انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

وجه تصویری ادبیات بی نهایت است در گفتگو با علی اشرف صادقی

قرار گفت‌وگو با دکتر صادقی بیست روز قبل از روزی بود که مصاحبه انجام شدامااز بخت بد من تعطیلی تابستانه‌ی فرهنگستان و سفر استاد فاصله ای بیست روزه را بوجود آورد و دغدغه‌و انتظاری که با توجه به اشتیاقم برای گفت‌وگو با استاد روزهای دانشجویی‌ام و به هم خوردن چندباره قرار بیشتر شد وسببی که مثل همان روزهای دوره دانشگاه مشتاقانه تا روزگفت و گو انتظار بکشم.

از شما به عنوان یک زبان‌شناس می‌پرسم ادبیات چیست؟

البته من پیش از آن که به عنوان یک دوستدار زبانشناسی یا ادبیات اظهار نظر کنم بیشتر به عنوان یک خواننده‌ی علاقمند و پی‌گیر می‌توانم پاسخ بدهم. نکته‌ی اصلی این است که ادبیات از مظاهر هنر است. در واقع ما از زبان به عنوان ابزار ایجاد ارتباط استفاده می‌کنیم و بعضی از زبان‌شناس‌ها مهم‌ترین وظیفه‌ی زبان را همین ایجاد ارتباط می‌دانند. ادبیات از ابتدا با بشر همراه بوده، یعنی از وقتی که بشر از نظر ژنتیکی تکامل پیدا کرده و به این حالت Homo sapiens رسید، ذهن ادبی داشته؛ شما می‌‌بینید که عوام‌الناس هم استعاره‌های ادبی را در گفتار به کار می‌برند. مثلاً دوره‌گردی که توت می‌فروشد برای تبلیغ کالایش فریاد می‌زند بیا «نقل تر» است … او که درس ادبیات نخوانده، خودش این استعاره را می‌سازد، حتی تصاویری که بر دیواره‌ی غارها می‌بینید نشان می‌دهد که بشر اولیه هنرمند بوده. بنابراین هنری که از ابتدای شکل‌گیری ذهن انسان با او همراه بوده برخی جاها در قالب هنر تجسمی بروز کرده و برخی جاها در ظرفیت‌های زبانی و هنر زبانی در شعر و ادبیات تجلی می‌یابد. بنابراین وقتی هنر با زبان آمیخته می‌شود ادبیات به وجود می‌آید و در ارتباط‌های روزمره ما می‌بینیم که علی‌رغم استفاده، صرفا ابزاری از زبان به عنوان وسیله‌ی ارتباطی، گاه ادبیات هم در این بافت زبانی به کار می‌رود که البته به ندرت پیش می‌آید که بعضی‌ها هنگام سخن گفتن یک مایه‌ی ادبی هم در گفتارشان باشد. من ممکن است در وقت سخن گفتن سعی کنم جملاتی را که به شما می‌گویم در ذهنم جابه‌جا کنم و یک مقدار با بار ادبی بیشتری صحبت کنم. یعنی وقتی من در ذهنم جمله‌هایی را که می‌خواهم بگویم کمی ویرایش می‌کنم که فصیح‌تر باشد د ر واقع کمی ادبیات را در آن دخیل می‌کنم بنابراین جنبه‌ی پیشرفته‌ی ادبیات در زبان به واقع شعر ناب است.

شعر ناب یک تعریف کلی است و کمی سلیقه‌ای منظور از این شعر به عنوان مثال در کدام نمونه است مثلاً شعر شاملوست یا حافظ و یا مولوی؟

شعرهای بعضی از شعرا مثلاً غزلیات مولانا خیلی جنبه‌های شعری قوی‌تری دارد به نسبت مثنوی، شاهنامه یا بوستان سعدی. این‌ها جنبه‌ی نظم قوی‌تر دارد هر چند که جنبه‌های شاعرانه هم دارد. اما آن شور و حال وصف ناشدنی در غزلیات مولانا چیز دیگری است.

 

و البته نثر هم می‌تواند تعریف ادبی پیدا کند؟

بله. نثر بدون ادبیات در واقع همین نامه‌های اداری است. در واقع بدترین شکنجه برای یک علاقمند به ادبیات یا ادیب این است که او را در یک اطاق نگه دارند و وادارش کنند از صبح تا شب نامه‌های اداری بنویسد و بخواند!!

