جشنواره بین المللی فیلم مستند “سینما-حقیقت” گردهم آیی سالانه دست اندرکاران و علاقمندان سینمای مستند است.
از اهمیت برگزاری و تداوم این جشنواره که دوسالگی اش را پشت سر گذاشت بسیار گفته اند و شنیده ایم. اما این جشنواره میتواند با کنار گذاشتن محافظه کاری و دیدگاه های منسوخ پیرامون فیلم مستند از فیلم های تلویزیونی دوری کند (که امسال هم شاهد نمایش تعداد نه چندان کمی از این فیلم ها بودیم) و به سطح کیفی و کمی بالاتری ارتقا یابد. در اینجا مروری دارم بر چند فیلم ایرانی و خارجی جشنواره که از میان انبوه فیلم ها توانستم به تماشایشان بنشینم.
نوشتههای مرتبط
یورگن لث
یکی از بخش های جشنواره امسال، مروری بر آثار “یورگن لث” فیلمساز معتبر دانمارکی بود. گرچه به نظر میرسد همه فیلم های انتخاب شده از آثار لث برای این جشنواره لزوما آثار تحسین شده و پرافتخار وی نبوده اند و میشد انتخاب های دیگری کرد اما همچنان “تصاویر بدیعی از آمریکا” یا صحنه های جدید از آمریکا و ۶۶ صحنه از آمریکا، در این مجموعه مثال زدنی بودند. “لحظاتی از بازی” و “یادداشت هایی از چین” فیلم هایی واجد ارزش مردم شناختی هستند که گرچه گاهی از حوصله مخاطب (ایرانی حد اقل) خارج است و مطول و کند به نظر میرسد اما امضای شخصی وی را دارند و در چارچوب زبانی ویژه اش میگنجند. شاید ضعیف ترین فیلم این مجموعه ” هائیتی، بدون عنوان” باشد که ساختار منسجم و یکپارچه ای ندارد و مخاطب را بی حوصله و سر در گم میکند. اما لث جزو معدود فیلمسازان سینمای مستند است که دیدگاه منحصر به فردی به پیرامونش دارد که جای تاویل و تفسیر را برای مخاطبانش به خوبی فراهم میکند، و آثارش حاوی ایده ها و لحظاتی ست که مطمئنا به تاثیراتی منجر میشود که در فیلمسازان دیگر به جا میگذارد،( شاید همانطور که فیلم های ژان لوک گدار در فیلمسازان دیگر تاثیر گذاشته و میگذارد) گرچه ما این فیلم ها را در کلیت شان نپسندیم و نتوانیم ارتباط همه جانبه ای با آن برقرار کنیم، از این منظرکه زبان ویژه خود را دارند ارزشمندند. در فیلم “لحظاتی از بازی”لث موضوعی را برای مستندش انتخاب میکند که دم دستی به نظر میرسد، تصاویری که ما هر روزه دورو بر خود میبینیم یا در سفر هایمان با آن برخورد میکنیم، از بازی یک کودک با عروسک هایش در وان حمام گرفته تا بازی های دسته جمعی که شکل آیینی پیدا کرده اند و از جنبه سرگرمی صرف خارج شده اند.با یک میان نویس با دو عبارت از یک بازی به بازی دیگر میرویم، جمله ای که نه تنها رابط بین دو سکانس است که خود مفهوم دیگری را به فیلم اضافه میکند و آن را به یک تامل پیرامون آنچه که دیده ایم و در ادامه قرار است ببینیم، تبدیل میکند. گفتار متن هم به شکل موجز و تازه ای در فیلم استفاده شده است که این نوع گفتار نویسی احتمالا از جهان شاعرپیشگی فیلمساز می آید.
