انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عبدالمجید ارفعی

تهیه و تنظیم: یاسمن نباتی مظلومی

عبدالمجید ارفعی توانسته است پدر علم کتیبه خوانی عیلامی لقب بگیرد. او برای تحصیل تاریخ ایران به آمریکا رفت و در دانشگاه شیکاگو در رشته ی ربان های اکدی و عیلامی تحصیل کرد و در رشته ای دکترا گرفت که هرچند نیاز بسیاری به آن حس میشد اما در ایران هنوز جایگاه خودش را پیدا نکرده بود. ارفعی ناملایمات زیادی را در این راه تحمل کرد، تا این حد که مجبور شد به برای تامین معاش به کارهای متفرقه ی دیگری هم روی بیاورد. هرچند که بعدها با مشخص شدن ارزش کار او، دوران تازه ای در کارش شروع شد. ارفعی را باید به دلیل کار بر روی الواح گلی با زبان های باستانی ارج نهیم چرا که او تنها کسی است که این کار را به انجام رساند و هم اکنون نیز جز معدود کسانی است که به این زبان باستانی تسلط و احاطه دارد.

زندگینامه:

عبدالمجید ارفعی در پایگاه بنیاد ایرانشناسی

عبدالمجید ارفعی در ویکیپدیا

ماجراهای من و ایلام شناسی/ زندگینامه به قلم استاد

گفت و گوها و مصاحبه ها:

مصاحبه با دکتر عبدالمجید ارفعی / مجله آموزش تاریخ

منشور کورش حرف های زیادی برای گفتن دارد / روزنامه جام جم

مصاحبه با دکتر ارفعی در کش و قوس آمدن منشور کورش به ایران/ روزنامه جام جم

ترجمه ۲۵۵۳ گل نوشته تخت‌جمشید برای نخستین‌بار توسط دکتر ارفعی

مصاحبه نشریه فردوسی با دکتر ارفعی / گل نبشته های تخت جمشید

کشف تکه های منشور کوروش تازه نیست

گل نبشته های باروی تخت جمشید / ایران بوم
گل‌نبشته‌های تخت جمشید منبع شگرفی برای نام‌های باستانی است
ارفعی، آخرین بازمانده مترجمان خط میخی ایلامی در جهان / ایبنا
استوانه کورش:فصلی درخشان در تاریخ جهان
حراج الواح ایران در آمریکا
الواح گلی هخامنشی، گنجینه های میراثی اند

 

نوشته ها و نقدها:
ماهنامه تاریخ و جغرافیا :نقد دکتر ارفعی و دیگران بر کتاب شهریاری ایلام
منشور کورش بزرگ ترجمه عبدالمجید ارفعی
بررسی کتاب فرمان کورش بزرگ نوشته دکتر عبدالمجید ارفعی

 

 

 

عبدالمجید ارفعی در پایگاه بنیاد ایرانشناسی

عبدالمجید ارفعی در شهریور ماه سال ۱۳۱۸ در کنار کوه “گنو” در بندر عباس بدنیا آمد. وی دوران ابتدایی تا پایان دوره متوسط در شهرهای ‏بندر عباس،‌یزد و درست آخر در دبیرستان البرز تهران سپری کرد. بعد از آشنایی با فارسی باستان در کتابخانه ملی و آموختن آن زیر نظر استادان ‏مجرب ادامه تحصیل در رشته ادبیات را در مدرسه دارالفنون ادامه داد و پس پذیرفته شدن در کنکور، عالی‌رغم اسرار خانواده به تحصیل در رشته ‏حقوق پا به دانشکده ادبیات زبان فارسی گذاشت و درسال ۱۳۴۴ به آمریکا رفت و زبانهای آکدی و ایلامی را در دانشگاههای آن سامان آموخت و ‏در تیرماه ???? ارفعی از رساله دکتری خود به عنوان زمینه های جغرافیای فارس براساس گل نوشته های تخت جمشید دفاع کرد و با مدرک ‏دکتری راهی تهران شد.‏
گروه : علوم انسانی
رشته : زبان شناسی
گرایش : زبان ایلامی و آکدی
تحصیلات رسمی و حرفه ای : عبدالمجید ارفعی بعد از پایان دوره متوسطه در دبیرستان البرز تهران، سال های ۱۳۳۲ او در کتابخانه ملی با نوشته های پورداوود آشنا شد و استاد متینی ‏که معلم ادبیات او بود الفبای فارسی باستان را به ارفعی آموخت. و ارفعی در همان سال ها این زبان پهلوی را از روی کتاب کارنامه اردشیر ‏بابکان مشکور آموخت. زبان اوستایی را نیز وی از روی گات های پورداوود تمرین کرد و آن را نیز آموخت. ادامه تحصیل در رشته ادبیات، در مدرسه دارالفنون دنباله تحصیل ارفعی شد و هنگامی که کنکور داد در سه رشته حقوق، باستان شناسی و ‏ادبیات فارسی قبول شد. وی به دانشکده ادبیات زبان فارسی رفت و وقتی او وارد دانشکده شد با زبان های پهلوی و اوستایی به خوبی ‏آشنایی داشت اما پس از پایان دانشکده چشم دیگر او به علت نزدیک بینی پاره شد و دوباره او یک سال در خانه ماند. سفر به آمریکا در مهرماه سال ۱۳۴۴ اتفاق افتاد. نخستین آشنایی ارفعی با استادان زبان های باستانی در این سفر رخ داد و او به دانشگاه ‏پنسیلوانیا در فیلادلفیا رفت. دو سال در این دانشگاه به خواندن زبان آکدی مشغول شد و چون به زبان ایلامی علاقه داشت راهی دانشگاه ‏مؤسسه شرقی شیکاگو شد. ‏ ‏«هلک»، از مشهور ترین استادان زبان و خط ایلامی در دانشگاه شیکاگو درس می داد و ارفعی نزد این استاد نامی به تحصیل پرداخت. نخستین ‏تماس های ارفعی با گل نوشته های ایلامی نیز در همین دانشگاه رخ داد. هلک در آن دوران هر شب چند تایی کتیبه خوانده شده را به ارفعی ‏می داد و او از روی متن ترجمه شده کتیبه ها را می خواند. این کار آنقدر ادامه داشت که بعدها هلک کتیبه های خوانده نشده را به ارفعی می ‏داد تا در آماده سازی کتاب گل نوشته های باروی تخت جمشید به او کمک کند. ارفعی هر شب آنها را می خواند و صبح به استاد تحویل می داد. تیرماه ۱۳۵۳ ارفعی از رساله دکتری خود به عنوان زمینه های جغرافیای فارس براساس گل نوشته های تخت جمشید دفاع کرد و با مدرک دکتری ‏راهی تهران شد.‏ خلاصه تحصیلات رسمی دکتر ارفعی به قرار زیر است: کارشناسی رشته ادبیات و زبان فارسی از دانشگاه تهران کارشناسی ارشد رشته زبانشناسی از دانشگاه شیکاگو آمریکا دکترای تخصصی رشته زبان شناسی با گرایش ادکدی و ایلامی از دانشگاه شیکاگو آمریکا
خاطرات و وقایع تحصیل : دو بار پارگی چشم عبدالمجید ارفعی در دروان تحصیل از خاطرات وی است که به آن اشاره دارد. اولین بار به علت پارگی چشم آخرین سال های ‏تحصیل در مدرسه البرز رابه مدت یک سال از دست داد اما شادروان مجتهدی که در آن دوران مدیر مدرسه بود پذیرفت ارفعی مستمع آزاد درس ‏بخواند و چون دکتر اجازه تحصیل را داد او درس خواند و مدرسه را به پایان برد. و بار دوم پس از پایان دانشکده ادبیات زبان فارسی چشم دیگر او به علت نزدیک بینی پاره شد و دوباره او یک سال در خانه ماند.
فعالیتهای ضمن تحصیل : از فعالیت های ضمن تحصیل وی میتوان به آموختن زبانهای فارسی باستانی پهلوی و اوستایی در دوران تحصیل در مدرسه دارالفنون اشاره کرد ‏وی سال های ۱۳۳۲ در کتابخانه ملی با نوشته های پورداوود آشنا شد و استاد متینی که معلم ادبیات او بود الفبای فارسی باستان را به ‏ارفعی آموخت. کتاب کارنامه اردشیر بابکان مرحوم مشکور او را با زبان پهلوی آشنا کرد و ارفعی در همان سال ها این زبان را از روی کتاب مشکور ‏آموخت. زبان اوستایی را نیز وی از روی گات های پورداوود تمرین کرد و آن را نیز آموخت بطوریکه وقتی او وارد دانشکده ادبیات زبان فارسی شد با ‏زبان های پهلوی و اوستایی به خوبی آشنایی داشت. او همچنین در سالهای تحصیل در آمریکا علاوه به آموختن زبان آکدی به آموختن زبان ‏ایلامی که مورد علاقه وی بود نیز پس از آن موادرت ورزید
استادان و مربیان : از استادان وی میتوان به استاد متینی که معلم ادبیات او بود الفبای فارسی باستان را به ارفعی آموخت و شادروان خانلری و نیز هلک از ‏مشهور ترین استادان زبان و خط ایلامی در دانشگاه شیکاگو اشاره داشت. نخستین تماس های ارفعی با گل نوشته های ایلامی نیز در همین ‏دانشگاه رخ داد. هلک در آن دوران هر شب چند تایی کتیبه خوانده شده را به ارفعی می داد و او از روی متن ترجمه شده کتیبه ها را می خواند. ‏این کار آنقدر ادامه داشت که بعدها هلک کتیبه های خوانده نشده را به ارفعی می داد تا در آماده سازی کتاب گل نوشته های باروی ‏تخت جمشید به او کمک کند. ارفعی هر شب آنها را می خواند و صبح به استاد تحویل می داد. تیرماه ۱۳۵۳ ارفعی از رساله دکتری خود به عنوان زمینه های جغرافیای فارس براساس گل نوشته های تخت جمشید دفاع کرد
همسر و فرزندان : عبدالمجید ارفعی متاهل و دارای سه فرزند می باشد.
مشاغل و سمتهای مورد تصدی : ـ همکاری با فرهنگستان ادب و هنر ایران در سال ۱۳۵۳و از اواخر دهه پنجاه ارتباط عبدالمجید ارفعی با فرهنگستان زبان به پایان می رسد و او نزدیک به دو ‏دهه از کار در مراکز مرتبط با حوزه کاری اش فاصله می گیرد. تا این که مرحوم کازرونی، رئیس سازمان میراث فرهنگی از او دعوت به کار کرد ولی ‏آن هم طولی نمی کشد. ـ همکاری با فرهنگستان زبان و ادب فارسی ‏ ‏- همکاری با بنیاد پژوهشی پارسه و پاسارگاد تا اکنون. ‏- همکاری با پایگاه پژوهشی شوش – سابقه کار در پژوهشگاه علوم انسانی
مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید : بعد از پایان تحصیلات و دریافت دکترا عبدالمجید ارفعی به تهران بازگشت و مرحوم خانلری که در آن سال ها انتظار وی را می کشید شرایطی به وجود آورد ‏تا ارفعی در فرهنگستان ادب و هنر ایران مشغول به کار شد. همکاری ارفعی با فرهنگستان ۳ سال طول کشید و در این مدت ارفعی کتابخانه ‏بی نظیری را در این فرهنگستان با کتاب هایی درباره تاریخ ایران و باستان شناسی تهیه دید. در آن زمان خانلری به خواست ارفعی دست وی را ‏در خرید کتاب بازگذاشته بود و او موفق شد در مدت ۳ سال حدود ۴میلیون دلار کتاب خریداری کند. در این دوران بهار، صدیقیان و مزدا پور هم ‏گاهی در سفارش کتاب ها به او کمک می کردند و به این ترتیب کتابخانه ای به وجود آمد که هنوز هم در پژوهشکده علوم انسانی نگهداری ‏می شود. در این کتابخانه گنجینه عظیمی از مجلات، نوشته ها و مقالات کتاب های متعدد درباره تاریخ ایران و جهان و گل نوشته ها و خط های خوانده ‏شده وجود دارد. و نیز در موقع قطع همکاری در سال ۱۳۷۷ وی با سازمان میراث فرهنگی، مهندس بهشتی از ارفعی می خواهد تالار کتیبه های موزه ملی را راه ‏بیندازد. این خواسته چندباری تکرار می شود تا این که ارفعی قبول می کند به شغل دولتی بازگردد. در آن زمان تالار کتیبه های موزه ملی هنوز ‏راه اندازی نشده بود و ارفعی به کمک دو نفر دیگر حتی قفسه های این تالار را نیز خودشان نصب کرد. از آن جایی که خرید کتاب دشوار بود و این ‏تالار کتابی در اختیار نداشت، بهشتی دستگاه فتوکپی در اختیار ارفعی گذاشت و او نیز با مراجعه به پژوهشکده علوم انسانی، کتاب هایی را ‏که ۲۰ سال قبل خودش سفارش داده بود گرفت و به همراه شاگردانش فتوکپی کرد. و اینکار تا سال ۱۳۸۲ به طول انجامید.
جوائز و نشانها : دکتر عبدالمجید ارفعی اولین ایرانی متخصص زبان اکدی و ایلامی می باشد.
چگونگی عرضه آثار : سال ۱۳۸۲عبدالمجید ارفعی پس از چند سال ارتباطش را با موزه ملی قطع می کند و به دنبال پژوهش های شخصی اش می رود. از آن زمان تا امروز او در ‏شوش و تخت جمشید به فعالیت پرداخته است. از جمله مهم ترین فعالیت های ارفعی چاپ گل نوشته های باروی تخت جمشید است که ‏همچنان آن را دنبال می کند. این گل نوشته ها توسط هلک خوانده شده اند اما هرگز او فرصت چاپ آن ها را پیدا نکرد. هلک تا لحظه مرگ حدود ‏‏۲۵۸۶ کتیبه را خواند که با این رقم بیشترین کتیبه را خوانده است. او در زمان حیات خود از میان ۳۴۰ گل نوشته تخت جمشید تنها ۳۳ کتیبه را ‏برای چاپ در نشریه ای فرانسوی فرستاد و باقی آن ها هنوز به چاپ نرسیده است. ارفعی پس از آن که موزه ملی را رها می کند، با انجام طرحی تصمیم می گیرد کتیبه هایی را که در دانشگاه شیکاگو نگهداری می شود، ‏بخواند و به همراه ۳۴۰ کتیبه خوانده شده به چاپ برساند. او در سال گذشته به آمریکا سفر می کند و از حدود ۶۴۰ کتیبه که متعلق به باروی ‏تخت جمشید است، عکسبرداری می کند. ارفعی اکنون در حال خواندن این کتیبه ها برای چاپ است. همچنین همکاری او با بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد منجر به خوانده شدن کتیبه های خزانه تخت جمشید شد که در موزه همان جا نگهداری ‏می شد. عبدالمجید ارفعی در حال حاضر برای آجر نوشته های شوش و چغازنبیل شناسنامه تهیه می کند و همچنان همکاری خود را با بنیاد ‏پژوهشی پارسه و پاسارگاد ادامه می دهد. ـ تحقیق و خوانش کتیبه های تخت جمشید ـ چاپ کتاب فرمان کوروش بزرگ (منشور کوروش) ـ تشکیل تالار کتیبه ها در سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۲ ـ ترجمه متن های حقوقی بین النهرین از روی کتیبه ها

http://91.98.46.102:8080/Farhikhtegan/details.aspx?id=4203
_____________________________________________________________________
عبدالمجید ارفعی در ویکیپدیا

عبدالمجید ارفعی (زادهٔ ۹ شهریور ۱۳۱۸ در بندرعباس) پژوهشگر و تنها متخصص زبان‌های باستانی اکدی و ایلامی، ایلام‌شناس و از آخرین بازماندگان مترجم خط میخی ایلامی در جهان و از مهم‌ترین کتیبه‌خوانان ایرانى است و بسیاری از لوح‌های گلی تخت جمشید با تلاش وی ترجمه شده‌است.
عبدالمجید ارفعی نخستین مترجم استوانه کوروش بزرگ از زبان اصلی بابلی‌نو به فارسی است.
زندگی‌نامه

عبدالمجید ارفعی در شهریور ۱۳۱۸ در کوه گنو بندرعباس به دنیا آمد. پدرش میرعبدالله ارفعی و اصالتاً اهل اوز از توابع استان فارس بود. او دوران دبستان را در مدارس بندرعباس و یزد به اتمام رساند و در سال ۱۳۲۸ به همراه خانواده به تهران آمد و در مدرسه منوچهری و البرز به تحصیل پرداخت.
پس از پایان دوره دبیرستان و تا پیش از ورود به دانشگاه در سال‌های ۱۳۳۲ در کتابخانه ملی با نوشته‌های ابراهیم پورداوود آشنا شد. در همان زمان از استاد متینی معلم ادبیاتش، الفبای فارسی باستان را آموخت و در همان سالها زبان پهلوی را نیز از روی کتاب کارنامه اردشیر بابکان محمدجواد مشکور آموخت. برای آموزش زبان اوستایی گاتهای پورداوود را سرمشق قرار داد و آن را نیز آموخت.
پس از اخذ دانشنامه لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران، در مهرماه سال ۱۳۴۴ به آمریکا رفت. بنا بر پیشنهاد و توصیه پرویز ناتل خانلری و استقبال استاد پور داوود دو سال یه آموزش مقدمات اکدی پرداخت و پس از آن به مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو رفت و تا هشت سال زیر نظر ریچارد هلک، از مشهورترین استادان خط و زبان ایلامی، به یادگیری زبان ایلامی و اکدی مشغول شد. در همان زمان با گل‌نوشته‌های ایلامی و کتیبه‌های تخت جمشید که به امانت نزد دانشگاه شیکاگو بود و ریچارد هلک در حال بررسی، خواندن و ترجمه آنها بوده‌است، آشنا شد. هلک در آن دوران هر شب چند کتیبه خوانده شده را به ارفعی می‌داد تا او از روی متن ترجمه‌شده، کتیبه ها را بخواند. پس از مدتی هلک کتیبه‌های خوانده نشده را هم به ارفعی میداد. این تجربه بعدها به ارفعی در نوشتن کتاب «گل‌نوشته‌های باروی تخت جمشید» کمک می‌کند. عبدالمجید ارفعی اولین ایرانی است که در این رشته تحصیل کرد. همچنین او تنها متخصصی است که میتواند بقیه آن کتیبه‌ها را بخواند و آنها را ترجمه کند.
ارفعی در تیر ماه ۱۳۵۳ خورشیدی از رساله دکترای خود با عنوان «زمینه‌های جغرافیایی فارس بر اساس گل‌نوشته‌های تخت جمشید» دفاع کرد و با مدرک دکترا به تهران بازگشت. سپس نزد پرویز ناتل خانلری رفت و در فرهنگستان ادب و هنر ایران به همکاری پرداخت.
فعالیت‌ها

نتیجه همکاری عبدالمجید ارفعی با دکتر خانلری در بین سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ خورشیدی، گردآوری گنجینه بیشماری از مجلات، مقالات و کتاب‌های گوناگون درباره تاریخ ایران و جهان و گل‌نوشته‌ها و خط‌های خوانده‌شده است که در پژوهشکده علوم انسانی نگهداری می‌شود. ارزش دلاری این کتابخانه در زمان خرید بین ۳ تا ۴ میلیون دلار بوده که امروز ارزشی به مراتب بالاتر دارد.
تالار کتیبه‌ها در موزه ملی ایران بین سالهای ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۲ توسط او و دو نفر از دانشجویانشان به نام‌های گیتا نیکخواه بهرامی و شاهرخ رزمجو ساخته و آماده شد. گفته می‌شود او و دانشجویانش حتی قفسه‌های این تالار را خودشان نصب کردند. چون خرید کتاب در آن زمان دشوار بود و این تالار نیز کتابی در اختیار نداشت، برای تامین کتاب، ارفعی به پژوهشکده علوم انسانی مراجعه کرد تا از کتابهایی را که بیست سال پیش خودش سفارش داده بود فتوکپی تهیه کند.
بسیاری از لوح‌های گلی تخت جمشید و متن‌های حقوقی بین‌النهرین از روی کتیبه‌های تاریخی با تلاش دکتر ارفعی ترجمه شده‌است.
عبدالمجید ارفعی سابقه همکاری با بنیاد پژوهشی پارسه و پاسارگاد و بنیاد پژوهشی شوش را در کارنامه خود دارد. همکاری او با بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد، منجر به خوانده شدن کتیبه‌های خزانه تخت‌جمشید شد که در موزه همان جا نگهداری می‌شد.
او نخستین ترجمه‌ فارسی فرمان کوروش بزرگ (منشور کورش) را از روی مولاژی از اصل منشور، همراه با نسخه‌برداری جدید انجام داد.
عبدالمجید ارفعی به همراه دکتر جعفری دهقی از اساتید دانشگاه تهران در حال تحقیق و بررسی ترجمه دو کتیبه از بیستون است. بخش زبان ایلامی و بابلی (اکدی) این متنها به عهده دکتر ارفعی است. حرف‌نویسی، آوانویسی، نگارش واژه‌نامه و همچنین بازنویسی متن‌ها به خط میخی و ترجمه آنها به فارسی کار مشترکی است که آنها در این پروژه بر عهده دارند.
گل‌نبشته‌های باروی تخت‌جمشید

کتاب گل‌نبشته‌های باروی تخت‌جمشید پژوهشی است بر روی صد و پنجاه گل‌نبشته‌ای که موسسه شرقی دانشگاه شیکاگو در سال ۱۳۲۷ خورشیدی به ایران پس فرستاد. علاوه بر این مقدار تعدادی از گل نبشته‌هایی که در بخش تاریخی موزه ملی ایران نگاهداری می‌شوند و گل‌نبشته منفرد دیگری از باروی تخت جمشید برای نخستین بار بازخوانی و به همراه تصاویرشان منتشر شدند.
این گل‌نبشته‌ها اسناد اداری و مالیی هستند بین سال‌های سیزدهم (۵۰۹ پ.م) تا بیست و هشتم (۴۹۴ پ.م.) پادشاهی داریوش بزرگ، که در آن‌ها به حمل و نقل کالا، دریافت، جابه‌جایی، ذخیره و پرداخت کالا در ازای حقوق کارگزاران، مسافران و کارگران دولتی در ایالت پارس اشاره شده‌است.
این کتاب در هشتمین دوره جایزه کتاب فصل ویژه آثار منتشره در زمستان سال ۱۳۸۷ در حوزه زبان و در بخش زبان‌های باستانی به عنوان کتاب برتر شناخته‌شد.
آثار

کتاب فرمان کوروش بزرگ، مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۹ خورشیدی، شابک ۹۷۸-۹۶۴-۷۰۱۵-۹۲-۸

گل‌نوشته‌های باروی تخت جمشید، عبدالمجید ارفعی، مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۸۷ خورشیدی، شابک

فرهنگ، عبدالمجید ارفعی، مهدی مداینی، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۹

ترجمه متن‌های حقوقی بین النهرین از روی کتیبه‌ها

 

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AC%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D8%B1%D9%81%D8%B9%DB%8C
_________________________________________________________________________

ماجراهای من و ایلام شناسی

صبح یکی از روزهای سرد پاییزی سال۱۳۹۰، برای دیدار با دکترارفعی و به بهانۀ نوشتن چند سطر پیرامون زندگی استاد، راهی دفتر ایشان شدم. در طول راه دقایقی با خود می اندیشیدم که چگونه و با چه ادبیاتی می توان در محضرایشان حاضر شد وراجع به زوایای ابعاد وجودی “عبدالمجـید ارفعی”، خصوصاً ناشناخته ها پرسید.

