انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از مدارس “رشدیه” تا رشد مدارس جدید در ایران : تفکیک نهاد علم و دین در تاریخ اجتماعی قاجار

“مدرسه” یکی از واژه های تاریخ دار در ایران است که قبل از تاسیس دارالفنون (۱۲۶۸ه ق/۱۸۵۱ م) به عنوان معادلی برای “حوزه علمیه” به معنای امروزی آن به کار می رفت؛ مکانی ضمیمه شده به مسجد- به مثابه نهاد دینی- جهت آموزش دروس مرتبط با احکام و شریعت و دارای نظام مشروعیت بخش خاصی که از جانب”مدرس” و سپس”مجتهد”و “فقیه” برای فرد طلبه،اعمال می شده است. اما بعدها، همین واژه برای فضایی منفک شده از مسجد،اما به همان نام مدرسه، که محتوای آموزشی متنوع تر و متفاوتی- نسبت به آنچه در”مدارس قدیم” یا “مکتب خانه ها” ارائه می شد- در آن تدوین گشت. این انفکاک، قطع نظر از بعد فضایی آن و نیز محتوای دروس، از بنیاد، دارای نظام مشروعیت بخشی و سلسله مراتب دگرگونه ای بود.
در همین جا توجه به یک مفهوم که معمولا توسط عده ای از روشنفکران معاصربه اشتباه به کار گرفته می شود، ضروری است: “پروتستانتیزم اسلامی”؛ مفهومی که در ابعاد وسیع حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایرانیان و درارتباط با دوره قاجار و نهضت مشروطه استفاده می شود. البته نمی توان این مسئله را نادیده گرفت که اصولا نحوه حضور دین و عالمان دینی در حیات اجتماعی ایرانیان از اوایل قاجار و همزمان با دوره فتحعلی شاه و ماجرای اسف بار شکست ایران از روسیه- تغییرات چشمگیری داشته و این تحولات، با اعزام نخستین گروه دانشجویان به خارج، توسط عباس میرزا تا شکل گیری طبقه خاصی از روحانیون دگراندیش چون سیدجمال ایدین واعظ اصفهانی، میرزا حسن رشدیه(بنیانگذارمدارس جدید درایران)، سید مهدی نوری( فرزند شیخ فضل الله نوری) و…،ابعاد پیچیده تری به خودگرفته وبا نظریه پردازی “مشروطه” توسط طلاب جوان و (بعدها) روحانیون برجسته نهضت چون محمدحسین نائینی و شیخ اسماعیل محلاتی به اوج خود رسیده است.(آبادیان ۱۳۸۵: ۲۲-۲۱)

با این وجود و به دلایل مختلف، تحولات مذکورمیان علمای دینی قابل مقایسه با نهضت پروتستانی اوایل رنسانس در غرب نیست؛ چه روحانیون ایرانی اصولا دارای بافت منسجم، یکپارچه ولزوما متحد با دربار نبوده، گاه حتی به مثابه جناح مخالف دربار(اما به صورت تدریجی و با احتیاط) ظاهر شدند. به علاوه، به دلیل ویژگی های درونی دین اسلام- قطع نظر از تنوع فکری روحانیون که از اواسط صفویه در این نهاد دینی شکل گرفته بود- انعطاف پذیری نسبی در مواجهه با تغییرات و تکثرخط مشی ها، مسئله غریبی درساختار دینی ایران نبوده است.این درحالی است که پروتستانتیزم در غرب، در وضعیتی شکل گرفت که اصولا کسی نمی توانست حتی به اصلاحات درونی در دین موجود بیاندیشد و چاره ای جز انقلاب علیه نظم دینی موجود- که در موقعیت بن بست قرارگرفته بود- باقی نمی ماند.

لذا باید به این نکته توجه کرد که نخستین بارقه های پیدایی طبقه ای که امروز به عنوان “روشنفکری دینی” می شناسیم؛ نه محصول نهضت مشروطه بلکه برآمده ازاواسط عصر صفویه و به ویژه شخصیت ملاصدرا است؛ فیلسوف و شاعری که عرفان، قرآن و فلسفه- سه منبع اصلی در علم و عمل دینی- را به طرزجنجال برانگیزی به یکدیگر پیوند داده و حتی شیوه بحث و پرسمان سازی او در کلاس های دوران طلبگی، در پس زمینه، نوعی نقد نظام علمی،آموزشی وشناختی را درپی دارد که بعدها به نفی بلد شدن وآمادگی اومنجرمی شود؛ حادثه ای که در مورد روحانیون دگراندیش عصرقاجارهمچون میرزا حسن رشدیه- بانی اولین مدرسه به سبک اروپایی در ایران- نیز رخ می دهد.

