انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«باد ما را خواهد برد»: مطالعات فرهنگی در باب دیاسپورای افغانی در جنوب ایران

وجه فرهنگی حضور قومیت ها و ملیت های دیگر در فرهنگ خودی، همواره با بخشودگی ها و گشایش های فرهنگی ای همراه می شود که به میزان پذیرش در آن فرهنگ خودی بستگی دارد. بی شک در فضای جغرافیایی کثرت گرایی که در دنیای پس از یازده سپتامبر شکل پذیرفت، دیگر درخودبودگی و استقلال فرهنگی واجد ارزش های انسان شناسانه نیست، ازهمین رهگذر فرهنگ در جهان پسایازده سپتامبری به جهانی با فرهنگ های سیار و چهل تکه (به زعم داریوش شایگان) مبدل شده که در راستای آمیزش افق های معرفتی و فرهنگی به تداوم حیات خود می اندیشد. این اندیشیدن هرچه قدر به عمق و ژرفای کنش های فرهنگی هر گروه یا قومیت یا ملیت یا نژادی نضج یافته باشد، به همان میزان اخلاقی مبتنی برمدارا و درک حضور دیگری (به زعم محمد مختاری) را سرلوحه رفتارهای فرهنگی اش قرار می دهد. حال این فرهنگ؛ شهری باشد یا روستایی، تفاوتی اساسی را در برخورد با این مساله ی فرهنگی شکل نمی دهد و این به چگونگی برساخت شدگی خویشتن فرهنگی مردم آن محیط بستگی دارد که در برخورد با این قضیه، اخلاق خاص خودشان را می آفرینند.

مردم برازجان به مثابه ی مردمی برای مطالعه موردی این گفتار، همواره از سالهای جنگ هشت ساله، پذیرای گروه های مهاجری بوده اند که در همان ابتدای ورود به برازجان، آنها را در گتوها (شهرک) یی اسکان دادند تا کمتر در دادوستد فرهنگی – اجتماعی با آنان قرار گیرند چرا که آنان (جنگ زده ها و مهاجرین افغانی) به زعم این فرهنگ بسته ی قومیت مدار، از قومیتی دیگر بودند و ازآن جا که همواره “دیگری” نیز ناشناخته است، موجبات ترس فرهنگی ای شد تا این رفتارهای نژادپرستانه را شکل بخشد. این خودشیفتگی فرهنگی که مردم این منطقه را دهه هاست که دربرگرفته، همواره آنان را از ایجاد کردن پیوندهای جدید با فرهنگ های دیگر برحذر داشته و “دیگری” برای او یا دهاتی های مهاجر است یا جنگ زده های عرب/افغان یا پشت کوهی های شهری شده و دست آخر نیز افاغنه ی مهاجری که درسا ل های اخیر به این شهر پناه آورده اند. همواره مردم این فضا به هویتی شهری نازیده اند که ساده ترین الزامات شهرنشینی اش را حتی رعایت نکرده اند و چه بسا شاید از آن آگاهی هم نداشته باشند (همان گونه که هر هفته در مجلات این شهر! معضلات فرهنگی را می توان دید.) همواره این قومیت های مهاجر با سخره و استهزا مواجه شده اند، آن چنان که جوک ها و دست اندازی هایی به آنان در زبان مصطلح فرهنگی برازجانی ها دیده می شود، که ازهمین تفاوت به کارگیری زبان برای این مهاجرین، می توان به شرایط تبعیض آمیز فرهنگی ای در قبال آنان مواجه شد تا آن جا که این تبعیض را در برنامه ریزی های فرهنگی شهر نیز می توان مشاهده کرد. همواره اقلیتی که خود را معیار فرهنگ محسوب کرده به ایجاد سیاست های فرهنگی ای پرداخته-اند و مبتنی برهمان معیار، این فقط شهروندان درجه یک برازجانی هستند که می توانند از حقوق شهروندی نصیبی ببرند، اما به هرصورت این اقلیت های مهاجر حتی در آخرین اولویت های شهری هم قرار نمی گیرند و حقوق مهاجریتی آنان نادیده انگاشته می شود.