امّا غافل از این بودم که مانند همیشه این بار نیز تواضع و بزرگواری استاد به کمک من خواهد آمد.

زیبـاترین لحظۀ دیداربااســـتاد، همان لحظه ای است که پشت در ایســتاده ای وبا روی خندان در را می گشایند و خطاب به تو می گویند: سلام عزیز، خوبی؟ شاد و خوش باشی.

نه نه این لحظه نیست، زیباترین لحظه، آن لحظه ای است که استاد با اشتیاق وصف ناپذیری مشغول مطالعۀ مطلبی هستند، یا شاید هم آن زمانی است که صدای خندۀ ایشان را می شنوی.

اصلاً همه لحظاتˏ بودن در کنار دکتر ارفعی زیباست. در تمامی لحظاتی که در کنارشان هستی، همنشینی با استاد فرهیخته ای را تجربه می کنی که در طی سالهــــای طولانی و پربار عمر خویش، با صــبوری مثال زدنی ای که مختص خودشان است، به جنگ تمامی مشکلات کوچک و بزرگی که روزگار پیش پایشان نهاده رفته و در مواجهۀ با آنها نه تنها خم به ابرو نیاورده، بلکه به گواه همۀ نزدیکان، کلامی از وی در پاسخ به جفای سرنوشت شنیده نشده است.

 

با نگاهی به گفته های همسر و فرزندان استاد، دانشـــمندˏســاده و مهربان روایت “ماجـــرای من و ایلام شناسی” را بهترمی شناسیم.

به بیان همسر استاد: سفر در کنار همسفری خوش سفر با اخلاق و شخصیتی نیکو، راهها کوتاه، گرفتاریها خرد، سختیها آسان و زندگی شیرین می شود. برای من سفر با چنین همسفری، نیکبختی و بختی بلند است.

تنها دختر استاد سریرا: پدر مهربانم، سربلندم که تو پدر منی و آرزو می کنم فرزندی خوب برای تو و فردی مفید برای جامعه و سرزمینم باشم تا بتوانم شایستگی داشتن پدری چون تو را داشته باشم.

سورنا، پسر کوچکتر استاد نیز پدر را این چنین خطاب کرده است: پدر، از داشتن همچون تو پدری بس سرفرازم، ولیکن اگر تمام این ها هم نبودی، و تنها “پدرم” بودی، باز هم به داشتنت افتخار می کردم.

گویا حافظ شیرین سخن این بیت را در وصف استاد سروده است:

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

 

استاد بعد از سلام و احوال پرسی، خندان آماده پاسخگویی به پرسشهای من شدند. من هم سوالهایم را مطرح کردم و از ایشان خواستم آن گونه که خود مایل هستند، سخن را آغاز کنند.

و دکتر ارفعی چنین گفتند …

 

من عبدالمجـید ارفـــعی “اَوَزی”، متولد ۹ شهریورماه سال ۱۳۱۸ش. هستم. زادگاه اجدادی من، شهــــــر اوز (لارستان کهن) در استان فارس است. باید توضیح دهم که (اَوَز) از واژه (اوجَ) یا (اووَجَ) فارسی باستان که با (اهواز) یا (خوز) هم ریشه است.

خانواده، در تابستان سالی که در آن متولد شــدم، به دلیل گـــــرمای بیش از حد هوا در بندر عباس، به دامنه کوه گنو پناه برده بودند.کوهستان گنو در امتداد رشته کوههای زاگرس جای دارد.

این کوه یکی از نقاط خنک درشمال بندر عباس است که از زمانهای قدیم ساکنان بندر عباس، بویژه در فصل تابستان برای فرار از گرما به آنجا می رفتند و هم اکنون نیز از گردشگاهــهای بندر عباس به شمار می رود.

بدین ترتیب من در نهمین روز از ماه شهریور، در دامنه کوه و در دل طبیعت پا به عرصه گیتی نهادم. هنگامی که خانواده ام به همراه قافله قصد عزیمت به بندر عباس را داشتند، یکی از اهالی گنو مرا که در آن زمان تقریباً بیست روزه بودم در آغوش گرفت و زودتر از حرکت قافله عازم بندر عباس شد. آن زمان روزهای آغازین جنگ جهانی دوم بود وهمۀ راهها نا امن شده بود به گونه ای که راهزنان به قافله ها حمله می کردند. اما به کمک آن گنویی مهربان، سالم به بندر عباس رسیدم و در بین راه زنان مختلفی در کنار فرزندان خود به من شیر می دادند.

پدر من روانشاد میر عبدالله ارفعی از طایفه میران اوز(امیران اوز) بود که از چند نسل پیشتر به بندر عباس و بندر لنگه مهاجرت کرده و در آنجا به بازرگانی و تجارت می پرداخت. مادرم نیز خانه دار بود.

برادر بزرگ من دکتر احمد ارفعی، فارغ التحصیل دکتری شیمی از دانشگاه منچستر انگلستان، استاد شیمی دانشگاه شریف و مخترع چند نوع مواد سیمانی در آمریکاست. زمانی که قصد داشتم برای ادامه تحصیل به پنسیلوانیا بروم، چند ماهی در واشنگتن مهمان او بودم. من برادری کوچکتر به نام حسام الدین هم دارم.دکترحسام الدین ارفعی از فیزیکدانان بسیار برجسته و از همکاران موسسه عبدالسلام و سرن ژنف است و دارای سمت های معاونت پژوهشگاه دانشهای بنیادین ذرات و ریاست دانشکده فیزیک دانشگاه شریف بوده است. حسام معتقد است که من به زبان اوزی فکر می کنم. باید یادآوری کنم ریشۀ زبان اوزی به زبان پهلوی ساسانی بسیارنزدیک است.

خواهران من همگی مدارج عالی علمی را طی کرده اند: عالیه فوق لیسانس روابط بین الملل از دانشگاه تهران و شاغل در پژوهشگاه دانشهای بنیادین در سمت مدیر دفتر همکاریهای علمی و بین المللی، عاطفه فارغ التحصیل رشته ریاضی و کامپیوتر دانشگاه تهران و شاغل در همین تخصص و عارفه پزشک رادیولوژیست در آلمان.

در اینجا بایسته است که از برادرم، زنده یاد دکتر عبدالحمید ارفعی یاد کنم. عبدالحمید دو سال از من کوچکتر و از دندان پزشکان بسیار متبـحر و استاد دانشگاه شهید بهشتی و چند سالی نیز رئیس جامعه دندان پرشکان ایران بود. او و استادش دکتر عسکرزاده به عنوان ایرانیانِ عضوِ تیم آمریکایی دانشگاه میشیگان در ساخت مواد دندان پزشکی در آمریکا به فعالیتهای علمی اشتغال داشتند و شرکت آلمانی Kerr خریدار یکی از یافته های آنان وتولید کننده آن ماده شد. روانش قرین رحمت باد.

 

تاریخ و زبانهای باستانی، جزء ذات و جوهرۀ وجود من است. از دبستان به تاریخ و جغرافیا علاقه داشتم، ولی در دبیرستان علاقه ام به این موضوع بسیار عمیق تر شد.

بعد از اتمام کلاس سوم دبیرستان، روزی با دوستانم به کتابخانۀ مـلی واقع در خیابان قـــوام السلطنه (سی تیر امروزی) رفتیم. در میان قفسه های کتاب چشمم به کتابی با عنوان “گاتها یا سرودهای زرتشت” نوشتۀ ابراهیم پورداود افتاد. بی اختیار دست دراز کرده کتاب را برداشتم. شاید هم بازی سرنوشت این کتاب را در مسیر راه من قرار داد، تا بدین ترتیب آیندۀ زندگی من را رقم زند.

در سالن مطالعۀ کتابخانه چند بند از گاتها به همراه الفبا و ترجمه اش را از متن کتاب رونوشت برداشتم و با عجله به منزل برگشتم و- به گمان خود- یادگیری خط اوستایی را آغاز کردم. خواندن زبان اوستایی بدلیل آنکه هر چیزی را که می خوانیم عیناً می نویسیم کاری بسیار سهل و ساده است. ولی نکات دستوری آن باید حتماً از استاد آموخته شود.

در سال چهارم دبیرستان مقدمات فارسی باستان را از دکترجلال متینی آموختم و با کمک ایشان با الفبای این زبان آشنا شدم.

بعد از پایان کلاس پنجم دبیرستان، شبکیه چشم چپم به علت نزدیک بینی بسیار شدید پاره شد و روانشاد دکتر حـسن علوی، استاد بزرگ چشم پزشکی ایران چشم مـــرا جراحی کرد و با بازگرداندن بینایی ام، مرا برای همیشه مرهون خویش کرد. هر چند که از داشتن دید کامل چشم راست نیز به دلیل وجود لکه ای روی عدسی آن محروم هستم. گاهی اوقات به طـنز می گویم: من دنیا را چپ چپ نگاه می کنم!

از این رو قادر به حضور مستمر در کلاسها نبودم و به ناچار با موافقت پزشک معالجم واجازه روانشاد دکتر مجتهدی، در رشته طبیعی در دبیرستان البرز ثبت نام کردم و به شکل مستمع آزاد در کلاسها شرکت داشتم.

سال تحصیلی به آخر نزدیک می شد. در یکی از روزهای پایان سال تحصیلی، ناظم دبیرستان، آقای ماکویی که بعدها نماینده مجلس از ماکو شد ودانش آموخته رشتۀ تاریخ هم بود، با لهجه بسیار زیبای خود به من رو کرد وگفت: داداش ارفعی، امتحان می دی یا نه؟. عصر همان روز به مطب دکتر علوی رفتم و پس از کسب اجازه از ایشان، در حـــــالی که بیشتر از دو هفته زمان به شروع امتحان ها نمانده بود، خود را آماده ساختم و در امتحان ها شرکت کردم و سرانجام موفق به گذراندن موفقیت آمیز امتحان ها شـــدم. حد نصاب نمرات درسهای زیست شناسی و جانور شناسی را کسب کرده بودم ولی ترجیح می دهم نمـره های دروس ریاضی ام را نگویم. در جبرومثلثات اصلاً استعداد ندارم.

یادش به خیر، در دبیرستان البرز دبیر ریاضیاتی به نام روانشاد کمپانی داشتیم که هندسه و نجوم تدریس می کرد. او در حدود دومتر قد داشت و بوکسور هم بود. شادروان کمپانی سه کلمه مختص به خودش داشت. یکی (بفرما)، وقتی که شاگرد خوب جواب می داد. (بنشین) وقتی که متوسط بود و (بتمرگ) یا (نخاله یوزپلنگ، بتمرگ) وقتی که جواب درســــت نمی دادیم. او سر درس هندسه به من می گفت: (نخاله یوزپلنگ، بتمرگ)، ولی سر درس نجوم به من می گفت: (آقای ارفعی بفرمایید). هیچ وقت این حرکت او را از یاد نمی برم.

بعد از پایان امتحانات، همزمان با ثبت نام در کلاس ششم دبیرستان در رشته ادبی در مدرسه دارالفنون، خود را برای کنکور این رشته آماده کردم.

روزی به همراه یکی از دوستانم به نام منوچهر کروبیان، در مسیر بازگشت از مدرسه به خانه بودیم. آن روز نیز تعدادی دست فروش بساط خود را در اطراف میدان توپخانه پهن کرده بودند ومن هم به عادت همیشه چند دقیقه کنار آنها ایستادم و با کنجکاوی عناوین کتابهایشان را جستجوکردم. به بهانه یادگیری زبان پهلوی، کتاب “کارنامه اردشیر بابکان” ترجمه محمد جواد مشکور را خریدم و با منوچهر به آتشکده آدوریان رفتیم. به کسوت شاگردی زنده یاد موبد رستم شهزادی موبد آن آتشکده در آمدم و طی یک تا دو جلسه در هفته از ایشان زبان پهلوی را آموختم.

زمان اعلام نتایج کنکور دانشگاه رسید وتوانستم با رتبه بسیار خوبی در رشته های ادبیات فـــارسی، باستان شناسی و حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شوم. دو سه روزی به اصرار خانواده ام به دانشکده حقوق رفتم، ولی با روحیاتم سازگار نبود. استادهای بسیار بزرگی چون: ابراهیم پورداود، محمد معین، بدیع الزمان فروزانفر، پرویز ناتل خانلری، ذبیح الله صفا و جلال همایی در دانشکده ادبیات به تدریس مشغول بودند. همین کافی بود که به بازگشت به دانشکده ادبیات و شاگردی در محضر این بزرگان ترغیب شوم. بنابر این فرار کردم و به دانشکده ادبیات برگشتم.

در دانشکده ادبیات به زبانهای پهلوی، اوستایی و فارسی باستان می پرداختم و به علت زمینه ذهنی قبلی به راحتی درسها را فرا می گرفتم. در این زمان آموزش پهلوی را به سایر دانشجویان دانشکده آغازکردم و به گمانم به ۴۰۰ الی ۵۰۰ نفر پهلوی یاد دادم. اینجا نیز مانند همیشه بخت به یاری من آمد و با شـادروان دکترعزت الله نگهبان آشنا شدم. زمینه آشنایی من با استاد نگهبان از این قرار بود که سه مجسمه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران وجود داشت و ظاهراً از آنها برای طراحی دانشجویان باستان شناسی و آشنایی با اشیاء و اجسام سه بعدی سود می جستند. یکی از این مجسمه ها برداشتی از مجسمه موسی اثر میکلانژ بود که از ناحیه بازو آسیب دیده و شکسته بود.

من که در آن زمان جوانی بیش نبودم به دفتر دکتر نگهبان رفتم و درخواست کردم که به من اجازه دهند مجسمه موسی را ترمیم کنم. شاید استاد نگهبان تصور نمی کرد که بتوانم این کار را انجام دهم. ابتدا اسناد و مدارکی را از دانشکده هنرهای زیبا تهیه کردم و از جهات مختلف چگونگی بازسازی این بخش را بررسی کردم و با اندک آشنایی که با نقاشی و مجسمه سازی داشتم، موفق شدم دست مجسمه موسی را ترمیم کنم.

وقتی دکتر نگهبان مجسمه را دیدند، به پاس تلاش من اجازه دادند تا به عنوان تنها دانشجو، آن هم دانشجوی غیر باستان شناس، به مدت یک هفته در حفاری تپه مارلیک شرکت کنم که برای من خیر و برکت زیادی به همراه داشت. در حین حفاری با شادروان رستمی که عکاس بسیارماهری بود آشنا شدم. من از ایشان چاپ عکس را هم یاد گرفتم. من ازدانش و هنرعکاسی زمانی که در شیکاگو بودم، بسیار بهره بردم.

اما مجسمه سازی و گچ کاری من در دانشگاه تهران به همین جا ختم نشد!

مدتی همراه با روانشاد سیف الله کامبخش فرد به ساخت نقشه های گچی از نقشه ایران می پرداختیم. توانستیم با کمک قالبهایی که کامبخش فرد آماده می کرد، نقشۀ ۷۵ درجه ایران زمان شاهنشاهی هخامنشیان را در ۵۴ تکه با گچ بسازیم که پهنای امپراطوری بزرگ ایران را از ماوراءالنهر تا لــیبی نشان می داد.

به معلمˏپهلوی دانˏمجسمه سازˏدانشگاه تبدیل شده بودم، تنها لقب “هخا” را کم داشتم، که آن را منوچهر کروبیان به من اعطاء کرد. هخا در نام هخامنشی به معنای “دوست” و”همراه” است، و من مایل بودم که همه مرا دوست خود بدانند.

در همین سالها شادروان استاد دکتربهرام فره وشی، از فرانسه به ایران برگشته بود وتدریس زبان پهلوی را در انجمن ایران باستان زرتشتی ها، آغاز نمود. به امید آنکه شاید بتوانم بیشتر یاد بگیرم، در کلاسهای ایشان حاضر شدم. بعد از چند جلسه، استاد متوجه شدند که زبان پهلوی را بلدم. تدریس سطح اول کلاسها را به عهده من گذاشتند و خودشان در سطوح بالاتر تدریس می کردند.

با توجه به آشنایی که با زبان پهلوی داشتم، مرحوم دکتر فره وشی را در نوشتن کتاب “فرهنگ پهلوی” یاری رساندم. این تجربه برای من بسیار لذت بخش بود. فیشهای استادم را آماده می کردم وتحویل ایشان می دادم تا خودشان معنی واژه ها را اضافه کنند. برای جوانی در سن و سال من افتخار بسیار بزرگی بود که دستیار دکتر بهرام فره وشی باشد.

مدتی هم با ایشان روی گویش اوزی بندری کار می کردیم و حدود ۷۰ برگ در خصوص صرف فعل این گویش آماده کردیم. البته به دلیل گرفتاری، این کار ادامه پیدا نکرد.

 

بعد از پایان تحصیل در دانشکده ادبیات، با حمایت استادم شادروان دکتر خانلری، تصمیم گرفتم به آمریکا بروم ودر دانشگاه پنسیلوانیا Pennsylvaniaتحصیل کنم. شادروان درسدن Dresden که اتفاقاً استــــاد خانم دکتر قریب هم بود، با درخواست بورس من جهت ادامه تحصیل در رشتۀ زبانهای ایرانی موافقت کرد.

درحال آماده کردن مقدمات سفر بودم که دکترخانلری پیشنهاد دادند بدلیل عدم وجود متخصص زبانهای ایلامی و بین النهرینی در ایران، در این رشته ادامۀ تحصیل دهم و این نظربلافاصله مورد تأ یید استادِ بزرگ، ابراهیم پورداود قرار گرفت.

متن بازنویسی شده گیلگمش توسط احمد شاملو وکتاب الواح سومری ساموئل. ن. کریمر با ترجمه بسیار زیبای داود رسایی نیز مرا شیفتۀ جهان باستانی سومری ها کرده بود. بنابراین تصمیم خود را گرفتم و به هنگام ورود به Penn. به دکتر درسدن اعلام کردم که قصد ادامه تحصیل در رشتۀ زبانهای ایــــلامی و بین النهرینی را دارم. این تصمیم باعث لغو بورس تحصیلی من شد.

در سال اول، در کنار استاد آیخلر B.Eichlerدستور زبان اکدی را آموختم. یادم می آید هنگامی که به دیدن ایشان رفتم، پس از گفتگوهای نخستین از من پرسید: آشنایی با زبان عربی داری یا نه؟، و پس از آگاهی از آگاهی اندک من به زبان عربی، با هم به کتاب فروشی دانشگاه رفتیم. در آنجا وی سه جلد کتاب “درسهای اکدی” (Akkadische Lesestucke ) از باوئر Bauerرا که به زبان آلمانی بودند، برداشت و به من داد و گفت: این کتاب درسی ماست، که یکی متنهای میخــی، دیگر واژه نامه و یکی فهرست نشانه ها است. برو و تلاش کن که چند سطری را بخوانی.

ندانستن زبان آلمانی از یک سو، استخراج تلفظ شکلها که در بیشتر موارد هر یک دارای چندین تلفظ و معنی هستند، از سوی دیگر، براستی کاری بس سخت بود. سرانجام پس از شانزده ساعت تلاش تنها توانستم دو سطر را به درستی بخوانم و معنی کنم و همین برای خشنود کردن استاد آیخلر کافی بود.

در سال دوم، به پژوهش بر قانون خمورابی، افسانه آفرینش و داستان گیلگمش پرداختم. در این سال افتخار شاگردی استاد بزرگی چون شوئبرگ ÅKe.Sjöberg را داشتم.

روزی در کلاس درس اسطوره شناسی شادروان کریمر Samuel Noah Kramerنشسته بودیم که خبر درگذشت یکی از بزرگترین سومر شناسان آن روز جهان یعنی آدام فالکنشتین Adam Falkenstein رسید. همگی ما به همراه دکترکریمر ایستادیم و به احترام فالکنشتین یک دقیقه سکوت کردیم. پرفسور فالکنشتین کسی بود که در سن ۲۴ سالگی دومین کتاب ادبی سومری خود را نوشت. آن روز در کلاس، دکترکریـمر برای ما نقـــــل کرد: چهارده روز پیش با فالکنشتین بر سر خواندن یک واژه سومری گفتگو می کردیم و وی اشتباه مرا اصلاح کرد و الان من هستم که خبر فوت او را اعلام می کنم.

روزی را هم به خاطر می آورم که مشغول مطالعه در کتابخانه دانشگاه بودم و برای رفع اشکال درسی مجبور شدم که ساعت دو بعد از نیمه شب به دفتر شوئبرگ بروم و ساعتی مزاحم وقت استاد شوم. کتابخانۀ دانشگاه تا نیمه های شب برای استفاده دانشجویان باز بود و استاد ها نیز اکثراً تا دیر وقت در اتاق خودشان مطالعه می کردند.

تحقیق و مطالعه در چنین فضایی مرا آماده می ساخت تا کم کم به سوی آرزوی دیرینه خود، یعنی کار روی متون ایلامی، قدم بردارم.

در کنار تحصیل در محیطی آکادمیک، ادای احترام به استاد نیز، مفهومی است که در جوانی آموختم و تاکنون سرمشق زندگی خود قرار داده ام.

 

بعد از دوسال، در سن ۲۸ سالگی با توصیه نامه شوئبرگ، در تابستان ۱۳۴۶ش.(۱۹۶۷ م.) برای فراگیری زبان ایلامی راهی مو سسۀ شرقی دانشگاه شیکاگوشدم و به عنوان اولین ایرانی به جهان پررمز و راز و زیبای ایلام و بین النهرین گام نهادم.

قبل از سفر به شیکاگو و ورود به دانشگاه، با اسامی و همچنین کارنامه علمی استادانی که آرزوی شاگردی ایشان را داشتم، از جمله ا.لئو.اوپنهایمA.Leo.Oppenheim ، ریچارد هلک R.T.Hallock و آیگنس گلبI.J.Gelb آشنا شده بودم.

با لباسی آراسته و کمی فاخر در حالی که اضطرابی وجودم را فرا گرفته بود، قدم به راهروی طبقه سوم موسسۀ شرقی دانشگاه نهادم.

از روی اسامی این بزرگان، دفترشان را جستجو می کردم که چشمم به اسم اوپنهایم افتاد و ترجیح دادم ابتدا وی را ببینم و بعد به سراغ پروفسور هلک بروم. با اسم اوپنهایم در زمان مطالعه روی کتیبه های افسانه آفرینش، آشنا شده بودم. دیدن اسم او کافی بود که ذوق و شوق جوانی چون من را برای دیدار با استاد بزرگی چون او، صد چندان کند. نام اوپنهایم، آدولف بود. البته ایشان به دلیل کشته شدن پدر و مادر خود در جنگ جهانی دوم، هیچگاه از این نام استفاده نمی کردند.