توجه به شخصیت و سیرزندگی بانیان این مدارس، که دردو حوزه دین ومنورالفکری به طورهمزمان فعال بودند؛خود گواه دوران پرتنش گذاراز “مدارس قدیم” به “مدارس جدید” است. وجه مشترک بیشتراین افراد،در گذراندن دو سبک متفاوت تحصیلات (سنتی و دینی در ایران وآکادمیک در خارج ازکشورو یا لااقل درمعرض امواج جدیدقرارگرفتن) است. در این زمین،شرح مختصری اززندگی میرزا حسن جالب است: میرزاحسن،فرزند یکی از علمای برجسته تبریزبود که تحصیلات علوم دینی را در نجف به اتمام رساند، تا اینکه در جریان خواندن مقاله ای درروزنامه اخترچاپ استانبول، با عقب ماندگی کشور در مقایسه با اروپا،آشنا و تصمیم به تحصیل رشته “تربیت معلم” در بیروت گرفت.وی در بازگشت به تقلید ازآنچه به نام “مدارس رشدیه” درعثمانی دیده بود،چنین مدرسه ای را در تبریز نیز دایرکرد که دراثر بدگویی درباریان و متهم شدن به “بدعت گذاری در دین” از سوی علما، مدرسه وی با تعطیل و خود ودانش آموزانش بارها مورد ضرب و شتم قررگرفتند(رینگر۱۳۸۱: ۱۷۴)

مدارس جدید، عامل شتاب دهنده به اصلاحات سیاسی و اجتماعی و نشانه گسست آگاهانه از نظام آموزشی گذشته بود که در”اسامی” مدارس جدید و سمت گیری اروپایی آنها خود رانشان می داد،مانند :مدرسه شرف،ثروت،معرفت و دانش. هدف بنیان گذاران این مدارس، ساختن طبقه اجتماعی و اقتصادی جدیدی در ایران به منظور تربیت کادر رهبری اندیشه های اصلاحی، به ویژه با فاصله گرفتن ازپذیرش طبقات اعیان و رجال وابسته بود. این امر در مدارس “جدیدتری” که مخصوص ایتام و فرزندان بی بضاعت و باهدف همگانی کردن آموزش عمومی به عنوان پیش شرط حکومت مشروطه تاسیس می شد،بارز بود؛ مدارسی چون خیریه،شرف وسادات که همگی امکان تحصیل رایگان را برای افراد بی بضاعت فراهم می کردند. گرچه تنش های طبقاتی،همچنان یه طرز آزاردهنده ای باقی مانده بود،مثل اینکه افراد فقیرامکان دستیابی تحصیلات متوسطه را نداشتند و در مقطع ابتدایی متوقف می شدند.
شیوه نوین آموزشی در مدارس جدید،هرچند با شرایط متفاوت بین المللی و اوج گیری مانیفست پیشرفت(progress) در کشورهای منطقه چون عثمانی واروپا همراه بود،معذالک این پیشرفت ها،حاصل دهه های متوالی تلاش برای”مفیدتر” و”عملی تر” کردن آموزش های رسمی از دوره تاسیس دارالفنون و حتی قبل از آن بود. دوره ای که “احتیاط” و “حرکت کج دار و مریض” در راه تحولات موردنظر، اصلی پذیرفته شده در میان نوخواهان بود. مدرسه یا دانشگاه دارالفنون که به همت امیرکبیر تاسیس و مدتی پس از قتل وی به سال ۱۲۶۸ه ق، با تایید شاه و پذیرش فرزندان پسر طبقه اعیان،امرا ورجال گشایش یافت؛ در ابتدا در رشته های پیاده نظام، توپخانه،مهندسی،سواره نظام،طب وجراحی،معدن شناسی وداروسازی فعالیت می کرد.حضور پررنگ رشته های نظامی، سبقه تاریخی وحشت از عقب ماندگی تکنولوژیک و نظامی کشور- به خصوص پس ازشکست فاجعه آمیزایران از روسیه در دوره فتحعلی شاه- رابازمی نماید. درواقع در دوره تاسیس دارالفنون، برخلاف عصرتاسیس مدارس جدید در۱۳۰۰ه ق، مقایسه میزان پیشرفت ایران با اروپا تنها براساس بعد مادی و محسوس فرهنگ- تکنولوژی و مهندسی،دانش نظامی و پزشکی(به مثابه نمادبرجسته پوزیتیویسم)- صورت گرفته وعلوم نظری چون فلسفه،حقوق والهیات همچنان در تسلط “مدارس قدیم” باقی مانده بود.