و البته مطالب بسیاری از روزنامه‌ها هم در حکم همان نامه‌های اداری هستند.

 

خواندن روزنامه‌ها که به اندازه‌ی نامه‌های اداری عذاب‌آور نیستند.

با کمی تخفیف خیر. من فرانسه که بودم روزنامه لوموند را که یکی از معتبرترین روزنامه‌های جهان است و مقالات دشواری هم دارد هر روز می‌خریدم و مقالاتش را می‌خواندم (حتی خود فرانسوی‌ها هم در مطالعه‌ی این مقالات این قدر جدی نبودند) ولی سطح این مقالات هم از نظر مفهوم و هم بافت‌زبانی اززمین تا آسمان با آن چه در روزنامه‌های ما هست، متفاوت است. بنابراین ادبیات از انسان جداشدنی نیست.

 

آیا زبان در خدمت ادبیات قرار می‌گیرد یا بالعکس؟

قطعاً زبان در اختیار ادبیات قرار می‌گیرد، زبان و ادبیات از هم جدا شدنی نیستند. این که این ابزار از چه طریقی کار می‌کند، یکی جنبه‌ی لفظی است. لفظ در شعر خیلی مهم است.

 

لفظ به معنای واژه؟

منظورم از «کلمه» کلی‌تر است. منظور کلمات و ترکیبات آن‌ها با هم است. وقتی شما alliteration یا تناسب آواها ایجاد می‌کنید مانند: شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی … در واقع بازی با لفظ است. پس یک جنبه‌ی مهم ادبیات، جنبه‌ی لفظی است.

 

و فرم؟

دقیقاً فرم در ادبیات مهم است. به‌طوری که برخی در خلق و نقد آثار ادبی فقط به فرم اثر ادبی توجه دارند. عامل مهم دیگر تخیل است. البته، اگر بیان این تخیل آن قدر مبهم باشد که خواننده‌ی آن اثر ادبی نتواند با آن ارتباط برقرار کند، به نظر من این شعر یا نوشته ماموریت خود را انجام نداده است. یعنی بعضی از شعرای معاصر ما تخیلشان طوری است که مرتب باید آن را تفسیر کرد. من یک بار از یکی از همین شعرا پرسیدم که مرادتان از این شعر چیست؟ گفت: شما چه برداشتی دارید؟ من معنایی که برداشت کرده بودم گفتم. گفت: خب همین است. پرسیدم واقعاً!؟ گفت: من الان یادم نیست آن زمان که این شعر را می‌گفتم به چه چیزی فکر می‌کردم!!

شاعری که یادش نیست انگیزه‌ی سرودن شعرش چیست؟واقعا” باید چه قضاوتی درباره‌ی او و شعرش کرد؟

 

این‌ها به نظریه‌ای معتقدند که می‌گوید خواننده‌ی شعر یا متن ادبی در آن واحد خالق آن هم هست.

این دیگر از خالق اثر ادبی دور می‌شود. شما باید خالق هر اثر ادبی را در متن یا شعرش ببینید و نباید هر کس بتواند یک تفسیر دلخواه از اثر ادبی بکند.

ولی ما شعرای بسیاری داریم که قرن‌هاست درباره‌ی شعرهایشان تفسیرهای متعدد صورت می‌گیرد شاخص‌ترین آن‌ها حافظ است. و شعرشان قابلیت تفسیرهای گوناگون را دارد ولی از نظر جایگاه، شعری با این اشعار جدید قابل مقایسه نیست.

خیر قابل مقایسه نیست و در واقع شعر حافظ را امروز ما تفسیر می‌کنیم چون بسیاری از تعابیر و اصطلاحات و اشارات شعر او را فراموش کرده‌‌ایم. حتی کنایه‌هایی را که در آن به مسئله‌ای در زمان زندگی خواجه اشاره شده فراموش کرده‌ایم. اگر این‌ها کم‌کم روشن شود با توجه به این که طی دو دهه‌ی اخیر خیلی کارها در زمینه‌ی تفسیر حافظ صورت گرفته آرام آرام شعر حافظ قابل فهم‌تر می‌شود. اما شعری که مدت‌ کمی از سرودن آن گذشته وقتی نشود فهمید باید در ادبیات بودن آن شک کرد.

 

اما جنبه‌های ادبی آثار ارزشمند هم تفاسیر گوناگون دارند و فقط اشارات و کنایات مذکور در متن نیست که باید تفسیر شود.

