زندگی در پیش رو/ فوتبال
نوشته حمیدرضا صدر/ راوی ناگهان وسط معرکه تکنگاری مکث و مخاطب را مثل تماشاگر استادیوم وارد ماجرا میکند
نوشتههای مرتبط
بهادر امیرحسینی
«برای اینکه ما در داوری خود درباره جنبه ناب و زیبای خاص آثار کافکا عادل باشیم، هرگز نباید این نکته را از نظر دور کنیم که این جنبه ناب و زیبایی شکست است»
والتر بنیامین
در جهان بنیامین متن مثل بافتن پارچه ای است که از چند تکه مستقل و جدا از هم ایجاد شده و هرکدام از این تکه ها خود معنا و مفهوم مستقل خویش را دارند و نقل قولهای موجود در آن تکه ها، همچون ریشه های نازک اما درخشان و طلایی برجسته میشوند و بسان خاطره هایی در روایت راوی حلول میکنند. هدف و انسجام در کل این تکه ها نیست؛ یکپارچگی معنی و مفهوم ندارد بلکه غایت آن استقلال آن تکه هاست که به نقل قول تعبیر میشود. «پیراهنهای همیشه» کتاب آخر حمیدرضا صدر در باب بازیکنان مورد علاقهاش به همین سیاق است. تکنگاریهای تکهتکه نه به صرف دعوت به نوستالژی و خاطره بلکه فراتر از آن. راوی مسلط بر زمین فوتبال و حواشی آنکه ناگهان وسط معرکه تکنگاری مکث و مخاطب را مثل تماشاگر استادیوم وارد ماجرا میکند. تلاقی این تجربه را در قسمتی که به ناصر حجازی اختصاص یافته با ذهنیت و تجربه مخاطب از هر طیف سنی میخوانیم. «ولی رئیس فدراسیون اشتباه کرده. شکری عجولانه حرف زده. باشگاه نادر نابود خواهد شد، محو. ولی این سنگربان جوان به راهش ادامه خواهد داد. همین دروازهبان بلند بالا. همین پسرک لاغراندام خوشسیما با نگاه نافذ. او ناصر حجازی است و جایگاه رفیعی در فوتبال ایران پیدا خواهد کرد. شعری بلند خواهد سرود.» جملات کوتاه و با ریتم تند در وصف حجازی و راوی مسلطی که ابتدا تاریخ را پیش میکشد تا مخاطب نسل قدیم را اقناع کند و هم به ظاهر و تیپ و زوایای بدن سوژه پرداخته تا حافظه نسل جدید و آنچه را از او دیده بودند همراه خود به یاری طلبد. تکنگاریهای حمیدرضا صدر مصداق بارز اشراف راوی بر متن است. متنی تکهتکه که فاقد درونمایه مرکزی است و مدام به حاشیه و پیرامون نقب میزند تا در گرداب کُلیت و انسجام نیفتد تا جا برای یادمانهای شخصی و رفاقت با مخاطب و خاطراتش باز شود. هریستو استویچکف را با ضربات ایستگاهی و توپ طلا و بارسلونای اصیل کرایف تکهتکه میکند و با جملهای شگرف از او پس از دریافت توپ طلا به وصف آن خاتمه میدهد. «حالا میفهمم خداوند بلغاری است!» در وصف پائولو دیکانیو به فیلم دزد دوچرخه پرداخته و شرح دزیدن دوچرخه برادرش در کودکی را به علاقهاش به موسولینی وصل میکند. زندگی در رُم و حضور در لاتزیو، سلتیک اسکاتلند و حضور در جزیره و… اما تکنگاری زیبا و لطافت راوی به سبک مارسل پروست در مورد روبرتو باجیو عیان میشود. «باجو را اهل ذن میخوانند. اهل تفکر لحظه به لحظه، اهل مراقبههای ناظر به چهار لایه محیط اطراف شامل صداها، بوها، نورها، گرما و سرما، ناظر بر ذهن با دور شدن از پریشانیها. ناظر بر وانهادگی تکتک اعضای بدن، ناظر بر نفس کشیدن و دم و بازدم». صدر در اینجا به مراقبههای ناظر بر چهارلایه اطراف اشاره میکند. همان که مارسل پروست در احیای تمام و کمال تجربه گذشته با اهمیت ادراکات حسی به ویژه بو، مزه و عطرها و نقش موثر آنها در کشف اعماق تاریک قلمرو ناآگاه تأکید میکند. هنگامی که از گذشته کهنه هیچ چیز بهجا نمانده و بو و مزه باقی میماند که نازک و چابکتر هستند و به تمامی فاقد اوصاف مادی بوده و پایداریشان بیشتر. روبرتو باجو اینگونه شاعرانه ماند و عطر و مزهای پروستوار از خود در متن کتاب باقی گذاشت تا خواننده نفس عمیقی کشیده و خود را برای یک واقعه تلخ آماده کند. فینال ۹۴ و آن پنالتی لعنتی و سقوط یکباره او. راوی از سرخوشی این تکهتکهها، خود سرمست شده! گاهی پروستوار، گاهی منطقی و گاه به دنبال قهرمان و در نهایت زیباشناسی شکست. راوی با شکست همآغوش میشود. از باجیو گرفته تا فرانکوباره سی و یوهان کرایف. به انکار تداوم دست زده و با جذابیت گسست شکوه این سه نفر را نشان میدهد. تداوم از نظرش عدد و آمار نیست بلکه بسته به فردیت است، بنابراین متن مجدد شِمایی از رویکرد والتر بنیامین را به خود گرفته و نظریه درک ویرانی کمک حال نویسنده و مخاطب برای کرایف، باره سی، باجو میشود. فوتبال فقط پیروزی نیست و شکست هم واجد زیباشناسی و درک آن موقعیت مرزی است که وجود با عدم روبهرو میشود مثل مرگ و تصادف. این شکست زمانی زیباست که فرد تمام تلاش خود را برای رهایی از آن ترتیب داده باشد. این میشود عصاره زیباشناسی شکست.
این مطلب در راستای همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه کرگدن منتشر میشود.