زرد قناری( ۱۳۶۷) نام فیلمی از رخشان بنی اعتماد و همچنین خودرویی در فیلم اوست . خودرو ، نشانی از حرکت است و نام گذاری فیلم با این عنوان علاوه بر این که محور اصلی داستان را مشخص می کند که درباره ی وقایع مربوط به پیکان زرد رنگی است ؛ می تواند اشاره ای باشد به آوارگی قهرمانان فیلم و جابه جایی مداوم آنان . نصرالله مددی کفاشی است که به دنبال آرزوی دیرینه اش و به سختی ، زمین بزرگی را برای کشاورزی قولنامه می کند . اما زمین قبل از او به فرد دیگری فروخته شده ؛ او که همه ی دارایی اش را از دست داده به همراه همسر و دو فرزندش به تهران می آید و در خانه ی خانواده ی همسرش ساکن می شود . او در جریان اقامتش در تهران درگیر کلاهبرداری دیگری می شود و در نهایت پس از بر ملا کردن حقیقت به شهر خود که در نزدیکی تهران است ؛ باز می گردد .
فیلم شاد و امیدوارانه آغاز می شود. تصاویری از مزرعه ، حیوانات ، چوپان و درختان حسی از رویش و طراوت دارند . نصرالله در دل طبیعت شادی می کند . همه ی این ها درشهر کوچکی در اطراف تهران می گذرد . محیط شهر کوچک صمیمی ، همراه با کار و تولید ، خلوت ، زنده و سرشار از آرامش ترسیم شده است . روابط انسانی نیز همراه با دوستی و صداقت است . در مقابل تهران شهری که قهرمان مجبور به مهاجرت به آن می شود ؛ پرازدحام ، وسیع ، آلوده و نا امن است . ناشناسی و گم شدگی از مشخصه های این شهر است . تهران شهری است که برای بقا در آن فرد بایست به همه چیز بی اعتماد باشد . حتا کلاهبرداری که همه ی اموال نصرالله را تصاحب می کند از تهران آمده است . شاگرد کمال ( باجناق نصرالله) در سکانس فروش زمینی که مالکش مشخص نیست به بازنشسته ای که قصد تاسیس مرغ داری دارد و هم چنین فروش پیکان زرد به روستایی کم سواد نیز از تهران آمده ، گرچه تهران افراد صادقی نیز دارد افرادی که علارغم سکونت در این کلان شهر قربانی می شوند . در این فیلم تهران شهری پر خطر است که ناشناسی و گوناگونی آن بسیاری را متضرر می سازد.
نوشتههای مرتبط
در این فیلم ( دومین فیلم بلند بنی اعتماد) تصویر زن تحول یافته است . در واقع کارگردان به سمت توانمند نشان دادن چهره ی زنان پیش رفته است . هنگامی که نصرالله به همسرش ( گلاب ) که دختر خاله ی او نیز هست ؛ درباره ی خرید زمین خبر می دهد ؛ گلاب با آینده نگری به او هشدار می دهد که کار خطرناکی را آغاز کرده است . گلاب می تواند استدلالی منطقی داشته باشد و بگوید که چرا بایست فروشنده ای بی دلیل در حق خریدار لطف کند و علاوه بر تخفیف ویژه به او مدتی نیز برای وصول باقی پول مهلت دهد . او کنش منطقی را درک می کند . همان کنشی که پارتو در آن به تناسب هدف و وسیله تاکید می کند . اما نصرالله پاسخ می دهد : ” تو چرا این قدر به مردم بدبینی ؟ ببین اوشین چه قدر موفقه ! ” در حین این گفت و گوست که گلاب کوبلنی با تصویر یک مزرعه را می بافد . گویا به شکلی نامحسوس به آن اشاره می کند که کسی که به کل جریان واقف است و می تواند آینده نگرانه مسائل را در کنار یکدیگر ببیند ، گلاب است . نصرالله شخصیت مثبتی دارد اما برای رسیدن به اهدافش بیشتر فعالیت می کند تا آن که بیاندیشد . تاثیر اصلی ترین رسانه ی آگاهی بخش به اکثریت جامعه نیز در همین گفتگو مورد توجه قرار می گیرد . الگوی نصرالله « اوشین » قهرمان سریالی ژاپنی است که حتا اگر بازنمایی نزدیک به واقعیت جامعه ی خود باشد در بستر زندگی جامعه ای دیگر نمی تواند کارآمد بودن خود را حفظ کند . اما نصرالله درکی از این مسئله ندارد .
نقطه ی ورود نصرالله ، گلاب و فرزندانشان به تهران میدان آزادی است . میدان آزادی پر ازدحام است . خودرو ها با رفت و آمد افسارگسیخته گویی قصد جان انسان ها را دارند و هر کس در این هرج و مرج بایست خود را نجات دهد . دیگری بی ارزش است ، زیرا محیط شرایطی را فراهم آورده که فرصت اندیشیدن به دیگری باقی نمانده است . آلودگی صوتی فرد را آزار می دهد . نصرالله حسی از گمشدگی دارد . او مدام نشانی می پرسد و ناتوان از مکان یابی است . او مهاجری سرگردان است . « ما تنها این واقعیت را درک مى کنیم که انسان بخشى یک پارچه از محیط است ، و اگر این موضوع فراموش شود ، مى تواند ما را به بیگانگى انسانى و گسیختگى محیطى برساند .تعلق به یک مکان داشتن یعنى در حالت عینى روزانه پایگاهى وجودى داشتن . وقتى خدا به آدم گفت : تو بر روى زمین تبعیدى و سر گشته خواهى بود ” اصلى ترین مسئله ى انسان را فرا رویش نهاد : گذر از آستانه و بازیابى مکان از دست داده . ( نوربرگ – شولتز ۱۳۹۲ :۴٠)» در برخورد نصرالله با شهر در می یابیم که او در تهران پایگاهی ندارد .