بله. در واقع این خاصیت ادبیات است که تفسیر متن آن به خصوص در شعر بی‌نهایت است. مثلاً در شعر حافظ بعد از روشن شدن لایه‌های بیرونی تازه نوبت به محتوای ادبی آن می‌رسد که تفسیرها در مورد آن بی‌نهایت است. فرق یک اثر ادبی با اثر غیرادبی ایجاد لذت در مخاطب است هنگام خواندن.

در واقع در یک اثر ادبی اطلاعی که به خواننده داده می‌شود (براساس نظریه‌ی Information theory) پایان‌ناپذیر است و تا ابد هست و هر بار که آن را می‌خواند یک وجه از این اثر را کشف می‌کند و این است که «لذت از متن» را به وجود می‌آورد. در حالی که متن علمی را یک بار که بخوانید حفظ می‌شوید و (information) آن تمام می‌شود.

اطلاع در ادبیات تمامی ندارد و تا ابد این تازگی را حفظ می‌کند و هر قدر هم که اثر ادبی قوی‌تر باشد این چند لایگی و ایجاد لذت در خواننده بیشتر است.

 

بسیاری معتقدند که در زبان عامیانه ی فارسی ظرفیت‌های واژه‌سازی و ترکیب‌سازی بیشتر از زبان نوشتار امروز ماست و هم بار ادبی ضرب‌المثل‌ها و قصه‌ها و اساطیر محتوای آن را هم غنی‌تر کرده است، نظر شما چیست؟

این مسئله را اصلاً به این صورت نمی‌توان مطرح کرد. ببینید وقتی من هم که خیلی مقیدم که شکسته ننویسم موقع نوشتن ای‌میل برای بچه‌هایم می‌بینم کلمه‌ای هست که اگر آن را شکسته ننویسم آن مفهوم عمیق را نمی‌رساند، یعنی نوشتار لفظ قلم احساس را منتقل نمی‌کند شکسته می‌نویسم. علتش این است که گوینده همیشه همراه زبان (در مفهوم عام آن) است. یعنی حالت القایی و عاطفی فرد گوینده همراه زبان هست. و این در شکل گفتار بسیار بیشتر است و در نوشتار تا حد زیادی از بین می‌رود. توجه کنید، این «ادبیت» نیست.

 

چرا مثلاً وقتی ما ضرب‌المثل به کار می‌بریم یا می‌گوییم گوشه حیاط« یک گُله آفتاب» بود یا از گرمای بیرون که به خانه می‌رسیم می‌گوییم «گر گرفتم» در حالی که واقعاً آتش نگرفته‌ایم. آیا این همان استعاره نیست؟

ببینید وقتی ما می‌گوییم من موهایم را در آسیاب سفید نکرده‌ام که البته از فرط زیاد به کار بردن کلیشه شده این‌ها استعاره‌های کلیشه‌ای است که خیلی‌هایشان جزو زبان شده‌اند و جنبه‌ی ادبیت آن‌ها ضعیف شده و بیشتر به شکل زبانی نزدیک شده است. طبیعی است که اول بار یک فرد خلاق و با سواد این استعاره را به کار برده و بعد همه‌گیر شده. آن زمان این یک استعاره ی ادبی بوده ولی به تدریج کلیشه و جزو بافت زبان شده و این از ویژگی استعاره‌هاست که به تدریج رنگ می‌بازند و آن قدرت اولیه را از دست می‌دهند. مثلاً «خاموش» امروز برای ما ضد روشن است. وقتی می‌گویید: چراغ را خاموش کن. آیا هیچ برداشت ادبی از این جمله می‌کنید؟ مسلماً خیر. اما در واقع لغت خاموش یعنی ساکت، چنان که گاه به کسی که خیلی حرف می‌زند می‌گوییم خاموش! یعنی ساکت شو. اما در اصل این کلمه مربوط به زمانی است که آتش در ایران مقدس بود و وقت خاموش کردن آن می‌گفتند: آتش را بکشید. برای این که به گویی کنند و حرف از کشتن نزنند گفتند: آتش را خاموش کنید. یعنی ساکت کنید. که این بار ادبی زیبایی دارد و آن زمان بار ادبی داشته ولی الان جزو زبان روزمره شده و هیچ‌کس هم تصور معنی اصلی آن را نمی‌کند.

