پرداختن انسان شناسی به ورزش مدرن و مخصوصا فوتبال نه تنها در انسان شناسی ایران سابقه ناچیزی دارد بلکه اساسا توجه به این مقوله به عنوان حوزه تحقیق در انسان شناسی ایالات متحده و اروپا نیز بیش از دو دهه سابقه ندارد.
هر چهار شاخه عمده انسان شناسی (فرهنگی، زبان شناختی، باستان شناختی و زیستی) پرسش ها و گمشده هایی دارند که می توانند با مطالعه ورزش آن را پیگیری کنند، با این حال معمولا انسان شناسی ورزش زیر شاخه ای از انسان شناسی فرهنگی به شمار می رود.
نوشتههای مرتبط
انتخاب یک یا چند استادیوم فوتبال به عنوان میدان تحقیق انسان شناسی فرهنگی میسر و معتبر نبود اگر این رشته در طول دهه های اخیر دچار چرخش هایی آشکار در بینش، نگرش و روش نمی شد. اگر کانون توجه دانش انسان شناسی (و مردم شناسی) هنوز شیوه زندگی و فرهنگ “مردمی متفاوت از شهرنشینان سفیدپوست اروپایی” بود چگونه می توانست مطالعه خود را به یک محیط ورزشی و آن هم ورزش مدرنی همچون فوتبال معطوف کند؟
“انسان شناسی از این اصل پایه ای حرکت می کند که نوع بشر، دارای یگانگی است. به عبارت دیگر انسان شناسی، انسان را به مثابه موجودی واحد مورد بررسی قرار می دهد. نختسین موضوع های اجتماعی که مورد مطاله مردم شناسان قرار گرفتند، جوامعی بودند که به زبان خاص تطورگرایان، جوامع «باستانی» یا «ابتدایی» نامیده می شدند. مردم شناسان بر آن باور بودند که جوامع مزبور به نسبت جوامع متمدن، اعم از جوامع روستایی یا صنعتی، از اصالت و شفافیت بیشتری برخوردارند” (ریویر، ۱۳۷۹:۱۹)
واکنش اولیه مردمشناسان و انسان شناسان به تغییرات سریع فرهنگی، اجتماعی، صنعتی و سیاسی و.. که منجر به ناپدید شدن این میدان های تحقیق (جوامع به اصطلاح ابتدایی) بود روی آوردن ایشان به رویکردی بود که برخی آن را “مردنگاری اضطراری ” نام نهاده اند و وظیفه عمده خود را تشریح، توصیف و ثبت و ضبط جوامعی می پنداشت که با گسترش روز افزون تمدن اروپایی در حال از میان رفتن بودند (اوژه و پل کولن، ۱۳۸۸: ۳۵).
امروزه حتی اگر بپذیریم حق با بنیانگذاران بوده و پاسخ کنجکاوی ها درباره انسان و فرهنگ در چشمه زلال جوامع ابتدایی آشکارتر یافت می شده، و توصیف، تشریح و تحلیل شیوه های زندگی منقرض شده این مردم شاسته توجه بوده است، بازهم نمی توانیم انسان شناسی روزگار خودمان را محدود و محصور به چنان میدان هایی بدانیم چرا که اصولا چنان جوامع ابتدایی دیگر یافت نمی شوند و چنان اصالت و محلیت شفافی افسانه ای بیش نیست.
انسان شناسی بعد از جنگ جهانی دوم و حداقل از آغاز نیمه دوم قرن بیستم میدان های سنتی مطالعه خویش را چه به خاطر حرکت های ضد استعماری و استقلال طلبانه در آنچه “جوامع ابتدایی” می نامیدند و چه به خاطر فرایند های مدرنیسم، صنعتی شدن، شهرنشینی و جهانی شدن از دست داده است.
گرچه مدرنیسم، صنعتی شدن و جهانی شدن، تغییر شیوه زندگی بشر را به دنبال داشت و میدان های سنتی تحقیق را از انسان شناسی غرب گرفت، این رشته نه فقط منقرض نشد بلکه پیچیدگی، چند سویگی و چندلایگی این تغییر جهانی، اهمیت و نیاز به انسان شناسی را مضاعف کرد. به طور خلاصه می توان چنین گفت انسان شناسی وارد مرحله نوینی از حیات خود به عنوان یک رشته فعال و پیشتاز از علوم اجتماعی شد، مرحله ای که در غرب از آن با عناوینی همچون “انسان شناسی خانگی ” و “انسان شناسی خودی ” و… نام گرفته است (فکوهی، ۱۳۸۸: ۲۰۶).
