گزارش بیست و چهارمین یکشنبه انسانشناسی و فرهنگ: تعریف و نوع شناسی روابط اجتماعی و تقدیر از عبدالحسین نیک گهر
شرح تصویر: دکتر نیکگهر و همسرشان، هنگام قرائت متن لوح تقدیر
بیست و چهارمین نشست از «یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ» در روز ۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳ و در مرکز مشارکت های فرهنگی هنری شهرداری تهران برگزار شد. در این نشست که با پخش مستند «گفتگو در مه» از محمدرضا مقدسیان همراه بود، دکتر عبدالحسین نیکگهر (جامعهشناس، نویسنده، مترجم و استاد پیشین دانشگاه تهران و مشاور ارشد علمی انسانشناسی و فرهنگ) سخنان مبسوطی در خصوص «تعریف و نوعشناسی روابط اجتماعی» ایراد کرد. در این نشست، انسانشناسی و فرهنگ با پخش کلیپ کوتاهی از فعالیتهای ایشان و نیز اهداء لوحی به یادگار، از یک عمر تلاش نیکگهر در عرصه فرهنگ و دانش این کشور تقدیر به عمل آورد.
نوشتههای مرتبط
درباره مستند «گفتگو در مه»
«گفت و گو در مه» عنوان مستندی حدودا ۴۳ دقیقهای به کارگردانی محمدرضا مقدسیان است که در سال ۱۳۸۰ در یکی از روستاهای منطقه الموت واقع در استان قزوین تولید شده و موضوع محوری آن، یکی از موانع سد راه شوراهای اسلامی روستاست که اولین دوره انتخابات آن در سال ۱۳۷۸ برگزار شد. مقدسیان با مطالعه موردی یک روستا، چالش «اقتدار سنتی» با «اقتدار قانونی یا بوروکراتیک» را از خلال تعامل خشونتآمیز یک پیرمرد ۸۰ ساله با یک دختر جوان که هر دو به عنوان اعضای شورای ده انتخاب شدهاند به تصویر میکشد. پیرمرد که نماینده اقتدار سنتی بوده و سالهای سال، فعال روستا محسوب میشده و حال نیز ریشسفید آن است نشستن با یک «زن» را در جلسه شورا نمیپذیرد و زن جوان تحصیلکرده نیز تحت تاثیر گفتمان غالب در فضای سیاسی کلان آن سالها و با رویکردی رادیکال، خواستار به رسمیت شناخته شدن خود و همچنین احقاق حقوق زنان در جامعه مردسالار روستایشان است، گفتگویی که ظاهرا درنهایت، جز در وضعیت تعلیق نگه داشتن شورای روستا و امور آن و نیز افزایش دامنه خشونت بین این دو نفر، دستاورد دیگری ندارد.
برای آشنایی بیشتر با این مستند میتوانید به آدرس زیر مراجعه کرده و گزارشی از نشست انسانشناسی و فرهنگ با کارگردان آن را مطالعه فرمایید:
http://anthropology.ir/node/7368
سخنرانی عبدالحسین نیک گهر
پس از پخش این مستند که در ارتباط با موضوع جلسه و سخنرانی آن نیز بود، دکتر نیکگهر پشت تریبون قرار گرفت و با اشاره به اینکه ده سال است سخنرانی نداشته از حضار به دلیل شرکت کردنشان در جلسه تشکر کرد و سپس به ارائه بحث نظری مفصل و ساختارمندی که آماده کرده بود، با استفاده از پاورپوینت پرداخت. پاورپوینت مذکور، به ضمیمه این گزارش، ارسال شده و در انتهای مطلب قابل دسترسی است. متن سخنرانی ایشان به قلم خود ایشان در ذیل ارائه میشود:
تعریف و نوعشناسی روابط اجتماعی به مثابه شالوده همبستگی اجتماعی وعوامل شکنندگی و گسیختگیهایش
۱. رابطه اجتماعی
۱.۱ درآمد
مفهوم رابطۀ اجتماعی از آگاهیایی که جامعهها از خودشان دارند، جدایی ناپذیر است و کاربرد رایج آن را میتوان بازتاب پرسشی دربارۀ رشد فردگرایی در جامعههای امروز دانست.
آیا جامعهای مرکب از افراد مستقل و خودگردان را هنوز میتوان یک جامعه دانست؟ اگر بله، چگونه؟
از همان ابتدای تأسیس رشتۀ جامعهشناسی بنیانگذاران جامعه شناسی سعی کردهاند بر پایۀ تحلیل تحوّل جامعههای انسانی مفهوم رابطۀ اجتماعی را تعریف کنند. در چشمانداز این بینش تاریخی، مفهوم رابطۀ اجتماعی در عین حال از لحاظ رابطۀ میان فرد و گروههای وابستگیاش و نیز از لحاظ تغییرات بلندمدت جامعه توضیح داده میشد.
اگر جامعه به نظام تأمین اجتماعی همگانی مجهز نشده بود، افراد و حمایتهای عرضه شده از ناحیۀ گروههای خانوادگی و خویشاوندی وابستهتر باقی میماندند و در نتیجه فرایند فردی شدن جامعهها نمیتوانست به سرعت رشد پیدا کند. در جامعۀ سنّتی افراد برای حمایت شدن در صورت نیاز و برای بازشناسی هویّتشان به خانواده وابستهاند، زیرا هویّت خانوادگی پایه و اساس و یگانگی اجتماعی در جامعۀ سنتی است.
در حالی که در جامعههای مدرن، مدلهای نهادی بازشناسی ]هویّت[ به سبب فردی شدن، بیشتر بر ویژگیهای فردی شخص مبتنیاند. در جامعۀ مدرن صِرف عضویت در یک گروه (خانوادگی، شغلی) هویّت فرد را نمیسازد، بلکه هویّت محصول چیدمان گروههای مختلف عضویت یا به اصطلاح گئورگ زیمل «حلقههای اجتماعی» است، که در هر فرد ترکیبی بدیع و منحصربهفرد دارد.
هویت (identity) فرایند تاریخی است. که هر فرد را در ارتباط با گروههایی که به آنها وابسته است در موقعیتی به ظاهر مستقل قرار میدهد، اما در همان حال او را مجبور میکند خودش را از زاویهای که دیگری او را میبیند، تعریف کند.
اغلب از بحران رابطۀ اجتماعی و از ضرورت نوبافتن شبکۀ روابط اجتماعی صحبت میشود. اصطلاح «رابطۀ اجتماعی» امروزه در سه معنای میل باهم زیستن، عزم دور هم جمع کردن افراد پراکنده و آرزوی انسجام محکمتر جامعه در کل به کار میرود. زندگی در جامعه هر موجود انسانی را از بدو تولدش در رابطۀ وابستگی متقابل با دیگران قرار میدهد و در مراحل اجتماعی شدن، همبستگی[۱] ستون پایۀ انسان جامعهشناختی (homo sociologicus) را تشکیل میدهد.
رابطۀ اجتماعی پاسخگوی دو نیاز اساسی انسان اجتماعی است: نیاز به حمایت در برابر ناملایمات زندگی و نیاز به بازشناسی (reconnaissance)، یعنی به احترام به شخصاش در مقام انسان. از لحاظِ این دو نیاز انسان به دیگران و به جامعه وابسته است.
بنابراین آنچه بحران رابطۀ اجتماعی نامیده میشود، ناشی از آگاهی به پدیدههای جدیدی است که به یک اندازه شهروند عادی و پژوهشگر اجتماعی را به بازاندیشی فرامیخواند. در حالیکه شهر جدید بهترین محل برای تحرکها و آمیزشهای اجتماعی و فرهنگی است، امروزه به شدت تحت تأثیر فرایندهای جداییها و جداربندیهای اجتماعی و فرهنگی قرار دارد. برخی از ساکنان شهر در محلههای «اعیاننشین» سعی میکنند درون «قلعههای» حفاظت شده خود را از بقیه جدا کنند و برخی دیگر میکوشند از حضور روزمرۀ تهیدستان و مهاجران رهایی یابند و این در حالی است که حومههای فقیرنشین شهر در بیثباتی پایدار فرو میروند.
این شهر چندلایه جوّی ناایمن ایجاد میکند که توقعات شهروندان را برای تأمین امنیت و مراقبت اجتماعی اقتدارگرایانه برمیانگیزد. و به طور کلی مشروعیت نهادهای بزرگی (خانواده، مدرسه و …) که وظیفۀ اجتماعی کردن افراد و گروههای اجتماعی را به عهده دارند، دچار بحران میشود.
در عرصۀ حمایت اجتماعی، زمانی که تعادلهای جمعیتی به هم میخورد، نیازهای جدیدی پدیدار میشود، بخش بزرگی از نیروهای انسانی آمادۀ ورود به بازار کار و اشتغال، دستخوش عوارض بیکاری آشکار و مزمن و مشاغل ناپایدار با دستمزدی «بخور و نمیر» میشوند، و بحران رابطۀ اجتماعی عمیقتر میشود.
این دگردیسیها بحران هویّتها را در پی دارد و همۀ اینها پژوهشگر اجتماعی را به تفکر دربارۀ مجموعۀ رابطههای اجتماعی که فرد را به جامعه متصل میکنند، فرامیخواند.
جامعۀ انسانی بدون همبستگی میان اعضایش نمیتواند وجود داشته باشد. همبستگی (solidarity) مبنای اخلاق مشترک هر نوع زندگی جمعی است. به عقیده دورکیم همبستگی با تغییر دادن ماهیت طی قرنها از همبستگی خودبهخودی (مکانیکی) به همبستگی آلی (ارگانیک) مبدّل شده است که همچنان اصل سازماندهندۀ زندگی جمعی است.
پس از مرور مفهوم دورکیمی همبستگی، سعی خواهیم کرد به پرسشهایی دربارۀ صورتهای معاصر بحرانِ رابطۀ اجتماعی پاسخ دهیم.
– این بحران چه چیزی را آشکار میکند؟
– دربارۀ صورتهای معاصر همبستگی چه چیزی به ما میآموزد؟
– همزیستی مسالمتآمیز افراد به عنوان کارکرد نهایی رابطۀ اجتماعی بر چه پایهای استوار است؟
۲.۱ استقلال و وابستگی
تز دورکیم دربارۀ تقسیم کار اجتماعی را (که ۳ مارس ۱۸۹۳، در دانشکدۀ ادبیات بردُو دفاع کرده است) میتوان پیشدرآمدی در شناخت رابطۀ اجتماعی دانست. این تز آنچنان بازتاب جهانی یافته است که هنوز هم در آموزش و پژوهش علوم اجتماعی در دانشگاههای سرتاسر دنیا به مفاهیم همبستگی خودبهخودی و همبستگی آلی ارجاع داده میشود.
از گذر استعارههای مفهوم همبستگی، دورکیم فرایند افتراق افراد و انسجام جامعههای مدرن را تحلیل میکند.
دورکیم در آغاز تزش پرسش زیر را مطرح میکند:
– چگونه است که فرد، ضمن پیشرفت در استقلال و خودگردانی، وابستگیاش به جامعه افزایش مییابد؟
– آیا جامعهای مرکب از افراد بیش از پیش افتراق یافته هنوز واقعاً یک جامعه است؟
دورکیم در پیشگفتار چاپ اول دربارۀ تقسیم کار اجتماعی، به این پرسشها چنین پاسخ میدهد: «به نظر میرسد که راه حل این تناقض آشکار در دگرگونی همبستگی اجتماعی است که خود نتیجۀ کار روزافزون تقسیم کار است».
ابتدا تعریف دو مفهوم پایه را مرور کنیم:
۱- همبستگی خوبهخودی با همبستگی از راه شباهت و همانندی متناظر است و خاستگاهش جامعۀ سنتی است، که در آن افراد کمتر افتراق یافتهاند، احساسات و باورهایشان همسان و ارزشهایشان مشترک است.
۲- همبستگی آلی عکس همبستگی خودبخودی و ویژۀ جامعههای مدرن است آنچه در این حالت رابطۀ اجتماعی را میسازد، قبل از هرچیز وابستگی متقابل وظایف (fonctions) است، که به همۀ افراد، هرقدر هم که متفاوت باشند، موقعیت اجتماعی مشخصی واگذار میکند.
