انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

فمینیسم اولیه

استفان هُدگسُن رایت

دیباچه

جنبش فمنیست انگلیس در آغاز مدرنیسم،شکل متفاوتی از حرکت فمنیسم در قرن بیستم داشت.در واقع،اینکه تلاش های زنان،برای یک برخورد بهتر «تحت فرمان مردان» را در این دوره به کل بتوان «فمنیسم» نامید یا نه،هنوز مورد شک است.به هر حال، قرن ما شیوه های متنوعی را که تفکر،نوشتار و کنش فمنیستی خود را از طریق آن بازنمایی کند،نشان داده و نشان می دهد.قرن بیستم با مبارزاتی برای کسب حق رای آغاز شد.کمی بعد از آن ما می توانیم spice girls را ببینیم که ادعای «قدرت دوشیزه» را داشتند.رسانه اواخر قرن بیستم،هم برای «ژرمن گریر»و هم «جولی بورشیل» تریبون داشت.مباحثه آنها در برنامه «ساعت زنان»‌ رادیو چهار بی بی سی (در فوریه ۱۹۹۹) این موضوع را پررنگ کرد که تفاوت در طبقات،تحصیلات و فراغت ها و نسل، انواع مختلفی از فمنیسم را شکل خواهد داد.زمانی که جنبش فمنیستی به صورت یک جنبش سیاسی در دهه های ۶۰ و ۷۰ در آمد،هزاره تنوع آن را دوباره مشاهده کرد. در پرتو این موضوع،وقتی ما به عقب،به تاریخ مبارزات زنان علیه ستم می‌نگریم، می‌توانیم نمونه هایی از مقاومت را شناسایی کنیم که به خودی خودمی‌توانند «فمنیستی» نامیده شوند،بدون آنکه در مورد نمونه‌هایی که برعکس فمنیسم سازمان یافته قرن بیستم هستند،قضاوت کنیم.برای نیل به اهداف این مقاله، فمنیسم به هر گونه تلاشی برای ستیزه با اشکال مختلف پدرسالاری، بین سالهای ۱۵۵۰ تا ۱۷۰۰ تعریف خواهد شد.از تعریف «کریس ویدُن» از فمنیست که در کتاب روند فمنیست و تئوری پساساختارگرایانه، آورده است در این جا استفاده خواهد شد:

«اصطلاح پدرسالاری،اشاره به روابط قدرتی دارد که در آن منافع و علائق زنان،تابع مردان قرار می‌گیرد.این روابط قدرت،شامل اشکال مختلفی از تقسیم جنسیتی نیروی کار و سازمان اجتماعی سازنده، تا مشخصه های درونی شده زنانگی برای ما،که با آنها زندگی می‌کنیم، را شامل می شود.قدرت پدرسالاری بر معانی اجتماعی که به تفاوتهای بیولیژیکی-جنسیتی داده شده است،تکیه دارد.»

روی هم رفته،به نظر می‌رسد هر دو تعریف،زمینه‌های زیادی را پوشش می‌دهند.در مورد قرن بیستم این تعاریف می‌توانند قالب باشند.اما دوره های ۱۵۵۰ تا ۱۷۰۰ هیچ پیشرفت روشنی در وضعیت زنان،مشاهده نکرد.در انتهای این دوره، همانند ابتدای آن،زنان هیچ گونه حقوق رسمی در دولت محلی یا ملی،مانند رای دادن نداشتند.گرچه که موقعیت‌های تحصیلی زنان در این سال‌ها پیشرفت زیادی کرده بود،اما زنان همچنان از دریافت مدرک دانشگاهی و سودهای متعاقب آن،محروم بودند.به علاوه اینکه اکثریت غالب جمعیت،شامل مرد و زن هیچ حق رایی نداشتند و به جز اندکی از آنان،به تحصیلات و نماینده‌ قانونی دسترسی نداشتند.قطعا گفتن اینکه همه مردان قدرتمندتر از زنان بودند،درست نیست.همچنان که محتمل است در برهه ای،یک زن اشرافی از قدرت اجتماعی-اقتصادی بیشتری از یک مرد رعیت برخوردار باشد،او ممکن است کمتر از مردان هم طبقه خود از قدرت برخوردار باشد.دقیقا مانند اینکه مرد رعیت نسبت به زن طبقه مشابه از قدرت بیشتری برخوردار است.زنان هیچ دسترسی به قانون برای تساوی حقوق و موقعیت نداشتند و زنان ازدواج کرده،هیچ استقلال روشنی از شوهرانشان نداشتند.

این موقعیت پست،با این واقعیت که برای زنان بسیار دشوار بود که به استقلال اقتصادی برسند،تشدید می‌شد.بنابراین ازدواج یکی از معدود راه‌هایی بود که زنان از طریق آن می‌توانستند آینده خود را تامین کنند.به جز موارد استثنایی که پیش آمدند،به مجرد وقوع ازدواج، تمام اموال متعلق به زن،به علاوه تمام اموالی که او پس از ازدواج کسب می‌کرد،متعلق به شوهرش می‌شد.قراردادهای مالی یک ازدواج،در این دوره اکثرا شامل این‌ها بودند: یک زن با خود جهزیه می‌آورد که شامل مقادیری دارایی بود (پول، اجناس نفیس،زمین) که او و خانواده‌اش توانسته بودند با هم جمع کنند.در مقابل این جهزیه،شوهر،زن را با مهریه تامین می‌کرد که هدفش حمایت از زن در باقی زندگی‌اش بود. اگر شوهر زودتر از زن می‌مرد،این مبلغ غذا،پناهگاه و لباس زن را تامین می‌کرد.مبلغی که میزان آن بستگی به موقعیت شوهر داشت. اگر شوهر زودتر از زن می‌مرد،معمولا مهریه به عنوان یک سود مادام العمر در نظر گرفته می‌شد.بنابراین بیوه سود و محلی برای زندگی داشت.فرزندآوری بیشترین بخش زندگی یک زن را به خود اختصاص می‌داد.تا وُراثی برای زمین‌ها و مقام‌های همسرش فراهم کند یا نیروی کار ایجاد کند.بهرحال،زن هیچ حقی در قبال فرزندانش نداشت.رشد، تحصیلات و اختیار ازدواج آنها،حق مسلم پدر محسوب می‌شد.از نظر قانون،آنها متعلق به پدرانشان بودند و جایی که والدین مشاجره داشتند و یا جدا می‌شدند (طلاق برای اکثر مردم مقدور نبود.) پدر می‌توانست جلوی مادر را بگیرد که تماسی با فرزندانش نداشته باشد.