همچنین خروج انسان شناسان غربی از آسیا، آفریقا، اقیانوسیه، آمریکای لاتین و… و جایگزین شدن محققان بومی به جای ایشان این امکان را به وجود آورد تا پژوهشگران غیر غربی نگاهی متفاوت از انسان شناسان اروپایی و ایالات متحده به مقوله انسان، فرهنگ و انسان شناسی بیافرینند، هرچند تاکنون چنین اتفاقی نیفتاده است و هنوز هم کانون اصلی این رشته کماکان در اروپا و آمریکای شمالی به تطور خود ادامه می دهد (ن.ک: ریویر، ۱۳۸۵: ۲۱۷-۲۳۷)، ریویر تصویری خوش بینانه از پوست انداختن انسان شناسی غرب می دهد:
“امروزه در حالی که برخی از افراد از بحران مردم شناسی می نالند و آن را ناشی از تغییر زمین تحقیق و به وجود آمدن پرسمان های جدید که پرسمان های قدیمی را به کنار زده اند، می دانند، نگارنده ]کلود ریویر[ این سطور دید خوش بینانه ای نسبت به قضایا دارد و بر آن است که چنین دگرگونی هایی را باید شانس بزرگی به حساب آورد زیرا سبب جوان شدن رشته ما و نوسازی روش ها، فنون پژوهشی و میدان های کاربردی آن خواهد شد و این خود سبب می گردد حوزه عظیمی برای پژوهشگران گشوده شود.”(ریویر، ۱۳۷۹: ۲۴۰-۲۴۱)
نفیسی که در مقاله خود با عنوان “مردم نگاری و نیم قرن تغییر و تحول در فرهنگ حرفه ای انسان شناسی” به خصوص بر نظریات مارکوس درباره تحولات معاصر در مردم نگاری تکیه کرده است این وضعیت را چنین تشریح می کند:
“مفهوم کلاسیک مردم نگاری با حضور طولانی مدت در یک منطقه جغرافیایی معین عجین شده است (“آنجا بودن” همیشه برای انسان شناسان یک سرمایه و یک ابزار مشروعیت بخشی به ادعاهایشان بوده است)، ولی امروزه کمتر سوژه ای را می توان یافت که به نوعی در مسیر تردد کالاها، ابراد، ایده ها، تصاویر؛ ذائقه ها و غیره از “آنجا” به جاهای دیگر و از جاهای دیگر به آنجا قرار نگرفته باشد: مد روز لباس و آرایش (و همراه با آن نوعی ذایقه) از نیویورک و پاریس به بخارست و قاهره سفر می کند، نظریه آشوب از فیزیک به علوم اجتماعی، یوگا و مک دونالد، محلی های جهانی شدن، در هر نقطه از جهان رنگ و بوی آن محل را به خود می گیرند… همه چیز از سیر سفره هفت سین ایرانیان گرفته تا پرچم ایالات متحده آمریکا و صنایع دستی امریکای لاتین از چین وارد می شود؛ دی. وی. دی فیلم های روی پرده هالیوود قبل از اینکه در بازهارهای آن سر دنیا به قیمت بیست دلار عرضه شود، در جعبه دستفروش های کنار خیابان های این سر دنیا به قیمتی معادل دو دلار فروخته می شود و غیره” (نفیسی، ۱۳۹۰: ۶۸-۶۹)
مارکوس با در نظر داشتن چنین وضعیتی است که طرح “مردم نگاری چند میدانه ” را پیشنهاد می کند، بدین ترتیب به موضوعات و پرسش ها در تحقیقات محوریت بیابند، انسان شناس به جای آنکه زمین تحقیقی انتخاب کند و خود را وقف مطالعه یک قبیله یا روستا کند، می تواند موضوع یا پرسش برگزیند و به دنبال آن در میدان ها و حوزه های مختلف به کنکاش بپردازد (نفیسی، ۱۳۹۰: ۶۹-۷۰).