وارد دفترش شدم و خود را معرفی کردم. اوپنهایم با روی گشاده مرا پذیرفت و گفت که منتظرم بوده است و کمی هم از اوضاع و احوالم پرسید. بعد هم دعوت کرد که عصر آن روز میهمان کلاسش باشم. قرار داشت تا کتیبۀ مربوط به سال هشتم سارگون را به شاگردی مهمان درس بدهد. من بخشی از این کتیبه را با شوئبرگ خوانده بودم. با اشتیاق دعوت ایشان را پذیرفتم ودرکلاسش حاضر شدم. پارگی کت استادی با سجایای اخلاقی او را از یاد نمی برم. اوپنهایم در علم آشور شناسی سرآمد بسیاری از بزرگان زمان خود بود، ولی به راحتی و با تواضع فراوان، جوان خامی چون من را پذیرفت وبه کلاس خود دعوت نمود.

در کلاسها اوپنهایم خود را نماینده مردم عراق و من را نماینده ایلامی ها خطاب می کرد و به این بهانه مدام باب بحث و جدل را با من باز می کرد و می گفت: من و تو به تقلید از بین النهرینی ها وایلامی ها مدام در جنگیم. حسن خلق اوکم نظیر بود.

روزی در کلاس، اوپنــــهایم خاطره شیرینی برای ما تعریف کرد. ظاهراً استاد بزرگ بنو لانـــدز برگــــــر Benno Landsberger مشغول نوشتن مقاله ای در خصوص پروتو سومریها بوده که در صفحه اول آن ارجاعی به حاشیه می دهند و چهارده صفحه پیرامـون ارجاع در حاشیه مطلب می نویسند. بعد هم فراموش می کنند که مقاله را به پایان برسانند و به همان شکل آن را برای چاپ می فرستند.

در دومین سالی که وارد شیکاگو شدم، استاد لاندز برگر دار فانی را وداع گفتند، اما من از یـــــاد و نوشته های ایشان بهره های بسیار بردم. لاندز برگر نیز توسط یکی از شاگردان خود از عواقب ناشی از جنگ در آلمان رهایی یافته بود. فون زودن von Soden در زمانی که استادش لاندز برگر در حال کار روی کتیبه هایی در آنکارا بوده، کرسی وی را به عمد در آلمان غصب می کند تا به این بهانه ایشان به آلمان برنگردند. لاندز برگر ابتدا به فرانسه و سپس به آمریکا مهاجرت می کند و وارد موسسۀ شرقی دانشگاه شیکاکو می شود. به این ترتیب فون زودن توانست جان استاد خود را نجات دهد. لاندزبرگر هم برای آن که به همگان نشان دهد که متوجه این کمک فون زودن شده، میهمانی بزرگی به افتخار وی ترتیب داد.

من به این ترتیب رسماً وارد دنیای آشور شناسی شدم.

 

چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!

صبح روز اول ورود به موسسه سری هم به دفتراستاد هلک زدم و از ایشان درخواست نمودم با عنایت به این که هدف من تحقیق روی متون ایلامی هخامنشی است، اجازه دهد تا افتخار شاگردی او را داشته باشم.

فردای آن روز، هلک به سبک خودش به درخواست من پاسخ مثبت داد. هنگامی که در کتابخانه مشغول مطالعه بودم، مرحوم هلک در حالی که دو برگ کاغذ در دست داشت به سوی من آمد و گفت: ببین مجید این شش سطر اول بیستون به همراه شکل نامه ایلامی اش است. مطالعه کن و چند روز دیگر بیا تا با هم شروع کنیم.

بدین ترتیب با بیستون داریوش بزرگ شروع کردم، روزهایی که هلک تعیین می کرد به دفترش می رفتم و با هم کار می کردیم. البته هنوز تابستان بود و تا شروع ترم تحصیلی چند روزی مانده بود.

 

در ترم اول تحصیلی، شادروان خانلری و روانشاد نگهبان مقداری پول برای من فرستادند. گمان می کنم دست مجسمه موسی همچنان در خاطراستاد نگهبان مانده بود.

از ترم دوم، بورسیه شهریه دانشگاه شدم و با خیال آسوده تر درس می خواندم. در این سال با شادروان پروفسور گلب هم آشنا شدم و دروسی را با ایشان گذراندم. گلب از غولهای آشور شناسی جهان، اصالتاً لهستانی و به ۹۳ زبان دنیا مسلط بود. به همراه بسیاری از استادهایم هر سال میهمان اودرویلایش واقع در میشیگان بودیم. من این شانس و خوشبختی را در زندگی داشتم که همیشه در محضر بزرگان شاگردی کنم.

گلب معتقد بود که همه زبانها حالت اضافی خود را حفظ می کنند و حالت اضافی هر زبانی به دلیل آنکه مالکیت در آن مستتر است، قویترین وجه آن زبان است. برای اثبات این گفتار می توانیم به مثالهای زیادی در فارسی و انگلیسی اشاره کنیم. در فارسی می بینیم man”من” که از mana فـارســی باستان برگرفته شده است، وحالت اضافی دارد به جای adam که حالت فاعلی دارد، نشسته است. در اکدی نیز وجه اضافی همیشه باقی است.

به نظرمن سقوط شوروی کمونیستی به دلیل تلاش برای حذف کسرۀ اضافه بود، که نشانه مالکیت است. روسها قصد داشتند که مالکیت عمومی را جایگزین مالکیت فردی(همان کسره اضافی زبان شناسها!)، کنند و به همین دلیل اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید.

هیچ زمان نباید به جنگ قویترین رکن زبانها برویم.

هفته ای سه روزنیز با هلک روی متن بیستون کار می کردیم. بعد نوبت به متون چغازنبیل رسید.

کمی که پیش رفتم، یادگیری آسان تر بود، چون مطلب راحت تر در مغزم می نشست، ولی حجم کار هم بالا می رفت. هلـــک به من یک فرصـــــت بزرگ داد و آن چیزی جز کار کـــــردن روی اصــــل گل نبشته ها نبود. البته من هم به پاس این نعمت، همین فرصت را به شاگردانم در موزه ملی دادم.

نسخه برداری از اصل کتیبه، کاری بسیار متفاوت با یادگیری خطوط میخی و گرامر آن است. گامهای اول با اشتباهات زیاد، بچه گانه و گاهی خنده دار همراه بود. من از هلک بسیار ممنونم که این فرصت را به من بخشید. هر شب ۵ کتیبه می داد تاروی آنها کار کنم. ابتدا با کتیبه های خوانده شده خودش شروع کرد و بعد روی کتیبه های رمز گشایی نشده کار کردم. چشمم کم کم یاد می گرفت که چطور باید از اصـــل گل نبشته نسخه برداری کند. خود هلک در این کار بین همه استادهای شیکاگو سرآمد بود. شبی مشغول کار بر روی گل نبشته PF 693 از مجموعه های شاهی داریوش بودم که استاد به من داده بود تا بخوانم. البته قبلاً خودش روی آن کارکرده بود. مشغول خواندن بودم که به واژه ای رسیدم که هلک آن راParڑamnakka(?) خوانده بود و نام محلی است که داریوش بزرگ در یکی از سفرهای خود به آنجا رفته بود. ظاهراً داریوش در این سفر در هشت شهر اقامت داشته است و در هر شهر به او هشت گاو دادند و این کتیبه از کتیبه های دریافتی داریـــوش است. من بی خبراز خوانش استاد، آغازواژه را an-za به جایpar-ڑa خواندم. هلک از خواندن من تعجب کرده وبار دیگرکتیبه را بررسی کرد و چیزی را که من خوانده بودم تایید کرد. این برای من افتخار بزرگی بود.

به غــیر از ایلامی در هر ترم باید دودرس را به صــــورت رسمی و سه درس را به صــورت اختیاری
می خواندم. یعنی موظف بودم تا ترمی شش درس بخوانم. استادهای من در درسهای اختیاری نیز جدیت و سختگیری بسیار داشتند.

یادم می آید، یک روز بعد از ظهر امتحـان داشتم به همین دلیل در کلاس صبح شـادروان اریکا راینر Erica Reiner حاضر نشدم. عصر، استاد را درموسسه دیدم، ایشان مرا بسیار مواخذه کردند وخواستند که حتی به بهانه امتحان هم غیبت نکنم.

دوشنبه ها و چهارشنبه ها درس اجباری تاریخ داشتیم و مجبور بودیم فهرست بلند بالای کتابها و مقالاتی را که استاد برینکمن Brinkman در روز دوشنبه می داد، به فاصله دو روز بخوانیم وچهارشنبه پاسخگو باشیم. یک هفته علاوه بر کتب همیشگی، کتاب قطور امپراطوری هخامنشی نوشته اومستد را نیز به ما داد تا طی دو روز بخوانیم و این در حالی بود که دو روز بعد، یعنی چهارشنبه می بایست برای پایان ترم امتحان می دادیم. هرچقدراصرار کردم که این کتاب را به علت حجم زیادش حذف کند نپذیرفت و اتفاقاً چند سوال هم از کتاب اومستند در امتحان مطرح کرد.

شاگرد تنبلی چون من، این گونه آموزش می دید. به همین خاطر من هم تلاش می کردم تا با سختگیری زیادی با شاگردانم برخورد کنم تا ایشان نیز زحمت بکشند و خوب بیاموزند.

من برای گذران زندگی روزمره ام در شیکاگو مجبور بودم که کار کنم. مدتی برای استاد زبان سومری ام میگوئل سیویل M.Civil مولاژ کتیبه های نیپور را از روی قالبهایی که داشت، با کمک گچ دندان پزشکی آماده می کردم. مدتی هم شبها عکسهایی را که فیلمشان را در اختیارم می گذاشتند چاپ می کردم. ۲۰۰۰ کتیبه هم برای هلک پختم. این گل نبشته ها را در کارگاه سفال پزی دانشگاه می پختم و برای کار به اســتادم می دادم. همه این کتیبه ها در آنجا قرار دارد.

به هر حال چاره ای جز انجام کار برای گذران زندگی ام نداشتم.

در تابستان یکی از سالهایی که برای تدریس دانشجویان فوق لیسانس به دانشگاه شیراز دعوت داشتم، به تدریس در موسسه آسیایی شیراز پرداختم. شاگرد بسیار خوب و زرنگی به نام خانم ماه سیما فاتحی داشتم که اتفاقاً او هم ادبیات فارسی خوانده بود وضمن گذراندن دوران خدمت سربازی خود در سپاه دانش، کار کارشناسی عکسهای پوپ را نیز انجام می داد. بعد از مدتی تصمیم به ازدواج گرفتیم و طی مراسم ساده ای در شیراز زندگی مشترک خود را آغاز کردیم.

آرش پسر بزرگ من در سال آخر اقامتم در شیکاگو به دنیا آمد.

من زندگی خود را با عشق آغاز کردم و به مدت ۴۰ سال است که با عشق ادامه داده ام و با همین عشق توانستیم بر سختی ها چیره شویم و همیشه در زندگی شاد باشیم. من و همسرم با کمک یکدیگر به کارها رسیدگی می کنیم. امسال به علت عمل جراحی ناشی از تصادف نیاز به استراحت بیشتر پیدا کرده است، از این رو برای یاری به بهبودی سریعتر، کمی بیشتر کمــکش می کنم.

علاوه بر آرش که هم اکنون در حال گذراندن دکتری کامپیوتر در آمریکاست، پسر دیگری به نام سورنا دارم که کارشناس ارشد رشته مهندسی برق می باشد ودخترم چیستا سریرا، پزشک عمومی است و در آستانه ورود به دانشگاه برای گذراندن دوره تخصص است.

پسرم آرش مرا در رمز گشایی یکی از واژه های ایلامی و رسیدن به عدد ۸ یاری رساند. با کمک محاسبات ریاضی او توانستم تنها عددی که در ایلامی به صورت حرفی نوشتـــه می شود، یعنی عدد ۸ (li-u-li ) را رمز گشایی کنم.

سه سال آخر اقامتم در آمریکا به کار بر روی پایان نامه ام اختصاص داشت.

همه ساله مسوولان موسسۀ شرقی دانشگاه شیکاگو، اقدام به بررسی وضعیت پیشرفت تحصیلی دانشجویان رشته خطوط میخی می کردند و در صورتی که محرز می گردید که دانشجویی پیشرفت قابل ملاحـــظه ای نداشته است،

از حضور وی در این رشته ممانعت به عمل می آوردند و او را جهت ادامه تحصیل به گروههای دیگر معرفی می کردند.

به یاد دارم که فرزند یکی از استادان ریاضی دانشگاه را که از نظر آنان پیشرفتی نداشت، جهت گرفتن درجه دکتری به رشته تاریخ فرستادند. اما خوشبختانه من توانستم به مرحله کار روی پایان نامۀ دکتری خود در محضر شادروان هلک برسم.

نخست برای پایان نامه ام عنوان “کتیبه های پروتو ایلامی(ایلامی متقدم)” شوش را پیشنهاد دادم، که به سبب عدم اطمینان از رسیدن به نتیجه مثبت در رمز گشایی، به تصویب نرسید.

استادم هلک راهنمایی کرد که موضوع “زمینه های جغرافیایی گل نبشته های تخت جمشید” را انتخاب کنم. من نیز پذیرفتم و به مدت سه سال، با جدیت روزها و شبها روی این موضوع کار می کردم وتوانستم با موفقیت در حضور بزرگان شیکاگو از آن دفاع کنم.

رئیس جلسه خانم پرفسور هلن کنتورHelen Kantor بود و من به همراه استادم هلک پاسخگوی پرسشها بودیم.

همه استادان موسسۀ شرقی که قصد حضور در جلسه دفاعیه را داشتند، به همراه یک نماینده از دانشکده علوم انسانی در جلسه شرکت کردند.

 

پس از پایان جلسه دفاع و همزمان با پذیرش پایان نامه، اجازه خواستم تا فصلی دیگر بدان بیافزایم. بعد از اتمام تحصیل و بازگشت به ایران این کار را انجام دادم، ولی به علت همزمانی با درگذشت هلک و تغییر استادی که می بایست فصل چهارم را باز بینی و ویراستاری کند، در فرستادن فصلِ افزوده شده تاخیر پیش آمد. دریغا که استاد مسؤول منصوب شده به سبب بی علاقگی، هیچگاه به ویراستاری و افزودن آن به پایان نامه ام اقدامی نکرد و چون من نیازی به داشتن مدرکی نداشتم، دریافت آن را به فراموشی سپردم. لیکن در این چند سال به سبب برخی سخن ها، نیاز بدان احساس شد. از این رو با پیگیری دوست بسیار عزیزم دکتر علیزاده استاد مؤسسه شرقی دانشگاه شیکاگو، مراحل اداری دریافت مدرک دکترا نیز به انجام رسید.

پس از پایان تحصیل و باز گشتم به ایران، در آغاز تلاش کردم که کرسی آشورشناسی و ایلام شناسی را در دانشگاه تهران تاسیس کنم، که متاسفانه موفق نشدم. بعد از گذشت زمانی دراز، عمق ضرر و زیانی که این مخالفت به پیکرۀ دانشگاهی ایران وارد آورد، بیش از پیش نمایان شده است.

یک روز ناراحت از شکست در راه اندازی کرسی آشور شناسی و ایلام شناسی دانــــــشگاه، در دفتر بنیاد فرهنگ ایران روانشاد خانلری را دیدم و به ایشان گفتم که قصد دارم به آمریکا بازگردم. استاد مرا از این کار بازداشتند و خواستند که صبوری پیشه کنم.

همان روز استاد خانلری مرا به عنوان همکار جدید به شادروان دکتر مهرداد بهار، شادروان دکتر مهین صدیقیان و خانم دکترکتایون مزداپور، در فرهنگستان ادب و هنر معرفی کردند و بدین ترتیب من رسماً همکار این بزرگان شدم و کار خود را شروع کردم.

از همان روزها تا کنون بحث و جدل علمی من و خانم دکتر مزداپور بر سر شیوۀ هزوارش نویسی ادامه دارد. ایشان معتقد به نوشتن هزوارش بر اساس شیوه مکنزی هستند و نظر من این است که در هزوارش نویسی، باید به ریشه واژه ها در زبان آرامی و دیگر زبانهای سامی توجه شود و بر اساس آن، هزوارش ها حرف نگاری شوند.

 

در همان روز نخست همکاری، دکتر خانلری از من پرسیدند: چه می خواهی؟، از ایشان درخواست نمودم که دستم را برای خرید کتاب باز بگذارند. با کمک استاد خانلری، حدود ۳ تا ۴ میلیون دلار کتاب برای فرهنگستان خریدم. ابتدا فهرستی از کتابها و مجلات مورد نیاز پژوهشگران خطوط میخی تهیه کردم و بعد به تدریج خرید آنها را سفارش دادم. این کتابها و مجلات هم اکنون در پژوهـشگاه مطالعات علوم انسانی در دسترس علاقه مندان است. البته زمانی که در تالار کتیبه های موزه ملی ایران کار می کردم، با مساعدت شخص مهندس سید محمد بهـــــشتی، رئیس محترم وقـت سازمان میراث فرهنگی کشور تعداد زیادی از این کتابها و مجلات را برای کتابخانه تالار کتیبه ها کپی کردم.

آقای مهندس بهشتی یک دستگاه کپی در اختیار من گذاشتند. از شاگردانی که در آنجا داشتم، خواستم که به جای پرداخت شهریه، هفته ای دو الی سه ساعت کتابها را کپی کنند. بدین ترتیب بخشی از این کتابهای ارزشمند در اختیار موزه ملی ایران هم قرار گرفت.

در سالهای آغازین بازگشتم از آمریکا، تمام وقتم را در فرهنــــگستان صرف پژوهش و خرید کتاب
می کردم تا این که در سال ۱۳۵۷ با توجه به تغییرات نهادین خانه نشین شدم.

لطف استادم شادروان خانلری در بیست و سومین Rencontre Assyriologique که در تاریخ ۵ الی ۹ جولای ۱۹۷۶ دربیرمنگام انگلستان برگزار شد شامل حال من گردید. ایشان هماهنگی های سفر مرا طی سه روز انجام دادند و مرا به این کنگره فرستادند که تجربه بسیار گرانقدری بود.

در اواخر سال ۱۳۵۶ به پیشنهاد و تشویق دکتر خانلری برای نخستین باراقدام به ترجمۀ استوانه کورش به فارسی کردم. ایران این ترجمه را مدیون خانلری است.

شادروان خانلری به من گفتند: اگر استوانه کورش را به فارسی ترجمه کنی، برای چند سال ترا با بورس به شیکاگو می فرستم تا کتیبه های بارو را بخوانی و در هر سال خوانش و ترجمۀ ۵۰۰ کتیبه را به ایران بفرستی.

همان سال ترجمه را شروع کردم. البته قبل از آن با هزینۀ فرهنگستان به منظور تهیه عکس و مولاژ از استوانه کورش سفری به لندن داشتم. در موزه بریتانیا با پرداخت ۲۸ پوند، مولاژ بسیار ارزشمندی ساخته و در اختیار من قرار دادند و ضمناً تصویر مسطحی که در انتهای کتابم به چاپ رسیده در آن زمان درموزۀ بریتانیا در دسترس من قرار گرفت. طی شش ماه از مولاژ این کتیبه نسخه برداری کردم و به ترجمه آن پرداختم.

سرانجام در سال ۱۳۵۸، برای اولین بار ترجمۀ فارسی استوانه کورش به چاپ رسید.

اما استاد خانلری دیگر سمت خود را نداشتند و بنابراین برنامه رفتن من به شیکاگو و کار روی کتیبه های باروی تخت جمشید متوقف شد.

بعد از آن خانه نشین شدم و به کارهای مختلفی روی آوردم تا بتوانم زندگی روزمره را بگذرانم.

در حاشیۀ گذران زندگی، به تحقیقات علمی هم می رسیدم.

 

در تابستان سال ۱۳۷۷ با همکاری خانم گیتا نیکخواه بهرامی و آقای شاهرخ رزمجو تالار کتیبه های موزه ملی ایران را افتتاح کردیم. من و خانم بهرامی با کمک هم به قفسه بندی و تجهیز کتابها و ملزومــات تالار کتیبه ها می پرداخــــتیم. آقای شاهــــرخ رزمجو هم به ما یاری می رساندند و کتیـــبه ها را برای تــالار جمع آوری می کردند. تا پایان سال ۱۳۸۱ در موزۀ ملی ایران بودم ووقتی که از موزه بیرون آمدم، به درخواست ودستور آقای مهندس بهشتی ریاست محترم وقت سازمان میراث فرهنگی کشور و آقای محیط طباطبائی معاون محترم ایشان، تالار کتیبه های شوش را در قلعه باستان شناسی شوش راه اندازی کرده و در مدت شش فصل کاری ۲۷۰۰ آجر نوشته را شناسایی و شناسنامه های آنها را تنظیم کردم. آجر نوشته های شوش هم هنوز جای زیادی برای کار دارد.

بعد به درخواست آقای دکتر طالبیان به تخت جمشید رفتم و به کار برروی کتیبه های تخت جمشید پرداختم. تعدادی از کتیبه های موزه ملی را نیز به محوطه تخت جمشید می آوردند و من روی آنهــــــا کار می کردم. حین کار روی یکی از کتیبه هایی که قبلاً مرحوم کمرون خوانده بود( کتیبه ای از کتیبه های خزانه تخت جمشید، به شماره PT 10a)، متوجه شدم که کمرون یک خط را نخوانده و از قلم انداخته ونیز نوشته های پشت گل نبشته را بسیار فرسوده و غیر قابل خواندن دانسته است، که چنان نبود.

حدس زدم که آن سطروجود دارد. کتیبه را تمیز ساخته و مجدداً آن را بررسی کردم و به واژه ای برخوردم که معنای آن سیم یا نقره بود. این واژه علاوه برایلامی هخامنشی در ایلامی میانه نیز وجود دارد.

هنگام خواندن این سطر منتظر دیدن واژۀ KÙ.BABBAR به معنای فلز سفید و درخشان یا همان نقره بودم که به واژه la-an برخوردم که به معنی نقره است. البته در دوران هخامنشی یک مراسم آیینی با عنوان “لن” برگزار می شد.