فمنیسمی که تحت چنین شرایطی به وجود آمد،ناگزیر بود پیش از آنکه موقعیت‌ها را عوض کند،رویکردها را دگرگون کند.بیشتر نویسندگان فمنیست آن دوره،در پی آن بودند که ایده موجود را مبنی بر اینکه زنان گونه ای پست از نژاد انسانی هستند که با گناه حوا در باغ عدن آلوده شدند (سفر پیدایش،۳) و دارای توانایی‌های کمتری نسبت به مرد در رفتار اخلاقی و تفکر عقلانی هستند،به چالش بکشند.وقایع دوره بین سالهای ۱۵۵۰ تا ۱۷۰۰ زنان را با زمینه هایی روبرو کرد در آنها می‌توانستند تسلط مسلم پدرسالاری را به چالش بکشند.سلطنت طولانی و موفقیت آمیز «الیزابت اول» (۱۵۵۸-۱۶۰۳) و تاثیرات فرهنگی زنان قدرتمند مانند «آنا» در دانمارک (ملکه «جیمز اول» و سوم)، «کنتس بدفورد»،«کنتس پمبورک » و «هنریتا ماریا» (ملکه «چارلز اول») نشان دادند که اگر فرصت‌های درست داده شود،زنان می‌توانند به سیاست و یا هنر بپردازند.جنگ داخلی و حکومت موقت (۱۶۴۲-۶۰) و انقلاب بزرگ (۱۶۸۸) نشان دادند که قدرت فوق العاده پدرسالاری شاه با موفقیت توسط کنش‌گران مرد و زن خودش،مورد ستیز قرار بگیرد.بعد از استقرار مجدد «چارلز دوم» در ۱۶۶۰،افزایش تعداد زنان حرفه ای در هنر به عنوان بازیگر،نمایشنامه نویس و شاعر،به طور همزمان هم باعث ایجاد یک شبکه موثر برای ابراز ایده‌های فمنیستی شد و هم یک رسانه عملی ایجاد کرد که باعث به نمایش گذاشتن دروغ اندیشه های مدعی پستی زن شد.

بقیه این فصل،با سه میدان مفهومی و واقعی،سر‌وکار دارد که در آنها تفکر و فعالیت فمنیستی به نظر می‌رسد که در حال وقوع است.بخش اول با یک استراتژی ویژه سروکار دارد که به وسیله آن با دیدگاه منفی به زنان که در نوشته‌های یهودی-مسیحی ترسیم شده است،مبارزه شده است.بخش دوم،در پی شیوه‌هایی می‌گردد که طی آن زنان استدلال می‌کردند که مادونی آنها بیشتر به صورت فرهنگی تحمیل شده است تا اینکه ریشه فطری داشته باشد و به علاوه راه‌هایی برای بهبود موقعیتشان،پیشنهاد می‌کند.بخش سوم با تاکید بر منفعت‌های شبکه‌های حمایتی زنان نگاهی به اشکال اولیه تفکیک می‌اندازد و وارد شرح این موضوع می‌شود که چطور زنان نویسنده در بقیه زمان باقی مانده از قرن،از یکدیگر در نظر و عمل حمایت کردند.

اصلاحات

یکی از اولین چیزهایی که هر گروهی که در پی به رسمیت شناخته شدن است،به دنبال آن است ،تلاش بر یک حس تاریخی مشترک، در واقع برای تصاحب و تعیین آن تاریخ،است.فلسفه کلاسیک،تورات و انجیل و کلیسای اولیه بیشتر اوقات در مورد زنان، با یک صدای مردانه حکم داده‌اند.فلسفه ارسطویی زنان را «مردان پست تر» فرض می‌کرد و این فرضیه هم با داستان خلقت حوا،به عنوان « آخرین و پست‌ترین» تایید می‌شد.در اروپای قرون وسطی نزاع‌ ‌ها حول محور زنان افزایش یافت.این یک مناظره ادبی بود که طی آن نویسندگان مرد به زنان حمله کردند و یا از آنها دفاع کردند.فیلسوفان انسان‌گرای رنسانس،عموما دیدگاه‌های روشنفکرانه در مورد زنان،مخصوصا با توجه به تحصیلات آنان مطرح کردند.البته با این اخطار که زنان تحصیل‌کرده باید آموزش‌های خود را به فضاهای خصوصی و خانگی محدود کنند.