 

درباره‌ی زایایی زبان محاوره چه طور. هم‌چنان که خیلی از عامه‌ی مردم (غیرمتخصص) فی‌البداهه گاه حرف‌هایی می‌زنند که خیلی هم عادی آن را می‌شنویم و رد می‌شویم اما این‌ها خلاقانه است و این یعنی زبان محاوره‌ی ما زایایی خوبی دارد که در زبان نوشتاری متأسفانه کم به آن برمی‌خوریم. مثلاً وقتی در یک روز گرم می‌گوییم، از آسمان آتش می‌بارد! این استعاره است.

بله البته بیشتر استعاره‌های ماندگار را یک فرد خلاق و با سواد به وجود می‌آورد و بعد وارد زبان عموم مردم می‌شود.

 

اگر این زایایی را در زبان محاوره بپذیریم آیا با ضعفی که در ادبیات مکتوب ما چه شعر و چه داستان وجود دارد آیا این نشانه‌ی برتری زبان محاوره نیست؟

توجه کنید بسیاری از ترکیباتی که در زبان محاوره می‌شنویم از زبان ادبی و نوشتار وارد زبان محاوره شده است. واژه سازی غیر علمی یعنی آن‌چه مردم می‌سازند اساساً عامیانه است. از وندها که انتزاعی هستند استفاده در آن استفاده نمی شود. همیشه با ترکیب لغت جدید می‌سازند، اما در واژه‌سازی علمی که خواص آن را انجام می‌دهند چنین نیست.

 

آیا برعکس نیست؟

خیر. یعنی یک روزی یک آدم خلاق این استعاره را به کار برده و بقیه هم پسندیده‌اند و کم کم همه‌گیر شده است.

 

پس در واقع از ادبیات مکتوب وارد محاوره نمی‌شود بلکه حاصل یک ذهن خلاق و با مطالعه و دانش ادبی است.

بله این تعبیر درست‌تری است. زبانی که برای ایجاد ارتباط بین عامه‌ی مردم به کار می‌رود این حالت را ندارد و این را باید از جایی گرفته باشند. این زایایی محصول ذهن خلاق ادبی و ذهن زبان‌دان است. دوست مرحوم من دکتر حق‌شناس ذهن خلاق ادبی داشت و با تکیه بر همین ذوق ادبی در نوشته‌های علمی خود نشانه‌هایی از این ادبیات را لحاظ می‌کرد. بارها با مرحوم دکتر حق‌شناس در این مورد صحبت کردم و گفتم که کار علمی باید کاملاً شفاف باشد و هیج‌ حجاب و حایلی بین محقق و مخاطب نباید باشد که مخاطب مجبور باشد فکر کند و منظور نویسنده را دریابد وقتی ادبیات در کار تحقیقاتی به کار می‌رود مخاطب باید وقت بگذارد تا آن را بفهمد.

به هر حال در این اواخر ایشان گفت من به حرفی که تو می‌زدی رسیدم. همیشه می‌خواست Stylist باشد و در نتیجه از نوشته‌هایش یک جایی زبان سطح بالای ادبی داشت و یک جایی سطح زبان محاوره را پیدا می‌کرد. زایایی مربوط به این ذ هن‌هاست. افراد عامی جامعه قطعاً خلاقیت و زایایی چندانی ندارند (از استثناء‌ها بگذریم). برخی از این اصطلاحات و استعاره‌ها میراث زبانی افراد درس خوانده است و به آن‌ها رسیده و خودشان خلق نکرده‌اند. این میراث یک جایی از ذهن‌های خلاق نشت کرده. می‌دانید که من اهل قم هستم و کوچه‌های قم به سبب دیوارهای سنگی که دارند در تابستان که آفتاب می‌خورد بسیار گرم می‌شود چند وقت پیش یکی از دوستان پرسید چرا نمی‌یایی قم گفتم در تابستان قم« باب الجنه» نیست بلکه« باب الجحیم» است. خب این برای یک لحظه یک بیان ادبی است که اگر این دو عبارت عربی نبود ممکن بود این دوست من این تعبیر را بگیرد و دیگری و …. همین طور اشاعه پیدا کند.

 

اما خیلی از قدیمی‌ها هم که تحصیلات دانشگاهی و کلاسیک ندارند گاه تعبیرهای بسیار زیبایی خلق می‌کنند و این را همه‌ی ما بارها شاهد بوده‌ایم.