دورکیم برای نامیدن گروه اجتماعی همبسته و یکپارچه شده، اصطلاح قطاع (segment) را بهکار میبرد و مینویسد: «پس یک ساختار اجتماعی داریم که همبستگی مکانیکی از خصوصیات ذاتی آن است. ویژگی این ساختار اجتماعی معین این است که دستگاهی است متشکل از قطاعهای همسان و همانند با یکدیگر. برعکس، ساختار جامعههایی که همبستگی آلی در آن برتری دارد، به کلی از نوع دیگری است. این نوع جامعهها از قطاعهای همسان ساخته نشده اند، بلکه از دستگاهی متشکل از اندامهای متفاوت ساخته شدهاند که هریک نقش خاصی دارند و هریک از اندامها نیز از اجزای افتراق یافته ساخته شدهاند».
۳.۱ اجتماع و جامعه
با این وصف، دورکیم تنها جامعهشناسی نیست که مسألۀ دگرگونی رابطۀ اجتماعی را در چشمانداز تاریخی مطرح کرده است. او پیش از انتشار تزش با کتاب اجتماع و جامعه، فردیناند تونیس، جامعه شناس آلمانی که در ۱۸۸۷ منتشر شده بود، آشنایی داشت و حتی در سال ۱۸۸۹ در مجلۀ فلسفی Revue Philosophique تفسیری انتقادی دربارۀ آن منتشر کرده بود.
در نگاه اول، همگرایی دو مؤلف چشمگیر است. هر دوی آن ها پرسش واحدی دربارۀ تحول بلند مدت رابطۀ اجتماعی مطرح میکنند و میکوشند از گذر تحلیلی پهن دامنه دربارۀ دگرگونی تاریخی جامعههای انسانی به آن پاسخ دهند.
تونیس فردی شدن فزایندۀ رابطۀ اجتماعی را با شرح تفصیلی دو مفهوم اصلی اجتماع communauté و جامعه société تبیین میکند. در واقع موضوعاش مطالعۀ دگرگونی رابطۀ اجتماعی از راه مقابلۀ مجموع حالات احساسی و عاطفی، سنتها و عادتهایی است که آنها را به اجتماع نسبت میدهد و در مقابل روابطی را که اساساً ماهیت فردی، غیرشخصی و قراردادی دارند از آنِ جامعه میداند.
تونیس مینویسد: «هرآنچه اطمینانبخش، صمیمی و جمعی است از جنس زندگی اجتماعی (کمونوتر) است. هر آنچه از جنس عمومی (public) و دنیوی است، از آنِ زندگی جامعهای است. در اجتماع انسان در بدو تولدش در میان خویشاوندانش بسر میبرد و در خیر و شر با آنان شریک است. در حالی که ورود به جامعه همانند ورود به سرزمینی بیگانه است».
به ظاهر این بیان تونیس دو نوع همبستگی را تداعی میکند، یکی مکانیکی قرینۀ مفهوم اجتماع (کمونوتر)، دیگری همبستگی آلی، قرینۀ مفهوم جامعه (سوسیته).
این مقایسه به محضِ آنکه بخواهیم آن را عمیقتر کنیم، پیچیدهتر میشود. در واقع، تونیس ارادۀ ارگانیگی (volonté organique) را از ارادۀ اندیشیده (volonté réfléchie) متمایز میکند.
ارادۀ ارگانیکی در لذت، عادت و حافظه ابراز وجود میکند؛ تفکر را دربرمیگیرد و آن را متعیّن میکند و سرچشمۀ هر اقدام و هر نوع خلاقیّت است. در یک کلمه، از نگاه تونیس ارادۀ ارگانیگی ویژگی اجتماع است.
– ارادۀ اندیشیده، محصول تفکر است که وظیفۀ ارشاد و هدایت نیروهای حیاتی ناشی از ارادۀ ارگانیگی را بر عهده دارد؛ و از ویژگی جامعه است.
– نقش اندیشیدن، جدا کردن هدف از وسایل و مقابله دادن آنها با یکدیگر است.
به نظر تونیس سرمایهداری قبل از هرچیز پیامد از بین رفتن اجتماع و جایگزینیاش با شیوههای سازمان، نظام حقوقی-قراردادی و اصول حکومت نااجتماعی (non communautaire) است. به عبارت دیگر، برای تونیس، اجتماع ساختاری ارگانیگی و جامعه ساختاری مکانیکی دارد.
از مناقشۀ میان دورکیم و تونیس که تا حدِّ مجادلۀ لفظی(polémique) بالا میگیرد (تا جایی که در ۱۸۸۹ دورکیم مینویسد در پاسخ به تونیس باید کتابی نوشت و همان وقت به طرح تزش، دربارۀ تقسیم کار اجتماعی میاندیشد که در ۱۹۹۳ منتشر میکند) میگذرم.
ریمون آرون در جامعهشناسی معاصر آلمان[۲]، در خصوص انتقاد دورکیم از تونیس، با صدور حکمی حق را به تونیس میدهد و مینویسد: «انتقاد دورکیم از کنار معنای واقعی مقولههای دوگانه اجتماع و جامعه تونیس میگذرد: دورکیم قبل از هرچیز به دو فرم واقعی ]جامعه[ میاندیشد در حالیکه دو نوع مثالی (idéal types) را مدّ نظر دارد که برای تحلیل همۀ گروههای اجتماعی قابل استفاده است و نه فقط برای کل اجتماعی».
جا دارد یادآوری کنیم این که تضاد میانِ دو نوع رابطۀ اجتماعی را در جامعهشناسی ماکس وبر را مشاهده میکنیم.
شیوۀ تحلیل وبر از طبیعت کنشها و روابط اجتماعی به شدت نوع شناسی تونیس متأثر است. وبر کنش اجتماعی را کنش انسانهایی که به طرز معناداری از رفتار دیگری تأثیر پذیرفته است، تعریف میکند و چهارنوع مثالی کنش اجتماعی بازمیشناسد که دو نوع آن، یعنی کنش سنتی و کنش عاطفی از سامان کنشهای آگاهانهاند و به مفهوم ارادۀ ارگانیکی نزدیکاند. دو نوع کنش اجتماعی دیگر، یعنی کنش معطوف به ارزش و کنش معطوف به هدف از سامان ارادۀ اندیشیدهاند.
ماکس وبر در ادامۀ تحلیلاش دو نوع بزرگ «رابطۀ اجتماعی همبسته» (relations socials solidaires) تمیز میدهد و آنها را روابط اجتماعی (communautaire) و روابط شراکتی (associatif) مینامد.
۱- روابط اجتماعی به احساس وابستگی میان انسانها و به احساس تعهد در زندگی جمعی جامعهای که اعضایش یکپارچه شدهاند، مربوط است.
۲- روابط شراکتی بر جستجوی مصالحههایی برای تأمین منافع فردی با توجیهی عقلانی (خواه ارزشی، خواه غایت نگر) مبتنی است.
با وجود آن که این دو نوع روابط با فرمهای سازمانی متضاد که در تحول تاریخی میتوان تمیز داد، متناظرند، وبر معتقد است که هردوی آنها به عنوان نمونههایی مثالی میتوانند در یک ساختار اجتماعی همزیستی داشته باشند. به عنوان مثال، در یک گروه خانوادگی روابط هم اجتماعی است و هم شراکتی است.
بنابراین از نظر هرسه پدران بنیانگذار جامعهشناسی (تونیس، وبر، دورکیم) ایدۀ روابط اجتماعی از بینش تاریخی جامعه و از شرایط اجتماعی بلندمدت گذار از جامعۀ سنتی به جامعۀ مدرن جدایی ناپذیر است.
جدول ۱- مفهوم همبستگی مکانیکی و ارگانیکی از دیدگاه دورکیم
مشخصات
همبستگی مکانیکی
همبستگی ارگانیگی
کارکرد
یگانگی اجتماعی (با جامعه و در جامعه)
یگانگی اجتماعی (با جامعه و در جامعه)
بنیانها
همسانی ارزشها و اعتقادات
گوناگونی ارزشها و اعتقادات، وابستگی متقابل در نتیجۀ تقسیم کار
روابط میان افراد
شباهت و همانندی افراد در نقشها
افتراق افراد و متکامل بودگی نقشها، کثرت روابط اجتماعی و تغییر شدت آنها بر حسب افراد
وجدان جمعی
نیرومند (وجود امر و نهیهای اجتماعی)
ضعیف و در حال افول گستردگی دامنۀ تفسیر هنجارهای اجتماعی
نظام حقوقی
تنبیهی (اصل کیفر دادن فرد مجرم است)
Système represif
ترمیمی یا تعاونی (هدف ترمیم خطا و ایجاد شرایط همکاری میان افراد است)
Système restutitif ou cooperative
۲. همبستگی و رابطۀ اجتماعی
برای آنکه تحلیل تاریخی- اجتماعی همبستگی اجتماعی کامل شود، لازم است به شکل گیری نظام جامع حمایت اجتماعی تأکید شود.
از آنجا که این نظام حمایت اجتماعی همگانی به تدریج در طول قرن بیستم به یک نهاد اجتماعی تبدیل شده است، مورد توجه بنیانگذاران جامعهشناسی نبوده است.
– تأسیس نظام تامین اجتماعی همگانی، به امنیت همگان و در نتیجه به امنیت تهیدستان جامعه کمک خواهد کرد و بر مجموع روابطی که فرد را به جامعه متصل میکند، تأثیر میگذارد.
– فرد که به مرور مشاهده میکند هستیاش در پوشش سازوکارهای حمایت اجتماعی همگانی قرار دارد، آسانتر میتواند خودش را از قید شکلهای سنتی حمایت (خانواده، همسایگی، اصناف)، رها سازد.
مطالعات آکادمیک دربارۀ مفهوم همبستگی اجتماعی در اواخر قرن نوزدهم بیشک در شکل دادن به آموزۀ همبستگیگرایی سهیم بودهاند، اما نتوانسته بودند آن را در سطح یک ارزش اصلی جمهوری خواهی نهادی کنند.
در فرانسه شخصی که موفق میشود ایدۀ همبستگی را به یک آموزه تبدیل کند و به دولت وقت فرانسه (جمهوری سوم) چارچوبی برای عمل عرضه کند، لئون بورژوا است که با انتشار کتاب همبستگی[۳] در سال ۱۸۹۶ و با الهام از ایدۀ دورکیمی «انسان چیستی فرد بودنش را مدیون جامعه است»، مفهوم بدهی اجتماعی (dette sociale) را مطرح میکند.
لئون بورژوا در همبستگی مینویسد:
«کودک پس از دورۀ شیرخوارگی به محضِ آنکه به طور قطع از مادر جدا شده و غذاهای لازم برای هستیاش را از خارج دریافت میکند، یک بدهکار است؛ هر قدمی که برمیدارد، هر حرکتی که میکند، هریک از نیازهایش را که ارضا میکند، هریک از استعدادهایش را که پرورش میدهد، از منبع بیکران سودمندیهایی که بشریت انباشته است، برداشت میکند».
این بدهی به پیشینیان عظیم است. مرجع این بدهی تنها تعدادی افراد نخبه یا چند گروه برتر نیست. بلکه همۀ انسانهایی مرجع این بدهیاند که با وابستگی متقابلشان در کار به پیشرفت بشریت کمک کردهاند. پرسشی که لئون بورژوا مطرح میکند این است: بدهی را به چه کسی باید ادا کنیم؟
و پاسخی که میدهد این است:«همۀ آنهایی که مردهاند، این سرمایۀ فکری، این توانمندیها و این سودمندیها را نه برای هریک از ما به طور اختصاصی، نه برای یک نسل معین، نه برای گروهی از انسانهای برگزیده، بلکه برای همۀ آنهایی که به زندگی فراخوانده خواهند شد، ایجاد کردهاند. بنابراین، ما از نیاکان خود تکلیف ادای دین به آیندگان را دریافت کردهایم؛ این میراثی از همۀ گذشته برای همۀ آینده است. هر نسل در گذار تنها میتواند خودش را دارندۀ حق انتفاع ملاحظه کند. وظیفهاش این است که آن را حفظ کرده و با امانتداری به نسل آینده انتقال دهد. به علاوه هر نسل مکلف است بر آن بیفزاید.
در واقع این میراث سپردهای مدام فزاینده است که انسانها به یکدیگر انتقال دادهاند. هر عصر به میراث عصر پیش افزوده است.