تاسیس دارالفنون از چند بعد حائزاهمیت است: افزایش استقلال ایران در مقابل بیگانگان، نمادی برای پیشرفت ایران، نشانه ای از تغییردرملاک های منزلت اجتماعی افراد، به چالش کشیدن نظام ارتقای شغلی موجود، تاکید برشایسته سالاری و بروز ناخشنودی از دستگاه دولتی و مهم تراینکه دارالفنون در حکم نماد اصلاحات شاهی(ازبالا به پایین) و لذا بسیارشکننده و آسیب پذیر می نمود.(همان:۱۱۴-۱۱۳) هرچند بسیار زود بود(و درعصرحاضر نیزهست) که”آموزش” به عرصه ای جهت ایجاد فرصت های برابربرای فرزندان همه طبقات، جهت دستیابی به موقعیت شغلی مناسب وکسب منزلت اجتماعی تبدیل شود. به عبارت دیگر، گرچه تاسیس دارالفنون، ملاک های کسب منزلت اجتماعی را از الگوی خدایگان- بندگی و نزدیکی به درباربه سمت تحصیلات حرفه ای تیغییرجهت داده بود،اما فرصت ورود به چنین عرصه ای درابتدا وبرای مدت ها، دستخوش تبعیض طبقاتی وجنسیتی و محدود به طبقه اشراف و جنس ذکور بود.
وجود شکنندگی در کیفیت استقراردارالفنون- به عنوان اولین نهاد علمی که به طور جدی و رسمی ازنهاد دین جدا شده بود- وابستگی آن به تایید شاه و تعارض های فکری او دراین زمینه بازمی گشت. شاه از یک سو ازاین مدرسه نوپا به دلیل پیامدهای سازنده آن برای پیشرفت کشورحمایت می کرد وبه ویژه این موضوع که اروپایی ها درباره ایران چطورفکرمی کنند برای اوجالب بود. دراین زمینه، حتی روزنامه وقایع اتفاقیه به دستورشاه موظف به بازتاب اخبار مربوط به دارالفنون درسطح جامعه بود. اما ازسویی دیگرو به دنبال حضورکوتاه مدت وناخوشایند ناصرالدین شاه درفراموشخانه- که ارتباط نزدیکی را میان دارالفنون واروپا برقرارمی کرد- شاه نگران نفوذ اندیشه های غربی وماسونی وبه خطر افتادن تاج وتخت خود به دلیل شکل گیری احتمالی اندیشه های جمهوری خواهانه شد و این دغدغه تا قبل از بروزنهضت مشروطه درمنش ناصرالدین شاه و بادرجه بسیارکمتردر سلوک مظفرالدین شاه باقی ماند. این منفی نگری حتی در”انگ ها” و اتهاماتی که بعدها به بانیان مدارس جدید،مخالفان حکومتی وروحانیون دگراندیش زده می شد، آشکاراست :”باب بودن”، “بهایی بودن”، “بدعت گذار دردین”، “جمهوری خواه” و”ضد سلطنت”.
باید توجه داشت که مخالفت علما وجامعه پزشکی سنتی درآن زمان نیزمزید برعلت شده ودرمیان همه اقسام مخالفت ها،چند دلیل مشترک به ذهن می رسد: به هم ریختن نظم سنتی موجود، ترس ازحاشیه ای شدن درمیان سنتی ها ومتزلزل شدن ملاک های منزلت بخش به افراد و گروه ها. نزاع دوجریان آموزشی سنتی و مدرن در حوزه دین وپزشکی برسرچند موضوع اصلی بود: اول نظام امتحانات و صدورگواهینامه که با شکل فارغ التحصیلی پیشین برمبنای تایید وآزمایش حکیم باشی یا فقیه و مجتهد ومبتنی برمواد درسی خاص ومحدودی بود، تفاوت جدی داشت. دوم، مسئله اشغال پست های دولتی بود که پیشترتنها برداشتن روابط نزدیک با درباراستواربود، حال آنکه در دوره مذبور،ملاک شایستگی به سوی “تحصیلات عالیه” میل می کرد؛ هرچند همان طور که ذکرشد، در دوره اخیرنیز،دارالفنون ومدارس جدید تامدت ها همچنان فرزندان ذکور رجال راپذیرش می کرده و از این رهگذر،صرفا به ملاک قدیمی مشروعیت یعنی وابستگی به طبقه اشراف، ملاک شایستگی این طبقه به لحاظ تحصیلی را نیز اضافه کرده با قدرت بیشتری مشروعیت آنها رابرای کسب مشاغل بهتر،تایید می کردند.
