اعضای حلقه وین چهره های برجسته ای در فلسفه، فیزیک و ریاضی بودند ولی علاوه بر اینها به مسائل فرهنگی و سیاسی نیز توجه زیادی داشتند. تلاش آنها این بود که نگرش علمی که رویکرد حلقه وین بود را جایگزین فلسفه کلاسیک کنند تا بتوانند با پیوند دادن همه علوم و متحد کردن آنها زندگی مدرن بشر را بهبود و سر و سامان ببخشند. همچنین اعضای این حلقه سعی داشتند توانایی های فکری و معرفتی اعضای جامعه را نیز بهبود ببخشند تا به واسطه سفسطه و مغالطه های رایج فریفته نشوند.
هدفی که اعضای حلقه وین دنبال می کردند هدف عصر روشنگری فرانسوی بود با این تفاوت که علم جایگاه محوری در رسیدن به این هدف نزد آنها داشت. حلقه وین یک جنبش فلسفی بود با اهدافی فرهنگی و اجتماعی. فضای دهه ۵۰ میلادی در دوره جنگ سرد اعضای حلقه وین را وادار کرد اهداف فرهنگی و اجتماعی خود را که به واسطه جنبش وحدت علوم اتو نویرات پیگیری می شد کنار بگذارند. جنبش نویرات صرفا یک جنبش فلسفی نبود بلکه در تعیین اینکه در فلسفه علم چه سوال هایی باید پرسیده شوند و چگونه باید علم را پیگرفت نقش داشت. در واقع هدف جنبش نویرات دو گانه بود، اول رسیدن به رویکردی تخصصی و از منظر فلسفی قابل دفاع به علم و هدف دوم ارتباط برقرار کردن با دانشمندان مسائل جاری اقتصادی و اجتماعی. جنگ سرد باعث شد این جنبش هدف دوم خود را کنار بگذارد و به پیگیری هدف اولیه خود مشغول شود. این نکته از آن جهت مهم است که فلسفه علم پس از حلقه وین به همین شکل باقی ماند و تبدیل به رشته ای شد که در آن موضوع های انتزاعی مورد بررسی قرار میگیرند و به لحاظ سیاسی خنثی است.
نوشتههای مرتبط
اعضای حلقه وین به استثنای اتو نویرات به آمریکا مهاجرت کردند، شخصی که مهاجرت آنها را تسهیل کرد فیلسوفی آمریکایی به نام چارلز موریس بود که در دانشگاه شیکاگو مشغول به تدریس بود. وی به اعضای حلقه وین اعلام کرده بود که یک اثر به زبان انگلیسی به چاپ برسانند تا بتوانند در دانشگاههای آن کشور مشغول به کار شوند. با ترجمه آثار و تالیف آثار جدید رفته رفته اعضای جنبش وحدت علوم در آمریکا به شهرت رسید و در نیویورک جان دیوئی و دیگر فیلسوف های تاثیر گذار از آن استقبال کردند. از جمله مخالفان تجربه گرایی منطقی میتوان به طیف های مختلف چپ گرایان اشاره کرد. از آنجایی که حلقه وینی ها تجربه را عامل معرفت می دانستند و با متافیزیک مخالف بودند، چپ گرایان با این دو موضع آنها به شدت مخالف بودند هرچند برخی از چپ گرایان از جنبش وحدت علم استقبال می کردند. برخی از چپ گرایان تحت تاثیر لنین و نقدهای او به ماخ، به تجربه گرایی منطقی انتقاد می کردند، برخی به علت اینکه با نفی متافیزیک دیالکتیک ماتریالیستی نفی میشد مخالفت می کردند یا نوشته های آن ها را به اندازه کافی رادیکال و دیالکتیکی نمی دانستند. بسیاری از نقدهای چپ گرایان ناشی از آشنایی کم آنها با آثار تخصصی حلقه وینی ها بود، به عنوان مثال هورکهایمر یکی از منتقدین سرسخت تجربه گرایان منطقی، وحدت علم را به خوبی متوجه نشده بود و گمان می کرده است که مراد از آن فیزیک است و آنها تنها فیزیک را معرفت درست تلقی می کنند. از دیگر مخالفان تجربه گرایان منطقی می توان به نئوتومیست هایی مانند مورتیمر آدلر اشاره کرد، برخی از نئوتومیست ها با علم و برخی از آنها با علم گرایی مخالف بودند، و باور داشتند که ارزش های انسانی را نمی توان از طریق علم فهمید و تمایل داشتند آموزش در کشور آمریکا با توجه به آموزه های ارسطو شکل بگیرد و خواهان برقراری ارزش های مسیحی بودند و از اینکه حلقه وینی ها زمام معرفت را به تجربه و علم داده بودند و جایگاهی