مشکل آب
یک مستند ۹۴ دقیقه ای بود که در بخش فیلم های بحران جشنواره به نمایش درآمد به کارگردانی “یتا لسین و کارل ریل”. زن و شوهری که خودشان شخصیت ها و راویان فیلم بودند! از چند روز قبل از وقوع طوفان کاترینا در نیوارلئان،” یتا”، زن خواننده سیاه پوست، شروع میکند با دوربین خانگی خود از خودش، اطرافیانش، و محله اش تصویر میگیرد و میگوید قصد دارد هنگام وقوع طوفان بر خلاف بسیاری از مردم که در حال ترک شهر هستند تا جان سالم به در برند، در خانه اش بماند تا بتواند تصاویری از این فاجعه برای مردم دنیا ضبط کند. بدین ترتیب این زن و شوهر آگاهانه خطر نابودی را به جان میخرند و گویی مطمئن اند که با مخاطبانی جهانی رو در رو خواهند شد، در هر پلان ” یتا” با آدم های آنسوی دوربین (که ما باشیم) حرف میزند، اظهار نظر میکند و یا در اوج هجوم سیل و طوفان، دوربین را به سمت صورتش برمیگرداند و میگوید:” ببینین، این صورت منه، درو که باز کردم و آب به صورتم خورد، این شکلی شدم!”
بخش زیادی از زمان فیلم با همین تصاویری میگذرد که” یتا” ضبط کرده است و لحظه به لحظه همراه بودنش در اوج طوفان غول آسای کاترینا فیلم را به اثری هیجان انگیز و جذاب تبدیل میکند. بخش دیگری از تصاویر هم به بعد از طوفان و دیدن خرابی ها و وضعیت کاملا دگرگون شده با هفته قبل مربوط میشود. ویدیو-هوم اینجاست که معنایی کامل پیدا میکند و به نظرم از نمونه های موفق این سبک فیلمسازیست.
فیلم های خارجی خوب دیگری هم دیدم، “صندلی” ،” شیکاکو ۱۰″ و “دزدان پیر” فیلمی جذاب از سینمای مکزیک که تعدادی از دزدان کهنه کار مکزیکی به روایت دزدی هایشان مینشینند که در یادداشتی جداگانه به این فیلم خواهم پرداخت.
فیلم های ایرانی
دریاچه ای که بود ،فیلمی از “پژمان مظاهری پور”. این که” مظاهری پور” دغدغه چنین موضوعی را داشته و به سراغ ساختن چنین فیلمی رفته است، ارزشمند است اما متاسفانه ، فیلم کار جذابی از کار در نیامده است، گرچه تلاش فیلمساز برای نیل به این مقصود کاملا مشهود است، استفاده از آرشیو، عکس، سرک کشیدن و گپ و گفت با آدم های در گیر بحرانی که فیلم از آن حرف میزند، فضاهای متفاوتی هستند که در فیلم میبینیم. گفتار متن فیلم (که کاش فیلم را داشتم و مستدل حرف میزدم) یکدست نیست و در جاهایی از فیلم از لحن محاوره ای و صمیمی خارج میشود و رنگ دیگری پیدا میکند. در مجموع، فیلم، میخواهد نقش یک فیلم هشدار دهنده را بازی کند که البته این کار را به خوبی انجام میدهد. ولی کو گوش شنوا؟
در خیابان های ناتمام، فیلمی از پیروز کلانتری. فیلمی درباره شعر در تهران یا تهران در شعر، چندان مهم نیست، چون اگر بخواهیم در فیلم دنبال این خط روایی بگردیم، ناکام میمانیم و شاید اصلا نباید از چنین زاویه ای به فیلم نگاه کرد. فیلمساز به گفته خودش ، چهار شخصیت را محور فیلم قرار داده است. فروغ، سپانلو، احمدی و گراناز موسوی. در حضور و غیاب این شخصیت های محوری، به واسطه گفتار متن فیلم، وارد شعرهای دیگری از شاعران دیگر هم میشوی. تبحر و چیره دستی پیروز کلانتری در نوشتن گفتارهای متنی که گاه حتی قوی تر از تصاویرفیلم هستند و ضعف های ساختاری فیلم را میپوشانند، مثال زدنی ست. چیزی که به واسطه رویکرد کارگردان به موضوعش عده ای از آن به نام” فیلم-مقاله” یاد میکنند. وقتی “در خیابان های نا تمام” را میبینید در واقع یک متن درباره رابطه شعر و تهران میشنوید، همانطور که در “تهران، چند درجه ریشتر؟”