آموزه همبستگی باوری برای اصل بدهی میان نسلهای مختلف مبتنی است. با این وصف، انسان تنها وامدار نیاکان خویش نیست. بخش عمدهای از فعالیتاش، مالکیتاش، آزادی و هویتاش نتیجۀ مبادلۀ خدماتی است که با انسانهای همعصرش برقرار میکند. این بخش از داراییهای فرد اجتماعی است و به نظر لئون بورژوا باید به صورت تعاونی اداره شود. هر انسان زندهای در برابر همۀ انسانهای زندۀ دیگر «از قرار و به میزان خدماتی که در اثر مساعی همگان به وی عرضه شده است» دِینی به عهده دارد. بنابراین مطلوب است قراردادی که آزادانه میان اشخاص حقیقی توافق شده است در چارچوب یک قرارداد عمومی که آنها را متحد میکند، فرمول بندی شود. این استمرار حقوق خصوصی در حقوق عمومی را لئون بورژوا «شبه قرارداد شراکت»[۴] مینامد.
«به برکت نظریۀ «شبه قرارداد شراکت»، قانونگذاری دولت بهسان ترجمان ارادههای پیشین اعضایش جلوه خواهد کرد. در واقع، همان که لئون بورژوا بیان میکند دولت دلایل مداخلهاش را از حقوق خصوصی بیرون خواهد کشید.
لئون بورژوا مینویسد: «پیوسته سؤال میشود دولت در چه شرایطی میتواند در حل و فصل مسایل اجتماعی مداخله کند؟ من این پرسش را دور میزنم و میگویم: بهتر است به جای حرف زدن از روابط فرد و دولت، تنها از روابط دوجانبه میان افراد حرف بزنیم. موضوع دیگر این نیست که بدانیم اقتدار دولت چگونه آزادی افراد را محدود خواهد کرد، بلکه باید دانست آزادی افراد چگونه خوبهخود از راه توافق متقابلشان به سرشکن کردن خطراتی که آنان را تهدید میکند، محدود خواهد شد: قانون بعداً برای ضمانت اجرای قراردادهای توافق شده مداخله خواهد کرد. اما در زمان عقد قرارداد، دولت به هیچ وجه طرف معامله نیست، تنها افراد حضور دارند و تصمیم میگیرند چگونه خطرات و مزایای همبستگی را میان خود تقسیم کنند. دولت همانطور که در حقوق خصوصی عمل میکند، فقط و صرفاً باید اقتداری باشد که قراردادهای میان افراد را تصویب و ضمانت اجرای آنها را تضمین میکند»[۵].
بنابراین همبستگیباوری (solidarisme) یکی از رسالتهای اصلی دولت را در راستای پیشرفت اجتماعی تشکیل میدهد بدون آنکه به قدرتی سرکوبگر و قیّممآب مبدل شود. پس از این توضیحات باید محتوای بدهی اجتماعی را تعریف کرد.
لئون بورژوا در جستار منتشرشدهاش در ۱۸۹۶ تعریف روشنی از محتوای بدهی اجتماعی ارائه نداده است، او مینویسد:
«در تعریف رابطۀ اجتماعی، ماهیت و هدف جامعۀ انسانی، شرایط عضویت هر فرد در این جامعه، مزایای مشترکی که از منافعشان برخوردار میشود و نیز هزینههای مشترکی در آنها متعهد خواهد شد، باید لحاظ شود؛ با عبارت دیگر، در فرمول بندی تعریف رابطۀ اجتماعی آوردهها و برداشتهای هر عضو جامعه، میزان بدهی و طلبش باید محاسبه شود تا بتوان مقررات حق و تکلیفاش را تعیین کرد»[۶].
بورژوا که به دشواری چنین محاسبهای در نظام قانون گذاری اثباتی آگاه بود، راه حل تعاونی کردن مزایا و خطرات را پیشنهاد میکند:
در اعلامیۀ ۴ دسامبر ۱۹۰۱ دیدگاهش را چنین بیان میکند:
«…به علت ناممکن بودن تعیین دقیق ارزش سعی شخصی هریک از طرفین در شرکتی که از شبه قرارداد اجتماعی به وجود میآید (…) تنها راه حل این مشکل به نظر ما تعاونی کردن این خطرات و این مزایاست، یعنی این که از پیش و بدون دانستن اینکه چه کسی متحمل خطر و چه کسی از این مزایا منتفع خواهد شد، خطرات به صورت مشترک تحمل خواهد شد و راه استفاده از مزایای اجتماعی به روی همگان باز خواهد شد».
بدین سان همبستگی باوری در «ضمانت باوری» (garantisme) تبلور مییابد. میان انسانها عدالت به شرطی وجود خواهد داشت که آنان با تبدیل شدن به شرکای همبسته، خطراتی را که در معرض تهدیدشان هستند، میان خود سرشکن کنند. معنای سخن این نیست که تمامی سهمی را که از مزایای اجتماعی نصیب هریک از ما شده است به جامعه بازگرداند. همبستگی باوری به وضعیت اجتماعی کردن کامل سودها و زیانها منتهی نمیشود، بلکه هدفش اجتماعی کردن نسبی (سودها و زیانها) که میتواند از تنگدستی مطلق و از فقر شدید جلوگیری کند. بنابراین همبستگی باوری با ارائۀ راه حل تعاونی کردن سود و زیان (مزایا و خطرات اجتماعی) راه میانهای میان لیبرالیسم و کمونیسم (مالکیت اشتراکی) است.
پس میتوان گفت که آموزه (دکترین) همبستگی باوری پیش درآمد دولت اجتماعی ملی است. زمان آن رسیده است که شبکههای همبستگی موجود را در ساختاری ملی متحد کرد. پیشرفت بیمههای اجتماعی در راستای آموزۀ همبستگیباوری ما را وارد سازمان اجتماعی برنامه گذاری شدهای برحسب فناوری خطر می کند و به نظر میرسد از این پس هیچ مانعی پیش روی این جنبش را متوقف نمیکند. باری نگرش مقابله با خطر یکی از ملموسترین شیوههای رابطه اجتماعی، نشانه همبستگی اجتماعی و سرچشمه تکالیف اجتماعی شده است.
۳. از همبستگی باوری به حمایت اجتماعی همگانی شده
از آموزۀ همبستگیباوری (دکترین) تا تأسیس نظام تأمین اجتماعی (راهبرد) در فرانسه راه درازی پیموده شده است. از زمان انتشار همبستگی اجتماعی، لئون بورژوا (۱۸۹۶)، تا تصویب قانون نظام حمایت اجتماعی(۲۲ مه ۱۹۴۶) پنجاه سال باید انتظار کشید.
در این فاصلۀ زمانی ایده یک قرارداد اجتماعی بر مبنای نهادهای بیمه رواج یافت. قانون اول ۱۹۲۸ که با قانون دوم ۱۹۳۰ کامل شد عضویت در یک رژیم همگانی بیمههای اجتماعی را اجباری میکند. این قانون پوشش خطر بیماری، کمک هزینه ایام بارداری، پوشش خطر معلولیت، ایجاد مقرری بازنشستگی و برقراری حداقل معاش ایام کهولت را پیش بینی میکند. قانون ۱۹۳۲ کارفرمایان را مجبور به عضویت در صندوقهای مددمعاش خانوادگی میکند.
برای فهمیدن بنیانهای همبستگی اجتماعی در این دوره باید به سه عامل عمده توجه کرد:
۱- عامل اول دوره تاریخی است که در پایان جنگ جهانی دوم دورهای مساعد برای نیروهای چپ گرا و سازمان های کارگری ایجاد شده بود. برای ترمیم خسارتهای جنگ تجمیع نیروهای ملت ضروری بود. شرایط زندگی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، تأمین اجتماعی را به نهادی مترقی در توسعه عدالت اجتماعی مبدل کرده بود. در این دوره (و اصولاً در هر دورهای) منابع محدودند و بنابراین باید یک نظام جیرهبندی نسبتاً مساوات طلبانه برای توزیع منابع تأسیس کرد. همین احساس برابریخواهانه در انگلستان هم وجود داشت. گزارش ویلیام هنری بوریچ در سال ۱۹۴۲ (اشتغال کامل در جامعه ای آزاد)[۷] پایه برنامه تأمین اجتماعی انگلستان را در سالهای پس از جنگ تشکیل میدهد که هدفش تأمین نیازهای قشرهای محروم از راه بازتوزیع درآمدها از گذر بیمه و مدد معاش خانوادگی بود. جا دارد یادآوری کنیم که گزارش بوریچ آنچنان امیدی برانگیخت که ۷۰۰۰۰ نسخه آن در سه ساعت به فروش رسید و در سال انتشارش شمارگانش به رقم بیسابقه ۳۰۰۰۰۰ نسخه رسید. در اثری که دو سال بعد منتشر شد بوریچ برای اجرایی کردن برنامه تأمین اجتماعی از وجدان اجتماعی استمداد میجوید و می پرسد: « آیا می توانیم به این هدف برسیم؟ باید دانست تا چه حد وجدان اجتماعی نیروی هدایت کننده زندگی ملی ما خواهد شد. ما باید فقر، بیماری، نادانی و آلودگی محیط زیست را دشمن مشترک همگان بدانیم، نه چون دشمنانی که هر فرد به تنهایی میتواند با آنها به صلحی جداگانه دست یابد و از گذر آن شخصاً بهزیستیاش را باز یابد و همنوعانش را در بدبختی به حال خودشان رها کند. معنای وجدان اجتماعی همانا رد کردن صلحی جداگانه با شر اجتماعی است».
به رغم تفاوت هایی که نظام تأمین اجتماعی فرانسه را از نظام بریتانیایی متمایز میکند، مفهوم همبستگی در هر دو کشور به طور مستقیم و غیرمستقیم برای توسعه وجدان اجتماعی وحدت ملی بسیج شده بود.
۲- عامل دوم کاهش تدریجی حوزه امداد است که تا آن زمان شکل اصلی مداخله اجتماعی را تشکیل میداد. اجرای اصل کالازدایی[۸] (از فرد) به جامعههای غربی امکان داد که در برابر حوادث زندگی و خطر فقر به افراد امنیت بیشتری عرضه کنند. از افراد چیزی جز کالاهای قابل مبادله ساختن چالش بزرگ دولت اجتماعی در پایان جنگ جهانی دوم بوده است.
۳- عامل سوم اهمیت یافتن مفهوم شهروندی اجتماعی است که به موجب آن فرد بالغ به عنوان شهروند حقوقی دارد و از جمله به ویژه حق برخورداری از حمایت اجتماعی است. این اصل به طرزی دقیق و اکید در کشورهای شمالی قاره اروپا به مورد اجرا گذاشته شد. اما در همه کشورهای صنعتی پس از جنگ اصل مذکور به شرایط مشخصی مبتنی است. برای برخورداری از این حقوق اجتماعی شخص باید به یک اجتماع ملی تعلق داشته باشد، کار کند و مالیات بپردازد.
۴. انواع روابط اجتماعی
در حالیکه در جامعههای مبتنی بر همبستگی مکانیکی، افراد حمایت در برابر تهدیدهای بیرونی و به رسمیتشناسی پایگاه اجتماعیشان را از وابستگی به گروههای خانوادگی و خویشاوندی کسب میکنند، در جامعههای مبتنی بر همبستگی ارگانیکی مجهز به نظام حمایت اجتماعی همگانی به رسمیت شناسی پایگاه اجتماعی افراد به داوی مستقل تبدیل میشود. به عبارت دیگر افراد باید هویتشان را زیر نگاه ارزیابی کننده دیگری بسازند و به رسمیتشناسی هویت افراد محصول مشارکت با مبادلات زندگی اجتماعی است.
هویّت فردی در جامعه سنتی خودبهخود از وابستگی به گروههای کوچک خانوادگی حاصل میشد، در حالی که در جامعه های مدرن امروزی که روابط اجتماعی چندگانه و در هم تنیدهاند، احراز هویّت داو مبارزه ای دایمی است که باید آن را فتح کرد.
دو جامعه شناس، هر دو آلمانی، در پیشبرد جامعهشناسی تاریخی رابطه اجتماعی، بدون آنکه مانند جامعهشناسانی که نام بردیم، آن را به تضاد مفهومی تقلیل دهند، سهیم بوده اند.
۱ـ گئورگ زیمل با انتشار اثر گرانسنگی در سال ۱۹۰۸ با عنوان: جامعهشناسی، مطالعاتی در باب فرمهای اجتماعی شدن
۲.نوربرت الیاس با دفاع از تز دکترایش که آن را در سال ۱۹۳۹ درست در آستانه جنگ جهانی دوم منتشر کرد با عنوان: تمدن آداب و رسوم و پویایی غرب
هر دو جامعه شناس، رابطه اجتماعی را به مثابه درهم تابیدگی چندین رابطه تحلیل کردهاند.