«ژوان لویس ویوس»،فیلسوف انسان‌گرا در تحصیلات یک زن مسیحی(ترنس،ریچارد هیرد،۱۵۴۰) خودش می‌نویسد:

«هیچگاه یک زن نباید یک مدرسه را اداره کند،یا درمیان مردان زندگی کند یا در سطح وسیع صحبت کند و سنگینی ظاهری و راستکاری خود را خدشه‌دار کند.یا همه اینها با هم و یا بخش بزرگی از آن: اگر زن خوبی ست،بهتر است که در خانه باشد و برای بقیه مردم ناشناخته باقی بماند و زبان خود را با وقار حفظ کند.و اجازه بدهد افراد کمی او را ببینند و هیچکس صدای او را نشود… حوا برای آدم اولین مخلوق بود و بعد از حوا آدم خیانت نکرد.زن در مقابل خیانت‌کار شد.بنابراین از آنجا که زن موجودی سست عنصر است و احتیاط کمی دارد و ممکن است به راحتی گول بخورد،همان چیزی که مادر اولیه ما،حوا نشان داد،همان کسی که شیطان با یک تلاش کوچک او را به چنگ آورد.بنابراین یک زن نباید آموزش بدهد،مبادا که دیدگاه و باور اشتباهی داشته باشد و آن را به گوش شنوندگان برساند.»

در اینجا ویوِس برای تقویت استدلال‌های خود به انجیل عهد عتیق و نامه‌های سن پاول در عهد جدید، استناد می‌کند.

اواخر قرن شانزدهم در انگلیس بود که زنان با صدای خود،وارد منازعه شدند.در زمانه‌ای که ایده‌آل رفتار زنانه،«عفیف،ساکت و مطیع» بود،صرف همان کنش یک زن که جدل‌ خود را منتشر یا رسما اعلام کند،یک چالش را در برابر سلطه پدرسالاری ایجاد کرد. بنابراین می‌توان آن را فمنیست نامید.جدل‌های اولیه به منابعی اشاره داشت که از آنها برای توجیح ستم به زنان استفاده می‌شد.وقتی «جین اَنجر» حمایت او از زنان (۱۵۸۹) را به عنوان اولین بخش جدل‌های فمنیستی نوشت،تفسیری کاملا متفاوت از انجیل برگزید:

«در خلقت زن و مرد،ابتدا مرد شکل گرفت…از لجن و خاک رس نامرغوب.همانطور باقی ماند تا اینکه خداوند متوجه شد که او مهارت خوبی دارد.بنابراین با تغییر شکل خاک نفرت‌انگیز،به جسم،(مرد) خالص شد.سپس،به دلیل کمک به او،خداوند زن را از جسم مرد ساخت.به امید آنکه خالص‌تر از مرد باشد.این نشانگر آن است که ما زنان عالی تر از مردان هستیم.»

در اینجا،انجر تفکر «والاتر و پست‌تر» را با استفاده از تصاعد خلقت خداوند رد می‌کند تا با استدلال به آن برسد که حوا آخرین و بهترین است.نویسندگان متعدد دیگر،در پی این هستند که از جانب تفاسیری که نگاه‌های منفی را نسبت به زنان تایید می‌کنند، حوا را از سرزنش شدن برای هبوط انسان،مصون بدارند.

شیطان ابتدا به زن (حوا) هجوم برد.زیرا هر جا مانع کمتر باشد،رسیدن به هدف راحت‌تر است و او به دلیل ظرفیت کمتر،می‌توانست آسان‌تراغوا شود.درست مانند اینکه یک لیوان کریستال،زودتر از یک گلدان محکم سنگی ترک برمی‌دارد.پس ما باید گناه آدم و حوا را به صورت موازی فهم کنیم.میل جاه طلبی این موجود که می‌خواست شبیه خداوند باشد،باعث شد که (سیب را) بخورد.بنابراین همچنان این گناه او هم بود… و اگر آدم موافق عمل حوا نبود ، به عنوان سرپرست حوا،او را سرزنش می‌کرد و فرمان خدا را کمی اجرا می‌کرد تا از سرپیچی از دستور رهبرش جلوگیری کند. حال آنکه که خودش مایل بود همان راهی را برود که او رفته بود.

«اسپت» و نویسنده‌های دیگر مانند «امیلیا (باسانو) لانیِر» در کتاب Salve Deus Rex Judaeorum (1611)، «استر سوورنام» درEster Hath Hang’d Haman (1617)،«مارگارت (فِل) فوکس» در توجیه کامل زنان (۱۶۶۷) و «سارا (فیگ) اگرتون» با مدافع زنان (۱۶۸۶) پیشنهاد بازتفسیر بخش سوم انجیل را می‌دهند.بخشی که در آن شرح داده می‌شود که آدم هم به اندازه حوا گناهکار است،اگر نه بیشتر.به علاوه اینکه خداوند متوجه این موضوع شد که با رحمت خود مجازات حوا را به این صورت تخفیف داد که مادر گونه انسان خواهد بود و یکی از اولاد او،مادر مسیح خواهد شد.