برای دین قائل نشده بودند رنجیده بودند. آنها فلسفه را از علم جدا می دانستند و فلسفه (نئوتومیستی) را فراتر از علم به حساب می آورند. آدلر در نقد آنها را بدتر از نازی ها و دشمن اصلی دموکراسی به شکلی بدتر از هیتلر و اشاعه دهنده فرهنگ منحط مدرن می دانست و بر این باور بود که دموکراسی باید از نویرات و دیگر اعضای حلقه وین بیشتر از نیهیلیسم هیتلر هراسان باشد. هنگامی که برتراند راسل در سال ۱۹۴۰ به دانشگاه نیویورک دعوت شد تا به عنوان یکی از هموارکنندگان راه تجربه گرایی منطقی در آنجا تدریس کند، یکی از اقدامات عملی نئوتومیست ها علیه این گروه شکل گرفت. گروههای مختلف کاتولیک با اعتراض های گسترده خود که عمدتا به متحویات کتاب ازدواج و اخلاق راسل بود، مانع از ادامه کار راسل در این دانشگاه شدند و حکمی برای ممنوعیت ادامه کار او صادر شد. آنها راسل را به ترویج فساد اخلاقی و بی بند و باری متهم کردند. این اقدام ها با واکنش دیوئی و دیگر همکاران وی مواجه شد هرچند نتوانست در بازگرداندن راسل به این دانشگاه موثر واقع شود.
با این حال تجربه گرایان منطقی به برگزاری کنفرانس های متعددی مبادرت ورزیدند که یکی از این کنفرانس ها در سال ۱۹۳۶ در کپنهاگ در خانه نیلز بور با موضوع فلسفه فیزیک و بیولوژی برگزار شد، در همان زمان موریتس شلیک توسط دانشجوی خود در دانشگاه وین به قتل رسید. تمامی این نوشته ها و کنفرانس ها حول محور وحدت علوم شکل میگرفت، چارلز موریس تمایل داشت که علوم انسانی را نیز وارد این مباحث کند. دیری نپایید که خبر جنگ در اروپا به گوش اعضای حلقه در آمریکا رسید. در همان زمان فیلسوفی به نام هوریس کلن اعلام کرد که جنبش وحدت علم به نوعی اقتدارگرایی و تمامیت خواهی می انجامد، درست مانند آنچه نازی ها و فاشیست های ایتالیا انجام می دهند. دو تن از دانشجویان کارناپ و رایشنباخ در دفاع از رویکرد وحدت علم مقالاتی نوشتند یکی از آنها تحت عنوان «متحد کردن علم در جهانی بی اتحاد» بود.
شروع جنگ چاپ دانشنامه (International Encyclopedia of Unified Science) را با مشکلات زیادی همراه کرد، نویرات در اروپا مستقر بود و بقیه اعضا در آمریکا، پست در دوره جنگ با اختلال هایی مواجه بود و باعث شد ارتباط بین نویسندگان، ویراستاران و ناشران مختل شود، ناشرین و ویراستاران اروپایی توان پیگیری کارها را نداشتند یا آن را در اولویت نمی دیدند. نویرات که در هلند بود توانست قبل از رسیدن نازی ها با قایقی به سمت انگلستان بگریزد، در آنجا یک کشتی انگلیسی قایق آنها را پیدا میکند ولی از آنجایی که نویرات ملیت اتریشی داشت ابتدا به عنوان اسیر جنگی با او رفتار شد، که با کمک سوزان استبینگ – فیلسوف انگلیسی – آنها رها شدند و توانست در آکسفورد مستقر شود به کار خود ادامه دهد. پس از این وقفه نویرات توانست ویرایش نوشته های دانشنامه را پیگیری کند ولی انتشارات دانشگاه شیکاگو به دلیل تاخیر نویرات و موریس در آماده کردن مطالب و گران شدن کاغذ از ادامه چاپ سرباز زد. در سال ۱۹۴۵ نویرات در سن شصت و سه سالگی از دنیا رفت و جنبش وحدت علم با آینده ای نامعلوم روبرو شد. پیش از مرگ نویرات، اختلاف نظرهای او با کارناپ از یک سو و هوریس کلن که وحدت علم را به اقتدارگرایی و تمامیت خواهی متهم کرده بود باعث شد مرگ نویرات آینده ای نامعلوم پیش روی جنبش وحدت علم بگذارد. در سال ۱۹۴۷ تلاش هایی برای احیای جنبش وحدت علم و چاپ مجدد دانشنامه انجام شد ولی این تلاش با شکست مواجه شد (از جمله دلایل آن میتوان به ضعف در مدیریت و بی رغبتی برخی اعضا مانند رایشنباخ و فایگل به فعالیت دانشنامه و تمایل به فلسفه تخصصی تر بود).