اثر پر و پیمان زیمل رویکردی اجتماعی ـ تاریخی پهندامنه همانند رویکرد جامعهشناسان هم عصرش در اوایل قرن بیستم است.
زیمل در تحلیلهایش مکرر به جامعه سده میانی ارجاع میدهد و آن را با جامعه مدرن مقایسه میکند. به عنوان مثال، زیمل مشاهده میکند که در جامعه سده میانی وابستگی به گروه، از گروه خانوادگی تا گروه گسترده خویشاوندی، طبق مدل همکانونی، فرد را تماماً در خود جذب میکند. در این وضعیت میتوان گفت گروههای مختلف با کنار هم قرار گرفتن در وجدان یک شخص با هم در تعاملاند.
زیمل نیز چون دورکیم مثالهای فراوانی از سازمان کار در سدههای میانی نقل میکند، به ویژه او به روابط استاد ـ شاگردی در سازمان صنفی سدههای میانی و به تحولاتی که از سر گذرانیدهاند اشاره میکند. به عنوان مثال، زیمل نشان میدهد که در سازمانهای صنفی قدیم، روح برابری اکیدی حاکم بود که فرد را مجبور میساخت در تولید کالا کمیت و کیفیت معینی را مراعات کند، و در ضمن همین سازمان صنفی از او در برابر خطر رقابت حمایت میکرد، زیرا همگان مجبور بودند همان هنجارها را مراعات کنند.
اما در بلندمدت، حفظ و نگهداری نظامی آن چنان سخت و یکنواخت ناممکن شد، به طوری که برخی از استادان حرفه که ثروتی اندوخته بودند، به بهای مبارزهای بی امان، برای خود حقی کسب کردند که بتوانند کالاهایشان را در بیش از یک محل تعیین شده از قبل بفروشند و نیز تعداد همیارانشان را افزایش دهند. در واقع فرایند تخصصی و انفرادی شدن سازمان صنعتی، نهایتا به چندپارگی آن منجر شد. زیمل مینویسد: «این افتراق گروه اجتماعی، نیاز و تمایل به فراگذشتن از مرزهای اولیه جغرافیایی، اقتصادی و ذهنی را افزایش میدهد و در کنار سرشت مرکزگرای اولیه، در اثر فردی شدن فزاینده اعضایش و رانش دو جانبه گرایشی مرکز گریز و پل زدن به گروههای دیگر ایجاد میکند.»
زیمل از این مشاهدات تاریخی اش یک حکم کلی استنتاج میکند:
گسترش کمی گروه موجب افتراق فزاینده اعضایش میشود که نتیجهاش فردی شدن بیشتر است: «گروهی که خود را وقف آن کردهایم، هر اندازه کوچکتر باشد، دامنه آزادی فردیمان محدودتر است اما در عوض، این گروه خودش یک هستی فردی است و دقیقا چون کوچک است، خودش را با بهتر محدود کردن از سایر گروهها جدا میکند.
امروزه متخصصان شبکههای اجتماعی غالباً به زیمل ارجاع میدهند و او را از پیشگامان مطالعه ریز بین صورتهای کنش متقابل و در هم تابیدگی گروههای اجتماعی میدانند. برای زیمل، انسان قبل از هر چیز یک «هستی رابطه» است. ما همیشه «آنهایی هستیم که مرتبط را جدا و جدا شده را مرتبط میکنند.»(زیمل، ۱۹۰۹،تراژدی فرهنگ). بنابراین، سخن گفتن از جامعه همانا سخن گفتن از رابطه اجتماعی است. آن چه زیمل را شگفت زده میکند کثرت و گوناگونی گروههایی است که فرد میتواند به آن ها وابسته باشد و کثرت این وابستگیها از شاخصهای فرهنگ است.
زیمل دو مدل وابستگی فرد به گروههای اجتماعی تمیز میدهد. مدل دایرههای هم کانون و مدل دایرههایی که به سادگی کنار هم چیده شدهاند.
دو مدل همکانون، دایرهها به تدریج از ملت به نزدیکترین سرزمین، با گذر از پایگاه شغلی، شهر و محله تنگتر میشوند. این روی هم چیده شدن روابط بر وظایفی دلالت میکنند که فرد پیدرپی انجام میدهد. اینجا ما با یک سازمان اجتماعی روبرو هستیم که نهایتاً فرجه آزادی عمل فرد را محدود میکنند. هویّت فردی به عنوان یک هستی یگانه و بیهمتا تعریف می شود اما وقتی دایرهها کنار هم چیده میشوند، و طبعاً مستقل از یکدیگرند، فرد از فرجه آزادی عمل وسیعتری برخوردار است و هویت فرد میتواند چند لایه بشود. در این حالت اخیر، فرد میان گروههای مختلفی که با آنها مشارکت دارد پل ارتباطی میسازد. دایرههایی که کنار هم چیده شدهاند تنها در یک شخص با هم در ارتباطاند.
زیمل روی این نکته تاکید میکند که سازه همکانونی دایرههایی که فرد با آن ها مشارکت دارد پل ارتباطی میسازد. دایرههایی که کنار هم چیده شدهاند تنها در یک شخص با هم در ارتباطاند.
زیمل روی این نکته تاکید میکند که سازه همکانونی دایرههایی که فرد با آن ها مشارکت دارد، مرحله میانی و تاریخی به سوی وضعیت کنونی چیدمان کنار هم حلقه های عضویت فرد بوده است.
این پیکربندی جدید روابط اجتماعی با آسیبپذیریهای خاصی همراه است که زیمل به آنها حساس است. «فرهنگ پیشرفته بیش از بیش حلقههای اجتماعیای را که با تمام شخصیتمان جزیی از آن هستیم وسیعتر می کند، اما در عوض بیش از بیش فرد را به حال خودش رها میکند و او را از بسیاری مزایای گروه کوچک محروم میسازد، آنگاه این تولید حلقههای معاشران و همتایان که جمعی از دارندگان منافع مشترک در آن دور هم جمع میشوند، تا حدودی این تنهایی فزاینده شخص را که از گسیختگی از وابستگی تنگاتنگ با گروههای اولیه به بار میآید، جبران میکند».
۱.۴ مفهوم پیکربندی در جامعه شناسی نوربرت الیاس
تمدن آداب و رسوم و پویایی غرب (تز دکتری نوربرت الیاس)[۹] تحول هنجارها و قواعد رفتار را در جامعههای اروپایی از دوره سده های میانی بررسی میکند. این بررسی سیر تکوینی جامعه مدرن بر پایۀ مطالعه صورتهای وابستگی متقابل اجتماعی، با در نظر گرفتن مشخصات هر دوره بنا شده است. الیاس بر دگرگونی شیوه تنظیم و کنترل سائقها و احساسات و عواطف تأکید میکند. به نظر وی جابهجاییها با گذر از وضعیت سازوکار ممنوعیت بیرونی ابراز سائقها به سازکار خودکنترلی یا خویشتنداری صورت گرفته اند. برای تحقق آن دو شرط ضروری بودند: یکم، افتراق پیش رفته وظایف. (حکمی که دورکیم، تونیس، ویر و زیمل نیز آن را تصدیق میکنند)، دوم، انحصاری شدن اعمال خشونت توسط دولت. درونیسازی سانسور عواطف و احساسات همچنین به جدایی صریح میان حوزه خصوصی و حوزه عمومی منجر میگردد، تا آن جا که این دوگانگی میان فرد و جامعه (به خطا به نظر الیاس) دو واقعیت متضاد تعبیر میشود. الیاس به همان نتیجه گیری میرسد که جامعهشناسان پیش از او رسیده بودند: به خلاف متعارف، هر اندازه وابستگیهای متقابلی که افراد را با یکدیگر مرتبط میکنند شدیدترند، آگاهی به فردیت قوی تر است.
با مفهوم پیکربندی (Configuration)، الیاس مسئله وابستگیهای متقابل انسانی را در کانون تفکر جامعهشناختی قرار میدهد نظریه تمدناش او را میکشاند به این که طرحی از درهم تنیدگی روابط انسانی با استفاده از استعاره تور برای قابل فهم کردن مفهوم پیکربندی ارائه دهد:
«یک تور از تعدادی رشته نخ که با هم مرتبطاند، بافته شده است. با این وصف، نه مجموعه این شبکه، نه شکلی که هر یک از این نخهای مختلف در بافت تور به خود می گیرد، نه بر مبنای تنها یک نخ و نه بر مبنای همه نخ های موجود، تبیین نمیشود. آن ها منحصراً با اجتماع شان با رابطه بین خودشان تبیین میشوند. این روابط متقابل، میدانی از نیرو ایجاد میکند که نظم آن به هر یک از نخ ها انتقال مییابد، و این انتقال برحسب موقعیت کارکرد هر رشته نخ در کل تور به طرزی متفاوت صورت میگیرد. شکل هر رشته نخ، وقتی کشیدگی و ساخت کل تور تغییر مییابد، تغییر میکند. و با این حال، این تور چیزی جر تجمع رشته نخ های مختلف نیست و در عین حال، درون این کل، هر رشته نخ واحدی فی نفسه است؛ هر رشته نخ در کل تور جای مخصوصی دارد و شکل مخصوصی به خود میگیرد».[۱۰]
بدین ترتیب، الیاس نتیجه میگیرد: افراد با زنجیرههایی از وابستگی متقابل که در شکلبندیهای اجتماعی در ابعاد گوناگون به کار می روند، به یکدیگر مرتبط اند. مثل طبقه اجتماعی، گروه درمانی در بیمارستان و… .
الیاس همچنین بر کثرت روابط اجتماعی تاکید میکند و سطح یگانگی آنها را متفاوت میداند: «در وضعیت کنونی ساختارهای جامعه انسانی اصطلاح «ها» از چند سطح تشکیل شده است. به نظرم اگر به این لایهبندی چندگانه [«ها»] توجه شود، مفهوم «من ـ ما» ابزار مشاهده و تحلیل پربارتری خواهد شد. زیرا این روابط چندگانه با کثرت سطوح یگانگی که از ویژگی جامعه انسانها در مرحله کنونی تحولاش است، بهتر تطبیق میکند. وقتی گفته میشود افراد به خانواده شان، به دوستانشان، به دهکده و به شهرهای محل سکونت شان و به گروه های ملی [ملت هایی] که عضو آن هستند یا به پیکربندیها پسا ملی میان چند دولت در یک قاره (مثلا اتحادیه اروپا) و بالاخره به بشریت در کل ارجاع میدهند، در واقع آنها به گزینشی میان ارجاعات به «ما» مبادرت میکنند. به سهولت میبینیم که شدت همانندی با این سطوح متفاوت یگانگی به طور محسوس متغیر است. تعهدی که با بکاربردن ضمیر «ما» بیان میشود، وقتی مرجعش خانواده یا اجتماع محلی یا ملی است عموماً شدیدتر است تا قتی که مرجعش صورتهای یگانگی پساملی است.
الیاس سعی میکند تفکرش را در راستای تفکر دورکیم توضیح دهد. برای دورکیم همان طور که گفتیم روابط اجتماعی در جامعههای مدرن به تقسیم کار و به مکمل بودگی اندامواره ای انسانها بستگی دارد، الیاس این تفسیر دورکیم را میپذیرد اما خاطر نشان میکند که به وابستگیهای متقابل غیرشخصی کافی برای تبیین روابط اجتماعی کافی نیستند، همچنین باید به وابستگیهای متقابل شخصی، به ویژه وابستگیهای عاطفی، در تحلیل جامعهشناختی رابطه اجتماعی توجه کرد.
باری در نظر گرفتن روابط عاطفی باعث می شود که مجموعه شبکه ارتباطی فرد را به مثابه تور بافته شده ای از مبداء وی که «من» اش را می سازند، تحلیل کرد.
