارزیابی میان افراد کهنسال سبع شده با کودکان دنیای مدرن اروپایی امری بی اساس است و مانع درک مناسبی از لحاظ تاریخی و زیست شناختی میشود.
۱۳) در اینجا گونه های اجتماعی، انواع و مرحله های فرهنگی استانداردی وجود ندارد.
گونه های اجتماعی در تاریخ به اشتباه در قیاس با گونه های زیستی قرار می گیرند. یک مرحله در تمدن احتمال زیاد به طور قراردادی توسط یک سری حقایق انتخاب شده ساخته شده است.
۱۴) هیچ فکری در قالب نژاد وجود ندارد، بلکه تنها تمدن ها وجود دارند.
تنها ذهن افراد وجود دارد، وقتی که این ذهن ها در ارتباط با هم واکنش نشان می دهند این فرایند صرفا فیزیولوژیک است. تمدن تنها موجودیت اجتماعی و یا قومی است که از لحاظ زیستی کاملا قابل تفکیک به نیروهای فیزیولوژیک واز لحاظ تاریخی تنها و هویتی غیر قابل انتقال هستند.
۱۵) در تاریخ هیچ قانونی وجودندارد که شبیه به قوانین مربوط به فیزیک و شیمی باشد.
تمام قوانین وضع شده مربوط به تمدن، قابل انقضا هستند و اظهارات کمیِ ثابت نبوده، همچنین گرایش های جایگزینی که تاریخ برای قوانین علم دارد نیستند.
۱۶) تاریخ با امور ناگزیر و با چیز هایی که واقعا اتفاق می افتد سروکار دارد و نه با علت ها.
رابطه بین پدیده های تمدن یافته ، رابطه ای از توالی است و نه از اثر و نتیجه ها. اصول علیت فنی از علوم زیستی ناشی می شود و برای روانشناسی جمعی و فردی قابل اجرا می باشد. برای کاربست آنها در تاریخ باید به روانشناسی تبدیل شوند. اگر بخواهیم تمام داده های تمدن را به شکل علیت های مکانیکی بیان کنیم برابر این است که وجود واقعی تاریخ را به عنوان یک موضع مورد مطالعه انکار کرده ایم.
تنها سابقه ی پدیده های تاریخی خود پدیده های تاریخی هستند.
۱۷) علیت تاریخ، غایت شناسانه است.
علت های روانشناسی، فناورانه است. برای تاریخ، روانشناسی امری مفروض است و نه اثباتی. اگر هدف از مطالعه تاریخ، اثبات هویت ذهن انسان با نمونه های بی پایان باشد کاری بی حاصل و خسته کننده است. اگر روند متمدن شدن مناسب و خوب طی شود این روند جدا از علیت های فناورانه است اگر نه نتیجه ربطی به مطالعه تاریخی نخواهد داشت. غایت شناسی تاریخ شامل شرطی سازی مطلق حوادث تاریخی توسط حوادث تاریخی دیگر می شود.
این رابطه علت و معلولی تاریخی برای علیت های شیمیایی در هزار سال قبل و علیت فیزیکی در سه هزار سال قبل کاملا ناشناخته و بی استفاده است.
۱۸) در پایان، روش و تصمیمات برای روان شناسی، علوم زیستی و علوم طبیعی برای تاریخ به کار نمی رود و همین طور روش ها و عملکردهای تاریخی نیز در تجربیات زیستی به کار برده نمی شود.
بیشتر زیست شناسان این عقیده را دنبال می کنند، اما نتیجه ی موفقیت آمیز کار آنها باعث می شود که تاریخ دانان به ویژه انسان شناسان و جامعه شناسان وسوسه شده و از آنها تقلید کنند، به جای اینکه روش مناسب و کامل خود را دنبال کنند.