ترزا سنف-دانشگاه مککوآری برگردان فردین علیخواه
فوقِ عمومی و ظهور آشناییِ غیرعادی
نوشتههای مرتبط
میکروسلبریتی، علاوه بر طرح مجدد مسائل مربوط به کار، به شکلی تقریبا قطعی افراد را به سوی پرسش دربارهی تمایز بین حریم خصوصی و عمومی سوق میدهد. اخبار میکروسلبریتی مانند آنچه قبلا دیدهایم به نظر میرسند: «کشف» خواننده نوجوان جاستین بیبر[۱] در یوتیوب توسط دستاندرکاران موسیقی چندان تفاوتی با «کشف» لنا ترنرِ[۲] بازیگر در یک داروخانه توسط عوامل هالیوود در دهه ۱۹۵۰ ندارد. در هر دو قصه، یک فرد خصوصی حضور دارد که آگاهانه «عمومی شده» و وارد [نظام] ستارگی میشود. اما ما با چهرههای عمومی که تصمیم میگیرند «در فضای خصوصی عمومی» شوند باید چگونه مواجه شویم؟ مثلا مورد اخیر مجریانِ سابقا مشهور که این الزام را در خود حس میکنند که باید با استفاده از شبکههای اجتماعی «از طرف خودشان» برای طرفداران و دوستانشان حرف بزنند (مارویک و بوید ۲۰۱۱ الف، ۲۰۱۱ ب). چگونه باید «حرف زدن از طرف خود» را با توجه به یکی از کاربران [عادی] توئیتر تحلیل کنیم که برای خواستگاری از دوست دخترش از عیسی مصطفی[۳]، بازیگر «اولد اسپایس گای[۴]» خواست از طرفش ویدئویی ضبط و سپس در یوتیوب منتشر کند تا همه دنیا آنرا ببیند (به هر حال دوست دخترش از طریق یوتیوب «بله» را گفت»).
این زوال بین [مرز] خصوصی و عمومی فراتر از افراد مشهور، شامل کسانی هم میشود که در آرزوی مشهور شدناند. هر روز، افراد «معمولی» حرفها و تصاویر خود را به سایتها میفرستند. آن سایتها ممکن است طی پنج، ده، پنجاه سال وجود داشته یا وجود نداشته باشند. وقتی که ما در طول زمان و فضا با مخاطبانی صحبت میکنیم که حتی قادر به مفهومسازیشان نیستیم، خودمان را رودرروی خودی مییابیم که دانا بوید[۵] آنرا «فوقِ عمومی[۶]» نامیده است (۲۰۰۶). فوقِ- عمومی اساسا بیانگر وضعیتی چالشبرانگیز از امور است به ویژه وقتی که بیشتر جوانان خودشان را در حال ضبط و ارسال رفتارهایی مییابند که ممکن است بعدها دست از انجام آن بردازند اما مستندات آن تا پس از مرگشان هم در اینترنت باقی میماند.
ظهور کردار میکروسلبریتی و حضور فوق عمومی به شرایطی اجتماعیای منجر شده است که من قبلا آنرا «آشناییِ غیرعادی[۷]» نامیدم (سنف ۲۰۰۸). این کلمات واکنشی به استنلی میلگرام[۸] جامعه شناس (۱۹۹۲) است که اصطلاح «غریبههای آشنا[۹]» را برای اشاره به افرادی بکار میبرد که یکدیگر را به چشم ولی نه به نام میشناسند (نظیر هم محلهایهایی که هر روز صبح در ساعت معینی سوار قطار میشوند). طبق نظر میلگرام، عرف اجتماعی حکم میکند که غریبههای آشنا یکدیگر را بپذیرند ولی آنها در کل این توافق ضمنی را رعایت میکنند که بیشتر از یک سر تکان دادن سریع و لبخند، کاری با هم نداشته باشند. اما همین پایبندی به کاریبههمنداشتن وقتی که ما در قطار کنار فردی نشستهایم که دیشب در یوتیوب او را پنج ساعت تماشا کردهایم هم وجود دارد؟ اگر پس از خواندن مطلب دختری که در وبلاگش از اذیت و آزار جنسی پدرش گفته ناگهان خودمان را در یک مکان عمومی بین این دو نفر ببینیم چطور؟ این سناریوها ما را از غریبههای آشنا بودن به افرادی که مقید به آشناییِ غیرعادیاند تغییر میدهد: آشناییای که از تبادل اطلاعات خصوصی با افرادی ناشی میشود که اگر نبود از آنها فاصله میگرفتیم.