در دوران جنگ داخلی و حکومت موقت (۱۶۴۲-۶۰) خروج از فرقه‌های مذهبی رادیکال،باعث گشوده شدن پنجره‌ فرصت‌ها برای زنان واعظ و پیشگو گشوده شد.تاکیدی که بر تساوی ارواح در نزد خداوند توسط گروه‌هایی مانند «کویکر‌ها» وthe fifth monarchist صورت می‌گرفت،اعلان عمومی دغدغه‌های مذهبی و سیاسی را توسط زنانی مانند «الیزابت پولی» و «آنا تراپنل» را تسهیل می‌نمود.یک بار که این عمل انجام شد،دیگر چشم پوشی از زنانی که در سال ۱۶۶۰ وقتی سلطنت دوباره تثبیت شد در حال سخنرانی و پیشگویی بودند،دشوار بود.علاوه بر این،اعدام چارلز اول در سال ۱۶۴۹،که به دنبال شکست جمهوری اتفاق افتاد، نشان داد که نقش پدرسالاری در این میان،یک کل بحث ناپذیر نیست.بلکه یک ساختار ناقص و موضوعی قابل حمله کردن و شکست پذیر است.«مارگارت فاکس «دست به دامن کتاب مقدس شد تا حق مداوم زن در صحبت و انتشار دغدغه‌های مذهبی اش را توجیه کند:

«خداوند در حالی که به کلیسا اش با نام زن اشاره می‌کند تا آن را ندا دهد،با خرسندی از طریق پیامبرانش می‌گوید: «من تو را یک زن رها شده و دارای روح آزاد و به عنوان همسر یک جوانمرد نامیده‌‌ام.»(بنی اسراثیل ۵۴)… و داوود،زمانی که در حال صحبت از مسیح و کلیسایش بود،گفت: «دختر پادشاه باشکوه تمام است.لباس او از طلای دست ساز است.او باید به سوی پادشاه آورده شود. آنها باید با خرسندی و شادی آورده شوند.آنها باید وارد کاخ شاه شوند.»(مزامیر،۴۵)…و جان،زمانی که شگفتی‌های بهشت را مشاهده کرد، دید که «زنی پوشیده با خورشید و ماه زیر پای او بود.»(آیات.۱۲)…»

بر‌این‌اساس عده ای اثبات می‌کنند که کلیسای مسیح یک زن است و کسانی که بر ضد سخنان زن صحبت می‌کنند،در واقع بر ضد کلیسای مسیح و ذریه زن سخن می‌گویند.‌این بدان معناست که آنها که بر ضد قدرت خداوند سخن می‌گویند در حالی که روح خداوند در غالب یک زن در حال سخن‌گویی است،صرفا به دلیل جنسیت وی،یا به این دلیل که او یک زن است،به ذریه،روح و قدرتی که در وجود او سخن می‌گوید،بی احترامی می‌کنند.چنین سخنانی بر ضد مسیح و کلیسای او،از ذریه ابلیسی است که (با مسیح) دشمنی دارد.

نویسنده‌های زن همچنین می‌توانستند از کتاب مقدس برای تهیه نمونه و مدل‌های وظایف استفاده کنند.شخصیت‌های موجود در عهد عتیق مانند «سارا»،«ربکا»،«استر» و همچنین شخصیت موجود در کتب کاذبه به نام «سوزانا»،به علاوه شخصیت‌های عهد جدید مانند «الیزابت»،«مریم باکره» و «مریم مجدلیه» دائما مورد استناد قرار می‌گرفتند تا کم بودن شخصیت‌های مثبت کتاب مقدس مانند «دلیله» و «ایزابل» را خنثی کنند .به این منظور که این فرضیه را به چالش بکشند که زنان به صورت ذاتی گناهکار و ضعیف هستند.زنان قوی و پاکدامن از اسطوره‌شناسی باستانی،یونان باستان و تاریخ روم و همچنین تاریخ جدید اروپا مانند ملکه «الیزابت اول» نیز مورد استناد قرار گرفتند.کسانی که سرمشق بسیاری از زنان نویسنده بودند.

 

واقعیات مادی

در همان حال که متون موجود در کتاب مقدس و تاریخ اروپا،در یک سطح عمومی به راه‌هایی اشاره می‌کنند که از خلال آنها،نگرش‌ها نسبت به زنان مورد بازبینی قرار گیرند،خود زنان نیز تلاش کردند که انگاره‌ها را بیشتر در سطح دنیوی تغییر دهند. متون آموزشی که توسط مردان در مورد رفتار زنانه نوشته می‌شدند به صورت مداوم به نوشته‌های «سنت پاول» استناد می‌کردند تا تمکین زنان از همسرانشان را توجیه کنند:

«اجازه بدهید زنان در کلیساها خاموش بمانند.چرا که به آنها اجازه داده نشده است که صحبت کنند.اما به آنها توصیه شده است که مطیع باشند.همانطور که قانون می‌گوید.»

«و اگر از چیزی آگاهی یافتند،به آنها اجازه دهید (در مورد آن) در منزل از همسرانشان سئوال کنند.به این دلیل که این که زن در کلیسا صحبت کند،شرم‌آور است.»(قرنتیان ۱ ۱۴:۳۴_۵)

«ای زنان!همانطور که در مقابل خداوند تسلیم هستید،در مقابل همسرانتان نیز تسلیم باشید.به این دلیل که شوهر،صاحب زن است.همانطور که مسیح،رهبر کلیسا است.همچنین او ناجی انسان‌هاست.»

«بنابراین همانطور که کلیسا نهاد مسیحیت است،باید زنان خود را در تمام عرصه‌ها در اختیار شوهران خود قرار دهند.»(انجیل افسیان.۵:۲۲_۴)

با این حال،«موعظه‌های ازدواج» که برای اولین بار در خطبه‌های عبادت و (چند) خطبه دیگر منتشر شد ( ۱۵۴۷) بر احترام متقابل بین شوهران و زنان تاکید کرد و معتقد بود که با وجود جایگاه ضعیف آنها (زنان) شوهرانشان باید با آنها به خوبی برخورد کنند.