نزاع سوم به ویژه درحوزه پزشکی،بیشتربرتفاوت های اصطلاح شناختی((terminological استواربود. زبان فارسی (واصطلاحات پزشکی سنتی درآن)، اصولا زبان دقیقی برای معادل سازی نبوده و همین امرسلطه تدریجی اما جنجال برانگیززبان های اروپایی به ویژه زبان فرانسه را برفضای مدارس ایرانی هموارکرده که خود زمینه نگرانی بیشترشاه و علما می شد. علما نیزدر باب مباحث نظری اروپایی و مغایرت آن با کیهان شناسی اسلامی به ویژه درموضوع حرکت وایستایی زمین،همچنین مخالفت اعتضادالسلطنه با”طالع بینی” و دوپاره شدن نهاد مشروعیت بخشی علمی درکشور،ابراز نگرانی می کردند.
باهمه این اوصاف، مخالفت ها در دوره تاسیس دارالفنون به هیچ وجه قابل مقایسه با دوران تاسیس مدارس جدید نبود؛ چراکه اولا تعامل جدی میان مکاتب قدیم و جدید در حوزه دانش شکل نگرفته و” اندیشه های تلفیقی” هنوزمیان آن دومطرح نبود؛ چه مانیفست تطورگرایی اصولا بر”تکثرروایات” به گونه مرتبط به هم،وقعی نمی گذاشت. درواقع، نظام آموزشی سنتی هنوز به چالش کشیده نشده وبحث آموزش عمومی و همگانی که تمام اقشار و طبقات را دربرگیرد، مطرح نبود. ضمنا همان طورکه پیش ازاین ذکرشد،علوم نظری همچنان درسلطه مدارس قدیم قرارداشت.
امادرآستانه دهه۱۳۰۰ه ق و با درنظر گرفتن سه دهه پرتنش پیشین که به عصر”اعطای امتیازات” مشهورشده وبا وجود حوادث سرنوشت سازی چون تاسیس دارالفنون، قیام تنباکو،گسترش مداری میسیونری و تمایل شدید انگلیس برای ورود به ساختارمدارس،نفوذ زبان فرانسه، راه افتادن نهضت ترجمه درحوزه های فلسفه،اقتصاد سیاسی و رمان و استبداد ناصری و نگرانی او ازتبعات آشنایی مردم با پیشرفت های ممالک اروپایی و بروزافکارغربی مضربه حال تاج وتخت و به دنبال آن، تعطیلی چندمورد ازنشریات و مدارس،”آموزش برای همه”، شعار یکپارچه مردم، به رغم همه مخالفت ها و اعمال محدودیت هابود.در حقیقت،نوعی نیاز به تغییرازپایین،برضد نخبه گرایی و دیوان سالاری پیشین که آموزش همه طبقات اجتماع را درپی داشته باشد،پدیدآمده بود. درواقع، ناکارامدی شیوه ترقی خواهی پیشین که تنها بربعدمادی فرهنگ استواربود، ازسوی منورالفکران و مردم حس می شد.
در نتیجه، روشن فکران با آرمان آموزش ابتدایی برای همگان،شروع به تدوین تلفیقی موادآموزشی سنتی و جدید و تاسیس مدارس جدید به ویژه برای طبقه فرودست کردند. با ورود دروسی چون صرف ونحو عربی، آموزش قرآن، معانی و بیان وشرعیات درکنار زیست شناسی،فیزیک، طب،داروسازی،جبر و زبان فرانسه،مخالفت های علما ناظربرخلاف شریعت بودن واردکردن دروس دینی در مدارس- که باید صرفا به نهاد دین محول شود- واعتراضات هردو گروه علما و اطبای سنتی دال برضرورت منع کالبدشکافی و نجس بودن جنازه واشکال شرعی در آزار دادن جنازه به واسطه متلاشی کردن آن،در کنار نگرانی های پیشین شاه درمورد “جمهوری خواهی” و”بابی گری” به تعطیلی و ویرانی مدارس وضرب و شتم مدرسان و دانش آموزان منجرمی شد. گواینکه مخالفت علما بسیاربیشتربوده و موسسان مدارس جدید را به سمت تهران- جایی که حمایت های عده ای ازدرباریان و تجارازمدارس جدید،تدریجا رو به افزایش بود- کشاند. گواینکه تبریزنیز به رغم اعتراضات جدی علما، به دلیلی فراوانی اقلیت های ارمنی و تماس مداوم با ایرانیان مقیم و ارتباط با آسیای میانه،قفقاز وعثمانی و فعالیت بالای میسیونرهای آمریکایی و اروپایی،دومین شهرپذیرای مدارس جدیدبود.