انکار ویژگی نگرانکننده آشناییِ غیرعادی سخت است وقتی که می دانیم مشارکتکنندگان در آن بزرگسالانی هستند که موافقت خود را از پیش اعلام کردهاند. ولی وقتی سختتر میشود که بدون رضایت اتفاق میافتد. هم اکنون تعداد زیادی ویدئو در یوتیوب و جاهای دیگر وجود دارد که افرادی را نشان میدهد که هرگز برای فیلم گرفتن از خودشان موافقت نکردهاند. موارد بیشتری نیز وجود دارد که فردی با فیلمبرداری از او، و نه با پخش فیلمش، موافقت کرده است (این مورد سناریویی شایع در موارد مربوط به «نشر تصاویر جنسی[۱۰]»است، ر.ک. لنهارت ۲۰۰۹). و این فراتر از ویدئوی آنلاین هم میرود. این روزها بیشتر روزنامههایی که آنلاین هستند در بخش آگهی درگذشتگان «دفتر مهمان» نیز دارند که در آن از خوانندگان دعوت میشود تا جملهای برای خانواده متوفی بنویسند. دفتر مهمان قسمتی از قالب استاندارد [ثابت] روزنامه است و این یعنی هر خانوادهای که متقاضی آگهی ترحیم است همچنین باید با وجود یک فضای آنلاین موافقت نماید که غریبههای واقعی آزاداند هر چیزی که دلشان میخواهد دربارهی متوفی بنویسند. حتی وقتی که ناشی از نیت خیر دیگران باشد [با این وجود] کردارهای مربوط به آشناییِ غیرعادی برای کسانی که از آنان اجازهای گرفته نشده میتواند ناراحتکننده و شوکآور باشد. این امر به ویژه دربارهی سایتهای «یادبود» آنلاین صدق میکند که به بیماران، سوگواران و متوفیان اختصاص دارد.
در یکی از نمونههای آزاردهنده از اینکه چطور حسننیت نهفته در توسعه اینترنت میتواند به خطا رود مربوط به زنی ایرانی به نام ندا سلطانی است که در فیسبوک به اشتباه به نام فرد دیگری شناسایی شد. و همین اشتباه بود که سرانجام او را مجبور کرد تا کشور محل تولدش را ترک کند. آنچه اتفاق افتاد اینگونه بود که در سال ۲۰۰۹ اعضای شبه نظامی ایران زنی به نام ندا آقاسلطان را را در مسیر رفتن به تظاهرات میکشند. این قتل با دوربین تلفن همراه ضبط و در یوتیوب بارگذاری شد و میلیونها نفر آنرا دیدند. در روزی که فیلم بری اولین بار در یوتیوب به نمایش درآمد درباره نام زنی که در فیلم در حال مرگ بود شک و تردید، و همچنین عجلهای برای یافتن اطلاعاتی درباره او در فضای مجازی به وجود آمد. افرادی که درفیسبوک جستجو میکردند صفحهای مربوط به ندا سلطانی یافتند، یک دانشجوی ایرانی در مقطع تحصیلات تکمیلی که صورتش شباهت عجیب و غریبی به زنِ ویدئوی یوتیوب داشت. این، نمونهای از هویت اشتباه بود ولی صبح روز بعد اکانت ایمیل سلطانی مملو از نامههایی از غریبههایی بود که میگفتند مرگ او بیثمر نبوده است. خیلی زود پلیس ایران به خانه سلطانی رفت و از او خواست تا در تلویزیون ظاهر شود و فیلم قتل را یک دروغ بداند. سلطانی به خاطر نگرانی از امینت شخصیاش به آلمان فرار کرد یعنی جایی که هم اکنون در آنجا زندگی میکند. او دیگر دانشجوی تحصیلات تکمیلی نیست، نمیداند چطور آلمانی صحبت کند، و به سختی میتواند پول کافی برای زندگی به دست آورد. چرا، به این دلیل که افراد با آشناییِ غیرعادی [ناشی از] تماشای زنی که در فیلم به قتل رسیده تحت تأثیر قرار گرفتند و احساس ضرورت کردند که که از طریق فیسبوک با کسی-حالا هر کس- ارتباط برقرار کنند.[۱۱]