“در دوران کنونی شاهد تحولی در انسان شناسی هستیم که رفته رفته از مطالعه بر گروه های مردمی به مطالعه بر مضامین سوق می یابد. با وصف این، اشتباه است که این حرکت را کاملا جدید بدانیم. امیل دورکم و مارسل موس چندان بر گسستی ریشه ای میان حوزه های بیگانه و نزدیک به خود قایل نبودند و هم آن ها بیش از آنکه در پی تحلیل ریز و دقیق و کامل یک جامعه خاص باشند، بر آن بودند تا مطالعه خود را بر مضامینی چون جادو، دین، پیشکشی، قربانی و تقسیم کار متمرکز کنند (اوژه و پل کولن ۱۳۸۸: ۳۷)
اگر بپذیریم که «انسان شناسی زاده اندیشه ای بود بر گوناگونی فرهنگ های بشر» (دورتیه، ۱۳۸۶:۲۷) باید این را هم پیش بینی کنیم که این رشته نسبت به «دگرگونی های فرهنگ بشر» نیز حساسیت بالایی داشته باشد و بنابراین در شناخت و تحلیل تغییر فرهنگ در عصر جهانی شدن راه دراز و پر پیچ و خمی فراروی خود ببیند:
«انسان شناسی در رویکرد خود به پدیده جهانی شدن در عین حال که تحولات مهم و پیش رونده ناشی از جهانی شدن را گریزناپذیر و محتوم می داند، اما در رابطه با ادعای جهان گرا مبنی بر یکسان شدن محرز و بی چون و چرای فرهنگ ها، کاملا تردید دارد، و مدعی این است که دیدگاه های جهان گرا پتانسیل ها و پویایی های درونی فرهنگ های متعدد و گوناگون پیرامونی را کم اهمیت انگاشته و نادیده می گیرند. در حالی که فرهنگ های محلی دارای درون مایه های بسیار عمیق و گوناگونی هستند که در مواجهه با جریانات جهانی هر یک بر اساس محتوای متفاوت خود واکنش نشان داده و اشکال بی شمار «پیوندی» و «درهم گرای» جدیدی را می سازند که نتیجه آن یکسان شدن نیست بلکه گوناگونی است» (فکوهی ۱۳۸۱:۱۴۵)
جهانی شدن با تحت تاثیر قرار دادن منابع سنتی هویت سازی همچون فضا، زمان و فرهنگ و مخصوصا جداکردن این سه از مکان، زمینه ساز دگرگونی و گوناگونی هویت ها را فراهم آورده است (گل محمدی، ۱۳۸۱: ۲۲۸-۲۴۴). «در جهانی که به طور افزاینده ای در هم فشرده می شود (و در واقع به صورت یک کل واحد شناخته می شود)، در جهانی که اجزاء “موثق” آن یعنی جوامع ملی و نظام روابط بین الملل هر روز بیشتر در معرض تعدد قومی قرار می گیرند، طبیعتا مسئله تشخیص هویت خودی و غیر خودی، چه فردی و چه جمعی، هر روز پیچیده تر و دشوارتر می شود» (رابرتسون، ۱۳۸۰:۲۱۰).
با توجه به سرعت سرسام آور تحولات مختلف جامعه بشری در دهه های اخیر که به دنبال آن بخش اعظم فرهنگ و شیوه زندگی افراد و گروه های انسانی دستخوش دگرگونی شده اند، پرداختن به فهم و رهگیری این تغییرات غایت بسیاری از پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی معاصر است، با در نظر داشتن چنین دغدغه ای، در این تحقیق ورزش فوتبال به عنوان میدان تحقیق برگزیده شده است.
فوتبال ورزشی است که هر هفته و هر روز سیل عظیمی از اقشار مختلف مردم را به ورزشگاه ها می کشاند، زندگی روزمره انسان ها را تحت تاثیر قرار می دهد و در ساخت و تنوع هویت های فرهنگی ایفای نقش می کند. میدان فوتبال، از مستطیل سبز ورزشگاه ها گرفته تا روایت آن در جعبه جادویی تلویزیون و دکه های مطبوعات، و حضور روزافزونش در رسانه های جدید همچون اینترنت، پیامک ها، بازی های رایانه ای و… میدان بسیار وسیعی است.