 

در طی سالهای پس از بازگشت از شیکاگو شاگردان زیادی داشتم و به صورت رایگان بسیاری را تعلیم دادم. اکثر شاگردانم وقتی که درس سخت می شد از ادامه فراگیری خودداری می کردند. بعضی ها هم درگیر روزمـــرِّگی و مشــکلات می شدند. از بهترین شاگردانم که چند سال با هم کار کردیم و بسیار خوب پیشرفت کردند و بیش از همه از من یاد گرفتند، آقای پارســـا دانشمــند و خانم ها گیتا نیکخواه بهرامی، شیدا جلیلوند و مهرنوش ملایری، سه تن از دانشجویانی بودند که در موزه ملی شاگرد من بودند، که این سه با توصیه و پیشنهاد من در دانشکاه گوتینگن آلمان پذیرفته شده و در حال حاضرسرگرم نوشتن پایان نامه های دکترای خویش در زبانهای اکدی و سومری هستند. پژوهشگر سخت کوش آقای دکتر حسین بادامچی نیز مدت کوتاهی در موزه ملی ایران شاگرد من بود که به دلیل تعطیل شدن دور دوم کلاسهای اکدی من در موزه، درسش نیمه کاره ماند و به جهت پژوهش هایش در حقوق جهان باستان موفق به گرفتن بورس تحصیلی از دانشگاه جان هاپکینز در مریلند آمریکا شده، برای ادامه تحصیل به آن دانشگاه رفت و موفق شد که درجۀ دکتری خود را در قوانین باستان ancient laws بگیرد.

امید آن دارم که همیشه موفق و پیروز باشند و در آینده شاهد کارهای ارزشمند آنان باشیم.

 

در این مدت ۳ آجر نبشتۀ آستانه مقدس شاهچراغ و تعدادی از آجر نبشته های ملیان را خواندم.

 

کتاب “قانونهای بین النهرین” شامل ۱۰ الی ۱۲ قانون از قوانین سومری و اکدی، قوانین شاهان پیش از خمورابی، خمورابی و همچنین قانونهای بابلی نو و آشوری کهن، را آماده چاپ کرده ام. همه این قوانین به فارسی ترجمه شده و مقدمه بسیاری از آنها نیز نوشته شده است. هنگام ترجمۀ قانون خمورابی به فارسی، به واژه اکدی pi‚‚atu بر خوردم که به معنای نوعی بیماری است که پوســـــت در آن سفید می گردد. معادل این واژه در فارسی (پیسی) است که دقیقاً در علم طب امروزی به معنای یک بیماری پوستی به کار می رود و شاید این واژه از زبان اکدی به ما رسیده باشد.

 

” نخستین مجمع بین المللی پیوندهای فرهنگی کهن در ایران و غرب آسیا” با همکاری و هماهنگی معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در سال ۱۳۸۳، با هدف بررسی پیوندهای صلح آمیز میان ایران کنونی و سرزمینهایی که در غرب سلسله جبال زاگرس قرار دارند، برگزار گردید. دبیر علمی و میزبانی استادان بزرگ آشور شناسی و باستان شناسی جهان از چین، اروپا و آمریکا که در آن سال به ایران آمدند، به عهده من بود. جای دوست بسیار خوب عراقیم عبدالهادی الفوادی که دکترای سومری خود را ازکریمر گرفته، در این کنگره بسیار خالی بود. متا سفانه هادی به دلیل بیماری امکان سفر به ایران را نداشت.

 

هم اکنون مشغول کار بر روی کتیبه بیستون هستم و با منابعی که دارم، حرف نویسی، آوانویسی و واژه نامه ایلامی و نیز حرف نویسی، آوانویسی واژه نامه بابلی بیستون را به پایان رسانده ام و امید دارم به محض رسیدن تصاویر لیزری دقیق، با کمک این تصاویر و فتوگرامتری بیستون، بتوانم با سرعت و دقت بیشتری کار را ادامه دهم.

 

در پایان از استاد در خصوص آرزوهایشان سوال کردم. استاد بعد از کمی تامل گفتند:

من بسیار نگران سرنوشت الواح باروی تخت جمشید هستم که هم اکنون به عنوان امانت در موسسۀ شرقی دانشگاه شیـکاگو نگهداری می شوند. اگر این الــــــواح طی بازی ها و جریانات سیاسی حـــــــراج می شدند، ضربه ای جبران ناپذیر برای تاریخ ایران بود. خوشحالم که تاکنون موفــق به انجام این کار نشده اند.

طی سفری که با کمک سازمان میراث فرهنگی کشور، دانشگاه شیکاگو و انجمن دوستداران فرهنگی ایران در امریکا، به شیکاگو داشتم، توانستم از۶۴۷ گل نبشته عکس برداری کنم. این عکسها مربوط به همان تعداد متن از ۲۵۸۶ گِل نوشته هایی است که شادروان هلک آنها را خوانده ولی هیچگاه زمان ترجمه و چاپ آن را نیافته بود. در بازگشت از این سفر، نزدیک به دو سال من و همکار چندین ساله پیشینم خانم مرضیّه کاظمی سرگرم آماده سازی، استخراج واژه ها و حروف چینی دستنوشته های ایلامی هلک و ترجمه های فارسی و انگلیسی من از آن متن های ایلامی، بودیم.

می ترسم که پس از من این عکسها و ترجمه های فارسی و انگلیسی آن بی استفاده بمانند و هرگز کسی نباشد که پس از من دیگر متن ها را ترجمه (به انگلیسی یا فارسی) و منتشر کند.

دست نوشته های استادم هلک مثل گنجی پیش من امانت است و من به همراه ترجمه های خود باید تا قبل از مرگم آنها را چاپ کنم.

به آیندۀ این رشته در ایران امیدهای بسیار دارم. ما جوانان بسیار باهوش و مستعدی در ایران داریم. افسوس که قدر آنها را نمی دانیم.

آرزو می کنم بتوان به بسیاری از آنها آموزش داد و ایشان را در خدمت این علم گرفت. پیشنهاد من این است که با آموزش علمی و استاندارد، متخصصین زیادی را وارد این علم کنیم.

امیدوارم دانشـــگاهها و موسسات آموزشی و پژوهشی هر چه سریعتر جبران این سالها را بکنند.

آیندۀ روشنی در انتظار این رشته و محققان آن در ایران است. بسیاری از محوطه های باستانی هنوز کاوش نشده است، مطمئناً بعد از کاوش آنها به کتیبه های زیادی می رسیم.کتیبه های رمز گشایی نشدۀ زیادی هم در انبار موزه ها داریم.

 

آرزو می کنم روزی جوانان ایرانی در این علم به جایگاه واقعی خود برسند. جوانان باید کار کنند و زحمت بکشند و فکر نکنند که یک شبه می توان راه صد ساله را رفت. موسسات علمی هم باید جوانان را پشتیبانی کنند تا درگیر روزمرگی نشوند.

 

بعد هم با لبخندی گفتند: دیگر هیچ آرزویی ندارم …

 

از آن روز، آخرین جمله استاد را بارها با خود تکرار می کنم، دیگر هیچ آرزویی ندارم، و بعد از هر بار تکرار کردن این جمله از خود می پرسم که هزینۀ مادی و معنوی رسیدن استادی در ابعــــاد وجودی دکتر ارفعی به آرزوهایش در این دنیای بزرگ چقدر است،که تاکنون از او دریغ کرده ایم؟

یکبار دیگر آرزوهای استاد را مرور کنیم،

بهتر است به جای به کار بردن واژۀ (آرزوهای استاد)، از واژۀ (آینده ایران) استفاده کنیم. چرا که تحقق آنها، ایران را در مسیر رشد و بالندگی علمی قرار خواهد داد.

به امید آن روز

http://www.larshenasi.com/1390/12/post-343.html
________________________________________________________________________________________________

مصاحبه با دکتر عبدالمجید ارفعی / مجله آموزش تاریخ

اشاره:استاد ارفعی از معدود کسانی است که در جهان با خط و زبان ایلامی‌ آشنائی دارند.بعلاوه‌ نامبرده از دانش وسیعی درباره تاریخ و فرهنگ بین النهرین باستان برخوردار است.به همین دلیل وجود ایشان برای پژوهشگران بسیار مغتنم است و در پژوهش‌های خویش از راهنمائی‌های‌ استاد بهره می‌برند. استاد ارفعی در حال حاضر به باز خوانی و پژوهش در باره الواح ایلامی یافته‌ شده در تخت جمشید مشغول‌ است.این الواح شهرتی جهانی دارد و به شناخت اوضاع اقتصادی و اجتماعی ایران‌ عصر هخامنشیان‌ کمک زیادی کرده است.

*آقای دکتر لطفا تاریخچه‌ای از زندگی،فعالیت و پژوهش‌های ععلمی خود را بیان کنید.

-من شهریور ۱۳۱۸ در گنو بندر عباس به دنیا آمدم. تحصیلات مقدماتی را در یزد و تهران و دورهء دبیرستان را در البرز و دار الفنون گذراندم.لیسانس را از دانشکده ادبیات در رشتهء ادبیات‌ گرفتم و به امریکا رفتم در آن‌جا قصد داشتم زبان‌های ایرانی بخوانم.

*آقای دکتر در کتاب‌های چندی دیده شده است که مؤلفین در مقدمه خود از جنابعالی یاد کرده‌اند،با توجه به این مطلب دو سؤال‌ مطرح است:

اول این‌که در مورد رسم الخط و تلفظ صحیح اسامی ایران‌ باستان یا ایلام،و دیگر این‌که چرا حضرتعالی تصمیم نگرفته‌اید که‌ تاریخ ایلام را بنویسید.

-در جواب سؤال اولتان:اگر یادوارهء مرحوم بهار را دیده‌ باشید،مرحوم بهار قبل از مرگ از من یک درخواست کرده بودند که‌ من تا وقتی که ایشان زنده بودند نتوانستم کار ایشان را انجام دهم.از من خواسته بودند که شیوه نگارش نام‌های باستانی غیر ایرانی را برای‌ ایشان شرح بدهم،که متأسفانه مقاله‌ای شد در یاد ایشان.ما وقتی‌ که با منابع ایلامی و بین النهرینی کار می‌کنیم با سه زبان مختلف سر و کار داریم.۱)سومری ۲)اکدی(که بابلی و آشوری لهجه آن‌ هستند)و ۳)ایلامی.متأسفانه در ایران وقتی که اکثر مترجمان شروع‌ به برگردان یک کلمه می‌کنند بسته به این‌که متن خارجی که در دست‌ دارند به چه زبانی است آلمانی،فرانسوی،یا انگلیسی و غیره در کارشان تفاوت وجود دارد.خیلی از نام‌های پادشاهان آشوری را مثلا در کتاب عهد عتیق می‌بینیم.این کتاب عهد عتیق در شیوهء نگارش فارسی اشکالات زیادی دارد اما چون بخشی از انجیل‌ محسوب می‌شود هر آلمانی زبان و هر انگلیسی زبانی به شیوه نگارش‌ آن نام‌ها در کتاب عهد عتیق و در زبان خودشان آشنایی دارند و همان‌ را در نوشته‌های خود می‌نویسند و دیگر احتیاجی نیست صورت کامل‌ آن را بنویسند چون تمام افرادی که آن را می‌خوانند این شیوه‌ و رسم الخط را می‌شناسند.در ایران که می‌خواهند ترجمه کنند اگر آلمانی باشد یک کلمه را به یک صورت ترجمه می‌کنند،اگر انگلیسی‌ باشد به یک صورت دیگر ترجمه می‌کنند اگر فرانسه باشد همین‌طور، و این باعث تشتت می‌شود.بخصوص این کتاب عهد عتیق گرچه‌ کوشش کرده است اسم‌ها را بدهد اما خالی از اشکال نیست و بعضی‌ رسم الخطهای جدید را به کار برده است که با قدیم تطبیق نمی‌کند یا شیوه‌ای که به کار برده است موجب اشتباه در تلفظ آنها می‌شود. مثلا ما حرف عین«ع»در شیوهء بابلی و ایلامی نداریم اما در یهودی و عربی و آرامی حرف«ع»داریم.همین باعث شده است که کلمه ایلام را که تلفظ بین النهرینی یک کلمهء ایلامی است به زبان خود و با«ع» بنویسد و این«ع»باعث شده است که بخصوص عده‌ای از اساتید که تعصب یهودی گری آنها بیشتر است کلمه ایلام را از ریشهء سامی‌ بدانند.به جای این‌که بگویند که این کلمه برگردانی از کلمه هلتامتی، هتامتی است گفته‌اند که از«علی یعلو»است و مترادف با«اعلی یعلو» است و ایلامی‌ها اسمی که به کشور خود داده‌اند را از سامی‌ها گرفته‌اند،ولی هیچ کدام نتوانسته‌اند بگویند که در چه صورت اسمی‌ ممکن است این‌گونه بیاید؟این‌که می‌گویم صورت اسمی،مثلا در زبان عربی اسم‌هایی از صورت‌های فعلی داریم.مثلا«عمل»یعنی‌ «کار»از مصدر عمل،یعمل می‌آید.اعمال کارها و یا معمول، اینها صورت‌های اسمی هستند.مصدر،اسم فاعل،صفت فاعلی، صفت مفعولی یا صورت‌های دیگر…اینها نتوانستند بن اسمی از کلمهء«ایلام»را نشان بدهند با این وجود پا در یک کفش کرده‌اند و می‌گویند باید از«اعلی یعلو»به معنای«سرزمین بلند»آمده باشد.

*یعنی جنابعالی اعتقادی به پیوند زبانی بین ایلامی و عربی‌ ندارید؟

-اصلا نداریم،نه تنها من بلکه هیچ کس نمی‌گوید پیوندی دارد. جزوه‌ای-مقاله‌ای یا نوشته‌ای را شما یا امثال شما بنویسند تا تکلیف‌ مترجمان معلوم شود؟

-من نظر خود را در یک مقاله گفته‌ام که ایلام را نباید با«ع» نوشت بلکه باید با«الف»نوشت،مترجمان به عهده خودشان است. در مورد نام‌های دیگر ما باید رعایت قواعد را بکنیم،مثلا در زبان‌ سورمری ما هیچ وقت نشانی از کشیدگی یک حرف مصوّت نداریم. پس نام‌های سومری را نباید به صورت حرف کشیده بنویسیم مثلا اورنمّو،را وقتی ما بر می‌گردیم می‌بینیم که در خیلی از این‌ برگردان‌ها«اورنامو»نوشته شده است درحالی‌که«ن»هست و حرکت‌ -و تشدید«م».خیلی وقت‌ها متأسفانه مترجم‌ها دقت نمی‌کنند که‌ مثلا حرف«ژ»را در خط میخی نداریم.وقتی به یک کلمه انگلیسی‌ برخورد کرده باشند مثلا اورگ گینا چون بعد از g حرف I نوشته‌ شده است.این مترجمی که آشنا نبوده این را تبدیل به اورکاژینا کرده‌ است،یا مثلا می‌بینیم که«امّی صدوق»که«امی»احتمالا اسم یک‌ خداست،«صدوق»با«ص»و«ق»که از همان ریشهء عربی«صدیق» و«صدوق»می‌آید به«آمی زادوقا»ترجمه کرده‌اند.فقط به خاطر حفظ رسم الخط انگلیسی،بدون این‌که بدانند این کلمه چیست. در سومری ما هیچ-؟مد نداریم.با کلمات پسوندی پهلوی هم‌ قرار می‌گیرند،با بارهای مختلفی که باهم دارند،و در ایلامی فقط یک مورد علامت-؟مد وجود دارد که آن هم در حرف«آکر»که‌ نوشته می‌شود«آکر»اما هیچ جای دیگر کلمه‌ای که کشیده بخوانیم‌ نداریم.در ایران متأسفانه هر جا-؟وسط کلمه دیده‌اند با الف ممدود «آ»نوشته‌اند و هر جا-؟آخر کلمه هست آن را به«ه»غیر ملفوظ نوشته‌اند که متأسفانه روندی در ایران هست که هر جا ما در آخر کلمه«ه»غیر ملفوظ می‌گذرایم مؤنث به حساب می‌آورند.مثل کلمه‌ «بهارک»که«ه»آخر آن می‌گذاریم و«بهاره»اسم دختر می‌شود.

*هدف ما از این‌که خدمت شما رسیدیم بویژه در مورد این گل‌ نوشته‌های تخت جمشید بود که….

-من هنوز جواب سؤال دوم شما را ندادم.این‌که من چرا تاریخ‌ ایلام نمی‌نویسم؛برای این‌که در این ۲۰ سالی که گذشت کتاب‌های‌ خیلی زیادی در خارج به چاپ رسیده است،تحقیقات زیادی نه تنها در این رشته بلکه در رشته‌های مختلف انجام شده است که متأسفانه ما به علت افت ریالی به آنها دسترسی نداریم و دیگر آن‌طور که باید قادر به خرید کتاب نیستیم.اگر من بنویسم مسوولیت شاقی به گردن من‌ است و باید هیچ کتاب خارجی نتواند حتی در یک کلمه کاربردی ایرادی بر من بگیرد.اما اگر یک نفر خارج از این زمینه باشد چندان مورد انتقاد قرار نمی‌گیرد.من به خاطر نداشتن مدارک،خیلی چیزها را نمی‌توانم‌ بنویسم و مورد انتقاد شدید هستم و نمی‌توانم به آن صورت بنویسم.

*این فرمایش جنابعالی مرا به یاد خاطره‌ای از محوم محیط طباطبایی انداخت(جسارت نمی‌خواهم بکنم،این مطلب تداعی‌ شده)که می‌گفتند روزی علامهء قزوینی از من پرسید که چرا کتاب‌ نمی‌نویسی؟(مقاله و غیره می‌نویسی اما کتاب نه).من به ایشان گفتم‌ که هنوز وقتش نرسیده است.علامه قزوینی به من گفتند که اگر منتظری آن روز برسد مطمئن باش که هیچ وقت نمی‌رسد.

-نه،مسلما اگر مدارک کافی در این زمینه داشتم می‌نوشتم، چون در ایران قبل از انقلاب اسلامی حفاری‌های زیادی توسط خارجی‌ها شده که گزارش آن هم چاپ شده است و هیچ کدام در(به تصویر صفحه مراجعه شود) اختیار ما نیست و هرکدام از اینها می‌تواند گوشه‌ای را روشن کند، که اگر من بنویسم می‌گویند به علت نداشتن مدارک سهل انگاری‌ کرده است.خیلی فرق دارد .

*آیا می‌شود از فرمایش جنابعالی این‌گونه استنباط کرد که مثلا آنچه که الان به زبان فارسی در خصوص تاریخ و فرهنگ ایلام نوشته‌ شده است ناقص است؟

-در ریزه‌کاری‌های شاید.در بعضی ریزه‌کاری‌ها می‌توانم این‌ حرف را بزنم،البته در حال حاضر کتاب خوبی داریم که آقای دکتر مجیدزاده نوشته‌اند دربارهء تاریخ ایلام و بین النهرین نوشته‌اند ولی در مورد ریزه‌کاری‌ها باید گفت که اگر من بنویسم چون ایلامی دان هستم‌ حساب دیگری روی من باز می‌شود،انتظار دیگری از من می‌رود.

*آقای دکتر،در مورد تاریخ ایلام فی المثل برای خود من‌ همیشه یک ابهام هست.ما مثلا سلسلهء هخامنشیان داریم،سلسلهء سلوکی داریم و به‌هرحال امروز این تفکر است که یک سلسله پیوسته‌ از یک مقطع خاصی حکومت کرده‌اند،ولی در مورد ایلام روشن‌ نیست که آیا سلسله واحدی در این منطقه بوده است یا نه؟آیا به نظر شما اساسا سلسله واحدی می‌شود برای ایلام برشمرد یا ملوک الطوایفی بوده است؟

-ما در ایران سلسله واحدی نداشتیم.هخامنشی یک سلسله‌ بوده است و اشکانیان یک سلسله،پس سلسله واحد نداریم.

*منظور بنده این است که آیا می‌توانیم بگوئیم ایلامیها سلسله‌ای(خاص)را داشتند؟

-بله،اما اطلاعات ما کامل نیست به دلیل این‌که ایران نیاز به‌ حفاری‌های خیلی گسترده‌ای دارد که انجام نشده است.من گزارشی‌ خواندم مربوط به سال ۱۳۵۳ که ۱۰۰۰ تپهء باستانی در منطقه شمال‌ خوزستان شناسایی شده است که در آن زمان اگر مثلا کشت و صنعت‌ نیشکر به این منطقه باستانی می‌رسید،آن منطقه را دور می‌زد بدون‌ این کاری به آن منطقه نداشته باشند،اما امروزه متأسفانه گزارش‌هایی‌ به من می‌رسد از بچه‌های خوزستان،که کشت و صنعت نیشکر مثلا هفت تپه،پیمانکارش گفته است اگر به آثار باستانی رسیدید بلدوزر بیندازید و طوری خرد کنید که هیچ چیز معلوم نشود.واقعا جای گریه دارد،واقعا دردناک است که با دست خودمان نشانه‌های‌ فرهنگ و تمدن تاریخی خود را و خیلی از منابع تاریخی و اطلاعات‌ گرانبهایی را که می‌توانیم از این تپه به دست بیاوریم(چه از نظر باستان‌شناسی چه از نظر خط و تاریخ)به دست خودمان تخریب‌ می‌کنیم.شما در امریکا،در کالیفرنیا اگر بخواهید یک ساختمان‌ بسازید اول باستان‌شناس باید بررسی کند که آیا این‌جا یک‌ اثر سرخ پوستی هست یا نه،اگر این ساختمان را ساختید بدون این‌ که بررسی تاریخی شود خانهء شما را خراب می‌کنند.اما ما به دست‌ خودمان داریم تخریب می‌کنیم.بنابراین کمی از این تپه‌ها که از بین‌ رفته تاریخ ما را گسسته کرده است.یکی این‌که حفاری‌های عظیمی‌ که باید انجام شود صورت نگرفته است مثلا ملیان و یا انشان قدیم‌ (که هشت سال امریکایی‌ها حفاری کردند گوشه‌های کوچکی از آن‌ حفاری شده است.)۴۰۰ هکتار است،اما امروزه متأسفانه(تا چند سال پیش)می‌رفتند و می‌کندند و الک می‌کردند،آثارش را جمع‌ می‌کردند و می‌فروختند و خاکش را برای خانه سازی استفاده‌ می‌کردند.اما اگر یک حفاری منظم در کل منطقه جنوب داشته باشیم‌ که باید هم واقعا برای آن سرمایه‌گذاری کنیم آن وقت می‌توانیم لا اقل‌ از ۲۵۰۰ سال تا زمان هخامنشی،یک تاریخ مدون ایلام داشته باشیم. الان بیشتر از هر چیز ما متکی به تاریخ بین النهرین هستیم، گزارش‌هایی که آنها می‌دهند ملاک کار ماست برای این‌که اطلاعات‌ ما یا فقط از شوش است یا کمی از تخت جمشید و انشان و تپه‌های‌ جسته گریخته که آجر نوشته‌هایی در آنها پیدا شده است یا مثل بوشهر یا چغا زنبیل،ولی بیشتر منابع ما از تاریخ ایلام از خود شوش است. ولی در اطراف شوش به جز هفت تپه و چغا زنبیل ما کجا را کاویده و بررسی کرده‌ایم؟متأسفانه هیچ کجا را،بنابراین تاریخ ما گسسته‌ است.از ۲۵۰۰ ق م زمان هخامنشیان ما ۲۰۰۰ سال‌ پراکنده داریم.