«سنت پیتر» این حکم را صادر کرد که: «شما شوهران باید با همسران خود با آگاهی معامله کنید.با آنها به عنوان جنس ضعیف،با احترام برخورد کنید.به علاوه به عنوان کسانی که وارث برکت زندگی هستند.مبادا که عبادات شما مانع آن شود.» (۱ پیتر۳) این حکم به ویژه خطاب به شوهران است.به این دلیل که آنها رهبر و شکل دهنده عشق و علاقه در جهت گرامی‌داشت زن و افزایش توافق هستند.اینها زمانی اتفاق می‌افتند که شوهر بی حد و اندازه عشق بورزد و به همسرش ستم نکند و بعضی امور را به او واگذار کند.

ازدواج ایده‌آل پروتستانی،سخت‌گیری مفرط توسط شوهران را منع می‌کند و بر اشتراک و همکاری بین شوهر و زن تاکید می‌کند. نویسندگان زن با متوجه کردن زنان به زمینه اجتماعی بدیهی انگاشته‎‌شان،بر این ایده‌ها تکیه می‌کنند تا از اختصاص یک جایگاه قوی‌تر برای زنان دفاع کنند.بیشتر نویسندگان این نکته را به خواننده یادآوری می‌کنند که خداوند،حوا را از پهلوی آدم آفرید.( در مغایرت با ادعای آفرینش از سر او یا پاهایش) که این دلالت بر آن دارد که حوا با آدم باید برابر قرار گیرد. (برخلاف ادعای فرمانبر بودن و یا خدمتکاری حوا برای آدم) گذشته از این «راشل اسپت » می‌گوید:

«پایان دیگری بر این که زنان برای چه خلق شده‌اند آن است که یک همدم و همراه برای مرد باشند و اگر زن قرار است کمک کننده و فقط کمک کننده باشد،بنابراین مردان مقصر هستند که تمام بار امور خانگی و نگهداری بر دوش زنان است.به این دلیل که این دو به عنوان دو همراه،باید شریک غم‌ها و مصائب یکدیگر باشند.اما همانطور که اگر دو گاو نر در یک جا قرار داده شوند،آن یکی که بزرگتر از دیگری است،باید سهم بیشتری داشته باشد،پس شوهر هم به عنوان فرد قوی‌تر،باید مسئولیت بیشتری نسبت به زنش داشته باشد.»بعضی از زنان به منظور خنثی کردن این واقعیت مادی که آنها (زنان) هیچ قدرت قانونی بر فرزندان خود ندارند،بر روی نقش پرورش فرزند مادر،به ویژه به عنوان آموزگار اخلاقی و اولین آموزش‎‌دهنده فرزندانش،تاکید کردند.برای مثال «کنستانتیا موندا» کتاب پوسیدن سگ دیوانه (۱۶۱۷) را به مادرش،خانم «پرودنتیا موندا» تقدیم کرد:

« دردهای تو هنگام به دنیا آوردن من

سودی فراتر از دردها داشت.

برای فکر در مورد درد و غصه ای که تو متحمل شده ای

در زمان زایمان،وقتی کودکی من آغاز شد

هوای حیاتی در من دمیده شد،

پس عشق تو با مراقبت خداوند همگام شد تا خود را در دور عادی طبیعت نشان دهد

تو تا ابد در درد زایمان هستی حتی تا زمان دوباره تولد معرفتی من…

…پس من

بدهی‌م را به تو با شوق به تو پس می‌دهم و با صبوری،همه آن چیزی که از تو قرض گرفته‌ام پس می‌دهم:

هر چه بیشتر چیزی می‌دهم،بیشتر بازپس می‌گیرم،می‌گیرم،می‌پردازم،بیشتر بدهکار می‌شوم.

مبادا خیال کنی که عهدم را با تو فراموش کرده‌ام.همین‌جا عهدم را با دست نوشته‌هایم ادا می‌کنم.»

زنان دیگر مانند «الیزابت گرایمستون» در تنوعات،تفکرات،خاطرات (۱۶۰۴) و «الیزابت ژوسلین» در میراث مادر برای فرزندا به دنیا نیامده‌اش (۱۶۲۴) از نقش مادری خود استفاده کردند تا نویسندگی و انتشار کار‌هایشان را توجیه کنند.«دوروتی لِی» در موهبت مادر (۱۶۱۶) می‌نویسد:

«فرزندان من!مبادا تعجب کنید از اینکه چرا من پیرو رسم زنان با حرف زدن و سرزنش کردن شما را نصیحت نکردم و به جای آن نوشتم.بنابراین بدانید که این از مهر مادری من بود که درد زایمان همه شما را تحمل کردم.همان دردی که باعث شده که من (همانطور که پیش از‌این بوده است.) خودم را بخاطر شما فراموش کنم.»

درحالی که از سویی زنان برای دفاع از کسب موقعیتی بالاتر در مقابل نهادهای از پیش ساخته شده مانند:ازدواج، مادری و وظایف خانگی وابسته به آن نوشتند،دیگر زنان این واقعیت را مورد انتقاد قرار دادند که این وظایف پیشرفت ذهنی آنها را از بین می‌برد.در سال ۱۶۵۶ «ماری اُکسلی» خطوط پیشین را نوشت. (در ویرایشی بر اشعار ویلیام دورموند) در حالی که در یک مرحله استدلال او شکست‌خورده به نظر می‌آید،در مرحله دیگر او استدلال می‌کند که اگر یک زن از لحاظ ذهنی پایین‌تر از یک مرد است،این بدان دلیل است که او فرصت‌های مشابه را رد کرده است:

«من هیچوقت روی تخت‌های میوزز لم نداده‌ام…

هیچ‌وقت هم قلم پَرم را در مرکب فانتین غوطه‌ور نساخته‌ام

اندیشه روستایی من گستاخانه پرورش یافته است

و برای رسیدن به کوه دو سر نیاز به پرواز کوتاهتری دارد

پس جرقه‌های کوچک من را با خورشید‌های درخشان خودت مقایسه نکن

کمال در انجام وظایف یک زن،امری کمیاب است:

نظم‌ها و شعرها از یک ذهن بیخیال،نشات می‌گیرد

ناخشنودی من ذهن مرا،تیره و تار می‌سازد

و بار سنگین امور خانگی هر جا باقی بماند،اندیشه‌ها در آنجا نمی‌توانند اصلاح شوند.»