. گرچه در چنین سبکی این سوال مطرح میشود که پس جایگاه تصویر در این نوع سینما کجاست؟ اما تفاوت این فیلم با فیلم قبلی پیروز کلانتری در این است که گویی فیلمساز اینجا نتوانسته از پس گستردگی موضوع کارش بربیاید و نخواسته هم که از درون این گستردگی، یک تم را انتخاب کند و روی آن مانور بدهد، در نتیجه فیلم در خودش حتی فیلم کاملی نیست ( برعکس فیلم قبلی با آن پایان بندی مناسب و تاثیر گذار)،همانطور که خود فیلمساز هم در انتهای فیلم میگوید (نقل به مضمون)” شاید جای بعضی ها در این فیلم خالی باشد و فرصتی برای پرداختن به آنها در این فیلم فراهم نیامد”، اما این جملات پایانی به هیچ وجه مخاطب را قانع نمیکند. آنچه که به نظر میرسد میتوانست همین مواد و مصالح را به فیلم منسجم تری تبدیل کند، تدوین فیلم است. چرا در فیلم این همه از تصاویر اسلوموشن استفاده شده است؟ آیا کند کردن تصاویر لزوما لحن شاعرانه ای به فیلم میدهد؟ تصاویر زیر شعرها با چه معیاری انتخاب شده است؟ مثلا آنجا که شعر فروغ خوانده میشود و در یک کادر بد مردی با بچه اش در کنار خیابان ایستاده است، چه ربطی به شعر دارد یا بی ربطی اش چه تضاد جالبی ایجاد کرده است؟ متاسفانه از این دست بی سلیقه گی ها در فیلم زیاد به چشم میخورد. شاید رضا بهرامی نژاد تصاویر مناسبی روی میز مونتاژ خود نداشته است، نمیدانم. اما به هر حال از این دو فیلمساز که در کنار هم قرار میگیرند و به خلق اثری مشغول میشوند، با توجه به سابقه کاری و نظریاتی که آز آنها و به ویژه از پیروز کلانتری عزیز، سراغ داریم، انتظاری بسیار بیش از این میرود.
قصه شب، فیلمی از عباس امینی. قبل از دیدن فیلم ، موضوعش به نظرم جالب آمد اما بعد از دیدن فیلم هم فقط موضوعش به نظرم جالب تر آمد!فیلم با توجه به حساس بودن ماجرای آتش سوزی سینما رکس آبادان در سال ۵۷ بسیار محافظه کارانه عمل میکند و به فیلمی تبدیل میشود پر از اندوه و حسرت و گریه .انگار به مراسم سالگرد کسانی رفته ایم که در این سینما سوخته اند. فیلم در حد یک یاد آوری و تازه کردن یک داغ کهنه باقی میماند در صورتی که موضوع پتانسیل بسیار بالایی داشت تا به اثری کنکاش گر و حتی افشاگرانه و تاثیر گذار تبدیل شود. به نظر میرسد نگاه کارگردان فیلم، نگاه واکاوانه و عمیقی نیست، پس اثرش از آن بی بهره است.
مجسمه های تهران، ساخته بهمن کیارستمی از فیلم های ایرانی بود که از دیدنش لذت بردم. برعکس فیلم قصه شب، اینجا نگاه کارگردان است که موضوعش را به فیلمی در خور تامل و طناز تبدیل میکند. فیلمساز با جسارت و بدون توج به تبعات این نوع نگاه که ممکن است اعتراض برخی آدم های حاضر در فیلم را در پی داشته باشد، در طول فیلم کم کم موضوع را میپروراند، بسط میدهد و در نهایت مخاطب را با ابعاد مختلف موضوعش آشنا و درگیر میکند و از مسئله ای ساده به معضلات بزرگ فرهنگی (که در سطوح مختلف مدیریتی برخی سازمان ها و نهاد ها وجود دارد) میرسد. فیلم،کارگردانی خوبی دارد و گرچه در یک چهارم پایانی اش میتواند کمی موجزتر باشد ، اما از فیلم های خوب امسال بود.