*آقای دکتر این مطلب مرا به یاد شهر سوخته انداخت،آقای‌ دکتر نگهبان در کتاب خود تحت عنوان«مروری بر ۵۰ سال‌ باستان‌شناسی ایران»در آخرین قسمت کتاب فهرست آثار تاریخی‌ ایران را بر می‌شمارد و شهر سوخته را جزو آثار ایلامی می‌نامد در حالی که نه خود پروفسور توزی و نه آقای دکتر مجید زاده شهر سوخته‌ را جزو آثار ایلامی به حساب نمی‌آورند مگر این‌که اشاره به پیوندهایی‌ بین تمدن آنها می‌کنند.اساسا راجع به پیوند آنچه که در شهر سوخته‌ یافته شده است و آثار ایلامی،حضرتعالی چه اعتقادی دارید؟

-اولا چون مسأله باستان‌شناسی است من نمی‌توانم اعتقادی‌ داشته باشم و نظر خاصی داشته باشم اما بسیار دورتر از این است که‌ بگوییم ایلامی است.اما پیوندهای تجاری از دوره‌های خیلی پیش‌ بین دره‌های رود سند و جنوب ایران تا حتی بین النهرین داشته‌ایم.این‌ پیوندها نشانه وجود پیوند فرهنگی نیست اما پیوند تجاری هست،من‌ نمی‌دانم گل نوشته‌های پروتو ایلامی ممکن است در شهر سوخته پیدا شده باشد یا نه،اما حدس باید زد که آیا اینها از جنوب غربی ایران به‌ آن‌جا رفته‌اید یا واقعا آن‌جا یک مکتب نوشتن پروتو ایلامی بوده است. این را شاید بعدا حفاری‌ها بهتر مشخص کنند.من نه باستان‌شناس‌ هستم که نظر باستان‌شناسی بدهم و نه صلاحیت آن را دارم.

*جناب دکتر اگر موافق هستید برویم سراغ مسأله الواح.از قرار معلوم حضرتعالی به کار باز خوانی گل نوشته‌هایی که از خزانه‌ تخت جمشید در سال‌های(۱۳۱۴-۱۳۱۲)پیدا شدند اشتغال‌ دارید؛اساسا اگر ممکن است در جریان پیدا شدن این یافته‌های‌ تخت جمشید و آن مقدار که دکتر کامرون خوانده‌اند و آن مقدار که‌ در داخل و خارج کشور موجود است و مقدار کاری که جنابعالی انجام‌ داده‌اید توضیح دهید.

الواح در دو مرحله از تخت جمشید پیدا شدند.(منهای سنگ بناها که آنها را حساب نمی‌کنم)یکی در«حصار تخت جمشید»که‌ من به آن«بارو»می‌گویم و دیگری«خزانه تخت جمشید».باروی‌ تخت جمشید که بیشترین بدنهء نوشته‌های ایلامی هخامنشیان است‌ از سال ۱۳ تا ۲۸ حکومت داریوش بزرگ را تشکیل می‌دهد که در طیف گسترده‌ای از نقل و انتقال‌های کالا که شامل غذا است،هم‌ غذای خشک مثل گندم و جو و میوه‌ها و هم تر مثل شراب و آب جو و حیوانات مختلف از نظر پوست که وارد دستگاه خزانه می‌شده و بعد تقسیم و یا برای مصارف کارگری استفاده می‌شد،یا برای انتقال‌ به جاهای دیگر،یا برای این‌که برای سال بعد حفظ شود و پرداخت‌های گوناگون به گروهای متفاوت کارگری و حیواناتی‌ که این‌جا بوده‌اند.حال این مربوط به خود تخت جمشید نیست بلکه‌ مربوط به ایالت فارس است.چیزی حدود از شرق نیریز تا رودمارون.از این مناطق حدود ۳۰ هزار قطعه پیدا شده که بعضی از آنها آمادهء نوشتن بوده است که استفاده نشده است و یا فقط یک مهر خالی دارد ولی حدود ۲۰ هزار عدد از آنها دارای نوشته است.در خزانه حدود ۷۵۰ قطعه سالم و ناسالم پیدا شده است،که از سال‌ ۳۰ حکومت داریوش تا سال هفتم حکومت اردشیر اول می‌باشد که‌ پرداخت بخشی از حقوق به صورت نقره است و نه همه بلکه حدود ۳/۱ یا نصفی یا ۳/۲ به نقره کارگرانی که در تخت جمشید و در نزدیکی‌های تخت جمشید فعالیت داشتند مانند اسناد بارو گسترده‌ نیست که تمام فارس را در بر گیرد تعداد شهرهایی که در آن آمده‌ است نسبت به ۷۰۰ شهری که روی گل نوشته‌های بارو آمده بسیار محدود است که من دارم می‌خوانم چون نخواستم بی‌احترامی به‌ روان استاد کامرون کرده باشم.وقتی این کتیبه‌ها در اختیارم قرار گرفت برای این‌که بدانم در این درازمدت کیسه‌ها و کارت‌هایی که‌ استاد کامرون در آنها گذاشته بود جابه‌جا نشده باشند برای شناسایی‌ آنها دوباره مجبور شدم آنها را بخوانم.(برای تأیید شناسایی آنها). در این‌جا بعضی شیوه‌های ارائه هست که مرحوم کامرون توجه‌ زیادی به آن نداشته است.برعکس استاد خود من‌[کالوگ]که تمام‌ ریزه‌کاری‌های کتیبه را که آیا روی لبه یا روی خطی بدون نوشته رها شده باشد،یک مقدار زیادی از این مقدار و یک مقدار خیلی محدود چیزهایی بوده است که مرحوم کامرون شاید در مدت کوتاهی که در ایران بودند فرصت این را نداشتند که بنشیند و تمیز کنند و ببینند وگرنه من این بی‌ادبی را نمی‌کردم،از اینها حدود ۶۰ یا ۷۰ درصد که من خواندم و باز خوانی کردم و کار آنها تمام شده است،حدود ۱۵۰ لوحه بارو هست که مرحوم کامرون در سال ۱۹۴۸ به ایران‌ برگرداندند که اینها را ایشان خوانده بودند…

*این تمام آن چیزی است که به امریکا رفته بود یا هنوز بخشی‌ در آن‌جا هست؟

-نه همان طور که گفتم ۱۵۰ قطعه از آن ۳۰ هزار برگشته که‌ خوانده شده است اما مرحوم کامرون متأسفانه هیچ وقت آنها را چاپ‌ نکردند.این است که من وظیفه خود دانستم که اینها را باز خوانی‌ متوازی بکنم و به صورت مدون آماده چاپ کنم.

*آقای دکتر آیا تاکنون اقدامی برای بازگرداندن آن ۳۰ هزار لوحه‌ شده است یا نه؟

-ما تلاش خود را کرده‌ایم با دانشگاه شیکاگو که نحوه‌ باز گرداندن آن کتیبه‌ها را ببینیم به چه صورت است تا بتوانم آنها را برگردانیم؟

*آقای دکتر این مقدار که شما بازخوانی کرده‌اید به زبان فارسی‌ است یا بیگانه؟

-به زبان فارسی است اما باید به زبان بیگانه هم باشد تا برای‌ دیگران هم قابل درک باشد چرا که خواستارش در خارج خواه نا خواه‌ بیشتر از ایران است.

*برای انتشار آنها چه اقدامی شده است؟ -ان شاء الله کارش تمام شد قرار است سازمان میراث‌ فرهنگی منتشر کند.

*آقای دکتر این گل نوشته‌ها که پیدا شد روشنایی زیادی به‌ تاریخ ایران زمان داریوش هخامنشی داده است…

-نه به تاریخ،بلکه به سیستم اداری،به شهرهای ما،به نام‌های‌ ایرانی،به نحوه این‌که چگونه دستگاه اداری می‌چرخیده است.

*بله،آنچه که از این بازخوانی‌ها پیدا شده حیرت‌انگیز است‌ مثل پرداخت مزد کارگران،حقوق بیمهء مثلا کارگران زن…

-ما سراغی از بیمه نداریم. *داندامایف این‌طور گفته است،مگر اینکه من اشتباه کنم! -من نمی‌دانم داندامایف چه گفته است،ما نشانی از بیمه‌ نداریم،کارگر کار می‌کند مزدش را می‌گیرد یا آب جو (معمولا شراب).

*آقای دکتر آیا عراقی‌ها تعلق خاطری به تاریخ تمدن ایلام‌ دارند؟این‌که مدعی بشوند از آن آنهاست و ریشهء خودشان را با آنها یکی بدانند!

-بله،ما از وقتی تاریخ روشن می‌کند،جنگ میان میانرود (بین النهرین)با ایلام را داریم تا به امروز که جنگ هشت ساله خود را دیدیم.دعوا بر سر خوزستان،که همیشه یا ایلامی‌ها به بین النهرین‌ حمله می‌کردند و یا بین النهرینی‌ها به ایلام حمله می‌کردند.

*آشوری‌ها آقای دکتر،آشوری‌ها به ایلام حمله کردند و ایلام‌ را به آن وضع انداختند که خود آنها در کتیبه‌هایشان به آن اشاره‌ کرده‌اند.

-نه،اغراق گویی‌های آنها را همیشه نپذیرید،در رساله دکترای‌ مرحوم«امستد»براساس دروغ گویی‌ها و اغراق گویی‌های شاهان، آشور،سال نوشتن این نوشته‌های پادشاهان آشوری را معین می‌کند، یعنی مثلا اگر امسال پنج ده یا شهر را خراب کرده است سال دیگر همین پنج عدد به ۵۰ و سال بعد به ۵۰۰ تبدیل می‌شود همین‌طور بالا می‌برند.

*آقای دکتر آن سؤال قبلی من که می‌خواستم عرض کنم که‌ طبق روایات،آشوری‌ها حمله کردند و تمدن ایلام را از بین بردند… -تمدن ایلام را از بین نبردند.پادشاهی ایلام را از بین بردند. *بسیار خوب پادشاهی ایلام را از بین بردند؛چندی بعد ما در حوادث مربوط به عصر مادها می‌بینیم که هووخ شتر با همدستی‌ بابلی‌ها،به آشوری‌ها حمله می‌کنند و آنها را از بین می‌برند.آیا می‌توانیم این را به عنوان انتقام حمله آشورها به شوش بدانیم،که‌ خاطره آن حمله در مردم این منطقه منجر به این حملات شد؟

-البته بابلی‌ها هیچ وقت کمک نکردند،(وقتی می‌آمدند که‌ دیر شده بود)،نه ببینید آشور با به قدرت رسیدن خاندان کلدانی در جنوب و با به قدرت رسیدن خورها و اورارتوها در شمال،راه‌های تجاری‌اش‌ بسته می‌شود.برای به دست آوردن نیازهایش مجبور به حمله به‌ اطراف است.اگر دقت کنید بیشتر حملاتش به غرب است،به سوی‌ سوریه و فلسطین که راه بازتر است و دشمن ضعیف‌تر.مقداری هم‌ اورارتوها را منقرض می‌کند و آن‌جا را به تصرف خود در می‌آورد. مدام برای به دست آوردن منابع مورد نیاز خود به غرب ایران می‌تازد، بنابراین مادهای غرب ایران که ساکن کوه‌های زاگرس بودند هر سال‌ مورد تهاجم آشوری‌ها بودند و خواه نا خواه وقتی تعدادشان زیاد می‌شد برای حفظ محل خود مجبور به جنگ می‌شدند،تا وقتی که‌ فرمانده نیرومندی مثل هووخ شتر می‌تواند آنها را جمع کند و به اینها (آشوری‌ها)که در داخل ضعیف شده‌اند بتازد.چون ما از سه سال‌ پایانی پادشاهی آشوربانی پال خبر نداریم و روشن است که آشور شلوغ است و جانشین او قدرت آن را ندارد که همه چیز را حفظ کند و از این تاریکی بیرون بیاورد و حتی این پادشاه تحصیل کرده هم‌ همیشه دم از خونریزی‌های خود می‌زند(چرا که تنها پادشاه تحصیل‌ کرده‌ای که خوب هم تحصیلکرده آشور بنی پال است.)ولی نیاز به‌ مواد،باعث جنگ‌های همیشگی می‌شود و تا این‌که این جنگ‌ها دشمن تراشی می‌کند و بالاخره دشمنان متحد می‌شوند و مجبور می‌شوند مهاجمان را سرکوب کنند.وقتی سلسله‌ای به قدرت‌ می‌رسد،در درازمدت فساد درونی خودش موجب خرد شدنش‌ می‌شود،ما در همه سلسله‌ها این موضوع را می‌بینیم.به چه صورت‌ ساسانیان از بین رفتن؟به خاطر فساد درونی خودشان و عوامل دیگر. اینها هم همین‌طور.

*یعنی شما پیوندی بین خاطره‌های مردم با این حمله نمی‌بینید؟ -نه،اینها خاطره‌های نزدیک‌تری داشتند.جنبش‌ها مدام و سالانه سپاهیان آشور به سرزمین‌های خود را داشتند که این مهم‌تر است تا خاطره حمله آشور به شوش،گرچه آشوره‌ها شوش را حسابی ویران کردند ولی به بقیه ایلام صدمهء چندانی نرسید،به‌ این صورت ما بعدها(بعد از آشوری‌ها)سلسله های محلی می‌بینیم.این‌طور نبوده است که ایلام را جایگاه ماران و عقربان کرده است.

*آقای دکتر اخیرا کتابی از خانم کخ به فارسی ترجمه شد[از زبان داریوش‌]که ایشان ظاهرا از شاگردان مرحوم هینتز بوده‌اند. طبق تفسیر ایشان براساس الواح یافته شده،تخت جمشید مرکز اذاری‌ هخامنشیان بوده است و این سخن متفاوت با آن چیزی است که‌ گیرشمن و امثال ایشان در کتاب‌های خود گفته‌اند که تخت جمشید را کاخ نوروزی هخامنشیان شمرده‌اند که در سال دو سه ماه و به‌ مناسبت مراسم نوروز و آداب و رسوم قبل و بعد از عید نوروز استفاده‌ می‌شده است.نظر حضرتعالی در این مورد چیست؟طبق گفته خانم‌ کخ در تمام طول سال از این‌جا استفاده اداری می‌شده است.

-این‌که در تمام طول سال از آن استفاده اداری می‌شده است‌ در آن شکی نیست،به خاطر این‌که آیا شاه واقعا ۱۲ ماه سال را در تخت جمشید می‌گذرانده است یا نه،من نمی‌توانم حرفی بزنم، به خاطر این‌که بیشتر گل نوشته‌هایی که امروزه به دست ما رسیده‌ است معنای مسافرتی دارند که گزارش پرداخت مواجب و جیرهء روزانه به مسافرانی که بین شوش و تخت جمشید بیشتر از همه جا در حال آمد و شد بوده‌اند،می‌باشد،خیلی وقت‌ها ما اشاره به این‌ داریم که می‌گوید از«پرنکه»یا«زیشاویش»(رئیس اداری‌ تخت جمشید و معاونش)اینها به طرف شاه رفتند،وقتی اسم این دو تا را داشته باشیم ما می‌دانیم که مسیر حرکت(وقتی می‌گوید از طرف‌ اینها)از تخت جمشید است به طرف شوش…،(به نظر من)،یا به‌ «پرنکه»،این نشان می‌دهد که شاه در شوش است نه در تخت جمشید.متأسفانه خیلی از این لوح‌های مسافرتی نام ماه را ندارند،سال را می‌دانیم اما ماه را نداریم که بتوانیم بگوییم در چه‌ ماه‌هایی داریوش بزرگ(مثلا)در تخت جمشید بوده است و چه‌ ماه‌هایی در شوش،این را نمی‌توانیم بگوییم.البته دقت شود که مرکز اداری ایالت پارس است نه مرکز اداری حکومت هخامنشی،برای‌ این‌که چند تا خارجی آمده بودند که من گفتند در قندهار یک سری‌ گل نوشته پیدا شده است که به نظر می‌رسد ایلامی بوده باشند.و مال‌ ایالت قندهار هستند که مربوط به زمان هخامنشی است که در آن‌جا پیدا شده است.ما اگر شوش را بکاویم احتمالا گل نوشته‌های‌ مربوط یه ایالت خوزستان را هم پیدا می‌کنیم،اگر همدان را بگردیم‌ یا سارد را بگردیم الواح مربوط به ادارهء همان محل ر باید بیابیم ولی‌ مال تخت جمشید مختص ایالت پارس است و نه کل حکومت‌ (هخامنشی).

*یعنی هر ایالتی برای خود بایگانی داشته است.

-باید یک بایگانی داشته باشد برای این‌که کارگاه‌های دولتی‌ که دارند کار می‌کنند باید حقوق پرداخت کنند.من یک مسافر دارم‌

که می‌رود به فرغانه،مسافری دارم می‌رود به رخج،اما وقتی از مرز ایالت پارس خارج می‌شود دیگر دستگاه ایالت پارس مواجب‌ و جیرهء روزانه را برای غذای او نمی‌دهد.بنابراین باید از کرمان بگیرد تا برسد به رخج.

*به‌هرحال همهء اینها هریک گزارشی را به مرکز کل‌ می‌فرستادند.

-نخیر،همین چیزی نیست،یعنی در(۷۰۰-۴۶۰۰)لوحه‌ای‌ که من خوانده‌ام هیچ گزارشی از این‌که در بابل چه حقوقی به کارگران‌ پرداخت شده یا در سارد چه پرداخته می‌شده است من ندیده‌ام.

*آیا بالاخره یک هماهنگی در سیستم پرداخت‌ها هست یا هر ایالتی برای خود سیستم جداگانه و خاص دارد؟

-ما فقط از بین النهرین گزارش اندکی داریم که مسافرانی که‌ می‌آیند(مثلا به ایلام)چه مواجبی به آنها پرداخت شده یا چه کارهایی‌ آن‌جا انجام شده است.

آخرین گل نوشته(همان که گفتیم)مربوط به سال هفت‌ اردشیر اول است و آخرین کتیبه‌ای که از هخامنشیان به سه زبان هست‌ مربوط به(۳۳۶ ق.م)است(اگر اشتباه نکنم).دیگر بعد از آن اثر نوشتاری نداریم.اما نمی‌توانیم بگوییم زبان از بین رفته است بلکه‌ در زبان‌های مرسوم آن دوره حل شده و بخشهایی از آن ممکن است‌ به ما رسیده باشد.

*آقای دکتر!حضرتعالی دلتان می‌خواهد دبیران تاریخ چگونه‌ باشند و چه کار کنند که موفق باشند و به‌طور کلی توصیه شما به دبیران‌ تاریخ چیست؟

-کتاب‌های درسی را که من دیده‌ام(چه قبل انقلاب و چه‌ بعد از انقلاب)کاستی‌های خیلی زیاد و نادرستی زیادی دارند، از یک طرف به عهدهء نویسنده و مؤلف است که مثلا ننویسد که‌ یونانیان ۱۵۰۰ ق.م اشعار هومر را از حفظ می‌خواندند،بعد در صفحهء بعد بگوید یونانیان در ۷۰۰-۸۰۰ ق.م شهر نشین شدند، این تضادها آشکار است.اگر یونانیان در ۱۵۰۰ ق.م شهر نشین بودند ممکن بود اشعار هومر را بخوانند اما اشعار هومر درباره حمله به‌ شهر است یعنی شهر نشینی،پس چه طور اینها تازه در ۷۰۰-۸۰۰ ق.م شهر نشین شدند ولی از قبل شهر داشتند؟این امکان ندارد. یا این‌که مثلا در کتاب تاریخ درسی نوشته شده است زبان فارسی‌ باستان«مشتق»است،این کلمه را از سانسکریت گرفته‌اند یا مثلا در دورهء هخامنشی فارسی باستان می‌نوشتند اما پهلوی حرف می‌زدند، یا هخامنشیان دژهایی داشتند که به آنها«ساخلو»می‌گفتند.کلمهء ساخلو،«روسی»است!اگر روسی است چه طور هخامنشیان به‌ قلعه‌های دفاعی خود ساخلو می‌گفتند؟کاربرد کلمات خیلی مهم‌ است.یا نوشته‌اند که هر وقت دشمن به ایلام حمله می‌کرد اینها به‌ کوه‌ها فرار می‌کردند.اگر که یک همچنین چیزی بود ۲۵۰۰ سال‌ تاریخ نداشتیم که حتی در نامنامه شاهان سومری هست که ایلام آمده‌ و پادشاهی را گرفته است و با تاریخ اسطوره‌ای ۳۵۰ سال حکومت‌ کرده است.همچنین چیزی نبوده و حملات دو طرفه بوده است. گاهی این چیره می‌شد و گاهی آن یکی،کجا ایلامیها مدام فرار می‌ کردند،اگر فرار می‌کردند که سلسلهء«کاشی»ها را منقرض‌ نمی‌کردند«ادمیداری»را در کودتا نمی‌کشتند،سال‌ها باعث درد سر و انقراض سلسله اورسوم در ۲۰۰۴ ق.م نمی‌شدند.این‌که پادشاه‌ انشان می‌آید آخرین پادشاه سومری«ایبسین»را می‌گیرد و به انشان‌ ما سوگنامه‌ای در از بین رفتن شهر اور توسط ایلامی‌ها نباید می‌داشتیم.کجا این بدبخت‌ها فرار می‌کردند.۲۰۰۰ سال تاریخ‌ ایلام را در هفت،هشت سطر نوشته‌ایم.آن هم توهین به او شده‌ است.معلم تاریخ یکی این‌که باید این کتاب را درس بدهد و اگر خلاف آن بگوید،می‌گویند لا طائلات می‌گوید و اگر طبق آن‌ بگوید،به بچه‌ها بد آموزی کرده است.پس به عهدهء نویسندهء ماست‌ که اگر کتابی می‌نویسد درست بنویسد.در کجای دنیا همچین چیزی‌ هست؟اگر من امروز بیایم سکه ضرب کنم شما نمی‌گوئید که تقلبی‌ ضرب کرده‌اید؟شما در کتاب خود نوشته‌اید که مردم سکه ضرب‌ کردند،مردم که نمی‌توانند سکه ضرب کنند.حکومت سکه ضرب‌ می‌کند.۳۰۰۰ کیلومتر راه بین بابل تا سارد را مردم می‌کشند یا یک‌ حکومت قوی نیرومند؟

*آقای دکتر،در مورد انشعاب زبان فارسی باستان از سانسکریت صحبت کردید….

-صحبت مشتق است،کلمهء مشتق،معنی خاص دارد، می‌توانیم بگوئیم هم خانواده با سانسکریت است،ولی مشتق‌ نیست،چرا که در این صورت باید قائل بشویم به این سانسکریت‌ پدر فارسی باستان است که نیست.