در واحدهای اجتماعی کوچک مثل خانواده، ایل و… حتی اگر شبکههای ارتباطی شخصی هر یک از افراد به لحاظ وابستگیهای عاطفی ارضا شده یا نشده باشد، میتوانند پیکربندیهای متفاوت از یکدیگر تشکیل دهند و میتوان به آسانی آنها را بازسازی کرد. الیاس یادآوری میکند وقتی واحدهای اجتماعی بزرگتر میشوند، بستگیهای عاطفی جدیدی پدیدار میشوند. این بستگیها تنها روی اشخاص متبلور نمیشوند بلکه بیش از پیش روی نمادهای خاص واحدهای اجتماعی بزرگتر، نشانهها، پرچم، بناهای تاریخی و… دارنده بار عاطفی، تمرکز مییابند. این وابستگیهای احساسی متبلور در صورتهای نمادی برای وابستگیهای متقابل انسانی همان قدر مهماند که وابستگیهای متقابل افراد که از تقسیم کار اجتماعی و تخصصی شدن فزاینده وظایف در جامعههای مدرن ناشی میشوند. این تذکر الیاس نکتهای مهم در تحلیل رابطههای اجتماعی است. برای الیاس، تمایلات عاطفی که افراد را به هم مرتبط میکنند تنها و منحصرا به روابط بین اشخاص و به کنشهای متقابل «چهره به چهره» محدود نمیشوند، بلکه همچنین وابستگیهای عاطفی به نمادهای مشترک را نیز در برمیگیرد. این وابستگی اخیر ملاط به هم پیوستگی و انسجام گروهها و واحدهای اجتماعی کلان، چون دولتهای ملی را تشکیل میدهند. الیاس مینویسد: «وابستگیهای عاطفی فردی به واحدهای کلان اجتماعی، اغلب به همان اندازه وابستگی عاطفی به شخصی که دوستش داریم، شدیدند. وقتی واحد اجتماعی محبوب فرد که رویش سرمایهگذاری عاطفی کرده است، ویران یا مغلوب میشود، وقتی که ارزشش یا عزتش فرو میریزد، فرد نیز در اعماق وجودش متزلزل میشود».
علاوه بر نیاز به حمایت در رابطه اجتماعی، فرد در بیشتر اعمال روزمره اش در معرض نگاه دیگری قرار دارد، آن چه او را مجبور می کند طبق قواعد و هنجارهای اجتماعی رفتار کند و علاوه بر آن، مخصوصاً، نیاز حیاتی به بازشناسی، منبع هویت و هستیاش در مقام انسان را ارضا نماید. در یک کلام، فرد در رابطه ای که با دیگران برقرار می کند، درصدد کسب تأیید هویت خودش است. بازشناسی هویت فرد بنیان همه کنش های متقابل انسانی است.
جورج هربرت مید G.H. Mead که او را به عنوان یکی از پدران بنیانگذار روان شناسی اجتماعی مدرن می شناسند، نخستین بار اهمیت دریافت و ادراک دیگری را در توسعه خودآگاهی نشان میدهد. به نظر ج. ه مید، شناسا (سوژه) از گذر ملاحظه کنشهایش در رابطه با دیگری که با هم در تعاملاند، به خودآگاهی میرسد.
هرچند مفهوم بازشناسی در چند دهه گذشته به شکل های گوناگون در علوم اجتماعی مطرح شده است اما در دهه ۱۹۹۰ در پرتو مطالعات جامعه شناس المانی آکسل هونت Axel Honneth (مبارزه برای بازشناسی، ۱۹۹۲) و بحثهایی که برانگیخته است این مفهوم دوباره به صحنه بازگشته است.
هونت، با الهام از تز هگل در خصوص رهایی افراد از قید جبرهای طبیعی و نیز تحت تأثیر مطالعات ج. ه. مید، منابع متفاوت بازشناسی دوجانبه را که در توسعه فردیت تعیین کننده اند، عمیقتر کرده است».
هونت می نویسد: «پیشنهاد می کنم هر نوع رابطه اجتماعی بر مبنای دو بعد حمایت و بازشناسی تعریف شود.
حمایت ناظر بر مجموع منابعی است که فرد در مقابله با حوادث زندگی میتواند بسیج کند (مثل منابع خانوادگی، همسایگی،محلی، شغلی). بازشناسی ناظر به کنش متقابل اجتماعی است که با عرضه دلیل هستیاش و با ارزش بودنش در نگاه دیگری یا دیگران، به فرد انگیزه میدهد.
اصطلاح «حساب کردن روی»، بیانگر نیاز حمایت است. اصطلاح «حساب کردن برای»، بیانگر نیاز به بازشناسی است.
سرمایهگذاری عاطفی در یک «ما»، از آنجا که این «ما» با موجودیتی متناظر است که میتواند واقعی یا انتزاعی باشد و شخص میداند که میتواند روی آن و برای آن حساب باز کند شدیدتر است. «ما» عنصر سازنده «من» است. به عبارت دیگر، رابطه اجتماعی، که برای فرد حمایت و بازشناسی عرضه میکند، پیوسته بعدی عاطفی دارد که مایه تحکیم وابستگی متقابل انسان ها میگردد.
۵. نوع شناسی رابطه اجتماعی
در امتداد این تفکر میتوان چهار نوع رابطه اجتماعی تمییز داد که عبارتند از:
۱.رابطه فرزندی (Lien de filiation)
۲.رابطه مشارکت انتخابی (Lien de elective partieiption)
۳.رابطه مشارکت اندامواره ای (Lien de organique participation)
۴.رابطه شهروندی (Lien de ciloyennete)
جدول ۲ـ انواع گوناگون رابطه اجتماعی برحسب شکل حمایت و بازشناسی
شکل های بازشناسی
شکل های حمایت
نوع رابطه
حساب کردن برای والدین و فرزندان خود
بازشناسی عاطفی
حساب کردن روی همبستگی میان نسلی
Intergenerationnelle
حمایت نزدیکان
۱.رابطه فرزندی
(میان والدین و فرزندان)
حساب کردن برای بازشناسی خودی های انتخابی
بازشناسی عاطفی یا از راه همانندی
حساب کردن روی همبستگی
میان خودی های انتخابی
حمایت نزدیکان
۲.رابطه مشارکت انتخابی
(میان زوج های زن و شوهر، میان دوستان، اقوام انتخاب شده …)
بازشناسی از راه شغل و کار و ارج گذاری اجتماعی که از آن ناشی می شود
شغل پایدار
حمایت قراردادی شده
۳.رابطه مشارکت اندامواره ای
(میان کنشگران زندگی شغلی)
بازشناسی فرد خودفرمان
Individu souverain
حمایت حقوقی
(حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی) به عنوان اصل برابری
۴.رابطه شهروندی
(میان اعضای یک اجتماع سیاسی)
۱.۵ رابطه فرزندی
رابطه فرزندی دو شکل متفاوت دارد. شکل اول و عام آن رابطهای است طبیعی و مبتنی بر هم خونی. شکل دوم، رابطه فرزندخواندگی است که قانون مدنی آن را به رسمیت می شناسد. به طور کلی به خاطر بسپاریم که رابطه فرزندی در شکل طبیعیاش (بیولوژیک) یا در شکل فرزندخواندگیاش، اساس مطلق وابستگی اجتماعی را نشان میدهد. همچنین به موجب اصل همخونی، فرزندان حق ارث بردن از والدینشان را دارند. ورای مسایل حقوقی، جامعهشناسان، روانشناسان، انسانشناسان و… بر کارکرد اجتماعی کردن و هویتسازی رابطه فرزندی تأکید میکنند. جامعهشناسان برای کارکرد اجتماعی کردن گروه خانوادگی که به طور عمده به رابطه فرزندی بستگی دارد، اهمیت زیادی قایلاند. با فسخ قرارداد ازدواج و تغییر ساختار کانون خانوادگی، رابطه فرزندی، کیفیت آن هر چه باشد، پایدار باقی میماند.
۲.۵ رابطه مشارکت انتخابی
رابطه مشارکت انتخابی به فرایند اجتماعی شدن در بیرون از محیط خانوادگی ناظر است که در جریان آن فرد، در چارچوب گروههای گوناگون و نهادها، با افراد دیگری که میشناسد ارتباط برقرار میکند. مکانهایی که این اجتماعی شدن در ارتباط با آن ها شکل میگیرد پرشمارند: گروههای مجاورت، باندها، حلقه دوستان، اجتماعات محلی، نهادهای دینی، ورزشی، فرهنگی وغیره.
در جریان یادگیری اجتماعی شدن فرد مجبور است با دیگران همنوایی کند، اما در عین حال از فرجه آزادی عمل و خودگردانی نیز برخوردار است. چون میتواند شخصا شبکه روابط متقابلاش را بسازد و از منظر آن زیر نگاه دیگران شخصیتاش را به اثبات برساند. رابطه مشارکت انتخابی شامل صورتهای متعددی از وابستگیهای خودخواسته است. تشکیل زوج خانوادگی مصداقی از این نوع رابطه است.
فرد وارد و جذب شبکه خانوادگی دیگری غیر از شبکه خانوادگی خودش میشود و حلقه وابستگیاش را گسترش میدهد.
برخلاف رابطه فرزندی، در رابطه مشارکت انتخابی فرد از حق انتخاب، استقلال رأی و خودفرمانی برخوردار است. البته این خودفرمانی نامحدود نیست و با یک سری از تصمیمگیریهای اجتماعی محدود شده است. مثال، عمومیت همسرگزینی همسان.
رابطه زن و شوهر را می توان به بازتاب آینههای رو در رو تشبیه کرد. علاوه بر کارکرد حمایت که این رابطه برای زوجها تأمین میکند هر یک از طرفین قرارداد ازدواج میتواند روی حمایت دیگری حساب کند. کارکرد بازشناسی از منظر چهار نگاه ادراک میشود. نگاه مرد روی زنش، نگاه زن روی شوهرش و بالاخره قضاوت ارزیابی هریک از زوجین از نگاه دیگری درباره خودش[۱۱].
برخلاف رابطه خانوادگی زن و شوهری، رابطه دوستی ساختار نهادی ضعیفی دارد، زیرا ضابطه و قاعده مشخصی و مدونی ندارد. ارسطو معتقد بود «اگر شهروندان با هم دوستی میورزیدند، به هیچ وجه نیازی به عدالت (بخوانیم قانون) نداشتند»(اخلاق نیکوماک، فصل اول، بند ۴). رابطه دوستی در این چشم انداز با تعریف رابطه مشارکت انتخابی کاملاً تطبیق میکند.
در بررسیهای پیمایشی وقتی از پاسخگویان پرسیده میشود، از یک دوست چه انتظاری دارید؟ عمومیترین پاسخ این است:
«دوست کسی است که در وضعیت دشوار میتوان رویش حساب کرد.»
علاوه بر انتظار حمایت، به انتظار اعتماد نیز در رابطه دوستی تاکید میشود. «دوستی ایجاب میکند که بتوان راز خود را با دیگری در میان گذاشت و نیز محرم اسرار دیگری شد».
۳.۵ رابطه مشارکت اندامواره ای
رابطه مشارکت انداموارهای از رابطه مشارکت انتخابی متمایز است. به لحاظ اینکه رابطه انداموارهای حاصل یادگیری، تمرین و ممارست در یک وظیفه معین در سازمان تقسیم کار اجتماعی است.
این رابطه به طوری که پیشتر گفته شد، نتیجه متکامل بودن وظایف است که به همه افراد، به رغم تفاوتهایی که دارند، هم حمایت ابتدایی عرضه میکند و هم احساس مفید بودن (بازشناسی).
این رابطه در چارچوب مدرسه شکل میگیرد و در دنیای کار ادامه مییابد. رابطه مشارکت انداموارهای به نظر نوربرت الیاس (برخلاف دورکیم) تنها به حوزه اقتصادی وابسته نیست. در جامعههایی که سطح وابستگی متقابل وظایف در آنها بالاست، اقتصاد حوزه ای مستقل و خودفرمان نیست و تحت تأثیر حوزه سازمان سیاسی جامعه قرار دارد.
تأسیس نظام تأمین اجتماعی اجباری بر پایه کار و شغل، معنای یکپارچگی شغلی را تغییر داده است. برای تحلیل رابطه مشارکت انداموارهای نه تنها رابطه با کار (طبق تحلیل دورکیم)، بلکه همچنین رابطه با شغل را نیز باید در نظر گرفت.
کار می تواند هم عامل بالندگی انسان، هم مایه سرخوردگیاش یا حتی علیت بیگانگیاش باشد.
شغل نیز می تواند پایدار باشد و در این حالت برای شخص شاغل پایگاه اجتماعی آبرومند ورای دنیای کار تأمین کند، اما همچنین ناپایدار باشد و حقوق بگیران را در معرض ناامنی اجتماعی قرار دهد. در بیست سال اخیر رابطه با کار و رابطه با شغل تغییر کردهاند. فشارهای جدید ناشی از تحولات فناوری و سیاست مدیریت بنگاهها در ارتباط با جهانیسازی رابطه با کار را تغییر دادهاند و تحول اقتصادی و مداخله دولتها رابطه با شغل را دگرگون کردهاند.