همه‌ی تعبیرات را مردم از همان ذهن‌های خلاق که یک روزی یک جایی گفته‌اند، گرفته‌اند. مادربزرگ من که الان سی سال است فوت کرده و در هنگام مرگ تقریباً ۹۵ ساله بود در واقع صد و بیست و چند سال پیش به دنیا امده بود سواد درست و حسابی نداشت و گاهی هم کلمات را اشتباه می‌گفت مثلاً سوء ظن را «سوت ظن» می‌گفت. کسی که در این حد بود گاهی تعبیرهایی که به کار می‌برد بسیار زیبا بود. اما او این تعبیرها را که خودش نساخته بود. او قطعاً از پدر و مادر و … آن‌ها را شنیده بود و به صورت روتین به کار می‌برد. برای خلق این گونه تعابیر باید کمی ذهن پیشرفته‌تر باشد.

 

در ادبیات آمریکای لاتین و یا در آدمی مثل علی حاتمی ما نقش روایت قصه‌ها و اساطیر و … را برای کودکان می‌بینیم که در نهایت در کنار کمی استعداد یک زبان خارق‌العاده می‌آفریند و در واقع به خلاقیت ذهنی و محتوایی هم بسیار کمک می‌کند. آن چه باعث این اتفاق می‌شود ادبیات شفاهی است که بین عامه‌ی مردم در جریان است و هر قدر رواج این ادبیات در جامعه‌ای بیشتر باشد تعداد و سطح افراد شاخص در ادبیات هم در آن جامعه بیشتر است، چرا؟

این‌ها همه سینه به سینه نقل می‌شود. خلق اولیه‌ی این مباحث هم از طریق افرادی بوده که سطح سواد بالاتر و ذهن خلاق‌تری داشته‌اند.

 

ولی بسیاری از این‌ها (اسطوره‌ها و افسانه‌ها و تعابیر) قرن‌ها دوام می‌آورند و در زبان زندگی می‌کنند.

این‌ها متعلق به افراد متعدد است. یک نفر گفته بعد دیگری به آن اضافه کرده و مثل یک گلوله‌ی برف مرتب بر آن یک چیزهایی اضافه شده این‌ها میراث فرهنگی شفاهی یک جامعه است که در گذشته که کتابت نبوده این داشته‌های فرهنگی در بین مردم که عموماً سواد هم نداشته‌اند به صورت شفاهی حفظ می‌شده و در همه جای دنیا هم همین‌طور است.

 

ما از نظر این میراث فقیر نیستیم، ولی از نظر کیفیت آثار ادبی تولیدی طی سه، چهار دهه‌ی اخیر قادر به خلق آثار خیلی خوب نبوده‌ایم چرا؟

گاه در هنر و ادبیات دوره‌های گذرای افت پدید می‌آید فرض کنید در اروپا یک دوره‌ای دادائیسم، رواج پیدا کرده و بعد هم آرام آرام ادبیات راه خودش را ادامه داد. یک دوره‌ای بعد از کودتای ۲۸ مرداد و در آن خفقان پدید آمده فضای اشعار و داستان‌ها ما مدام دچار تمجمج بود.

و یأس…

هم یأس و هم تمجمج کوتاه سخن گفتن و با حالت کنایی سخن گفتن. شاید مقداری از اشعار شاملو هم به همین صورت سروده شد. این حالت پایدار نبود الان هم معلوم نیست که شعر و ادبیات این طور بماند. بسیاری از این دوره‌های افول محصول شرایط اجتماعی هم هست.

 

یعنی می‌شود فکر کرد که در یک حالت سینوسی، الان ما در یک قسمت افول هستیم.

بله.

 

آیا این وضعیت فعلی ادبیات ما حاصل جدا دانستن تفکر و زبان نیست؟ این که شاعر و نویسنده‌های ما به جای خلق در بستر زبان اول فکر می‌کند چه بگوید و بعد آن چه را می‌خواهد بگوید در ظرف زبان می‌ریزد یعنی در واقع زبان و فکر جداجدا عمل می‌کنند درحالی که باید تفکر در بستر زبان تجلی پیدا کند؟

زبان ادبیات را در پی خود می‌کشاند، که البته برای به وجود آمدن چنین شرایطی باید ذهن خلاقی باشد و تسلط بسیاری بر زبان. ملک‌الشعرای بهار که قصیده‌ی دماوند را می‌گوید بی‌تردید تسلط بی‌نظیر بر زبان داشته است و شده شاعر کلاسیک درجه ی یک ما. بعد از کمال‌الدین اسماعیل در قرن هفتم در قصیده سرایی مثل او نداشته‌ایم. او گاهی چنان یک کلمه را وقتی در شعر نمی‌گنجد تغییر می‌دهد یا یک کلمه‌ی فرانسه را در شعر می‌گنجاند که حیرت‌اور است. در قصیده‌ی دماوند کلمه‌ی «ولکان» به کار برده که یک لغت فرانسه است به معنی آتشفشان:« زان‌گونه که به شارستان پمپی، ولکان شرر عدم پراکنده».