*ولی می‌توان گفت هر دو یک منشأ دارند؟

-هر دو یک منشأ دارند،بحثی روی آن نیست،(حرف نیست) به کارگیری کلمهء مشتق است که همه چیز را خراب کرده است.یا کجا در آن زمان پهلوی صحبت می‌کردند؟پهلوی مربوط به پارت‌ است،پارتی در فارسی پهلوی شده است که پهلوانی را هم از آن‌ گرفته‌اند.زمان هخامنشیان چگونه می‌توانستند پارتی صحبت کنند که در گوشهء شمال شرقی ایران بوده است؟

*با تشکر فراوان،سؤالات بی‌شمار دیگری هم هست،اما نمی‌خواهیم دیگر وقت جنابعالی را بگیریم.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/10479/5/text
__________________________________________________________________________________

منشور کورش حرف های زیادی برای گفتن دارد

ین روزها کمتر رسانه‌ای را می‌توان یافت که در ریز و درشت اخبارش جایی برای خبر نمایش منشور کورش در ایران خالی نگذاشته باشد؛ منشوری که برای آمدنش به ایران مسیری ۵ ساله را طی کرد و این روزها تمامی دوستداران میراث فرهنگی چشم انتظار هستند که ببینند سرانجام این منشور برای نمایشی چند ماهه به ایران می‌آید یا خیر؟ موزه ملی بریتانیا برای نمایش این اثر تاریخی از حدود ۵ سال پیش تاکنون هر بار بهانه‌ای آورد تا در نهایت و پس از کش و قوس‌های فراوان اعلام شود این اثر در خردادماه ۸۸ به ایران انتقال داده می‌شود وعده‌ای که هنوز و در پایان این سال تحقق نیافته است.! اما پیدا شدن تکه‌های کوچک به چه‌اندازه در اصل ماجرا و نیامدن این اثر به ایران موثر هستند و همچنین با یافتن این تکه‌ها آیا نکات جدیدتری را می‌توان در این زمینه به دست آورد، بهانه‌ای شد تا به سراغ عبدالمجید ارفعی، پژوهشگر و کارشناس زبان‌های باستانی برویم. استاد ارفعی که شهریور امسال ۷۰ سالگی تولدش را جشن گرفته نزدیک به ۴ دهه است که به‌طور مستقیم با متون تاریخی نبشته شده روی منشور کورش و دیگر خط‌های باستانی عیلامی سر و کار داشته است. او مدرک دکتری خود را سال ۱۳۵۳ از دانشگاه مؤسسه شرقی شیکاگو گرفته است و در کارنامه علمی خود چاپ کتاب فرمان کورش بزرگ یا همان منشور کورش را در کنار تحقیق و خوانش کتیبه‌های تخت‌جمشید دارد. راه‌اندازی تالار کتیبه‌های موزه ملی، ترجمه متن‌های حقوقی بین‌النهرین از روی کتیبه‌های تاریخی و البته نگارش کتاب تاثیر جغرافیای فارس براساس گل نوشته‌های تخت‌جمشید، از جمله آثار برجسته وی است. گفتگوی زیر در روزهایی با این استاد پیشکسوت انجام شده است که هنوز منشور کورش در راه‌ آمدن یا نیامدن به ایران برای نمایشی هرچند کوتاه سرگردان است.

می‌خواهم با این پرسش شروع کنم که بسیاری از رسانه‌ها و حتی برخی مقامات دولتی از نمایش منشور کورش در ایران با جمله «بازگشت منشور به ایران یاد می‌کنند»، آیا به نظر شما صحیح است؟

نه، من این جمله را قبول ندارم، زیرا منشور کورش از ایران بیرون نرفته است که بخواهد روزی برگردد. این اثر از بابل که یکی از شهرهای تاریخی عراق به شمار می‌رود خارج شده و به موزه بریتانیا رفته است، اما به اشتباه بسیاری در محاورات شخصی خود می‌گویند به عنوان مثال منشور کورش به ایران بر می‌گردد.

مسوولان موزه بریتانیا اعلام کرده‌اند به واسطه کشف تکه‌های جدیدی از منشور کورش پس از حدود ۵ سال و چندین بار بدعهدی، نمایش این اثر را به تعویق می‌اندازند. به نظرتان کشف این تکه‌ها می‌تواند صحت داشته باشد یا این موضوع تنها یک بهانه است؟

ببینید من روی سایت موزه بریتانیا چیزی در این باره ندیدم؛ اما این کشف می‌تواند از نگاهی درست باشد، زیرا بریتیش میوزیم در دنیای معاصر، گنجینه عظیمی از تاریخ باستان را در دل خود پنهان کرده است. خود من نزدیک به ۱۵۰ جلد از گل نبشته‌های آن را چاپ شده دیده‌ام که نشان از مخزنی بزرگ در این زمینه دارد. این مساله می‌تواند بازپیدایی قطعه‌ جدیدی باشد که در این گنجینه عظیم نگهداری می‌شود یا آن‌که توجه به تکه‌ای دیگر باشد که در گنجینه‌های دیگر دنیا وجود داشته و این روزها در اختیار بریتیش میوزیم قرار گرفته و البته شناسایی شده است. باز هم تاکید می‌کنم که من تاکنون چیزی در این باره روی سایت رسمی این موزه ندیده‌ام.

در صورت کشف این تکه‌ها واقعا اینها چقدر در بیشتر دانستن ما از این منشور کمک می‌کند؟

خیلی کمک می‌کند، زیرا اطلاعات ما اکنون به هر حال قطعات شکسته شده‌ای است که جسته و گریخته از چیزی که ما از سال ۱۹۷۲ شناسایی و مولاژ آن را تهیه کرده‌ایم به دست آمده و این تکه‌های جدید می‌تواند اطلاعات تازه به ما بدهد. ببینید ما اکنون اطلاعات جالبی از روی این منشور داریم. به عنوان مثال هزینه‌های روزانه برای پرستشگاه اسگیله (معبد مردوک، خدای بزرگ بابلی) چقدر بوده است. با این اطلاعات می‌دانیم کورش شروع به بازسازی دیوار حصار شهر کرده است که در جایی از این منشور بصراحت می‌گوید خودم تکمیلش کردم. در آن زمان چون رود فرات از وسط بابل می‌گذشته، جاهایی که احتمالا آسیب دیده با قیر و آجر بازسازی شده است. در هر صورت کشف این قطعات صددرصد اطلاعات کامل‌تری به ما می‌دهد که چه اتفاقات دیگری در آن زمان روی ‌داده است و ایرانیان باستان به چند درصد از دانش و فناوری رسیده بودند که خواسته‌اند آن را روی منشوری حک کنند.

بعضی‌ها معتقدند وجه حقوق بشری منشور کورش در کنار دیگر وجوه اثر تاریخی است که اطلاعاتی ذی‌قیمت به ما می‌دهد، اما تا کنون تنها این وجه از آن پر رنگ شده است. شما با این موضوع موافق هستید یا خیر؟

ببینید آن قسمت حقوق بشر این منشور بخشی از گزارش کورش از فتح بابل است. آن قسمت نهایی که حالا یک تکه نیز به آن چسبانده شده در واقع سرانجام کار است که به عنوان مثال کورش چه کارهایی پس از فتح در بابل انجام داده است. این کتیبه نوشته روحانیون پرستشگاه مردوخ در بابل است. این منشور چندین بخش دارد، اما در بخش اول آن آمده است که وقتی نبونید (بخت‌النصر) پادشاه بوده و بیداد و ستم روا می‌داشته، خدایان خشمگین شدند و شهرهایشان را رها کردند و مردوخ در شهرها به دنبال یک آدم دادگر گشت و کورش را پیدا کرد و دستش را گرفت و رهنمون شدند به سمت بابل. می‌توان گفت کورش بزرگ، بی‌جنگ و خونریزی و تنها در عرض یک روز یا حداکثر ۲ روز بابل را فتح کرده است؛ به عنوان مثال ۲ روز قبلش می‌بینیم که کورش در ۶۰ کیلومتری بابل بوده است و ۲ روز بعدش در بابل بوده است. یعنی ۱۰ مهرماه ۵۳۸ قبل ازمیلاد در ۶۰ کیلومتری بابل بوده و ۱۲ مهرماه نیز در خود بابل بوده است و این‌که در بخش دیگری از منشور از اهدای هدایایی گفته شده که از کل جهان آن روز برای کورش آمده و سپس پادشاهی‌اش را پذیرفته‌اند. اما در مورد آن تکه حقوق بشر منشور تنها این نکته است که کورش می‌گوید: «سربازان من دوستانه در کاخ بابل قدم برمی‌داشتند و دوستانه بوده است هر کاری که انجام شده و من هم نگذاشته‌ام کسی کس دیگری را اذیت کند و بترساند» و بعد از این گزارش‌ها ادامه می‌دهد: «خدایان من خشنود شدند و با شکست مردوخ برای من و سربازانم و فرزندانم دعا کردند» و سپس می‌گوید که آن‌گاه من این کارها را در بابل کرده‌ام. البته این تنها بخشی از منشور است که برای شما بازگو کردم، اما قسمت حقوق بشر منشور بخشی از اطلاعات فراوانی است که این منشور می‌تواند به ما بدهد.

الان فرضیه‌ای وجود دارد که برخی معتقدند منشور کورش بیش از یکی بوده مثلا ۱۰ عدد که کورش آن را به تمام دنیا فرستاده، شما با این موضوع موافق هستید؟

نه، به هیچ وجه من با این موضوع موافق نیستم؛ زیرا اولا این کتیبه نوشته روحانیون بابل است و برای بابل نوشته شده است؛‌ کارهایی که کورش در بابل کرده است. اگر گزارش فتحی باشد که به جاهای دیگر فرستاده شده باشد به احتمال ۹۹ درصد می‌توانسته به خط آرامی (خطی است که آرامی‌ها از عبری گرفته و به اشکال مختلف درآورده‌اند) نگاشته شده باشد. چون زبانی بوده است که تمام غرب آسیا (از عراق و خود بابل) در زمان کورش به کار می‌بردند. از سویی غرب بابل یعنی غرب عراق، سوریه وفلسطین همه‌ چون خطشان آرامی شده بود، پس آرامی می‌دانستند، بنابراین منشور نمی‌توانسته به خط میخی نوشته شده باشد، بلکه به آرامی نوشته شده است. با این اوصاف اگر واقعیت این گونه بوده است (البته منهای آن قسمتی که کورش در بابل چه کرده است) دیگر برای اقوام دیگر نیازی نبوده است که این منشور فرستاده شود. به همین دلایل که گفته شد شک دارم که از این منشور تعداد بیشتری وجود داشته و به اقصا نقاط جهان فرستاده شده باشد.

پس با این توصیف تکه‌هایی که موزه بریتانیا پیدا کرده است از کجا منشا می‌گیرند؟

قطعه قبلی را در دانشگاه ییل پیدا کرده‌اند و می‌توانند تکه‌ها همه جای دنیا باشند.

من شنیدم که در موزه چین هم تکه‌هایی از این منشور وجود دارد. شما این موضوع را شنیده‌اید؟

من نشنیدم، اما اگر وجود داشته باشد بسرعت ترجمه‌اش را در سایت موزه بریتانیا اضافه می‌کردند. من هفته پیش در سایت موزه فقط خبر پیدا کردن قطعه‌ای را دیدم که سال ۱۹۷۲ پیدا شده و دیگر هیچ خبر جدیدی در این زمینه اعلام نشده است.

با این توصیف شما، تصور من این است که مسوولان موزه انگلیس برای نمایش ندادن این اثر در ایران به دنبال بهانه هستند.

بله، ممکن است و من و عده دیگری هم‌چنین تصور می‌کنیم که این تعلل به عمد صورت می‌گیرد.

خب آنها چرا نباید چنین اثری را به ایران بفرستند؟

برای این‌که انگلیسی‌ها موضوع امنیت شیء تاریخی خودشان را مطرح می‌کنند؛ زیرا یک سند با ارزش باستانی را دارند و به قول خودشان نمی‌خواهند خطری وجود داشته باشد. حالا هرچقدر هم بیمه‌اش بکنند مهم نیست. غربی‌ها معتقدند مونالیزا را ۱۰۰ میلیارد دلار بیمه کنید، اگر خراب شد دیگر مونالیزا نیست. آثار باستانی که دیگر نمونه نخواهند داشت، هرکدام به نوبه خود یک شیء بسیار با ارزش کهن هستند که دیگر تکرار نمی‌شوند. آنها با این تصور که شاید امنیت اثر در ایران تامین نشود نمی‌خواهند به ایران بیاید.

من شنیده بودم اینها بیشتر بهانه‌شان به این خاطر است که می‌گویند شما در ایران موزه استاندارد برای نمایش ندارید و بحث حفاظت و امنیت آن را در همین موضوع خلاصه می‌کنند.

این یکی را نمی‌دانم.

اما این را قبول دارید که موزه‌های ما اکنون استاندارد نیست؟

خب برای پاسخ این پرسش باید خاطره‌ای تعریف کنم. یادم می‌آید تابستان ۱۳۳۳ بود که من به موزه ایران باستان رفتم. درست زمانی بود که کشفیات تپه مارلیک به نمایش در آمده بود. دوباره در سال ۱۳۳۵ که دانشجو بودم به این موزه رفتم و در نهایت سال‌ها بعد از آن که مدت‌ها ایران نبودم، وقتی برگشتم و دوباره به موزه ایران باستان رفتم دیدم در طول چندین دهه تنها کم و بیش یک یا دو شیء اضافه شده بود و البته همان چیزهایی که از قدیم وجود داشت در همان محل قدیمی دوباره وجود داشتند. بی‌آن‌که موزه هیچ تغییری داشته باشد یا آن‌که مقاوم‌تر شود. ببینید، نگهداری آثار تاریخی در موزه ویژگی‌های خاصی می‌خواهد.

می‌خواهم به پرسش قبل برگردم و این‌که برخی معتقدند بخشی از این منشور که در آن به حقوق بشر پرداخته شده، پررنگ‌تر شده است. در این منشور نکات دیگری هست که کمتر به آن توجه می‌شود؟

مثلا چه موضوعاتی؟

بحث‌های مختلفی از چگونگی زندگی مردمان باستان و حتی دینداری کورش .

اگر کسی روند نوشتن نوشته‌های باستانی بین‌النهرین را بداند، این صحبت را نمی‌کند، زیرا نوشته‌های باستانی روال بخصوصی دارند. معمولا با ترکیب کلمه آن‌گاه که… شروع می‌شوند، سپس گزارشی از اتفاقی می‌دهند و بعد در انتها می‌گویند به عنوان مثال بعد از این اتفاق من چنین کاری کردم. ببینید، در این منشور بخش اولش که نمی‌تواند در مورد خداپرستی باشد برای این‌که درباره ظلم و ستم و جوری است که نبونید (بخت‌النصر) روا می‌داشته است. در آخرش هم ما می‌توانیم ببینیم چه کارهایی کرده است. حالا جایی شاید سطر آخرین منشور به این موضوع اشاره کرده باشد که البته من نمی‌توانم در این باره اظهار نظری بکنم.

آقای دکتر واقعا ‌چنین منشوری نمی‌توانسته چند تا باشد؟ زیرا برخی معتقدند کورش با چندتایی بودن این منشور می‌خواسته آن را برای تمام دنیای آن زمان بفرستد.

این‌که بازسازی بخشی از پرستشگاه مردوک و البته نذر و نذوراتی که در این پرستشگاه صورت گرفته دلیل موجهی نیست که برای تمام دنیا فرستاده شود. مثلا در این منشور می‌گوید من در لودیه این کار را کردم، در کادازاکیا این کار را کردم یا در فلسطین این کار را کردم، اینها دلیل موجهی برای فرستادن این منشور به تمام جهان نیست.

اگر قرار باشد اطلاعات جدیدتری درباره کشف تکه‌های جدید این منشور به دست آوریم، به نظر شما این اطلاعات دست اول است؟

ببینید، در این زمینه دو دیدگاه مطرح می‌شود؛ اول دید علمی است که ریزترین نکات این کتیبه که برای من به عنوان یک زبان‌دان مجهول مانده آشکار می‌شود که خیلی با ارزش است. اما از دید دیگر ما تمام چیزی که از منشور خواسته‌ایم به دست آورده‌ایم و این کشف نمی‌تواند اطلاعات دست اول‌تری به ما بدهد. به عبارت دیگر ما انتظار چیز زیادی از این تکه‌های کوچک نداریم. یعنی خارج از انتظارم چیز مهمی در این تکه‌ها نخواهد بود مگر تکمیل آن داده‌هایی که دارم.
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100865790247
_______________________________________________________________________________________________

مصاحبه با دکتر ارفعی در کش و قوس آمدن منشور کورش به ایران

استاد عبدالمجید ارفعی، پژوهشگر و کارشناس زبان‌های باستانی که نزدیک به ۴ دهه است به‌طور مستقیم با متون تاریخی نبشته شده روی منشور کوروش و دیگر خط‌های باستانی عیلامی سر و کار داشته، مدرک دکترى خود را سال ۱۳۵۳ از دانشگاه مؤسسه شرقى شیکاگو گرفته است و در کارنامه علمی خود چاپ کتاب فرمان کوروش بزرگ یا همان منشور کوروش را در کنار تحقیق و خوانش کتیبه‌هاى تخت‌جمشید دارد. راه‌اندازى تالار کتیبه‌هاى موزه ملى، ترجمه متن‌هاى حقوقى بین‌النهرین از روى کتیبه‌های تاریخی و البته نگارش کتاب تاثیر جغرافیاى فارس براساس گل نوشته‌هاى تخت‌جمشید، از جمله آثار برجسته اوست. او یکی از معدود انسان‌های کره هستی است که به زبان‌های اوستایی و پهلوی تسلط دارد و تنها عیلامی خوان (کسی که می‌تواند خطوط باستانی دوره عیلامی را ترجمه کند) در جهان به حساب می آید.

آقای دکتر بسیاری از رسانه‌ها و حتی برخی مقامات دولتی از نمایش منشور کوروش در ایران با جمله «بازگشت منشور به ایران یاد می‌کنند»، آیا به نظر شما صحیح است؟

نه، من این جمله را قبول ندارم، زیرا منشور کوروش از ایران بیرون نرفته است که بخواهد روزی برگردد. این اثر از بابل که یکی از شهرهای تاریخی عراق به شمار می‌رود خارج شده و به موزه بریتانیا رفته است، اما به اشتباه بسیاری در محاورات شخصی خود می‌گویند به عنوان مثال منشور کوروش به ایران بر می‌گردد.

به نظرتان کشف تکه‌های جدید از منشور کوروش چقدر در بیشتر دانستن ما از این منشور کمک می‌کند؟

خیلی کمک می‌کند، زیرا اطلاعات ما اکنون از قطعات شکسته شده‌ای به دست آمده که جسته و گریخته از سال ۱۹۷۲ و از طریق مولاژ منشور تهیه کرده‌ایم و این تکه‌های جدید می‌تواند اطلاعات تازه به ما بدهد. ما اکنون اطلاعات جالبی از روی این منشور داریم. به عنوان مثال هزینه‌های روزانه برای پرستشگاه اسگیله (معبد مردوک، خدای بزرگ بابلی) چقدر بوده است. با این اطلاعات می‌دانیم کوروش شروع به بازسازی دیوار حصار شهر کرده است که در جایی از این منشور به صراحت می‌گوید خودم تکمیلش کردم. در آن زمان چون رود فرات از وسط بابل می‌گذشته، جاهایی که احتمالا آسیب دیده با قیر و آجر بازسازی شده است. در هر صورت کشف این قطعات صددرصد اطلاعات کامل‌تری به ما می‌دهد که چه اتفاقات دیگری در آن زمان روی ‌داده است و ایرانیان باستان به چند درصد از دانش و فناوری رسیده بودند که خواسته‌اند آن را روی منشوری حک کنند.
انگلیسی‌ها یک سند با ارزش باستانی دارند و به قول خودشان نمی‌خواهند
خطری وجود داشته باشد. حالا هرچقدر هم بیمه‌اش بکنند مهم نیست.
غربی‌ها معتقدند مونالیزا را ۱۰۰ میلیارد دلار بیمه کنید، اگر خراب شد
دیگر مونالیزا نیست. آثار باستانی که دیگر نمونه نخواهند داشت

تولید قیر؟

بله قیر. ما از خیلی پیشتر‌ها قیر را در ایران باستان به کار می‌بردیم. زیرا اولا این‌که قیر طبیعی از زمین به بیرون می‌جوشیده است، هم در عراق و هم در ایران. ما اکنون در نزدیک مسجد سلیمان می‌بینیم که چشمه‌های قیر طبیعی هنوز هم وجود دارند. در عراق هم از این چشمه‌های قیر کناره رود فرات وجود دارد. شما در گورهای شوش پیش از این‌که عیلامی‌ها به شوش بیایند ظرف‌های قیری بسیار مستحکمی می‌بینید. فرانسوی‌ها که در این محوطه‌های تاریخی کار می‌کردند، می‌گفتند ما نمی‌دانیم در آن زمان ایرانیان چگونه این کاسه‌ها را پرورانده‌اند که از سنگ سخت‌تر شده است.
بعضی‌ها معتقدند وجه حقوق بشری منشور کورش در کنار دیگر وجوه اثر تاریخی است که اطلاعاتی ارزشمندی به ما می‌دهد، اما تا کنون تنها این وجه از آن پر رنگ شده است. شما با این موضوع موافق هستید یا خیر؟

ببینید آن قسمت حقوق بشر این منشور بخشی از گزارش کوروش از فتح بابل است. آن قسمت نهایی که حالا یک تکه نیز به آن چسبانده شده در واقع سرانجام کار است که به عنوان مثال کوروش چه کارهایی پس از فتح در بابل انجام داده است.
این کتیبه نوشته روحانیون پرستشگاه مردوخ در بابل است. این منشور چندین بخش دارد، اما در بخش اول آن آمده است که وقتی نبونید (بخت‌النصر) پادشاه بوده و بیداد و ستم روا می‌داشته، خدایان خشمگین شدند و شهرهایشان را رها کردند و مردوخ در شهرها به دنبال یک آدم دادگر گشت و کوروش را پیدا کرد و دستش را گرفت و رهنمون شدند به سمت بابل. می‌توان گفت کورش، بی‌جنگ و خونریزی و تنها در عرض یک روز یا حداکثر ۲ روز بابل را فتح کرده است؛ به عنوان مثال ۲ روز قبلش می‌بینیم که کوروش در ۶۰ کیلومتری بابل بوده است و ۲ روز بعدش در بابل بوده است. یعنی ۱۰ مهرماه ۵۳۸ قبل ازمیلاد در ۶۰ کیلومتری بابل بوده و ۱۲ مهرماه نیز در خود بابل بوده است و این‌که در بخش دیگری از منشور از اهدای هدایایی گفته شده که از کل جهان آن روز برای کورش آمده و سپس پادشاهی‌اش را پذیرفته‌اند. اما در مورد آن تکه حقوق بشر منشور تنها این نکته است که کوروش می‌گوید: «سربازان من دوستانه در کاخ بابل قدم برمی‌داشتند و دوستانه بوده است هر کاری که انجام شده و من هم نگذاشته‌ام کسی کس دیگری را اذیت کند و بترساند، و بعد از این گزارش‌ها ادامه می‌دهد: «خدایان من خشنود شدند و با شکست مردوخ برای من و سربازانم و فرزندانم دعا کردند» و سپس می‌گوید که آن‌گاه من این کارها را در بابل کرده‌ام. البته این تنها بخشی از منشور است که برای شما بازگو کردم، اما قسمت حقوق بشر منشور بخشی از اطلاعات فراوانی است که این منشور می‌تواند به ما بدهد.
فرانسوی‌ها که در این محوطه‌های تاریخی کار می‌کردند، می‌گفتند
ما نمی‌دانیم در آن زمان ایرانیان چگونه این کاسه‌ها را پرورانده‌اند
که از سنگ سخت‌تر شده است
الان فرضیه‌ای وجود دارد که برخی معتقدند منشور کورش بیش از یکی بوده. مثلا ۱۰ عدد که کوروش آن را به تمام دنیا فرستاده، شما با این موضوع موافق هستید؟
نه، به هیچ وجه من با این موضوع موافق نیستم؛ زیرا اولا این کتیبه نوشته روحانیون بابل است و برای بابل نوشته شده است؛‌ کارهایی که کورش در بابل کرده است. اگر گزارش فتحی باشد که به جاهای دیگر فرستاده شده باشد، به احتمال ۹۹ درصد می‌توانسته به خط آرامی (خطی است که آرامی‌ها از عبری گرفته و به اشکال مختلف درآورده‌اند.) نگاشته شده باشد. چون زبانی بوده است که تمام غرب آسیا (از عراق و خود بابل) در زمان کوروش به کار می‌بردند. از سویی غرب بابل یعنی غرب عراق، سوریه، فلسطین همه‌ چون خطشان آرامی شده بود، پس آرامی می‌دانستند، بنابراین منشور نمی‌توانسته به خط میخی نوشته شده باشد، بلکه به آرامی نوشته شده است. با این اوصاف اگر واقعیت این گونه بوده است (البته منهای آن قسمتی که کوروش در بابل چه کرده است) دیگر برای اقوام دیگر نیازی نبوده است که این منشور فرستاده شود. به همین دلایل که گفته شد شک دارم که از این منشور تعداد بیشتری وجود داشته و به اقصا نقاط جهان فرستاده شده باشد.