خانه ی والدین گلاب دو طبقه ، آجری ، با پنجره های بزرگ و پرده های کنار رفته ، حیاط بزرگ حوض دار و پوشش گیاهی نشاط بخشی است . حیاط این قابلیت را دارد که کودکان آزادانه در آن بازی کنند . اتاق ها بزرگند و فضای داخل با فرش و پشتی قابل سکونت شده است . حتا طبقه ی بالا که محل زندگی خواهر گلاب است و بسیار امروزی است ( ویدئو فیلم کوچک ، آباژور و …) مبل ندارد . دیوار ها تا نیمه از سنگ مرمر پوشیده شده و اتاق طاقچه دارد .
باجناق نصرالله ( کمال ) مغازه ی سمساری دارد . او در مغازه اش فعالیت های گوناگونی انجام می دهد . او یک سمسار، بساز و بفروش ، کلاهبردار (لاستیک های کهنه را خط دار کرده می فروشد ، یک ماشین را به چند نفر می فروشد ) و واسطه ی خرید و فروش زمین است . شاگرد او نیز در این زمینه با او همکاری می کند . او فرد روستایی را این گونه اغفال می کند :
” پول می خوای باید سراغ شو تو شهر بگیری ”
” ما غیر کشاورزی کاری بلد نیستیم ”
” دوست داری چه کار کنی ؟ اداره ، فنی حتا هنری ”
بررسی تفکری که از لابه لای این خطوط درک می شود ؛ تنها تصویری از یک شیادی نیست . در عمل نیز اشتغال در تهران در بسیاری از موارد غیر تخصصی است . این مسئله با نگاهی به قسمت های مختلفی که به حرفه ای می پردازد مشخص است . هنر فرومایه ای که در نمایشگاه ها عرضه می شود ، بخش های فنی تعمیرات کامپیوتر ، تعمیرگاه های خودرو ، رستوران ها و محیط های اداری . در واقع صداقتی در این دیالوگ نهفته است. در ادامه شاگرد کمال تلاش می کند تا در مسیر تهران به کشاورز رانندگی یاد بدهد . مربی گری رانندگی را نیز بایست به مشاغلی که او به آن می پردازد افزود.
در طول داستان پیکان زرد رنگ به وسیله ی کمال برای مسافرکشی به نصرالله که جویای کار است فروخته می شود . اما نصرالله شهر را ترک نمی کند و از آن جا که پلیس تهران در جست و جوی پیکان است ، کمال مجبور می شود خودرو را از او بدزدد. علا رغم تصویر شاگرد کمال از فرد شهرستانی ” هر چه قدر هم پررو باشه نمی تونه توشهر دووم بیاره ” نصرالله در شهر می ماند و جست و جوی خود برای خودرو را ادامه می دهد. در این جست و جو او تهران را می شناسد . اعتیاد ، فقر ، مرکز تفکیک قطعات ماشین های مسروقه و … در نهایت در برخورد با کشاورز که مجبور به دستفروشی برای گذران زندگی شده در می یابد که سارق اصلی کمال است . او حقیقت را بر ملا کرده به همراه خانواده به شهر خود باز می گردد. در واقع زرد قناری تنها داستان یک پیکان نیست . داستان تحول شخصیت نصرالله نیز هست . او در مواجهه با تهران به فرد دیگری بدل شده است . « هویت مکانى بخشى از زیر ساخت هویت فردى انسان و حاصل شناخت هاى عمومى او درباره ى جهان فیزیکى است که در آن زندگى مى کند .» (بهزادفر ١٣٨٧: ۶۵)
فیلم به ناامنی اجتماعی ، مشاغل کاذب و بی تخصص ، نا کارآمدی نیروی انتظامی ، اعتیاد ، بی نظمی و آشوب کلان شهر می پردازد . تصاویری که از ساخت و ساز انبوه در امتداد شهر نمایش داده می شود در کنار نبود برنامه ریزی بلند مدت دولتی برای فضای جدیدی که مدام به حجم شهر افزوده می شود ، قرار می گیرد . فیلم به خوبی نشان می دهد : تهران شهری است که امکانات دولتی کافی برای کنترل و نظارت برآن نیست و این گسترش مداوم شهر هر روز آن را ناامن تر می سازد. «هاروى بر آنست که شهرها در سیر تحول خود گرایشى ناگزیر به سوى ایجاد خشونت و تعارض درون خود دارند. این تعارض در آن واحد هم به دلیل نابرابرى میان اقشار اجتماعى به وجود مى آید و هم به دلیل نابرابرى میان مناطق مختلف زیستى در اثر توسعه و توزیع نابرابر ثروت در آن ها. راه چاره به عقیده ى هاروى تنها در ایجاد عدالت اجتماعى در شهرها از طریق تبیین و اجراى برنامه هاى توسعه اى و توزیع عقلانى و منطقى ثروت است. »(فکوهى ١٣٨٣: ٢١٩)
منابع :
بهزادفر، مصطفی/ هویت شهر: نگاهی به هویت شهر تهران تهران: سازمان فرهنگیهنری شهرداری تهران ،موسسه نشر شهر ۱۳۸۶
فکوهی ، ناصر / انسان شناسی شهری / تهران : نی ۱۳۸۳
نوربرگ – شولتز، کریستین / روح مکان / مترجم محمدرضا شیرازی / تهران : رخداد نو ۱۳۸۸