اُکسلی به این نکته مهم اشاره می‌کند که فرودستی زن،بیشتر از اینکه طبیعی باشد،از جانب فرهنگ تحمیل شده است.زنان معاصر اشراف و طبقه‌های اصیل به عنوان نمونه‌های موفق زنان قرن ۱۶ باقی مانده‌اند.کسانی شامل «جین‌(فیتزالان) لوملی»،‌«جین‌(گِرِی) دادلی»،«مارگارت‌(مور) رُپر»،«الیزابت‌(تنفیلد) کری» و ملکه الیزابت اول.تا انتهای قرن ۱۷،بعضی از آنها به روایت‌های تاریخی فمنیسم تبدیل شدند.برای نمونه «باتسوا» در مقاله‌ای برای احیای تحصیل بانوان اصیل به «(پل) ماکین» به عنوان یک نمونه تاریخی اشاره می‌کند.در این راستا،ماکین استدلال اکسلی را پرمایه می‌سازد:

«سنت،زمانی که کهن و ریشه‌دار است،تاثیر بسیار قوی دارد:به خودی خود،دارای قدرتی همانند طبیعت است.آداب و رسوم بربر برای پرورش فرودستانه زنان،در بین همه ما عموما جریان دارد و تا به حال آنقدر متداول بوده است که عمیقا باور شده است ‌)خصوصا در بین بعضی از گروه‌های فاسد معتاد به مشروبات الکلی)‌ که نه تنها زنان،مانند مردان با دلیل منطقی به این کار وادار نمی‌شوند،بلکه قادر به پیشرفت در تحصیل نیستند،به دلیل شرایطی که دارند.زن به عنوان یک موجودیت هیولایی نگریسته می‌شود تا به این تضاد دامن زده شود.»

«…حقیقتا من تصور می‌کنم که زنانی که پیش از این در حوزه‌های هنر و زبان‌ها تحصیل کردند،به واسطه تحصیلاتشان به درجه بالایی از معرفت رسیدند.بنابراین،اگر در حال حاضر زنان تحصیل کنند،اطمینان دارم که مزیت بسیار زیادی خواهد داشت…»

«تعداد زیادی از مدارس وجود دارند که به منظور تحصیل عالی خانم‌ها،تاسیس شده‌اند.اینطور که به نظر می‌آید در آینده مردان از تبحر زنان شرمنده خواهند شد و نسل آینده (زنان) چنان ماهر خواهد بود که سرزنش‌های آنها را از بین خواهد برد.»

توجیه ماکین در برای (حق) تحصیل زنان یک هدف عملی هم داشت:ضمیمه‌ای به رساله‌اش که مدرسه‌اش را که در «Tottenham-high-cross» برای زنان نجیب‌زاده ساخته بود،تبلیغ کند.

 

جامعه‌های زنان

یکی از ویژگی‌های تغییرناپذیر فعالیت فمنیستی این است که زنان به عنوان زنان با هم متحد می‌شوند تا نوعی حمایت مشترک در مقابل ساختار مردسالار ایجاد کنند.اوایل دوره مدرن،این حمایت هم در سطح بافت و هم در عمل اتفاق افتاد. شاید در متون اولین نمونه (ذکر شده از) زنانی که یک کانون کاملا زنانه تاسیس کرد،در Salve Deus Rex Judaeorum اثر «امیلیا لانیِر» باشد.این کتاب شامل منتخبی از اشعار و دو نثر است که کاملا زنان را مخاطب قرار داده است.بلندترین شعر منتخب،که عنوان نشریه را هم دارد،یک نسخه تجدیدنظر طلب فمنیست از وقایع کلیدی متون مقدس است که بر تصویر مسیح بر بالای صلیب متمرکز است.زنان،‌از جمله همسر «پیلاطس» به شکل تماشگران مقدس تصویر شده‌اند که در اعدام او دست ندارند.در حالی که مردان به شکل قاتلان مسیح درآمده‌اند.باقی اشعار در این منتخب کاملا زنان سلطنتی و اشراف را خطاب قرار داده‌اند.گرچه دو تا از آنها «به تمام زنان پاکدامن» و «به همه خوانندگان با‌فضلیت» تقدیم شده‌اند.آخری نیز به روشنی همه زنان را مخاطب خود قرار داده است:

«من این مجلد کوچک و یا کتاب کوچک را برای استفاده عمومی همه زنان و زنان نجیب‌زاده این امپراتوری نوشته‌ام و همچنین در تقدیر از بعضی از همجنسان ویژه خودمان…

و من این کار را انجام دادم تا به همه دنیا بگویم که لیاقت زنان این نیست که مورد سرزنش واقع شوند…این موضوع خداوند و ناجی ما عیسی مسیح را خرسند می‌گرداند که بدون کمک سایر مردان از گناه اولیه و نیز سایر گناهان پاک باشیم. از زمان بسته شدن نطفه او تا زمان مرگش،متولد از یک زن،مولد یک زن،تغذیه‌کننده از یک زن،مطیع یک زن باشیم و اینکه او (مسیح) یک زن را شفا داد و زنان را عفو کرد،به زنان آرامش داد،در واقع ابتدا بعد از قیامش بر یک زن پدیدار شد و یک زن را فرستاد تا خبر قیام عظیمش را به سایر شاگردانش اعلام کند.مثال‌های دیگری من می‌توانم از سایر زنان با ایمان و مقدس بیاورم.زنانی که در تمام سنین،نه تنها اعتراف‌گیرنده بوده‌اند،بلکه به فجیع‌ترین شکل در راه ایمانشان به عیسی مسیح به شهادت رسیدند.تمام اینها نمونه‌های مناسبی است تا مسیحیان خوب و مردان شریف را قانع کند تا در مورد جنس ما محترمانه صحبت کنند.»