پس با این توصیف تکه‌هایی که موزه بریتانیا پیدا کرده است از کجا منشا می‌گیرند؟
قطعه قبلی را در دانشگاه ییل پیدا کرده‌اند و می‌تواند تکه‌ها همه جای دنیا باشند.
آقای دکتر واقعا ‌چنین منشوری نمی‌توانسته چند تا باشد؟ زیرا برخی معتقدند کوروش با چندتایی بودن این منشور می‌خواسته آن را برای تمام دنیای آن زمان بفرستد.
این‌که بازسازی بخشی از پرستشگاه مردوخ و البته نذر و نذوراتی که در این پرستشگاه صورت گرفته دلیل موجهی نیست که برای تمام دنیا فرستاده شود. مثلا در این منشور می‌گوید من در لودیه این کار را کردم، در کادازاکیا این کار را کردم یا در فلسطین این کار را کردم، اینها دلیل موجهی برای فرستادن این منشور به تمام جهان نیست.

چرا انگلیس برای فرستادن چنین اثری به ایران تعلل می کرد؟

انگلیسی‌ها موضوع امنیت شیء تاریخی خودشان را مطرح می‌کنند؛ زیرا یک سند با ارزش باستانی را دارند و به قول خودشان نمی‌خواهند خطری وجود داشته باشد. حالا هرچقدر هم بیمه‌اش بکنند مهم نیست. غربی‌ها معتقدند مونالیزا را ۱۰۰ میلیارد دلار بیمه کنید، اگر خراب شد دیگر مونالیزا نیست. آثار باستانی که دیگر نمونه نخواهند داشت، هرکدام به نوبه خود یک شیء بسیار با ارزش کهن هستند که دیگر تکرار نمی‌شوند. آنها با این تصور که شاید امنیت اثر در ایران تامین نشود نمی‌خواهند به ایران بیاید.

قبول دارید که موزه‌های ما اکنون استاندارد نیست؟

خب برای پاسخ این پرسش باید خاطره‌ای تعریف کنم. یادم می‌آید تابستان ۱۳۳۳ بود که من به موزه ایران باستان رفتم. درست زمانی بود که کشفیات تپه مارلیک به نمایش در آمده بود. دوباره در سال ۱۳۳۵ که دانشجو بودم به این موزه رفتم و در نهایت سال‌ها بعد از آن که مدت‌ها ایران نبودم، وقتی برگشتم و دوباره به موزه ایران باستان رفتم دیدم در طول چندین دهه تنها کم و بیش یک یا دو شیء اضافه شده بود و البته همان چیزهایی که از قدیم وجود داشت در همان محل قدیمی دوباره وجود داشتند. بی‌آن‌که موزه هیچ تغییری داشته باشد یا آن‌که مقاوم‌تر شود.
ببینید نگهداری آثار تاریخی در موزه ویژگی‌های خاصی می‌خواهد. به عنوان مثال دانشگاه شیکاگو موزه بسیار کوچکی دارد، اما این موزه کوچک هم قسمت مخزن و هم قسمت نمایش آن طوری ساخته شده است که در تمام مدت سال با یک درجه رطوبت معین و ۲۱ درجه سانتی‌گراد ثابت است. ببینید چندین میلیون دلار برای این مهم در این موزه خرج کرده‌اند تا آثار تاریخی این موزه کوچک در نهایت دقت نگهداری شوند.
همه این خرج‌ها فکر می‌کنید به خاطر چه بود؟ تنها برای این‌که مسوولان این موزه دیدند یک تکه پارچه تاریخی که در این موزه نگهداری می‌شود ممکن است در صورت گرما و رطوبت از بین برود. رفتند و کل مجموعه را با صرف هزینه‌های چند میلیون دلاری تغییر دادند.
البته باید بگویم کار من موزه‌داری نیست و اطلاعاتی در مورد موزه ملی ایران ندارم که اشیا در این موزه اکنون چگونه نگهداری می‌شوند.
http://news.shirazefarda.com/showNews.php?news_id=2175
___________________________________________________________________________________

ترجمه ۲۵۵۳ گل نوشته تخت‌جمشید برای نخستین‌بار توسط دکتر ارفعی

عبدالمجید ارفعی در گفت‌وگو با خبرنگار جامعه فارس درباره ترجمه گل‌نوشته‌ها اظهار داشت: پیش از این فقط ۳۳ گل‌نوشته تخت جمشید ترجمه شده بود که استاد بنده “ریچارد هلک” آنها را ترجمه کرده بود. در حال حاضر پروژه ترجمه ۲۵۵۳ گل‌نوشته تخت جمشید را آغاز کرده‌ام.

به گفته این استاد زبان‌های باستانی این پروژه یک سال طول می‌کشد.

ارفعی گفت: گل‌نوشته‌های تخت جمشید به زبان فارسی و انگلیسی ترجمه خواهند شد که در نهایت به صورت کتاب، منتشر می‌شود

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910419000264
__________________________________________________________________

مصاحبه ایرانشهر با دکتر ارفعی

گفتم: استاد! خبری ازتان نیست؟ نگاهی معنادار انداخت و بخشی از شعرِ جمال‌الدین محمد پسر عبدالرزاق اصفهانی شاعر سده‌ی ششم را به آرامی ‌و با صدای مهربان و دلنشینش زمزمه کرد:
الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحزار الفرار ای عاقلان زین دیو مردم الفرار
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول زین هواهای عفن، زین آب های ناگوار

دکتر عبد المجید ارفعی را از زمانی‌که با نام کوروش بزرگ آشنا شدم،می‌شناسم.چرا که‌ او تنها مترجم ایرانی«فرمان کوروش بزرگ»از بابلی نو به پارسی است.

دکتر ارفعی در سال ۱۳۱۸ در بندر عباس به دنیا آمده و دانش‌آموخته‌ی زبان و ادبیّات‌ فارسی است.او توانست در سال ۱۳۵۳ از پایان‌نامه‌ی خود با عنوان«زمینه‌های‌ جغرافیای فارس براساس گل‌نوشته‌های تخت جمشید»در دانش‌گاه شیکاگو دفاع و درجه‌ی دکترای خود را از این دانش‌گاه بگیرد.

ایشان در کارنامه‌ی پربار خود،تجربه‌ی هم‌کاری با فرهنگستان ادب و هنر ایران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی،راه‌اندازی تالار کتیبه‌های موزه ملّی،هم‌کاری با بنیاد پژوهشی پارسه و پاسارگاد و پایگاه پژوهشی شوش و…را دارد.او تنها ایرانی است که‌ در زبان‌های ایلامی و اکدی(بابلی-آشوری)تخصص و هم‌چنین با زبان‌های سومری، پارسی باستان،اوستایی و پهلوی آشنایی دارد.

در یک روز پاییزی در دفتر کارش مهمانش بودیم و با او درباره‌ی سرنوشت ۳۰ هزار گل‌ نبشته‌ی تخت جمشید در دانش‌گاه شیکاگو،فرمان کوروش بزرگ،جفای روزگار و… صحبت کردیم.آن‌چه می‌خوانید حاصل این دیدار است و….

مسعود لقمان

*چه شد که شما به خواندن گل‌نبشته‌های باستانی‌ علاقه‌مند شدید و همه‌ی عمر را بر سر این‌کار نهادید؟

من از بچه‌گی دیوانه‌گی خاصی داشتم و آن چیزی نبود جز علاقه‌ی شدید به تاریخ.

از کلاس سوم-چهارم ابتدایی بود که حس کردم‌ تاریخ را با پوست و گوشتم درک می‌کنم و راحتی‌ خاصی با آن دارم.همین حس را با جغرافیا و فارسی‌ هم داشتم درحالی‌که هیچ‌گاه چنین نزدیکی را مثلا با ریاضیات در خود احساس نکردم.

به خاطر دارم که تابستان بود و تازه سال سوم متوسطه‌ را به پایان رسانده بودم که با چند تن از دوستان به‌ کتاب‌خانه‌ی ملّی در خیابان قوام السلطنه(۳۰ تیر) رفتیم.هنگامی‌که داشتم کارت کتاب‌ها را نگاه‌ می‌کردم تا از میان آن‌ها یکی را برای خواندن انتخاب‌ کنم،اتفاقی نگاهم به کتاب«گات‌ها»-سرود زرتشت‌ -از استاد ابراهیم پورداوود افتاد.کتاب را گرفتم و شروع به خواندن کردم.از خواندن آن بسیار لذّت‌ بردم،چرا که آهنگین،زیبا و لطیف بود.همان‌جا متن‌ اوستایی و ترجمه‌ی فارسی گات‌ها را کپی کردم و در خانه شروع به کلنجار رفتن با متن اوستایی گات‌ها کردم تا بتوانم زبان اوستایی را از روی آن فراگیرم.

*خاطرتان هست که چه سالی بود؟

دقیقا نه،سال سوم دبیرستان را تمام کرده بودم.شاید سال‌های ۳۴-۱۳۳۳ بود.به هر روی،این علاقه را با خود حفظ کردم.در سال چهارم دبیرستان،دبیر فرزانه‌ای داشتیم به نام جلال متینی که اکنون در امریکا زندگی می‌کند.او برایم الفبای پارسی باستان را آورد و من به کمک ایشان از روی آن شروع به یادگیری پارسی‌ باستان کردم.چندی بعد نیز در یکی از روزهایی که از میدان توپخانه می‌گذشتم نگاهم به کتاب«کارنامه‌ی‌ اردشیر پاپکان»ترجمه‌ی محمد جواد مشکور افتاد که‌ در کنار ترجمه‌ی فارسی،دارای متن پهلوی،لغت‌نامه، شکل نامه و…بود آن‌را خریدم و از روی آن شروع به‌ آموختن زبان پهلوی کردم.هم‌چنین یک‌سالی را که تا ورود به دانش‌گاه مانده بود،نزد موبد شهزادی پهلوی‌ آموختم.تا این‌که به دانش‌کده‌ی ادبیات وارد شدم و در آن‌جا با جدیت به فراگیری پارسی باستان،پهلوی‌ و اوستایی ادامه دادم.

در اینجا باید اشاره کنم که آشنایی من با خطوط قدیمی‌ از ترجمه‌ی بسیار شیوای داوود رسایی از الواح‌ سومری آغاز شد.

*استادان شما در دانشکده‌ی ادبیات چه کسانی‌ بودند؟

روان شادان ابراهیم پورداوود(زبان‌های اوستایی و پارسی باستان)،صادق کیا(زبان پهلوی)،ایندوشکر (سانسکریت)،پرویز ناتل خانلری،محمّد معین، بدیع الزمان فروزانفر،صادق گوهرین،ذبیح اللّه صفا، لطف علی صورتگر(زبان و ادبیات فارسی)،مدرّس‌ رضوی و بدیع الزمانی(زبان و ادبیات عربی)و استادان دیگر که روان همه‌ی آن‌ها شاد باد.

*چه شد که برای ادامه‌ی تحصیل به امریکا رفتید؟

برادرم به من کمک کرد تا بتوانم از سوی یکی از استادان دانش‌گاه پنسلوانیا،بورس تحصیل در رشته‌ی زبان‌های ایرانی را از آن دانش‌گاه دریافت‌ کنم.هنگامی‌که برای گرفتن توصیه‌نامه به نزد دکتر خانلری رفتم،ایشان از من خواست به جای این رشته، زبان‌های بین النهرین قدیم و ایلامی را فراگیرم تا خلاء این مسأله،در ایران پر شود.این موضوع را با استاد پورداوود در میان گذاشتم و ایشان از توصیه‌ی‌ دکتر خانلری بسیار استقبال کرد.چندی بعد(مهرماه‌ سال ۱۳۴۴)راهی امریکا شدم و هرچند که بورس‌ تحصیلی در رشته‌ی زبان‌های ایرانی را از دست دادم، اما توانستم پذیرش تحصیل در زبان‌های میان‌رودان‌ یا بین النهرین را از دانش‌گاه پنسلوانیا بگیرم.دو سالی‌ آن‌جا درس خواندم و از آن‌جا که دانش‌گاه پنسلوانیا متخصص زبان ایلامی نداشت،برای فراگیری ایلامی‌ رهسپار دانش‌گاه شیکاگو شدم.

*فرهنگستان ادب و هنر ایران که پیش از انقلاب‌ به سرپرستی روان‌شاد دکتر پرویز ناتل خانلری‌ اداره می‌شد،چه اهدافی را دنبال می‌کرد؟و شما به عنوان یکی از پژوهش‌گران این فرهنگستان چه‌ نقشی در پیشبرد این اهداف داشتید؟

این فرهنگستان دارای بخش‌های مختلف در زمینه‌های ایران‌شناسی بود که پژوهش‌گران در آن‌جا روی متون تاریخی،ادبی،استوره و…کار می‌کردند. در این فرهنگستان هرکس بنا به دانشی که داشت،

پژوهش می‌کرد.

چند سالی که در فرهنگستان کار می‌کردم،دو دغدغه‌ی‌ اصلی داشتم.یکی ترجمه‌ی فرمان کوروش بزرگ از بابلی نو به فارسی بود که نزدیک دو سال به درازا کشید و دیگری تهیه‌ی کتاب‌خانه‌ای مرجع بود.من توانستم‌ علاوه بر خرید کتاب برای این کتاب‌خانه،اشتراک‌ ۵۴ مجله‌ی معتبر را بگیرم و شرط من این بود که این‌ مجله‌ها باید از شماره‌ی نخست در اختیار کتاب‌خانه‌ی‌ ما قرار بگیرد.بنابراین حتا اگر نسخه‌ای از شماره‌های‌ قبلی آن مجله موجود نبود،آن‌ها آن نشریه را برایمان‌ زیراکس می‌کردند و می‌فرستادند.

*چه مقدار کتاب خریدید؟

سه تا چهار میلیون دلار،۸-۲۷ میلیون تومان به پول‌ آن زمان.البته اگر بخواهیم آن کتاب‌ها را اکنون تهیه‌ کنیم،قسمت آن سربه‌فلک می‌کشد.

*این کتاب‌خانه الان کجاست؟

در پژوهش‌گاه علوم انسانی است.از آن‌جایی که‌ این کتاب‌خانه بعد از انقلاب ارتباط خود را با فروش‌گاه‌های بزرگ کتاب قطع کرده،بسیاری از نشریات آن اکنون ناقص مانده است.

*چه انگیزه‌ای شما را برآن داشت تا«فرمان‌ کوروش بزرگ»را ترجمه کنید؟

خوب!یکی این‌که این تنها متنی است که از این‌ پادشاه بزرگ داریم و دوم این‌که قبلا روی این متن‌ کار کرده بودم و از کار کردن روی آن لذت می‌بردم و سوم این‌که با شادروان خانلری قرار گذاشتم که پس‌ از پایان کار ترجمه‌ی فرمان کوروش بزرگ به امریکا بروم و خواندن گل‌نبشته‌های تخت جمشید را آغاز کنم و برایش بفرستم تا ایشان آن‌ها را در ایران چاپ‌ کند که به انقلاب خورد و ایشان خانه‌نشین شدند و بعد من هم.

*چاپ دوم کتاب شما دربردارنده‌ی چه‌ افزوده‌هایی خواهد بود؟

در چاپ جدید،مقدمه و یادداشت‌ها را طولانی‌تر کرده‌ام.مثلا تمام گزارش مراسم سال نو را که در متون‌ بابلی ضبط شده و…را آورده‌ام.

*استوانه‌ی کوروش بزرگ چه‌گونه و کی کشف‌ شد و اکنون در کجا نگه‌داری می‌شود؟

در سال ۱۸۷۹ میلادی(۱۲۵۸ خورشیدی)، هرمزد رسام که بابل را برای بریتیش میوزیم حفاری‌ می‌کرد،این استوانه را یافت.این استوانه اکنون جزو مجموعه‌ی بریتیش میوزیم در لندن است.

*چه پژوهش‌هایی تاکنون روی این استوانه‌ صورت گرفته است و اکنون ما در کجای این‌ راهیم؟

نخستین نسخه‌برداری از منشور کوروش بزرگ‌ توسط تئوفیلوس گ.پینچس (Theophilus G. Pinches) در سال ۱۸۸۲ میلادی به چاپ رسید. نخستین آوانویسی لوحه نیز توسط سر هنری‌ راولینسون (Sir H.C.Rawlinson) در سال ۱۸۸۵ چاپ شد.نخستین ترجمه‌ی منشور را هم وایس‌ باخ آلمانی (Weiss Bach) در سال ۱۹۱۱ چاپ‌ کرد.پس از شش دهه از این ترجمه قسمتی از یک‌ لوحه‌ی استوانه‌ای که آن‌را از آن نبونئید پادشاه‌ بابل می‌دانستند و در موزه‌ی دانش‌گاه ییل (Yale) در امریکا نگه‌داری می‌شد و در حقیقت جزئی از لوحه‌ی کوروش بزرگ بود،به لوحه‌ی اصلی ملحق‌ گردید و در سال ۱۹۷۵ پرفسور پاول ریچارد برگر (Paul Richard Berger) استاد دانش‌گاه مونستر آلمان متن این قطعه را هم‌راه با متن لوحه‌ی اصلی به‌ همراه تصحیحات و یادداشت‌های بسیار سودمندی به‌ چاپ رساند.البته پیش از او نیز پرفسور آیلرز در سال‌ ۱۹۷۴ ترجمه‌ی خوبی از این استوانه ارایه کرده بود. من نیز توانستم برای نخستین بار قسمت‌هایی از سطر ۳۶ لوحه را بازسازی کنم و بر دانستنی‌های خود بر این‌ لوحه بیفزایم.

*بیش از ۲۵۰۰ سال از صدور فرمان کوروش‌ بزرگ می‌گذرد.این فرمان دربرگیرنده‌ی چه‌ مضامینی است که جهانیان آن‌را به عنوان«نخستین‌ منشور حقوق بشر»می‌دانند؟

بندهایی در این فرمان هست که می‌گوید:«…آن‌گاه‌ که سربازان بسیار من،دوستانه اندر بابل گام بر می‌داشتند،من نگذاشتم کسی در تمامی سرزمین‌های‌ سومر و اکد ترساننده باشد.من بابل و همه‌ی شهرهای‌ مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم.درمانده‌گان‌ باشنده در بابل را…درمانده‌گی‌هایشان را چاره‌ کردم و از بیگاری برهایندم و…».به دور از بزرگی‌ کوروش که شاید نمونه‌ای در تاریخ نداشته باشد، واقعیت این است که برخی جمله‌ها و تعبیرات این‌ فرمان کلیشه‌ای است که ما در همه‌ی نوشته‌های متون‌ پادشاهی می‌بینیم.این متن را یک روحانی بابلی‌ نوشته و بنابراین زیر نفوذ فرهنگ بین النهرین است. پس خواه‌ناخواه با متون و شیوه‌ی نگارش متن‌های‌ پادشاهی آشنایی دارد،چرا که اینان فرهیخته‌گان و درس‌خوانده‌گانند.ما شاید خیلی از این اصطلاحات‌ به کار رفته در فرمان را از ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد داشته‌ایم که مثلا عدل و داد را برقرار کردم و همه را در جای خودشان آرام نگه داشتم.امّا آن‌چه مهم است، این است که شاید کوروش تنها پادشاهی بوده که به‌ آن‌چه در فرمانش آمده عمل کرده و این فرق فرمان‌ اوست با فرمان پادشاهان دیگر.

مثلا شیوه‌ی آشوری‌ها این بوده که قتل و غارت کنند و به غنیمت ببرند.معابد را با خاک یک‌سان کنند و انسان‌ها را اسیر کرده و به آشور کوچ دهند.نمونه‌ای از این رفتارها را در نوشته‌ی آشور بانیپال(۶۴۵ پیش از میلاد)پس از فتح شوش می‌بینیم.پس از آشوری‌ها نیز نوبت به بابلی‌ها می‌رسد.آن‌ها نیز چنین می‌کنند و از آن‌جا که شریان‌های حیاتی در شرق و شمال‌ بسته شده،مدام به سوریه و اسراییل حمله می‌کنند و انسان‌ها را از محلی به محل دیگر کوچ می‌دهند.اما در مورد کوروش،دوست و دشمن چنین حرفی نزده‌اند و شهرت دادگری کوروش،قبل از این‌که سپاهیان او بابل را فتح کنند به بابل رسیده بود.چون براساس یک‌ متن باستانی،شورشی در بابل به هواداری کوروش‌ رخ می‌دهد که نبونئید آن‌را سرکوب می‌کند.البته من‌ گمان می‌کنم این نوشته بعدها نگارش شده است ولی‌ به هر روی،در آن رد پاهایی از حقیقت وجود دارد.

مهم‌ترین علتی که سبب شد،کوروش خیلی از سرزمین‌ها را بدون جنگ و خون‌ریزی فتح کند این بود که شهرت دادگری او به همه جا رسیده بود. و مردمان نیز از پادشاهی او خرسند بودند چرا که در سایه‌ی پادشاهای او از یورش‌ها و قتل و غارت‌های‌ سالیانه‌ی این قوم یا آن قوم نجات می‌یافتند.بنابراین‌ اگر کوروش به بخش بزرگی از فرمان خود عمل کرده‌ باشد که تاریخ این‌را گواهی می‌دهد،او نمونه‌ی‌ آرمانی یک شهریار دادگر در طول تاریخ است.