امروزه در کشور خود ما ایران، یک شبکه تلویزیونی (شبکه دیجیتال ورزرش) و یک شبکه رادیویی (رادیو ورزش) به طور انحصاری به موضوع ورزش می پردازند که البته توجه عمده آن ها به بازی فوتبال است، به همین ترتیب وجود پنج روزنامه اختصاصا ورزشی روی دکه های مطبوعات، در شرایطی که بقیه شبکه های تلویزیونی و رادیویی و روزنامه ها هم بخش هایی به ورزش و مخصوصا فوتبال اختصاص می دهند، نشان از این دارد که ورزش فوتبال در زندگی روزمره مردم حضوری محسوس دارد، ولو اینکه بسیاری از مردان و زنان جامعه ما هنوز هرگز توپ فوتبال را لمس نکرده باشند و یا یک بازی فوتبال را از نزدیک ندیده باشند (درباره روایت رسانه ای فوتبال ایران، ن.ک: فاضلی، ۱۳۸۵: ۸۱-۱۰۹).
بدین ترتیب فوتبال میدان گسترده و فراگیری است که بخشی از آن در این تحقیق به عنوان میدانی برای کنجکاوی انسان شناسانه برگزیده شده است.
فوتبال، با توجه به مسایل اجتماعی بسیاری که می توانسته داشته باشد (با وجود توجه اندک انسان شناسی که در بخش مربوط به مرور سوابق تحقیق بدان خواهم پرداخت) از دیرباز (مخصوصا از اواسط قرن بیستم) مورد سوال بوده است. یکی از جنبه های مهم مورد توجه درباره ورزش و مخصوصا فوتبال کارکرد هویت ساز آن بوده است (بیرنر ۲۰۰۱)، مارتینز، انسان شناسی که بر یکی از شماره های مخصوص نشریه «فوتبال و جامعه» موخره سودمندی نوشته، معتقد است همین مساله “هویت” مهمترین موضوعی است که علوم اجتماعی در پردازش به فوتبال باید بدان تاکید کند (مارتنیز ۲۰۰۸:۳۰۱).
گرچه هم درباره فوتبال و هم در مقوله هویت فرهنگی و فرایند جهانی شدن پژوهش های بسیاری صورت گرفته، اما پیوند این دو حلقه مفقوده ای است که تاکنون چنانکه باید در علوم اجتماعی ایران مورد کنکاش قرار نگرفته است. اشاره به کم سابقه بودن طرح موضوع هویت فرهنگی در میدان فوتبال، در علوم اجتماعی ایران به خودی خود تاکیدی بر ضرورت انجام این تحقیق است.
از رهگذر همین هویت سازیِ فوتبال است که طی قرون نوزدهم و بیستم شاهد اقبال فزاینده دولت-ملت ها، به ورزش فوتبال به عنوان ابزاری فوق العاده برای ملت سازی بوده ایم، اما نباید فراموش کرد فوتبال هرگز محدود به تیم های ملی نیست و کارکرد هویت ساز آن هم منحصر به برساختن ملت ها نبوده است (فکوهی ۱۳۸۹: ۳۰).
مثال های زیادی هست که نشان می دهد فوتبال می تواند عرصه بروز هویت های محلی و بازنمایی “انکسار درونی” ملت ها هم باشد (مارتینز ۲۰۰۸:۳۰۱). بنابراین فوتبال مثال بسیار مناسبی برای بررسی “پیوند آشکار نگاه محلی و جهانی” است (عاملی ۱۳۸۳:۱۵).
منابع:
– اوژه، مارک و ژان پل کولن(۱۳۸۸). انسان شناسی. تر: فکوهی. تهران: نشر نی
– ریویر، کلود (۱۳۸۵). درآمدی بر انسان شناسی. تر: ناصر فکوهی. تهران: نشر نی
– فاضلی، نعمت الله (۱۳۸۵). بازنمای فوتبال یا واقعیت؟ نگاهی به رسانه ای شدن فوتبال در ایران. در: مطالعات فرهنگی و ارتباطات. سال دوم شماره ۶
– فکوهی، ناصر (۱۳۸۱). شکل گیری هویتی و الگوهای محلی، ملی و جهانی (مطالعه موردی لرستان). در: فصلنامه جامعه شناسی ایران، دوره ۴، شماره ۴
– فکوهی، ناصر (۱۳۸۹). فوتبال، ارتباطات و جهان گرایی. در: ماهنامه آیین. شماره ۳۰و ۳۱
– Bairner, Alan (2001). Sport, Nationalism, and Globalization. State University of New York Press, Albany
– Martinez, P.Dolores (2008). Epilogue: Global Football. IN: Soccer & Society, Vol 9. No 2
Ebrahimkhodaee[@]gmail.com