در زنان تجددخواه (۱۹۹۴) «دیان پارکیس» می‌گوید که لانیر در منتخبش،یک «اجتماع تفسیری از تقوای زنانه ایجاد می‌کند…تا قدرت زنان به عنوان خواننده را ثبت کند و نشان دهد.»

شاعران زن در نیمه بعدی قرن هفدهم،شامل «کاترین فیلیپس»،«آفرا بن» و«آن فینچ»،موضوع روابط زنانه را برگزیدند و با اصطلاحاتی تند و تیز در مورد روابطشان با سایر زنان نوشتند.کاترین فیلیپس دوستش ماری آبری را اینگونه شرح می‌دهد:

«روح و جان من،مایه شادی من،تاج سر من،دوست منر

نامی که با آن همه درک می‌کنند که چقدر ما در حال حاضر خوشحال هستیم.

که روحمان با یک اختلاط مقایسه‌ناپذیر با دیگران،رشد کرده است.

مایی که ذهن‌‌هایمان با هم تا عجین شده است…

عشق یا پیمان از این عزیزتر می‌تواند باشد؟

نظری ندارم ولی آنچه که باید آشکار شود

همان میل توست که از من پنهان شده است.»

حوزه‌ای که ما در آن می‌توانیم نوعی از جدایی‌طلبی و یا اروتیسم همجنسگرایانه را در آن شناسایی کنیم در چنین شعری هنوز محل بحث است.با این وجود یک حس روشنی وجود دارد مبنی بر اینکه این دوستی‌ها موجودیت قابل توجه پیوندهای احساسی،روحانی و عقلانی خارج از ازدواج را نشان می‌دهد.مفهوم هویت‌یابی زن در اینجا بسیار قوی است و یک گذار رادیکال از دوگانه‌های عاشقان مرد/شاعران و معشوقه/الهه هنر و زیبایی که شامل اکثر اشعار سروده شده درباره زنان در سال‌های اولیه آن دوره است را نشان می‌دهد.

امکان واقعی زندگی جداگانه زن،به فرصت‌ها بستگی داشت..اوایل قرن ۱۷،«ماری وارد» که یک انگلیسی کاتولیک تجدید طلب بود،یک فرقه مذهبی رادیکال جدید براساس پاکدامنی به نام نهاد مریم مقدس ایجاد کرد.این فرقه،غیررهبانی و غیر منزوی بود.و طرفدارانی داشت که در جامعه محلی خود فعال بودند و در مدارس عمومی که در کنار خانه‌های مذهبی‌ تاسیس شده بودند،تدریس می‌کردند.این مدارس،برای دختران انگلیسی فرصت‌های کمیابی ایجاد می‌کردند تا بتوانند به رایگان تحصیل کنند.در حالی که امکان صومعه‌نشینی فقط برای کسانی وجود داشت که جایگاه فردی بالایی داشتند،و بنابراین برای اکثر زنان غیرممکن بود،بعضی از نویسندگان از مدل صومعه در نوشته‌های خود استفاده کردند تا فرضیه‌های فمنیستی در مورد تجربه زیسته زنان در یک جامعه مردسالار بسازند.«ماری آستل» در یک طرح پیشنهادی جدی برای زنان (۱۶۹۴) این مفهوم را تصریح می‌کند که زنان از نظر عقلانی فرودست می‌شوند،تنها در زمانی که آنگونه پرورانده شوند.به عنوان یک راه‌حل،او یک نوع انزوای مذهبی را برای زنان پیشنهاد می‌کند که در آن می‌توانند هم روحانی و هم عقلانی رشد یابند.

«پس شما زنان به جایی دعوت می‌شوید که در آن دیگر نباید دردی را تحمل کنید.اما برای دوری گزیدن از راه گناه: نه تنها شما نباید از عظمت وجودی خود بی بهره باشید،بلکه باید تجملات پوچ و شکوه این دنیا،مقام‌های بی‌معنا و ظواهر را با سرافرازی توانایی خوار شمردن آنها،معاوضه کنید.»

نمایشنامه صومعه لذت (۱۶۶۸) از «مارگارت کاوندیش»،صومعه را به عنوان یک نهاد سکولار دوباره به کار گرفت.نهادی که در آن زنان بدون مخاطره امنیتی از جانب گروه‌‌‌های مردان می‌توانند در لذت‌های حسی و و فکری،زیاده‌روی کنند.در خلال نمایشنامه،مردان صومعه را مورد حمله قرار می‌دهند.اما آنها که می‌خواهند به زور وارد شوند،ناموفق هستند.حمله کننده موفق شاهزاده دگرجنس‌پوشی است که ‌‌‌‌‌‌‌‌‌قهرمان زن،«لیدی هپی» عاشق او می‌شود،در حالی که تصور می‌کند که او زن است.شاید پیام نمایشنامه این است که فقط یک مرد اجازه دارد که به جنبه زنانه وجودش اذعان کند و با شرایط آنان زندگی کند و خلاصه که یک شوهر قابل قبول باشد.