بنابراین، اصطلاح «کار داشتن» برای حقوق بگیران معنایش امکان بالندگی در فعالیتی مولد و در عین حال، داشتن اطمینان خاطر از تضمینهای اجتماعی در مقابله با پیشآمدهای آینده است.
نمونۀ مثالی (تیپ ایدهآل) تلفیق رضایت از کار و پایداری شغل را میتوان یکپارچگی مطمئن(Integration assuree)نامید، زیرا در این وضعیت حقوق بگیران میتوانند برای آینده طرح های شغلی آماده کنند و با صرف انرژی در کار آنها را به مورد اجرا بگذارند. رضایت مضاعف از کار و از شغل مصداق یکپارچگی موفق (Integration reussie) در بنگاه صنعتی است. با در نظر گرفتن دو متغیر رضایت از کار و پایداری شغل می توان سه نوع انحراف از یکپارچگی مطمئن تمییز داد:
۱.رضایت از کار + ناپایداری شغل = یکپارچگی نامطمئن
۲.نارضایتی از کار + پایداری شغل = یکپارچگی پرزحمت
۳.نارضایتی از کار + ناپایداری شغل = یکپارچگی ناشایستگی.
۴.۵ رابطه شهروندی
رابطه شهروندی بر اصل وابستگی افراد به یک هستی سیاسی به نام ملت، مبتنی است.
ملت برای اعضایش، درواقع برای شهروندان تمام عیار، حقوق و تکالیفی به رسمیت میشناسد.
به نظر دومنیک شناپر، اینکه گفته میشود در جامعههای دموکراتیک شهروندان در برابر قانون برابرند، معنایش این نیست که نابرابری های اقتصادی و اجتماعی از بین میروند، بلکه منظور این است که تلاشهایی در سطح ملت باید صورت بگیرد برای آنکه با همه شهروندان به طرزی یکسان رفتار شود و مجموع بدنهای دارنده هویت و ارزشهای مشترک تشکیل دهد.[۱۲]
امروزه در قوانین اساسی سه نوع حقوق برای شهروندان پیش بینی شده است: حقوق مدنی، حقوق سیاسی، حقوق اجتماعی.
۱. حقوق مدنی از آزادیهای اساسی فرد، به ویژه در برابر تعدیهای نامشروع دولت محافظت میکند،
۲ـ حقوق سیاسی، حق مشارکت در زندگی عمومی را برایش تأمین میکند،
۳ـ حقوق اجتماعی، حمایت در برابر حوادث پیش بینی نشده زندگی را برای فرد تأمین میکند.
رابطه شهروندی به بازشناسی «حاکمیت» شهروند مبتنی است. ماده ۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر تصریح میکند: «قانون مظهر اراده عمومی است. همه شهروندان حق دارند شخصاً یا توسط نمایندگانشان در تدوین آن سهیم باشند».
منبع دیگر رابطه شهروندی، برابری دموکراتیک شهروندان در برابر قانون است.
همانطور که دومنیک شناپر خاطر نشان میکند: «فرد شهروند باید از وسایل مادی لازم برای حفظ این هستی مستقل و خودگردان برخوردار باشد که خاستگاه مشروعیت سیاسی است. سازمان آموزش و پرورش و نهادهای اجتماعی حمایت از کار و امداد رسانی به نیازمندان و به تهیدستان، مشروعیتشان را از این واقعیت که شهروندان باید قابلیت خودگردانی داشته باشند، کسب میکند»[۱۳]
بنابراین، بار دیگر در رابطه شهروندی دو پایه حمایت و بازشناسی را باز مییابیم که پیش تر در سه نوع رابطه اجتماعی (فرزندی، مشارکت انتخابی و مشارکت انداموارهای) شناسایی کرده بودیم. باری، رابطه شهروندی بر ادراک متوقع و سختگیرانه از حقوق و تکالیف فرد مبتنی است.
این چهار نوع رابطه اجتماعی متکامل و متقاطع اند. درواقع آنها بافت اجتماعی را تشکیل میدهند که هویّت فردی در آن شکل میگیرد. وقتی فردی هویّت اش را اعلام میکند، می تواند در عین حال به ملیتاش (رابطه شهروندی)، به شغل اش (رابطه مشارکت انتخابی)، به گروههای وابستگیاش (رابطۀ مشارکت انتخابی) و به خاستگاه خانوادگیاش (رابطه فرزندی) ارجاع دهد.
در هر جامعه ای این چهار نوع رابطه تار و پود اجتماعی را تشکیل می دهند که پیش از افراد وجود دارند و اینان دعوت شده اند که در فرآیند اجتماعی شدن و وابستگی هایشان با بدنه اجتماعی را روی آن تار و پود گره بزنند.
شدت این روابط اجتماعی از فردی به فرد دیگر به تبع شرایط خاص اجتماعی شدن هر فرد و نیز به تبع اهمیت نسبی ای که جامعه ها برای این روابط قایل اند، تغییر می کند.
۶.شکنندگی ها و گسیختگی های روابط اجتماعی
با وجود آنکه در جامعه های مدرن ارتباطات میان گروه های مختلفی که فرد با آنها مشارکت دارد، بر محوریت فرد شکل می گیرند، اما به آسانی می توان استنتاج کرد که بافت روابط از فردی به فردی دیگر یکسان نیست. به طور کلی هر چهار نوع رابطه اجتماعی که برشمردیم در معرض خطر از هم گسیختگی هستند و نکته مهم این است که گسیختگی رابطه اجتماعی را نباید چونان شری فی نفسه ملاحظه کرد، حتی گاهی می توان آن را به عنوان عایدی مصبت ارزیابی کرد.
بنابراین بررسی رابطه اجتماعی ایجاب می کند نه تنها کثرت و شدت روابط اجتماعی بلکه همچنین شکنندگی و گسیختگی های احتمالی شان را نیز تحلیل کرد.
۱.۶ کاستی حمایت و رد بازشناسی
امروز حمایت و بازشناسی [هویت فرد] شکننده و آسیب پذیراند. نظام حمایت همگانی که در جریان قرن بیستم ایجاد شده بود در حال عقب نشینی است و بخش های متعددی از جمعیت بیش از بیش آسیب پذیر شده اند یا به آن تهدید می شوند.
بازشناسی هویت که پیش تر از گذر وابستگی پایدار به گروه های کوچک (خانوادگی و محلی) و از اجبارهای صریح مشارکت با آنها حاصل می شد، امروزه از استقلال و خودگردانی فزاینده فرد و رهایی از وابستگی های سنتی اش حاصل می شود. در این وضعیت جدید، فرد در تفسیر هنجارهای اجتماعی فرجه آزادی عمل بازتری دارد، اما در همان حال، هویت اش وامدار نگاه دیگری است و در معرض رد یا تحقیر شدن است.
در جامعه مدرن حمایت از فرد دو شکل متفاوت و متکامل دارد:
۱ـ حمایت مدنی، آزادی های اساسی و امنیت جان، مال و حیثیت اشخاص را در چارچوب دولتی قانون مدار تضمین می کند.
۲ـ حمایت اجتماعی از اشخاص در برابر خطرات عمده ای که می توانند کیفیت زندگی شان را تنزل دهند (مثل بیکاری، ناپایداری شغل، بیماری، از کار افتادگی، سالمندی و …) حمایت می کند.
افزایش شمار بیکاران و دارندگان مشاغل ناپایدار به افزایش چشم گیر جمعیت کمک بگیران انجامیده است و آنچه را که امروز «هزینه های همبستگی» می نامند به تعهد معاش این جمعیت از لحاظ اجتماعی «ناشایسته»(Disqualifiee) وابسته است.
در مطالعات میدانی متعدد (در فرانسه از ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۸) درباره طرد از دنیای کار (از دست دادن شغل)،به طور میانگین ۵۳ درصد از پاسخگویان خود را در معرض تهدید از دست دادن شغل شان می دانند. نسبت پاسخ های مثبت جمعیت زیر ۵۰ سال بین ۶۰ تا ۷۰ درصد و بالای ۶۵ سال ۳۰ درصد است.
در جامعه ای که تمایزهای اجتماعی اش بر پایه میزان مشارکت افراد در تولید ثروت جمعی شکل گرفته است، از دست دادن شغل برای بسیاری نشانه فرودستی و وابستگی به خدمات اجتماعی و آغاز درگیری با فقر است.
همچنین مصالحه اجتماعی که بنا داشت از افراد چیزی جز کالای مبادله شدنی بسازد، کم کم زیر سوال رفته است. جدایی میان جمعیتی که از امنیت خاطر برخوردارند و جمعیتی که نیازمند کمک های اجتماعی اند بیش از پیش آشکار شده است. بیمه های اجتماعی اجباری کمتر همگانی و کمتر سخاوتمند اند.
مفاهیم کلاسیک جهانشمولی حقوق شهروندان، پیشگیری از فقیر شدن افراد و بازتوزیع نهادی شده ثروت جامعه کم کم جایشان به مفاهیم مسولیت فردی، «هدفمندی حمایت اجتماعی»[۱۴] و رسیدگی موردی به نیازها داده است.
۲.۶شکل های تحقیر اجتماعی
هر جامعه ای سهمیه ای از عناصر نامطلوب اش [از لحاظ اجتماعی] را دارد که در نهایت به تردید در ماهیت انسانی آنان ختم می شود و می باید به نحوی از آنان رهایی یابد. انزجار در برخی از حالات می تواند بر سر گروه هایی آوار شود که اغلب به سبب خاستگاه دور دست (بیگانه بودن شان) مظنون به بدخواهی، به کثیفی با به عیب های پاک نشدنی اند (مسئله کولی ها در فرانسه). شکل های تحقیر امروزه می توانند گروه هایی را در کل هدف گیری کنند، اما این شکل های تحقیر نیز فردی شده اند و می توانند بالقوه هویت هر فرد را نابود کنند. آکسل هونت، جامعه شناس آلمانی، در کتابش مبارزه برای بازشناسی هویت (۱۹۹۲) سه شکل از تحقیر تمییز داده است که هر کدام به منبع خاصی از بازشناسی هویت ارجاع می دهد.
۱- نخستین شکل تحقیر، تعرض به حریم بدن فرد است. خشونت های بدنی مثل شکنجه، تجاوز به عنف، اعتمادی را که فرد در سایه تجربیات عاطفی اش کسب کرده است متزلزل می کند. در اثر آن فرد اعتماد به نفس اش را تا مدت ها از دست می دهد.
۲- دومین شکل تحقیر،محرومیت حقوقی است. فردی که از برخی از حقوق شهروندی اش محروم شده است مسئولیت اخلاقی اش را هم تراز با سایر اعضای جامعه نمی بیند. در اثر این نوع محرومیت احترام به خویشتن فرد جریحه دار شده و در کنش های متقابل با فرد تحقیر شده همتای هم نوعانش رفتار نمی شود.
۳- سومین شکل تحقیر، کاستن از ارزش اجتماعی فرد است. داغ ننگ زدن به افراد مصداق این نوع تحقیر است.
در برابر خطر از دست دادن هم زمان احترام اجتماعی، عزت نفس در جامعه ای باز و آزاد، وسوسه بازگشت به شکل های سنتی هویت را در نزد تحقیر شدگان تقویت می کند.
۳.۶ خطر گسیختگی های تجمعی
ناایمنی اجتماعی و حسّاسیت فزاینده به شکل های تحقیر در کل جامعه رخنه کرده است این نگرانی ها مایه از هم گسیختگی رابطه اجتماعی اند. جامعه شناس باید توانایی آن را داشته باشد که جامعه را به عنوان یک کل که زندگی ویژه ای دارد، مطالعه کند. اگر جامعه روی افراد فشار ذهنی وارد می کند، در این صورت می توان فرض کرد که این جریان ها بر وجدان افراد نفوذ می کنند. در این معناست که دورکیم در«خودکشی» از رنج جامعه سخن می گوید که لزوما رنج افراد می شوند.
۷. انواع گسیختگی ها روابط اجتماعی
گسیختگی رابطه فرزندی ممکن است پیش رس اتفاق بیفتد (زایمان تحت نام X در فرانسه). همچنین ممکن است والدین در نتیجه تشخیص ناشایستگی از طرف دادگاه حق ولایت بر فرزند یا فرزندانش ان را از دست بدهند. سرپرستی فرزندشان به حکم دادگاه به موسسه تربیتی یا به خانواده ای میزبان با موازین فرزندخواندگی، سپرده شود. واگذاری به خانواده میزبان به معنای گسیختگی کامل رابطه فرزندی نیست، اما برای فرزندان بسیار دشوار خواهد شد که با والدین بیولوژیک [ناشایست] خود رابطه عاطفی برقرار کنند.