در انتهای یک روز کامل ، ساخته مینا کشاورز و کامران حیدری هم فیلم خوبی ست. گرچه فیلم در جاهایی شبیه فیلم “آقایان پرنده” فیلم رضا بهرامی نژاد است ( که متاسفانه پس از آن فیلم چندان خوبی نساخته است). این فیلم البته صادق تر و روراست تر از آقایان پرنده به نظر میرسد و شاید علت اینکه فیلم دلنشینی ست همین باشد.
فیلم، داستان جمع شدن یک گروه موسیقی ست که بعد از مدت ها تصمیم میگیرند دوباره کنسرت برگزار کنند. ماجرای فیلم در شیراز میگذرد و ما در خلال فیلم، با مشکلات گروه و تا حدی با وضعیت موسیقی متال در ایران آشنا میشویم. در این فیلم شاهد سبکی از مستند سازی هستیم که به نظرم سینمای مستند ما به آن نیاز دارد. روایتی ساده و صمیمی و به دور از تکلف و به قول اهل فن تا حدی مشاهده گرانه که از شلخته گی و بی سلیقگی به دور است و از دوربین در خدمت محتوای خودش استفاده به جا و درستی میکند.
بانوی گلسرخ، ساخته مجتبی میرطهماسب. دکتر صنعتی شخصیت جذابی دارد و فیلمساز با محور قرار دادن وی مخاطب را با همسرش که در واقع شخصیت غایب اما اصلی فیلم است آشنا می کند. در واقع ما از غیاب این بانو به حضور موثرش در زندگی اطرافیانش پی میبرم. اگر فیلم تدوین خوبی داشت ( تدوین آن را ژیلا ایپکچی، تدوینگر با سابقه سینما انجام داده است) فیلم بهتری میشد. در تدوین سعی شده است تا فضای مصاحبه ها به واسطه پلان هایی که عمدتا بی ربط و آزاردهنده هستند، شکسته شود و این شاید از نگرانی فیلمساز و تدوین گر برای خسته کننده شدن فیلم آمده باشد. اما این راهکار مناسبی نبوده است و به از هم گسیختگی ساختار فیلم منجر شده است. شخصیت دکتر صنعتی، شخصیت جذابی بود و این پتانسیل را داشت که فیلم را با یک تدوین خوب سرپا نگهدارد اما متاسفانه این اتفاق نیفتاده است و نسخه فعلی کمی آشفته به نظر میرسد و این باعث شده تا در لحظاتی که باید حسی که مثلا در پلان قبلی در بیننده ایجاد شده، ادامه پیدا نکند و دود شود و به هوا برود! غیر از پایان فیلم که چون مخاطب را با این حس رها میکند، فیلم بخش عمده ای از تاثیر گذاری اش را مدیون آن است. فیلمی که به نوعی در ستایش زندگی ست.
طرقه، فیلمی از محمدحسن دامن زن. اولین فیلمی بود که از این فیلمساز میدیدم و هیچ سابقه ذهنی از ایشان نداشتم.
از فیلم های خوب جشنواره امسال بود. فیلم درباره چهار زن نوازنده دو تار در شمال خراسان است که داستان زندگی هریک را از زبان خودشان میشنویم . فضای فیلم، فضایی خاکستری ، فقیرانه و دلگیر است. آدم ها گویی در دنیایی دیگر زندگی میکنند که هنوز شهری شدن،ارتباط، و تمدن یک زندگی قرن بیست ویکمی بسیار از آن ها دور است. البته فیلمساز نخواسته است که تصاویر اگزوتیک و دور از واقعی به ما نشان دهد، این شرایط زندگی این آدم هاست که در آن زندگی میکنند. همین و بس. به همین دلیل فیلم ، فیلم تلخی ست. وقتی با سرگذشت این زنان آشنا میشنویم، تلخ تر هم میشود . سوالی که برای من پیش میاید این است که چرا هیچوقت ، تحقیق در این گونه از فیلم ها دیده نمیشود و تقدیری از آن نمیشود؟ آیا پیدا کردن این چهار شخصیت که قطعا از بین تعداد بیشتری انتخاب شده اند، یک تحقیق میدانی خوب نیست؟ آیا وارد کردن فضاها و مکان و شخصیت های تازه دز یک فیلم، ارزش تحقیقی ندارد؟ گرچه خود من طعم جوایزی را برای تحقیق کتابخانه ای فیلم “ایران در اعلان” چشیده ام اما گویی تا فیلمت را از آمار و ارقام پر نکنی، انگار تحقیق نکرده ای. هرچند انبوهی از یادداشت ها و اطلاعات داشته باشی که نتیجه جمع آوری آن ها در فیلم آمده باشد و نه لزوما خود آنها. جا دارد که نگاه مان را به مقوله تحقیق در فیلم مستند گسترده تر و چند جانبه تر کنیم.