مساله این مطالعه ی فرهنگی این است که جنگ زده ها در سال های پیشین حتی با این که به گتوهای حومه شهر رانده شدند اما شاهد تاثیرگذاری های فرهنگی آنان بر فرهنگ برازجانی ها بودیم، آن چنان که همین نشانه ها و نمادهای شهریتی را که می توان در برازجان دید، بطور نسبی از ارتباطات فرهنگی ای است که با این مهاجرین شکل پذیرفته بوده است، دارد، حال با توجه به این-که افاغنه ی مهاجردرسطح فضای برازجان سکونت گزیده اند، پس باید به نوعی این تبادل فرهنگی بسی بیشتر وعمیق تر باشد. این مساله ی فرهنگی را اگر صرفن براساس حساب و کتاب های اقتصادی تبیین کنیم، راه به خطا پیموده ایم که مساله فرهنگی در کوچکترین و ریزترین سطوح جامعه قابل ردگیری است و با درک ما و نسل جدید از خود و خویشتن، رابطه انکارناپذیری شکل می دهد. همین که نسل سوم مهاجرین افغانی درمدارس دولتی حضور دارند(حتا اگر با محدودیت باشد) یعنی با نسل جدیدی از افغانی – ایرانی هایی در فرهنگ شهری مواجه می شویم که این حق را دارند که با شکل دادن به فرهنگ دیاسپورای خود (منظور فرهنگ افغانی – ایرانی است)، در شکل دادن به فرهنگ شهری برازجان سهیم باشند. چه بسا که از همان نسل اول و دوم این مهاجرین نیز فرهنگ شهری برازجان، دریافت های فرهنگی یی را به طور ناخودآگاه داشته است اما به دلیل شرایط نامساعد فرهنگی، هیچ گاه به دید نیامده و یا چشمان خود را بر آن بسته اند.

فرهنگ امروزی حاکم بر فضای زندگی مردم در هر کجای دنیا، تحت تاثیر فضای مجازی و ارتباطات پیچیده ی فرهنگی، دیگر هویتی ثابت، ایستا، معین و محدودیت یافته را نمی تواند درخود بازتولید کند، آن چنان که ازحصارهای تنگ مفهومی “خود” و” دیگری” به افق های معنایی بازی قدم نهاده ایم که در آن مفهوم “خود دیگری” یا “دیگری خود” (به زعم آرجون آپادورای؛ انسان شناس آمریکایی – هندی) متولد شده است تا در این پهنه ی فرهنگی محلی – جهانی، به عزیمت و فراروی از هویت های شکل یافته از نوعی “خودشیفتگی فرهنگی سرزمینی” به نوعی از هویت های “فراسرزمینی / فراملی” فراخوانده می شویم تا زندگی را در فرهنگی سیال، پویا و نامحدود تجربه کنیم و درهمین سپهر فرهنگی، دست به آفرینش های خلاقانه ای از روابط فرهنگی با دیگر فرهنگ ها بزنیم و حیات و فرهنگ تک ساحتی و استبدادمحور خود را از این چرخه بازتولید پدرخوانده های فرهنگی به درآوریم. ازهمین رهگذر است که پدیده “سرزمین زدایی از هویت ها” به حلقه ی واسطه ی تفکرات روشنفکرانه ی معاصر تبدیل می شود که اصالت را نه دیگر در مرزبندی های سیاسی و خصومت های بین شهری و…، که در پیوندهای چندگانه ی هویتی ای می یابد که در آمیزش افقهای فرهنگی ای شکل می یابند و خود را از انگاشت های نژادپرستانه رهایی می دهند.
دغدغه این نقد فرهنگی ازهمین نکته، خود را بازیابی می کند که ادبیات، هنر و فرهنگ این سرزمین بطور متقابل چه پیوندی را با فرهنگ های مهاجربرساخته است؟ چه قدر در آفرینش های فرهنگی، این تفاوت های قومیتی – زبانی به حضور فراخوانده شده است؟ آیا فرهنگ کنونی این مردم ظرفیت هایی برای پذیرش فرهنگی نسل سوم مهاجرین را در خود پرورانده است تا در آینده-ای نزدیک، صداهای خاموش آنان را در فرهنگ خود منعکس شده، بشنود؟ و هم-چنان پرسش های دیگری که می توان در این رابطه طرح کرد و بدون پاسخ آنان را رها کرد تا خواننده، خود به تحلیل آن ها بپردازد. اما آنچه که در نخستین برخورد با این مساله ها در ذهن امان صورتبندی می شود این است که با این حد پایین از مدارای فرهنگی و این حد بالا از خوشیفتگی فرهنگی مردم برازجان، بعید است که این مهاجرین به آشناهای فرهنگی ای بدل شوند که توان آن را داشته باشند تا در مناسبات فرهنگی تاثیرگذار شوند و آنچه با تاسف، آینده ی به خصوص نسل سوم این مهاجرین را به انتظار می کشد، تبعیدشدگی فرهنگی ای است که بر مهاجربودگی اشان افزون خواهد شد و آنان را در نوستالژی (غم غربت) وطنی فرو خواهد برد که شاید هیچ گاه به آن رجعت نتوانند کنند. آنان خود را مهاجرینی تبعیدی خواهند یافت که هیچ امکانی را برای خلاق کردن سال ها زندگی در این منطقه، در فراروی خود نخواهند دید و چه بسا تراژدی مهاجرت اجباری ای دیگرباره، تمام هستی آنان را در خود فروخواهد بلعید.

یادداشت:
عنوان مقاله، نام یکی از فیلم های عباس کیارستمی می باشد.

Paaraadox.blogspot.com