 

حتی خود کلمه‌ی پمپی، شهر پمپی ایتالیا؟

بله. دقیقاً این هنر و تسلط عالی بر زبان را می‌خواهد.

 

نقش زبان در دست یک خلاق ادبی چیست؟

یک خلاق ادبی در بستر زبان ادبیات ایجاد می‌کند. که البته نیاز به تسلط فوق‌العاده بر زبان است و این کار هر کسی نیست یعنی یک شاعرک درجه ی سه نمی‌تواند چنین کارهایی بکند.

جدا از ذهن و زبان محیط اجتماعی هم بسیار موثر است. الان شاهدیم که اکثر استعدادها به سمت مهندسی و پزشکی می‌روند و وارد حیطه‌ی ادبیات نمی‌شوند. بنابراین آثار ادبی قوی کم داریم.

 

پزشک ادیب هم خیلی داریم.

البته. ولی وقتی اکثریت ظرفیت ذهن شما مشغول مباحث دیگری شد، جا برای رشد ادبیات به صورت صد در صد در آن نمی‌ماند. این پزشکان وقتی در کنار کار اصلی‌‌شان ادبیات بخوانند، خوب است ولی کافی نیست اگر این‌ها شاعر باشند نهایتاً می‌شوند شاطرعباس! و البته خواندن متون کلاسیک بسیار واجب است. برای رسیدن به آن زبانی که در دست نویسنده قوی باشد. یک جایی گلشیری نوشته بود که تفسیر سورآبادی می‌خوانم. براهنی او را مسخره کرده. خب طبیعی است که او باید این متون را بخواند تا به آن زبان ارزشمند در کارهایش برسد.

گلشیری لیسانس ادبیات بود و همین بود که بیهقی و سورآبادی و … می‌خواند و این خواندن‌ها از او یک نویسنده‌ی مسلط به زبان ساخت. براهنی لیسانس زبان انگلیسی بود یعنی آن زمینه را نداشت در نتیجه اشعار و داستان‌هایش مایه‌ی ادبی خوبی ندارد. داستان‌هایش متوسط است.

 

یکی از چیزهایی که باعث رشد هنری در جامعه می‌شود طبیعتاً ادامه‌ی سنت آن هنر است. در ادبیات هم ادامه‌ی سنت ادبی و زبانی مهم است. خیلی‌ها معتقدند که طی دو، سه دهه‌ی اخیر این سنت ادبی از یک جایی قطع شد و جوان‌ترها از صفر شروع کرده‌اند و یکی از دلایل ضعف ادبیات معاصر را همین می‌دانند.

قطعاً اگر کسی زبان گذشتگان را نخواند و آشنایی و ادامه‌ی طبیعی آن نباشد قادر به خلق ادبیات ارزشمند نیست. اخوان زبان ارزشمند و فاخری دارد چون آثار گذشتگان را بسیار مطالعه کرده و در مقایسه مثلاً شاملو که خود در زبان بسیار توانمند است گاه از اخوان عقب‌تر می‌ماند. حافظ خب همه‌ی آثار گذشتگان را خوانده وقتی شعرش را می‌خوانی می‌بینی هر کلمه‌ی شعرش متعلق به جایی و کسی است که بسیار زیبا کنار هم نشسته شعر او مثل مخمل است چون زبانش را آن قدر ویراش کرده که به آن سطح رسیده یا خاقانی و نظامی که بسیار مسلط بر زبان بوده‌اند. خاقانی همه‌ی شاهنامه را در ذهن داشته. آن قصه‌های شگفت‌انگیز را سروده. نظامی در بستر یک زبان عالی رشد کرده. اما در این سه، چهار دهه بسیاری از افراد بسیار کم خوانده‌اند. ادبیات که در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود با رفتن استادان قدیمی و با معلومات چندان قابل توجه نیست. پس نتیجه همین می‌شود که می‌بینیم.

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و آزما بازنشر می شود.