آسمان سیاه شب، ساخته امید بنکدار و کیوان علیمحمدی. اگر بخواهم بحث بالا را در باره این فیلم ادامه بدهم باید بگویم که این فیلم از نمونه هایی ست که مقدار زیادی از تحقیق کتابخانه ایش را در فیلم به رخ میکشد که بخش زیادی از آن حداقل به واسطه ساختاری که این فیلم دارد کاربردی نیست. فیلم درباره بیماری آلزایمر است. این دو فیلمساز سبک ویژه خود را دارند و ما از فیلم هایشان خوشمان بیاید یا نه نمیتوانیم منکر این قضیه بشویم که برای فیلمشان زحمت زیادی میکشند و به دنبال فضاهایی در فیلمسازی شان هستند که ازسهل انگاری و بزن در رویی به دور است. اما این ساختار واقعا برای هر فیلمی با هر موضوعی تناسب و سنخیت دارد؟ این که تعدادی بازیگر شناخته شده را به عنوان راوی در فیلم بگنجانیم و در میزانسن های عجیب و زوایای نامتعارف دوربین بخواهیم مقداری اطلاعات علمی به مخاطب بدهیم که اتفاقا چون تکنیک زده گی تصاویر، چشم و ذهن را با خود درگیر میکند و مخاطب دایم دارد به شکل و شمایل بازیگر نگاه میکند، تا بخواهد روی حرف ها تمرکز کند، پلان عوض شده و وارد فضای دیگری میشود. پس نقش این همه اطلاعات چیست؟ آیا این ها برای این است که ما نشنویم؟
وقتی فیلم تمام میشود چقدر اطلاعات مان درباره آلزایمر بالا رفته است؟ این را بدین خاطر میگویم که فیلم اصرار دارد این اطلاعات را به ما منتقل کند، اگر ساختار دیگری داشت و اصلا نمیخواست اطلاعات دهنده به مفهوم کلاسیک اش باشد ، آن گاه این ایراد هم وارد نبود. از جذاب ترین بخش های فیلم ، قسمت هایی ست که ما خود با بیماران مبتلا به آلزایمر رو در رو میشویم و به عمق فاجعه پی میبریم. به نظرم بخش های دیگر فیلم کارکرد این قسمت ها را هم مخدوش میکند و آن را تحت تاثیر قرار میدهد. به هر حال مثل همیشه میشود گفت که فیلم به لحاظ فنی، بی نقص یا کم نقص است اما از تکنییکی رنج میبرد که در خدمت محتوا نیست. شاید این سلیقه باشد. شاید خیلی ها هم این تکنیک و این ساختار را بپسندند.