همچنین گسیختگی رابطه فرزندی ممکن است در سن بلوغ اتفاق بیفتد. در این وضعیت رابطه فرزندی بدون آنکه گسیخته شده باشد به حالت تعلیق در می آید. والدین و فرزندان در لاک خود فرو می روند و دیگر نه انتظار حمایت دارند و نه بازشناسی رابطه فرزندی.
گسیختگی رابطه مشارکت انتخابی چند شکل دارد. چون این نوع رابطه گوناگون است. در جامعه های مدرن روابط دوستانه یا عاشقانه به آسانی گسیخته می شوند، چون هیچ فشار اجتماعی برای دوام آنها اعمال نمی شود. از آنجا که هر کس در حفظ این نوع رابطه آزاد است، آزادانه هم می تواند آن را فسخ کند. اما معنای سخن این نیست که گسیختگی رابطه مشارکت انتخابی مایه هیچ رنجی نمی گردد. به عنوان مثال گسیختگی رابطه زناشویی می تواند ضربه های روحی شدیدی وارد کند و نزد افرادی که آن را تجربه می کنند جراحت های عاطفی قدیمی را بیدار کند. این گسیختگی همچنین تغییری در تصویر « من/ما» ایجاد می کند و روی مجموع شبکه ارتباطی شخص چه تصمیم گیرندۀ گسیختگی باشد یا نباشد، بازتاب دارد و می تواند زمینه ساز گسیختگی های بعدی باشد و شخص نتواند روی حمایت نزدیکان جدید و قدیم اش حساب کند.
در برخی حالات گسیختگی چونان انکار بازشناسی تجربه می شود که شکل خیانت یا طرد به خود میگیرد. همان فرایند ممکن است میان همسالان در یک باشگاه یا یک انجمن رخ نماید، وقتی که یکی از اعضایش طرد شده است یا در پی یک آزردگی یا تحقیر شخصا تصمیم می گیرد گروه را ترک کند.
نخستین گسیختگی رابطه مشارکت اندامواره ای به بیکاری، یعنی به توقف اجباری فعالیت شغلی مربوط است، و این بیکاری وقتی پایدار شد باعث تنزل سطح زندگی می شود. تحقیقات درباره تجربه های بیکاری[۱۵]، فقر و مددخواهی اضطراری فرصتی فراهم کرده اند تا خطر احساس ناشایستگی اجتماعی نزد اشخاص ذی ربط بررسی شود.[۱۶]
در واقع در دنیای کار می توان وضعیت های ناپایداری مشابه بیکاری، در معنای بحران هویتی و تضعیف روابط اجتماعی، پیدا کرد. برای تهیدستان واقعیت مجبور بودن به تقاضای خدمات اقدام اجتماعی برای معیشتی بخور و نمیر اغلب هویت شان را از پیش خدشه دار کرده و کل روابط شان را با دیگری تحت تأثیر قرار می دهد. در چنین وضعیتی آنان احساس می کنند سربار جامعه اند و پایگاه اجتماعی بی ارزش شده ای دارند. آیا حقوق بگیری که شغل ناپایداری دارد در وضعیت مشابهی به سر می برد؟ البته او در وضعیت اضطراری استمداد از خدمات اجتماعی نیست ـ هرچند که سازمان های خدمات اجتماعی بیش از پیش پذیرای اشخاصی هستند که شغلی دارند ـ اما او به سنخی که از لحاظ اجتماعی بی ارزش شده تعلق دارد. بررسی پیمایش جامعه شناختی[۱۷] نشان می دهد که بسیاری از حقوق بگیران اغلب احساس می کنند که در وضعیت تحقیرآمیزی به سر می برند و کمترین بختی برای بهبود سرنوشت خود ندارند. آنان از فقدان منزلت در معنای دوگانه افتخار و احترام رنج می برند. وقتی که آنان نمی توانند در کارشان خود را بازشناسند و طبق بازنمایی اخلاقی که از خودشان دارند عمل کنند، احساس سعادتمندی نمی کنند.
بی احترامی در محیط کار به آنان این احساس را القاء می کند که احترام اجتماعی شان تنزل یافته است تا حدی که در نگاه دیگری به حساب نمی آیند. برای حقوق بگیرانی که در وضعیت یکپارچگی نامطمئن[۱۸] [شغلی]به سر می برند، ناممکن بودن تثبیت وضعیت شغلیشان به معنای محرومیت از یک آینده شغلی است. برای حقوق بگیرانی که در وضعیت یکپارچگی پرزحمت [۱۹]به سر می برند، رنج کار اغلب بیانگر کم احترامی برای شخص شان و دستاوردشان برای بنگاه است. بالاخره، برای حقوق بگیرانی که در وضعیت یکپارچگی ناشایسته ساز[۲۰] به سر می برند، استمرار کاری بدون نشاط و آینده ای نامطمئن، منبع ناامیدی و تحقیر است. ناشایستگی اجتماعی حقوق بگیران از لحظه ای آغاز می شود که برخلاف خواست شان در وضعیتی نگهداری می شوند که آنان را از تمامی یا از بخشی از احترام منزلتی محروم می کند که آن را معمولاً برای اشخاصی قایل اند که با کارشان در فعالیتی مفید و ضروری برای بهزیستی جامعه سهیم اند. محرومیت از احترام و منزلت عبارتند از نداشتن وسیله ای برای ابراز خویشتن، نداشتن درآمد مناسب، نداشتن شغلی آبرومند و به رسمیت شناخته شده، نداشتن امنیت. در این معنا، گسیختگی رابطه مشارکت اندامواره ای با طرد از بازار اشتغال آغاز نمی شود، بلکه این نوع گسیختگی در میان حقوق بگیران شاغل نیز وجود دارد.
رابطه شهروندی نیز از گسیختگی مصون نیست. این، به ویژه وضعیتی است که افراد برای اخذ اوراق هویت و اعمال حقوق شان به نهادها دسترسی ندارند. بیگانگان، برای قانونی کردن برگه اقامتشان که در غیر این صورت در وضعیت غیرقانونی اند، با دشواری هایی روبرو می شوند. بی خانمان ها نیز از مدار گردش کارهای اداری یا بیرون اند یا تا زمانی که موفق نشده اند اوراق لازم برای دریافت کمک اجتماعی را فراهم کنند، از اداره ای به اداره ای دیگر حواله می شوند. جا دارد یادآوری کنیم که در هر نظام سنخ بندی شده و کمک اجتماعی همیشه عده ای از حق محروم شده وجود دارند، یعنی اشخاصی که با هیچ یک از سنخ های پیش بینی شده در قانون تطبیق نمی کنند. بنابراین، می توان گفت تا وقتی که اشخاص درمانده به طرزی پایدار و اغلب به رغم تمایلشان در وضعیت های موقتی به حال خود رها می شوند، رابطه شهروندی گسیخته است. درواقع، این حق[استفاده از کمک] که به وضعیت اضطراری محدود است و اجازه نمی دهد سرنوشت اشخاص تحت تکفل را بهبود بخشید و آنان را به سوی جذب و یکپارچگی قابل قبول در جامعه میزبان هدایت کرد، چه معنایی دارد؟ اگر راه حل های اضطراری برای افرادی که از آنها بهره مندند پایدارند، هر آینه با محروم سازی از شکل های دیگر کمک و با تبعید به پایگاهی پایین تر از حق برخورداری از کمک اجتماعی متناظرند. بالاخره، هر بار که در اصل برابری شهروندان در برابر حقوق شهروندی پیچ خوردگی مشاهده می شود می توان از گسیختگی رابطه شهروندی سخن گفت.
جدول ۳- گسیختگی روابط اجتماعی
انکار بازشناسی
کمبود حمایت
رابطه اجتماعی
ترک کردن، بدرفتاری، ناسازگاری پایدار، طرد.
احساس اینکه نمی توان روی حمایت والدین یا فرزندان خود حساب کرد.
ناممکن بودنِ حساب کردن روی [حمایت] والدین خود یا فرزندان خود به هنگام روبرو شدن با دشواری
رابطه فرزندی
طرد از سوی گروه همالان
خیانات
ترک
انزوای ارتباطی
رابطه مشارکت انتخابی
تحقیر اجتماعی
هویت منفی
احساس مفید نبودن
شغل ناپایدار
بیکاری بلند مدت
ورود به وضعیت کمک بگیری
رابطه مشارکت اندامواره ای
تبعیض حقوقی
عدم شناسایی حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی
بی عقلانگی سیاسی
دور شدن از چرخه های اداری ناایمنی حقوقی(قضایی)
آسیب پذیری در برابر نهادها
نداشتن اوراق هویت
تبعید اجباری
رابطه شهروندی
[۱] solidarité
[۲] R. Aron, La sociologie allemande contemporaine, paris, PUF. 2007 (1er éd. 1935) p.132.
[۳] Léon Bourgeois, soidarité (۱er éd. 1896), villeneuve-d’Ascq, Press de Septentrion, 1998
[۴] Quasi-contrat d’association,
[۵] Léon Bourgeois, Essai d’une Philosophie de la solidarité, Paris, École des Hautes Études Sociales, 1902, p. 52
[۶] L.Bourgeois, Solidarité, op.cit., p.37.
[۷] W. H. Beveridge, Full Employment in a Free Society
[۸] Démrachandisation/decomodification
[۹]
N.Eias, La civilisation des moeurs ,1939
N.Eias, La dynamique de l‘occident,1939
[۱۰] N. Elias, La société des individus, (1987) paris, Fayard, 1991, p.70-71
[۱۱] François de Singly. Le Soi, le couple et la famille, Paris, Nathan, 1966, P.64
[۱۲] Dominique, Schenaper, La communauté des citonyen, Sur l’idée moderne de nation, paris. Gallimard, 1994
[۱۳] Dominique, Schenaper, Qu’est-ce que la citoyenneté, paris. Gallimard, «Folio», ۲۰۰۰, p.32
[۱۴] Ciblage de la protection sociale
[۱۵] D.Schnapper, l’épreuve du chômage, paris, Gallimard; réed. «Folio», ۱۹۹۴.
[۱۶] S. Paugam, La disqualification Sociale, Essai sur la nouvelle pauvreté. PUF. 1991 ; réed. «Quadige»
[۱۷] S. Paugam, Le Salarié de la précarité, op. cit.