نخستین مدرسه جدید به دست میرزا حسن خان رشدیه درتبریزبه سال ۱۳۰۰ ه ق تاسیس شد، هرچند به سرعت آماج مخالفت ها ونهایتا تعطیلی قرارگرفت. مهم ترین خدمت رشدیه به نظام آموزش همگانی درایران، “تدوین الفبای صوتی” وساختارمند کردن آموزش خواندن و نوشتن درایران بود که به موجب آن، افراد می توانستند نه تنها کتاب های خاص تدریس شده درمدرسه، بلکه دیگرمنابع نوشتاری رانیز به راحتی مطالعه کنند،همچنین وی در اواخر عمر به تدریس الفبای نابینایان پرداخته و ازمشوقان ایجاد مدارس دخترانه در تهران بود( حسن بیگی ۱۳۶۸ :۱۹۲-۱۹۱)
در طول سال های بعد،تخصصی شدن علوم سیرصعودی گرفته ومدرسه فلاحت(کشاورزی)،مدرسه علوم سیاسی(توسط وزارت خارجه)،مدرسه طب، دارالمعلمین(۱۲۸۳ ش)،دارالمعلمات(۱۲۹۷ ش) ویژه تربیت معلمان مرد وزن نیز توسط دولت تاسیس شدند. مدارس ایران دربیشترعمرقاجاریه، توسط دولت و پس از ۱۳۰۰ ه ق توسط روشنفکران یا تجاردر سه دوره تاریخی بنا شدند: قبل ازقاجار، قبل ازدوره ناصری و بعد از آن. با این وجود شایان ذکر است که عمده مدارس، ابتدا بیشتردر مجاورت سه ضلع قدرت،در جامعه سنتی ایران یعنی حاکمیت،دین و بازار تشکیل می شد؛مثلا مجاورارگ سلطنتی(نماد خدایگانی)، محلات مرفه چون عودلاجان(نیاوران کنونی) وهمچنین مجاوراماکن مذهبی چون مسجد جامع،تکایا، بقعه ها و امامزاده ها ونیز دربازار- محل تمرکزتجارمتدین- تاسیس می شدکه می توان به بعضی مصداق ها اشاره کرد: مدرسه دارالشفا و مدرسه صدر(روبه روی جلوخان مسجدجامع)،مدرسه آقاخان(عودلاجان)،مدرسه صنیعیه (حوالی بقعه امامزاده یحیی)،مدرسه منیریه(مجاور بقعه سیدنصرالدین)، مدرسه فخریه یا خان مروی دربازارچه مروی اشاره کرد.
چنان که دربحث از پروتستانیزم اسلامی و عدم مطابقت آن با تحولات فکری وعلمی علمای شیعه ایران مطرح شد،نهاد دین ازاعتراض به سوی مدارا و از مدارا به سمت پذیرش حضورمدارس جدید حرکت می کرد. چنان که حضور فرزندان علما درهمین مدارس(البته با لباس مخصوص خود) وپذیرش تدریس علوم دینی با اولویت تدریس قرآن، عربی و شرعیات درابتدای برنامه روزانه، نمونه شفافی ازهمسازی متقابل میان دونهاد دین وروشنفکری درایران عصرقاجار است؛ همسازی که تحول آموزش همگانی درایران رابستر دگرگونی سیاسی کشور،با حضورروحانیون دگراندیش، بانیان مدارس جدید، نخبگان تحصیل کرده ، بنیان گذاران نهضت ترجمه وشاهزادگان قاجاری نخبه در جریان انقلاب مشروطه را فراهم کرد.
Ø منابع :
۱. آبادیان، حسین،۱۳۸۳، بحران مشروطیت درایران، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
۲. رینگر،مونیکا ام، ۱۳۸۱، آموزش، دین وگفتمان اصلاح فرهنگی دردوران قاجار، ترجمه مهدی حقیقت خواه، تهران: ققنوس
۳. حسن بیگی،محمد باقر،۱۳۶۸، تهران قدیم ، تهران: ققنوس

ایمیل نویسنده :
sara_muhamadkamal@yahoo.com