نزدیک به پایان قرن هفدهم،همان زمان که زنان نویسنده به صورت فزاینده‌ای (اغلب به صورت خصومت‎‌آمیز) در حوزه ادبیات حرفه‌ای با مردان به رقابت می‌پرداختند،تجلی عمومی حمایت مشترک و تحسین بین نویسندگان زن،به یک استراتژی کلیدی تبدیل شد.نمونه‌هایی مانند کاترین فیلیپس (اوریندا) و آفرا بن (آسترآ) که به موفقیت‌های فکری و تجاری قابل توجهی دست یافتند، به ویژه پس از مرگشان (به ترتیب در سال‌های ۱۶۶۴ و ۱۶۶۹) مداوم مورد استثنناد قرار می‌گرفتند.این‌ها روند ایجاد یک سنت/جامعه زنانه را که در آن نویسندگان زن می‎‌توانستند خود و نوشته‌های خود را جای بدهند،‌ تسهیل کرد.نوشتن برای مخاطب عمومی به خصوص برای زنانی که از هزل‌گویی‌های مردسالارانه مخاطبان نمایش‌ها می‌ترسیدند،کار خطرناکی بود.آفرا بن تنها زنی بود که به یک موفقیت پایدار در این حوزه در دهه‌های ۱۶۷۰ و ۱۶۸۰ رسید.بنابراین او به درستی قهرمان فمنیست نامیده می‌شود.بعد از مرگش در سال ۱۶۸۹،تا هفت سال هیچ نمایشنامه‌ نویس زنی وجود نداشت.اما در سال ۱۶۹۶ با نوعی کینه دوباره شروع به کار کردند.سه زن،«دلاریویر مانلی»،«ماری پیکس» و «کاترین تروتر»،در آن سال اولین اجراهای خود را در تاتر عمومی داشتند.و در پی حمایت از یکدیگر طی تلاش‌هایشان برای کسب مقبولیت و شناخته شدن به عنوان بازیگران تاتر حرفه‌ای بودند.ماری پیکس،دلاریویر مانلی را در یک سنت بازگشت به یونان باستان جای می‌دهد و او را اینگونه توصیف می‌کند:«مانند سافو دلربا،مانند افرا خوش‌زبان،مانند اوریندای پاکدامن،کاملا بی‌گناه.» مانلی خوددش یک مقدمه بر اولین ویرایش از تراژدی تروتر به نام Agnes de Castro‌‌ (۱۶۹۶) نوشت:

))

در اینجا،تروتر به عنوان خلف صالح کاترین فیلیپس و افرا بن و همچنین به عنوان یک الگو برای نویسندگان دیگر من جمله خود مانلی،مورد ستایش قرار می‌گیرد.شعر،مبارز است،این حس را منتقل می‌کند که نمایشنامه‌نویسان زن در حال ورود به عرصه‌های جدید نیستند،بلکه در حال اصلاح عرصه‌ای هستند که به حق متعلق به آنهاست.در سال اول بازیگری‌شان،مانلی،پیکس و تروتر،در یک نمایش به نام «هوش زنانه» مورد هجوم قرار گرفتند.گذشته از ناخوشایندی، این نمایش‌نامه گواهی است بر این واقعیت که این جامعه زنانه در تلاش برای حضور در یکی از سرسخت‌ترین عرصه‌های فرهنگی کشور بودند.

افزایش صداهای ادبی که تا پایان قرن هفدهم منجر به شکل‌گیری ادبیات فمنیستی شد،در نهایت در جایگاه قانونی و نهادی زنان تاثیری نداشت.روی هم رفته،موقعیت‌های مادی و اقتصادی،تحول چندانی نداشتند.«ماری آستل» در تاملاتی در ازدواج (۱۷۰۰) از تحلیل قدرت پادشاه تا زمان جنگ داخلی و انقلاب استفاده می‌کند تا به این اشاره کند که نیمی از ملت هنوز،زیر ستم هستند:
«اگر به قدرت مطلق در دولت نیازی نیست،پس چرا در خانواده نیاز است؟یا اگر در خانواده هست،چرا در دولت نباشد؟ با توجه به اینکه هیچ دلیلی نمی‌تواند توجیه‌کننده این باشد که یکی نسبت به دیگری،قدرت بیشتری داشته باشد.اگر سلطه شوهر،همین‌قدرکه توسعه یافته،مقدس و زوال‌نیافتنی است،چرا نباید سلطه شاهزاده اینگونه باشد؟آیا این غیر‌منصفانه نیست که مردان بر سر سلطه مستبدانه در خانواده،با هم رقابت داشته باشند،در مقابل از سلطه دولت تنفر داشته باشند و در برابر آن بایستند؟…اگر همه مردان آزاد به دنیا می‌آیند،چطور است که همه زنان برده به دنیا می‌آیند؟»

فمنیسم بین سالهای ۱۵۵۰ تا ۱۷۰۰ مبارزات خود را در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی شکل داد.در‌هر‌حال تغییر در رویکردها که مستلزم در معرض تغییر اساسی قرار دادن بنیادها در طول قرن‌های آینده بود،کار سختی بود که آنها به شکل‌گیری آن کمک کردند.دشوار می‌توان تصور کرد که مدافعان حق رای چگونه بدون استناد به نمونه‌های ذکر شده از نویسندگان زن استدلال می‌کردند که زنان باید به دلیل تاثیر طبیعی،اخلاقی و تمدنی خود،حق رای داشته باشند.