[۱۸] Intrégration incertaine
[۱۹] Intrégration laborieuse
[۲۰] Intrégration disqualifiante
فکوهی: همبستگی اجتماعی، عامل مقاومت جوامع در برابر بحرانهاست
چندین نسل از جامعهشناسان ایران توسط ایشان تربیت شدهاند، چه زمانی که ریاست دانشکده علوم اجتماعی را برعهده داشتند و چه بعدها که کتابهای ایشان در اختیار علاقمندان این حوزه قرار گرفتند.مسئله همبستگی اجتماعی که امروز دکتر نیکگهر درباره آن صحبت کردند، یکی از مهمترین مسائل در جامعهشناسی و همچنین اصل و اساس هر جامعهایست. جامعهای که همبستگی اجتماعی نداشته باشد دیر یا زود از هم میپاشد. دورههای تاریخیای که با عنوان فترت یا فروپاشی شناخته میشوند دقیقا مربوط به مواردی است که همبستگی اجتماعی به هر دلیلی از بین رفته و جامعه سقوط کرده است. برعکس، اگر جامعهای همبسته باشد دورههای شکوفا خواهد داشت. از درون یک جامعه غیرهمبسته، جامعهای که افرادش نمیتوانند دور هم جمع شوند هرگز امر بزرگی زاده نخواهد شد. شعر معروفی فروغ فرخزاد دارد که میگوید هرگز هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد. این واقعیت است که در یک جامعه تحقیرشده که فاقد همبستگی است و مردم دلشان به حال یکدیگر نمیسوزد و هر کسی صرفا همه به دنبال پول یا اهداف مقطعی خودش است اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. این به دنبال اهداف شخصی و مقطعی بودن، مسئله مهمی است. همان طور که گفته شده، تولد یک حادثه است و مرگ یک قطعیت. این را برخی میفهمند و برخی نه. مرگ مثل یک شطرنجباز است که هیچ عجلهای ندارد چون میداند که در این بازی، جدای از اینکه حریف چه کسی باشد، فقط یک برنده وجود دارد. مهم، مرگ نیست بلکه کاریست که ما در زندگی میکنیم. طرح این بحث همبستگی در جلسه امروز ما بسیار به جاست و هشداری برای جامعه ما نیز محسوب میشود که با یک شتاب باورنکردنی دارد اهرمها و ابزارهای همبستگی خودش را از دست داده و به تیپی از فردگرایی میرود اما نه فردگراییای که مدرنیته به همراه آورد بلکه به گفته دورکیم، یک فردگرایی آسیبزای آنومیک. آنومی، واژهای هست که بیش از هر چیزی به وضعیت کنونی ما نزدیک است، به دلیل آنکه توجه نمیکنیم به این مسئله که یک جامعه نمیتواند رشد کرده یا حتی تداوم فیزیکی داشته باشد بدون آنکه افرادش با هم، احساس همبستگی کنند. این چیزی بود که در اروپا و خصوصا در اسکاندیناوی اتفاق افتاد. امروز جوامعی توانستهاند بیشترین مقاومت را در برابر این بحران اقتصادی بیسابقه جهانی بکنند که بالاترین میزان همبستگی را داشتهاند. حتی جامعهای مثل آمریکا قادر نبوده از این بحران، جان سالم به در ببرد و برخی شهرهای آن (مانند دیترویت) عملا دچار فروپاشی شده و از بین رفتهاند، امری که اصلا قابل تصور نبود. کشورهای شمال اروپا یعنی اسکاندویناوی، بیشترین مقاومت را در این بحران که از هر بحران دیگری سختتر است کردهاند و دلیلش هم همانطور که آقای دکتر نیکگهر اشاره کردند آنست که نظریههای همبستگی اجتماعی را به خوبی وارد قوانینشان کردند و این قوانین به هیچ کس اجازه نمیدادند که تغییرشان دهد. مثال آن، کشور آلمان است که به رغم آنکه ۲۰ سال است که یک حکومت راست سر کار است ولی عملا نتوانسته قوانین اجتماعی را تغییر دهد چون به شدت محکم است و جز با تغییر قانون اساسی این کشور، ممکن نیست. برای همین هم هست که این کشور، مقاومت بسیار زیادی داشته است. حتی در خود قاره آمریکا، موقعیت ایالت متحده با کشوری مثل کانادا اصلا قابل مقایسه نیست چون آنها نیز روی یک مدل همبستگی اجتماعی به وجود آمده و برنامهریزی کردند ولی آمریکا بر اساس منطق اقتصاد بازار آزاد، پیش رفت. متاسفانه ما در کشورمان در مسیری داریم حرکت میکنیم که نخبگان ما به جای آنکه حقایق را به مردم بگویند دارند آنها را به سمت بیراهه سوق میدهند، مباحثی مثل اینکه مشکل ما نپیوستن به سازمان تجارت جهانی است و… سیاست و رویکرد نولیبرالی که سالیان سال است در ایران پیاده میشود دقیقا مدلبرداری از سیستم تاچری و ریگانی است که آمریکا و انگلستان را به مرحله تخریب رساندهاند، البته انگلستان توانست به موقع از این جریان خارج شود چون در هر حال، داخل چارچوب اروپاست ولی آمریکا امروز به جایی رسیده که دیگر تقریبا سرنوشت نامعلومی دارد. آمریکا به عنوان یک جامعه مدنی، نابود شده نه اینکه بگوییم نابود خواهد شد. اینها اصلا شعار نیست و کسانی که آمریکا را خوب بشناسند این را میدانند چون میفهمند که چهطور از دهه ۷۰ به این سو، سیستمهای همبستگی اجتماعی را درون خودش تخریب کرده است. به هر حال، این بحثی است که ما در جلسات آینده نیز ادامه خواهیم داد.»
تقدیر انسانشناسی و فرهنگ از دکتر نیکگهر
پایانبخش این مراسم، تجلیل انسانشناسی و فرهنگ از دکتر نیکگهر به عنوان پیشکسوت علوم اجتماعی و از حامیان این مجموعه علمی بود. متن لوح اهداء شده به ایشان را میتوانید در ادامه همین گزارش بخوانید. مراسم طبق روال همیشه، با گپ و گفت حضار پای میز چای به پایان رسید.
متن لوح تقدیر از دکتر عبدالخسین نیکگهر
به نام او
هم نظری، هم خبری، هم قمران را قمری / هم شکر اندرشکر اندرشکر اندر شکری
هم سوی دولت درجی، هم غم ما را فرجی/ هم قدحی، هم فرحی ، هم شب ما را سحری
هم تو جنون را مددی، هم تو جمال خردی / تیر بلا از تو رسد، هم تو بلا را سپری
استاد عبدالحسین نیک گهر را با صفاتی زیاد می توان نامید اما بهترین و برازنده ترین صفت برای او «دوست داشتنی بودن» است. شور و شوقی که هرگز نه در چشمانش ، نه در بدن و حرکاتش از کار نمی افتند و سبب شده اند یک عمر کار کمر شکن، هنوز نتوانسته اند او را از میدان به در کند. سال ها پیش عرصه دانش رسمی، حضور او را از دست داد و این برای ما مصیبتی بود، اما همانگونه که خود اغلب می گوید او توانست به قدرت اراده، این «امر بد» را به یک «امر نیک» تبدیل کند و حضوری استثنایی و پر رنگ تر در عرصه دانش در کل جامعه داشته باشد. امروز نیز وی از جایگاهی برخوردار است که بیش از هر زمان گویای حقیقتی است که حتی در نام وی نیز نهفته است: «گوهری» نیک که هرگز به فکر تلافی کردن و بدخواهی حتی برای دشمنانش نیست و صرفا به اصول اخلاقی خویش پایبند و در فکر مفید بودن برای جامعه ای است که در آن اندیشه و عمل می کند.
بیش از سی سال سال کار نیک گهر، چندین نسل از دانشجویان را با علوم اجتماعی آشنا کرد و منابعی را در اختیارشان گذاشت که هیچ کدام در دسترس نبودند، آن دانشجویان امروز به اساتیدی تبدیل شده اند که هرگز دین خود را به کسی که چشم و توان و عمر خود را در اختیار دانشمندان دیگری قرار داد تا علوم اجتماعی در این سرزمین پابگیرند ، فراموش نمی کنند و هر کجا بتوانند این دین ر اعلام می کنند.
نیک گهر در آن زمان و امروز شاید براحتی می توانست و می تواند، به جمع مولفانی بپیوندد که حاصل کارشان جز ترجمه هایی بزک شده و بی ارزش نبود اما این کار را نکرد. در آن سال ها به درستی تشخیص داد که باید با ترجمه هایش نسل هایی را بپروراند که بتوانند تالیف و تحقیق را به شیوه درست و صادقانه انجام دهند. و در سال های بعد، این سخاوتمندی را داشت که برغم توانایی خود، به تالیف و تحقیق و در عین حال که این کار را انجام می داد، اما باز هم روح و جان خود را در خدمت بزرگ ترین اندیشمندان قرن از آرون گرفته تا امین معلوف ، قرار دهد. سخاوتمندی ای که شاگردان او قدرش را خوب می دانند.
استاد نیک گهر عزیز، کسانی که شما را می شناسند و از زندگی شما باخبرند، می دانند با چه حد بالایی از صمیمیت و شور و اشتیاق برای علوم اجتماعی و برای همه دانشجویان و همکارانتان دلسوزی می کنید، می دانند که چطور دانشجویان و جوانان را همچون فرزندان خودتان پذیرا هستید. از این رو جامعه علمی کشور امروز به شما افتخار می کند، و امروز مثل هر روز، نه تنها درسی در زمینه جامعه شناسی بلکه درسی در اخلاق و زندگی از شما گرفت.
برای همت و پایداریتان در دفاع از ارزش های علمی و انسانی و استحکام فکری و توان استثنایی تان در خدمت به کنشگران علوم اجتماعی در فرهنگ ایرانی، برای همه مهربانی های بی پایانتان از شما متشکریم و امیدواریم سایه شما را همواره بر سر خود داشته باشیم.
فروردین ۱۳۹۳
ناصر فکوهی استاد دانشگاه تهران و مدیر انسان شناسی و فرهنگ
گزارش نشست های پیشین:
گزارش نشست نخست: سکونتگاه های غیر رسمی در ایران (۲۱ مهر ۱۳۹۲)
http://www.anthropology.ir/node/19994
گزارش نشست دوم: کردارشناسی جانوری و شهر (۲۸ مهر ۱۳۹۲)
http://www.anthropology.ir/node/20060
گزارش نشست سوم: نقد نظریه فرهنگ فقر و مطالعه ای بر فقر و همبستگی (۵ آبان ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/20170
گزارش نشست چهارم: دین، شهر و هویت (۱۲ آبان ۱۳۹۲)
http://www.anthropology.ir/node/20271
گزارش نشست پنجم: کالایی شدن، سرمایه مالی و هنر(۱۹ آبان ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/20376
گزارش نشست ششم: نشانه شناسی و معنا(۲۶ آبان ۱۳۹۲)
http://www.anthropology.ir/node/20472
گزارش نشست هفتم: پیامدهای اجتماعی طرح های توسعه (۳ آذر ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/20608
تقدیر از استاد محمد تهامی نژاد در هشتمین نشست یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/20668
گزارش نشست هشتم: نگاهی به تاریخ فیلم مستند (۱۰ آذر ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/20704
گزارش نشست نهم: فرهنگ و محیط زیست (۱۷ آذر ۱۳۹۲)
http://www.anthropology.ir/node/20798
گزارش نشست دهم: هنـر و شهـر (۲۴ آذر ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/20934
گزارش نشست یازدهم: تهران، هنر مفهومی (۱ دی ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21013
گزارش نشست دوازدهم: چالش های باستان شناسی معاصر (۸ دی ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21094
گزارش نشست سیزدهم: نشانه شناسی و فرهنگ (۱۵ دی ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21218
گزارش نشست چهاردهم: زبان و شهر (۲۲ دی ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21327
گزارش نشست پانزدهم: اولوهیت زن و تندیسکهای پیشاتاریخ (۶ بهمن ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21559
گزارش نشست شانزدهم: فضایی شدن مفهوم جهان سوم و مسائل آن؛ مورد ایران(۱۳ بهمن ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21749
گزارش نشست هفدهم: تاریخ فرهنگی ایران معاصر(۲۰ بهمن ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21855
گزارش نشست هجدهم: خانواده و مصرف فرهنگی (۲۷ بهمن ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/21857
گزارش نشست نوزدهم: جامعه و فرهنگ بلوچ؛ ساختارها و چشم اندازها (۴ اسفند ۱۳۹۲)
http://www.anthropology.ir/node/22152
گزارش نشست بیستم: نگاهی به تاریخ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (۱۱ اسفند ۱۳۹۲)
http://anthropology.ir/node/22211
گزارش نشست بیست و یکم: «آیینهای نوروزی» و تقدیر از علی بلوکباشی
http://anthropology.ir/node/22487
گزارش بیست و دومین یکشنبه انسانشناسی و فرهنگ: ترویج علم در ایران
http:/anthropology.ir/node/22587
گزارش بیست و سومین یکشنبه انسانشناسی و فرهنگ: اپرای عروسکی
http://www.anthropology.ir/node/22673
سایر پیوندهای مرتبط:
عبدالحسین نیک گهر در انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/3649
عبدالحسین نیک گهر در ویکی پدیا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D9%86%DB%8C%DA%A9%E2%80%8C%DA%AF%D9%87%D8%B1
عبدالحسین نیک گهر در پرتال جامع علوم انسانی
http://www.ensani.ir/fa/58278/profile.aspx
عبدالحسین نیک گهر در نورمگ
http://www.noormags.com/view/fa/creator/13850
تقدیر از دکتر نیک گهر در گروه جامعهشناسی پزشکی و سلامت
http://isa.org.ir/session-report/4614
گزارش نمایش و بحث درباره مستند «گفتگو در مه»- مرضیه جعفری
http://anthropology.ir/node/7368
گفتگو با محمدرضا مقدسیان: خوشبخت ترین مرد روی زمین ام؛ چون فیلم مستند می سازم
http://anthropology.ir/node/7135
بزرگداشت محمدرضا مقدسیان- روزنامه شرق
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2236774
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
ویژه نامه ی نوروز ۱۳۹۳
http://www.anthropology.ir/node/22280
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیازبهکمکمالیهمههمکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:
شماره حساب بانک ملی:
۰۱۰۸۳۶۶۷۱۶۰۰۷
شماره شبا:
IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07
شماره کارت:
۶۰۳۷۹۹۱۴۴۲۳۴۱۲۲۲
به نام خانم زهرا غزنویان