یافتن داستان مرتبط دیگری که در آن کردار نامطلوب میکروسلبریتی به طرز وحشتناکی به خطا رفته است چندان دشوار نیست. شخصا من فکر نمیکنم که این کجفهمی باشد. با این حال، هر چند خبر ندا سلطانی ممکن است موجب برانگیختن ترس و ترحم گردد-آنچه برای او اتفاق افتاد میتوانست برای هر کس دیگری اتفاق افتد- میتواند فراخوانی برای نوع جدیدی از اخلاق باشد. دلیل اینکه میکروسلبریتی به عنوان یک بحران درک میشود آن است که سوال قدیمی «من کیستم؟» را به «تو فکر میکنی من کیستم؟» تغییر میدهد. هویت، چیزی که زمانی تصور میشد که دارایی حامل است حالا به دارایی ادراککننده[۱۲] تعلق دارد. این تلنگر، که از برخی جهات به قدمت اثر ایمانوئل کانت است، برای بسیاری شیوهای جدید و چالشبرانگیز برای تأمل درباره هویت است اما راهی است که بیشتر جهان میباید در سراسر زندگی با آن سر کند. و اگرچه مسلما نگرانکننده است که در تصورات فرهنگی غربی «ادراککنندگان» پیوسته به عنوان «مصرفکنندگان» بازتعریف میشوند ولی به همان اندازه نیز درست است که آنانی که در اینترنت ادراک میکنند به لحاظ تاریخی فرصتهای بیسابقهای برای ساختن هویتها، اجتماعات و قصههایی دارند که تبدیل به مسئله سایر جهان شود.
میکروسلبریتی به معنای تهدیدها و فرصتهای جدید است. به معنای مسئولیتهای تازه نیز هست. در زمانهای که ما به طرق مختلف از دور میتوانیم به زندگی دیگران وارد شویم باید بگوییم که چرا انتخاب کردهایم تا به تماشای اتفاقات خاصی بنشینیم که در مقابل چشمانمان در حال وقوع است و گویی هیچ کاری درباره آنها نمیشد انجام داد. همچنین ما باید بگوییم که چرا تصمیم گرفتهایم تا کاری کنیم، حال خواه به شکل ارسال پول از طریق پی پال[۱۳] باشد یا بازنشر یک ویدئو درباره قسمتی از جهان که تحت محاصره پلیس است یا بازدید از یک مکان «در همبستگی با»[یک جریان]. مطمئنا در زمانهی منابع شلوغ اطلاعاتی، ما مسئول دریافت حقیقتها درباره افرادی هستیم که با آنها احساس نیاز به ایجاد آشناییِ غیرعادی میکنیم به ویژه وقتی که این افراد در سراسر کره زمین زندگی میکنند. سرانجام، ما باید به جستجوی راههایی برای مسئولیتپذیری در جبران خسارت برای افرادی باشیم که بدون تردید برای نیاز شدید و فوری ما برای پوشش اخبار صدمه دیدهاند. چون وقتی هر کس واقعا برای ۱۵ نفر مشهور است هیچکس قادر نیست که فرد دیگری را با این توجیه که گمنام و قابل چشمپوشی است کنار بگذارد.
[۱] Justin Bieber
[۲] Lana Turner
[۳] Isaiah Mustapha
[۴] Old Spice Guy
[۵] danah boyd
[۶] Super-public
[۷] strange familiarity
[۸] Stanley Milgram
[۹] familiar strangers
[۱۰] ‘sexting
[۱۱] من مبسوط درباره اخلاقیات چنین موردی در مقاله ام « سکس، تماشاگری، و ویدئوی ندا: یک نمونه برداری» بحث کرده ام که در مجموعه ای با عنوان: دیدنی های جدید، فن آوریهای جدید: نشئه جدید ارتباطات» خواهد آمد.
[۱۲] perceiver
[۱۳] PayPal