یکی از دلایل ناکامی این پروژه در دهه ۵۰ مک کارتیسم بود. در این دوره که نام آن مرهون تلاش های سناتور مک کارتی است، روشنفکران و متفکران به شدت زیر ذره بین بودند و هر گونه ارتباط با شوروی سابق، همدردی با کمونیستم و سوسیالیسم یا جاسوسی برای شوروی مورد حمله واقع میشود. پس از قرارداد صلح بین هیتلر و استالین، بسیاری از روشنفکران چپ گرای آمریکا با عنوان کردن اینکه استالین انقلاب را به نفع خود مصادره کرده است نیز به چپ گرایانی که همچنان با شوروی همدردی داشتند به دلیل «بلاهت مشهود» آنها می تاختند. در این دوره بسیاری از اعضای دانشگاهها از روی حسن نیت و حس میهن دوستی و مقابله با دشمن بزرگ یعنی شوروی به محدود کردن آزادی تفکر و فردی افراد روی آوردند و یکی از دوره های شرمساری آکادمیک را رقم زدند. در این دوره برخی از اساتید با اف بی آی در مورد برخی از اعضای حلقه وین (به عنوان مثال کارناپ) مصاحبه کردند تا اف بی آی از میزان میهن پرستی این اعضا مطمئن شود، غافل از اینکه این مصاحبه ها بعدتر به چاپ رسیدند. هوریس کلن نیز در همین دوره با پافشاری بر این ایده که وحدت علم به اقتدارگرایی و تمایمت خواهی می انجامد به بدبینی به جنبش وحدت علم دامن زد. از جمله دلایلی که وحدت علم در این دوره مورد حمله قرار گرفت، عبارتند از همدلی برخی از مارکسیست ها با این جنبش، تلاش برای تخصص گرایی که وجود فلسفه علم در دوره جنگ سرد را تعریف می کرد و مشروع می ساخت. دلیل دیگر مخالفت با جمع گرایی و موافقت با فردگرایی توسط متفکران آن دوره بود و از آنجایی که جنبش وحدت علم به اندازه کافی ضدجمع گرا، یا ضد سوسیالیسم مطلوب متفکران آن دوره آمریکا نبود مورد توجه قرار نگرفت.
با حذف جنبش وحدت علم از تجربه گرایان منطقی، آنچه باقی می ماند فلسفه ای تخصصی، بسیار پیچیده و به لحاظ سیاسی و اجتماعی کاملا خنثی است. بنابراین آنچه که در آمریکا از پوزیتویسم منطقی باقی ماند ارتباط خود را با دیگر جنبش های لیبرال و پیشرو، مردم، و دانشمندان از دست داد. یکی از نقدهای توماس کوهن به تجربه گرایان منطقی این است که تصور آنها از علم کاریکاتوری ایده آل از علم که به پویایی اجتماعی و روانشناختی موجود در جوامع علمی و کارهای آزمایشگاهی بی توجه است. این در حالی است که نقد کوهن متوجه آنچه که از تجربه گرایان منطقی در دهه ۵۰ باقی مانده بود است، دوره ای که جنبش وحدت علم به دلایل سیاسی از تجربه گرایی منطقی حذف شده بود، چرا که جنبش وحدت علم به همین مسائل توجه داشت و به دنبال یافتن ارتباط علم با ابعاد اقتصادی، اجتماعی و تاریخی حیات بشر بود. هرچند این به این معنا نیست که تصور آنها از رابطه بین علم و دیگر ابعاد زندگی بشر بدون مشکل و کاستی بوده است. شهرت آراء کوهن که در همین دوره شکل گرفت به دلیل یافتن رابطه ای بین تاریخ، جامعه و علم به گونه ای که تجربه گرایان منطقی از اساس متوجه آن نشده باشند نبود – آنها به وجود چنین روابطی واقف بودند هر چند رابطه علم و دیگر وجوه زندگی بشر را از نوع و گونه ای کاملا متفاوت از آنچه که کوهن مد نظر داشت مورد توجه قرار می دادند – بلکه تاکید کوهن بر شکل گیری علم در جوامع و دوره های تاریخی مختلف با روحیه دیوارکشی بین غرب و شوروی در دوره جنگ سرد همخوانی داشت و به همین دلیل کتاب وی مورد توجه بسیاری در این دوره قرار گرفت.
*توضیح عکس: کنفرانس دوم اعضای حلقه وین در کپنهاگ با حضور نیلز بور و کارل پوپر در سال ۱۹۳۶.
Reisch, George A. How the Cold War transformed philosophy of science: To the icy slopes of logic. Cambridge University Press, 2005.