پشت فرمان زندگی، فیلمی از سحر سلحشور. فیلم درباره یک روز از زندگی یک زن راننده در تهران است. . به نظرم این که کارگردان نساخته فردیت شخصیت محوری فیلمش را مخدوش کند و از او زنی معصوم و دوست داشتنی بسازد ، از نکات قوت فیلم است . شاید به همین دلیل بعضی ها دوست نداشتند این فیلم دیده شود. زن این فیلم زنی ست که پسر نوجوانش شب در خانه تنهاست و او با دوستش در خیابان ها به گشت و گذار و شیطنت مشغول است. خب معلوم است که کیان خانواده ممکن است لطمه ببیند! زن باید خوشگل باشه، سفید و کمی چاق!(میتوانید با ملودی اش بخوانید!) بعضی ها میگویند اصلا جای زن در سینما نیست چون فساد در سینما زیاد است، این که این فساد را چه کسانی ایجاد کرده اند و متقاضیانش چه کسانی هستند اصلا مهم نیست! ما عادت داریم که در حل مسایل وقتی ناکام میمانیم، یک نفر را از کلاس اخراج کنیم! بعضی از معلم ها هم اینجوری اند. به هر حال برگردیم به فیلم! دلم میخواست فیلم آنجا تمام نمیشد و ما بیشتر با زندگی این زن آشنا و درگیر میشدیم. به نظرم فیلم، زود تمام میشود و ناقص میماند. شاید این هم به خاطر محدودیت زمانی بوده که فیلمساز باید فیلم ۲۶ دقیقه ای به تهیه کننده اش تحویل میداد. امان از این محدودیت ها !
محاکات غزاله علیزاده، فیلمی از پگاه آهنگرانی. متاسفانه جشنواره محافظه کار امسال این فیلم را با وضعیت نامطلوبی از برنامه خارج کرد. در شرایطی که در برنامه بود و زمان نمایش اش مشخص شده بود. من فیلم را در خانه سینما دیدم. و هنوز نفهمیده ام چه مشکلی داشت که گرفتار سانسور شد. میشود حدس زد که مشکل اساسا با مرحومه محترمه “غراله علیزاده” بوده است. اینجا باید به خود علیزاده گفت (اگر صدای ما را یشنود)آخر خانم محترم چرا خودکشی کردی که امروز جلوی این فیلم را بگیرند؟
تصایر جالبی که از خود “غزاله علیزاده” در این فیلم هست، قطعا برای اهالی ادبیات به ویژه دیدنی و جذابند. فیلم مصاحبه های خوبی دارد و تضاد بین حرف هایی که در مصاحبه ها میشنویم و تصویری که از غزاله علیزاه میبینیم، اتفاقا به اسطوره زدایی از این آدم مینجامد که خوشبختانه از نکات مثبت فیلم است. فیلم فقط قصد ستایش از وی را ندارد و اتفاقا آن هاله ای را که شاید بعضی ها دوست دارند از آدم های شناخته شده ای که خودکشی میکنند بسازند، از بین میبرد. برای من که اینطور بود. اینکه اصولا ادبیات این نویسنده چه جایگاهی دارد و آیا اساسا نقشی در پیشبرد فضای داستان نویسی ما داشته یا نه، بماند برای فرصتی دیگر.
چند فیلم دیگر هم دیده ام که حرف زدن از آن ها را شاید به وقتی دیگر موکول کنم. شاید لازم است توضیح کوچکی اینجا بدهم که نوشته های من (قسمت قبلی و این قسمت) باعث سو تفاهم نشود. من خودم هم فیلمسازم و آنچه که همکاران عزیزم اینجا خوانده اند، دلیلی بر این نیست که کار های من خالی از اشکال است و حالا نشسته ام و دارم ایرادات فیلم های دیگران را (از فیلمسازان پیش کسوت من چون پیروز کلانتری و مجتبی میرطهماسب تا فیلمسازان همسن و سال خودم) میبینم. این یک نظرگاه شخصی ست و این نوشته ها در حد یک یادداشت و مروری بر تعدادی از فیلم های جشنواره بود. میشود در فرصتی مناسب تر و با دوباره دیدن فیلم ها تخصصی و موشکافانه و مستدل بحث کرد و حرف زد. هرکدام از دوستان مایل باشند و فیلمشان را در اختیا من بگذارند،( حتی فیلم های قدیمی تر) میتوان بیشتر و بهتر در باره اش حرف زد . حتما از دل این حرف زدن ها من هم به نکاتی پی خواهم برد تا در فیلمسازی ام از آن بهره ببرم.