*آیا از زمان کوروش بزرگ گل‌نبشته‌ی دیگری‌ هم در دست داریم که آگاهی‌های بیشتری از این‌ پادشاه در دسترس ما بگذارد؟

ما دو گل‌نبشته‌ی دیگر داریم که من در چاپ دوم‌ فرمان کوروش بزرگ آن‌ها را خواهم آورد.

*چرا شما به عنوان تنها مترجم ایرانی«فرمان‌ کوروش بزرگ»با توجه به کتاب‌سازی‌های‌ اخیر که از سوی فرد یا افرادی،بدون حتا اندک‌ شناختی از خطوط باستانی و هم‌چنین بدون آگاهی‌ از زبان‌های خارجی و تنها با تغییر واژه‌گان کتاب‌ شما اقدام به چاپ کتاب‌هایی به عنوان«منشور کوروش هخامنشی»می‌نمایند،اقدامی برای‌ بازچاپ کتاب‌تان که بیش از ۳۰ سال از چاپ آن‌ می‌گذرد،نمی‌نمایید؟

البته همان‌گونه که عرض کردم،چاپ دوم کتاب در حال آماده شدن برای نشر است ولی در کل باید بگویم‌ که متاسفانه در ایران رسم نیست،هنگامی‌که من از کتابی برداشت می‌کنم،بنویسم که آن‌را وام‌دار فلانی‌ هستم.آن فلانی که من از کارش بهره می‌گیرم،از من که چشم‌داشت مادی ندارد و در ضمن اگر استاد بزرگ و برجسته‌ای باشد،اعتبار کار مرا هم افزایش می‌دهد.و این امر نه چیزی از من می‌کاهد و نه چیزی به او می‌افزاید. اما رسم امانت‌داری رعایت می‌شود.

متاسفانه برخی از پژوهش‌گران ایرانی به رسم امانت‌داری چندان پای‌بند نیستند و این،البته دردناک است. مثلا شما به این کتاب تاریخ ایلام که به زبان انگلیسی است بنگرید.ببینید این کتاب ۱۰۰ صفحه‌ای ۴۰ صفحه‌ مرجع دارد.آیا چیزی از نویسنده‌ی این کتاب کم شده؟نه تنها چیزی از نویسنده‌ی این کتاب کم نشده،بلکه حتا زمانی‌که خواننده می‌بیند وی مستند سخن می‌گوید و وانمود نمی‌کند که همه چیزدان است،طبعا اعتبار کارش‌ هم بالا می‌رود.ولی در ایران سنتی به غلط جا افتاده که که می‌خواهیم بگوییم که این منم که همه چیز می‌دانم.در حالی‌که ما اگر اندکی اندوخته داریم تنها از خواندن کارهای استادان بزرگ حاصل شده است.

متاسفانه اگر اعتراضی هم بکنی با فحش و ناسزا روبه‌رو می‌شوی.همان‌طور که من شدم و من دیدم هم‌کلام‌ شدن با چنین کسانی در شأن و شخصیت من نیست و من آدمی نیستم که بخواهم با دیگران دعوا کنم و برای‌ خودم حاشیه بتراشم،این بود که دیگر اعتراضی نکردم.

*چندی است که هفتم آبان‌ماه به عنوان سال‌روز صدور فرمان کوروش به شکل گسترده‌ای توسط ایرانیان در سراسر جهان برگزار می‌شود.امسال نیز بدین مناسبت سازمان میراث فرهنگی،بازدید از پارسه و پاسارگاد را در این روز رایگان اعلام کرد.نظر شما درباره‌ی تثبیت این روز به عنوان«روز ملی‌ ایران»چیست؟

(به تصویر صفحه مراجعه شود) البته معیار دقیقی برای تعیین این روز وجود ندارد. ولی اگر بنا است این روز به عنوان روزی نمادین‌ مطرح شود و این‌گونه نباشد که یک فرقه‌ی خاصی‌ بخواهد از بزرگی کوروش سوء استفاده کند و اغراض‌ سیاسی در کار نباشد،این‌را کار مثبتی ارزیابی‌ می‌کنم.

*یادم آمد که چندی پیش،شما بحث بازگشت‌ گل‌نبشته‌های پارسه یا تخت جمشید را که از سال‌ ۱۳۱۴ نزد دانش‌گاه شیکاگو به امانت مانده است‌ را مطرح کردید.ماجرا به کجا انجامید؟

گل‌نبشته‌های تخت جمشید با اجازه‌ی دولت وقت‌ ایران برای مطالعه و بررسی به دانش‌گاه شیکاگو منتقل شد و تا اواخر سال ۱۹۷۹ که روان‌شاد ریجارد هلک-استاد من و تنها استاد برجسته‌ی زبان‌ ایلامی در جهان-درگذشت،روزی نبود که این‌ پیرمرد ساعت‌های طولانی را صرف مطالعه‌ی این‌ گل‌نوشته‌ها نکند.

با پی‌گیری‌هایی که برای بازگرداندن این گل‌ نبشته‌های به ایران انجام دادم،بنا شد که به دانش‌گاه‌ شیکاگو بروم و آن‌ها را تحویل بگیرم و به ایران‌ بازگردانم.بنا به یک‌سری مسایل سازمان میراث‌ فرهنگی می‌خواست شخص دیگری را برای این‌ کار بفرستد که دانش‌گاه شیکاگو نپذیرفت.سپس‌ خودشان تصمیم گرفتند که ۳۰۰ تا ۳۰۰ بفرستند. نخستین محموله را که آوردند چون تبلیغات زیادی‌ در ایران و امریکا روی آن انجام شد،باعث گردید که گروهی سودجو،بلافاصله دادخواستی به دادگاه‌ بدهند که ایران در فلان بمب‌گذاری دست داشته و ما غرامت می‌خواهیم.هنگامی هم که دادگاهی برای‌ رسیدگی به دعاوی بازمانده‌گان قربانیان انفجار سال‌ ۱۹۹۷ اسراییل که مدعی بودند جمهوری اسلامی‌ ایران در آن دست داشته آغاز به کار کرد،از آن‌جا که وزارت امور خارجه‌ی ایران اعلام نمود که آن‌را به رسمیت نمی‌شناسد،طبعا وکیلی نیز برای دفاع به دادگاه امریکایی معرفی نکرد.لذ آن‌ها غیابی رای خود را مبنی بر حراج گل‌نبشته‌ها برای پرداخت غرامت صادر کردند.در غیاب ایران،امانت‌دار گل‌نبشته‌ها-دانش‌گاه‌ شیکاگو-خیلی تلاش کرد تا مانع صدور این حکم شود.آن‌ها حتّا حدود یک میلیون دلار به عنوان هزینه‌ی‌ وکالت در دادگاه اوّل خرج کردند.ولی از آن‌جا که دانش‌گاه،مالک گل‌نبشته‌ها نبود دادگاه،دانش‌گاه شیکاگو را طرف دعوی به شمار نیاورد در نتیجه آن‌ها کاری از پیش نبردند.

در حال حاضر نیز این گل‌نبشته‌ها در دانش‌گاه شیکاگو است و پژوهش‌گران در آن‌جا مشغول عکس‌برداری‌ و خواندن گل‌نبشته‌های آرامی هستند اما چون آن‌ها در گرو دادگاه‌اند،امکان بازگرداندن‌شان به ایران وجود ندارد.

*به غیر از زبان ایلامی آیا این الواح به زبان‌های دیگری هم هستند؟

بله.یک لوح از زبان‌های یونانی،فریژی،بابلی و این اواخر به پارسی باستان کشف شده است.

*چرا پس از گذشت بیش از هفت دهه از یافتن این گل‌نبشته‌های،بخش بزرگی از آن‌ها هنوز خوانده‌ نشده است؟

این‌گونه سخن گفتن کم‌لطفی است.تفاوتی که الواح ایلامی با الواح بابلی دارد،این است که الواح بابلی در زمینه‌های مختلف است از مشق ساده‌ی کودکان که استاد سرمشق داده و آن‌ها کار کردند تا مسایل پیچیده‌ی‌ ریاضی،نجوم،تجارت،هندسه،حقوق،پزشکی،شعر،استوره،تاریخ محض(روی‌دادنامه‌ها)و…را در برمی‌گیرد.اما در ایلامی غیر از ۶۰۰-۵۰۰ گل‌نبشته که از خوزستان به دست آمده و آن هم به زبان اکدی یا بابلی است که شاید بتوان در آن‌ها ردپایی از زندگی روزمره را یافت،بقیه آجرنبشته-سنگ‌نبشته پادشاهی‌ یا اسناد اداری و مالی هستند.

از آن‌جا که الواح بین النهرین به گونه‌ای مربوط به تاریخ اقوام و مذاهب گوناگون می‌شود،بدین خاطر هم‌ علاقه‌مندانی مایلند برای خواندن آن‌ها سرمایه‌گذاری کنند.مثلا پژوهش‌گری که الواح مربوط به داستان‌ گیل‌گمش را می‌خواند،اعلام کرد که درباره‌ی طوفان نوح مطالعه می‌کند.در این بین هم عده‌ای از یهودیان‌ و مسیحیان و…علاقه‌مند می‌شوند و روی این موضوع سرمایه‌گذاری می‌کنند.ولی از آن‌جا که الواح‌ ایلامی ارتباطی با تاریخ اقوام و مذاهب دیگر ندارد،بسیار مهجور مانده است.در الواح ایلامی چیزهایی که‌ نشان دهنده‌ی زندگی روزمره آن‌ها باشد،در دسترس نداریم.ما از الواح ایلامی می‌فهمیم که کارگران به چه‌ میزان حقوق می‌گرفتند ولی از روابطی که میان‌شان برقرار بوده،کوچک‌ترین اطلاعی نداریم.ما نمی‌دانیم که‌ آن‌ها چه‌گونه وصیت می‌کردند یا خدایانشان به چه کار می‌آمدند و هریک خدای چه بوده‌اند؟ما از این چیزها اطلاعی نداریم درحالی‌که از بین النهرین داریم،حتا شعر آن‌گونه‌اش را.از ایلام چون چنین چیزهایی در دسترس‌ نیست به این خاطر علاقه‌مند هم نداریم.این مسأله آن‌چنان حاد است که اگر من و یک امریکایی دیگر که‌ تحصیل خود را به خاطر درگذشت شادروان ریچارد هلک رها کرد،افتخار شاگردی او را پیدا نمی‌کردیم،ایشان‌ شاگرد دیگری در زمینه‌ی ایلامی نداشت.

*تعداد این گل‌نبشته چه‌قدر است؟

می‌گویند که حدود ۳۰ هزار تا است.البته همه‌ی آن گل‌نبشته‌ها،نوشته ندارند.خیلی از آن‌ها دارای مهر خالی‌اند.برخی دیگر نیز برای نگارش آماده شده‌اند ولی عاری از نوشته‌اند.

پس از آماده شدن گل‌نبشته‌ها برای مطالعه،چند سال پیش از جنگ جهانی دوم صرف رمزگشایی و بررسی‌های نخستین شد.شادروان هلک پس از گذراندن دوره‌ی‌ سربازی و بازگشت به دانش‌گاه شیکاگو،یک‌تنه به مطالعه و خواندن این گل‌نبشته‌ها پرداخت و حاصل کار بیش از ۴۰ سال تلاش وی،رمزگشایی و خواندن ۴۵۳۰ گل‌نبشته است که اگر با کار روی گل‌نبشته آشنایی داشته باشیم،درمی‌یابیم که کاری است بس سترگ.

ریچارد هلک ۲۰۸۷ عدد از این گل‌نبشته را خوانده و چاپ کرده(البته ۱۴۳ عدد از این گل‌نوشته‌ه را پوبل،کامرون و پیر پورو خوانده‌اند)و ۲۵۸۶ تای دیگر را هلک‌ پیش از فوتش خوانده که دارم آن‌ها را برای چاپ آماده می‌کنم ولی از آن‌جا که پولی برای چاپ آن‌ها ندارم،این‌کار زمین مانده.من نیز ۱۶۴ عدد از این گل‌نوشته‌ها را خوانده‌ام که بزودی چاپ خواهند شد.بنابراین روی‌هم رفته زیر ۵۰۰۰ تا خوانده شده و بین هشت تا ۱۰ هزار تای دیگر برای خواندن می‌ماند.

از آن‌جا که دانش‌گاه شیکاگو هزینه‌هایش را از کمک‌های مردمی تأمین می‌کند،خواندن این گل‌نبشته بسته‌گی به این دارد که آیا کسانی پیدا می‌شوند که حاضر شوند برای خواندن این گل‌نبشته به دانش‌گاه کمک کنند یا نه؟

*آیا از سوی ایرانیان کمکی برای خواندن این گل‌نبشته‌ها نشده است؟

نه!دریغ از حتا یک سنت.چند ماه پیش شنیدم دانش‌گاه شیکاگو ۳۰۰ نفر ایرانی ثروتمند را به میهمانی‌ای در دانش‌گاه دعوت می‌کند و از آن‌ها برای خواندن الواح‌ درخواست کمک می‌کند و از آنان می‌خواهد اگر کمکی هم نمی‌کنند،حد اقل عضویت موسسه را بپذیرند تا با پرداخت سالانه ۵۰ دلار حق عضویت،به خواندن گل‌نبشته‌ یاری رسانند.باور می‌کنید که از این ۳۰۰ نفر حتا یک نفر،یک سنت هم پرداخت نکرده است.آن‌ها به من می‌گفتند:بیشتر ایرانی‌ها حاضرند،چندصد دلار بدهند تا در کنسرت خواننده‌ای شرکت کنند ولی حاضر نیستند ۵۰ دلار بدهند و به فرهنگ کشور خودشان کمک کنند.به راستی که این موضوع یک داستان است پر آب چشم. البته چند سال پیش،یک ایرانی آشوری که روان‌شناسی ساکن آمریکاست،۵۰۰ هزار دلار به دانش‌گاه شیکاگو برای این امر کمک کرد که از این مقدار ۲۰۰ هزار دلار آن صرف خرید دوربین عکاسی شده که عکس‌های دوبعدی از گل‌نبشته می‌گیرد و ۳۰۰ هزار دلار باقی مانده نیز برای خواندن ۴۰۰ قطعه‌ی دیگر صرف شده است. ای کاش می‌توانستیم تعداد بیشتری از گل‌نبشته تخت جمشید را بخوانیم پیش از آن‌که خدای ناکرده بلایی سرشان بیاید و دیگر هیچ دسترسی به آن‌ها وجود نداشته‌ باشد.

البته دانش‌گاه شیکاگو مصمم است تا با چنگ و دندان تا عالی‌ترین مراجع قضایی ایالات متحده بجنگد.البته امیدوارم هیچ بلایی بر سر این میراث ملی ما نیاید.

*آیا واقعا می‌توانند به آسانی چوب حراج بر میراث یک ملت بزنند؟

چرا که نه.مگر سر سرباز هخامنشی را با رای غیرقانونی دادگاه لندن حراج نکردند.در حال حاضر مسایل سیاسی بر مسایل اخلاقی می‌چربد.

من می‌ترسم که چنین بلایی بر سر گل‌نبشته‌های تخت جمشید هم بیاید و گل‌نبشته‌ها را حراج کنند تا پول حاصل از آن‌را به شاکیان بدهند.در این صورت هر تکه‌ای از این گل‌نبشته‌ها دست یک نفر خواهد بود و این فاجعه است.فاجعه.در این فاجعه ما هم بی‌تقصیر نخواهیم بود.

*استاد!شما اکنون به چه کاری مشغولید؟

چندی پیش پروژه‌ای با میراث فرهنگی داشتم و آن خواندن گل‌نبشته‌های شوش بود که انجام دادم و در این پروژه توانستم ۲۷۰۰ عدد از گل‌نبشته‌های شوش و چغازنبیل را شناسنامه‌دار کنم.

در حال حاضر نیز مشغول کار روی دست‌نبشته شادروان هلک هستم.
http://iranshahr.org/?p=773
_______________________________________________________________________

کشف تکه های منشور کوروش تازه نیست
قطعاتی از منشور کوروش که پیدا شدن آنها باعث به تعویق افتادن سفر این منشور به زادگاهش شده است، احتمالاقطعاتی بوده اند که پیش از این در موزه بریتانیا نگهداری می شدند و اکنون کارشناسان توانسته اند آنها را شناسایی کنند و بفهمند که این قطعات به منشور کوروش تعلق دارد.
عبدالمجید ارفعی، باستان شناس و کارشناس خط و زبان های باستانی با اعلام این خبر به ایسنا گفت: براساس آخرین اطلاعاتی که دارم، خبری از کشف تکه های جدید مربوط به منشور کوروش از موزه بریتانیا نشنیده ام؛ ولی اگر این موزه اعلام کرده قطعاتی را پیدا کرده، ممکن است قطعاتی بوده باشند که پیش از این در موزه نگهداری می شدند.
او ادامه داد: اگر گفته شده است قطعات جدیدی از این اثر تاریخی پیدا شده اند، این امکان وجود دارد که اطلاعات جدیدی نیز به آنچه از متن منشور وجود دارد، اضافه شود.
وی درباره امکان وجود چند نمونه دیگر از منشور کوروش گفت: اگر چند نمونه دیگر از این اثر وجود دارد، دست کم انتظار داریم یک نمونه از آن تاکنون پیدا می شد که چنین اتفاقی تا امروز رخ نداده است.
به گزارش ایسنا، روز گذشته رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری با اعلام ایجاد وقفه در ورود منشور کوروش به ایران بیان کرد: بتازگی نامه ای دریافت کردیم که در آن، مسوولان این موزه اعلام کردند، از قسمت شکسته شده منشور کوروش تکه های تاریخی پیدا شده که به واسطه بررسی و مطالعات آنها می توان به منشورهای دیگری از کوروش که ساخته شده و به بلاد دیگر فرستاده شده اند، دست پیدا کرد. حمید بقایی با بیان این که موزه بریتانیا برای انجام مطالعات تحقیقاتی روی این تکه های تاریخی، از ایران نیز دعوت کرده است، افزود: قرار شده است، هیاتی مطالعاتی از ایران در انجام این تحقیقات مشارکت کند. حتی موزه بریتانیا موافقت کرده است تا این تکه های تاریخی کشف شده را به ایران بفرستد.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2021122
___________________________________________________________________________

گل نبشته های باروی تخت جمشید

به گزارش مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی کتاب حاضر دومین مجلّد از گل نبشته های باروی تخت جمشید است که در کاوشهای سالهای ۱۳۱۳-۱۳۱۲ در دو اتاق در استحکامات شمال شرقی تخت جمشید یافت شدند. این گل نبشته ها سند های امور مالی ایالت فارس در سالهای سیزدهم (۵۰۹ پ.م) تا بیست و هشتم (۴۹۴ پ.م) پادشاهی داریوش بزرگ را در بر می گیرند و آگاهی بسیاری از آنچه در زمان داریوش بزرگ در ایالت فارس(محدوده ای که کم و پیش همانند فارس در زمان ساسانیان را در بر می گرفته) می گذشته، به ما می دهد: جابجایی کالا(چون گندم، جو، آرد، شراب، آبجو و برخی میوه ها چون توت و امرود و چهار پایانی چون بز، گوسفند و گاو)، دریافت ، ذخیره سازی برای مصرف انسان و دام و نیز چهارپایان مستقر در محل و یا در حال سفر، پرداخت هزینه های سفر و نیز نامه و گزارش های سالانه عملکرد یک مکان به صورت «روزانه» و «سالانه».
در آغاز ممکن است این گل نبشته ها در بر گیرنده سندهای تکراری یک دستگاه مالی به نظر آیند، اما سرشار از واژهای ایرانی هستند. با شناخت درست ریشه های ایرانی این واژه ها، می توان از شغلها و حرفه های گوناگون آن دوره آگاه شد. همچنین با نام میوه ها، رستنی ها و چهار پایانی برخورد می کنیم که هنوز دارای همان نامها هستند(چون شیراز، نیریز و…) برخورد می کنیم که می توان جای در حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ مکان نامبرده شده را مشخص کرد.

نقش مهر های روی گل نبشته ها، که بسیاری از آنها نام دارنده آن را در بر دارند(چون نقش مُهر کوروش یکم و داریوش) می تواند آگاهی بسیاری در مورد هنر و اندیشه های آن دوره خواه اسطوره و خواه واقعی، در اختیار پژوهشگر بگذارد.

گِل نبشته‌های باروی تخت جمشید از انتشارات مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی(مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی) ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، مدیر و ویراستار حسن رضائی باغ بیدی است.

همچمین عبدالمجید ارفعی در هشتمین دوره جایزه کتاب فصل ویژه آثار منتشره در زمستان سال ۸۷ در حوزه زبان و در بخش زبان های باستانی با تالیف کتاب “گل نبشته‌های باروی تخت جمشید” از انتشارات مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی به عنوان کتاب برتر شناخته شد .

http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/757-gelnebeshte.html
_______________________________________________________________________________________________
گل‌نبشته‌های تخت جمشید منبع شگرفی برای نام‌های باستانی است

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست نقد و بررسی کتاب «گل‌نبشته‌های باروی تخت جمشید» با حضور دکتر عبدالمجید ارفعی، نویسنده کتاب، دکتر کتایون مزداپور، زبان‌شناس و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، امیرکاووس بالازده به عنوان دبیر نشست و برخی از استادان و دانشجویان وی یکشنبه (۵ شهریورماه) در سرای اهل قلم موسسه خانه کتاب برگزار شد. در ابتدای جلسه ابتدا فیلمی درباره فعالیت‌های دکتر ارفعی به کارگردانی «ارد زند» پخش شد.

سپس دبیر نشست، با بیان این‌که چاپ این کتاب که دارای متن و تصاویر ویژه‌ای بوده در شرایط بسیار سختی منتشر شد، عنوان کرد: فهم زبان این سنگ‌نبشته‌ها نیاز به دانش بالایی دارد و ترجمه هر یک از کلمات این زبان هم احتیاج به زمان و هم نیاز به تحقیق دارد.

در ادامه ارفعی گفت: من چندین سال مسوول ساماندهی گل نوشته‌ها و سنگ نوشته‌های تخت جمشید در موزه ملی بودم. این کتاب، پژوهشی روی ۱۵۰ گل نبشته باروی تخت جمشید است که موسسه شرقی دانشگاه شیکاگو در سال ۱۳۲۷ خورشیدی به ایران بازپس فرستاد، همچنین تعدادی از گل نبشته‌هایی که در بخش تاریخی موزه ملی ایران نگاهداری می‌شوند و گل نبشته منفرد دیگری از باروی تخت جمشید است که همگی برای نخستین‌بار بازخوانی و به همراه تصاویرشان منتشر شده‌اند. حاصل کار من در موزه، ترجمه این کتیبه‌ها بوده که البته بسیاری از دوستان در گردآوری واژه‌نامه به من یاری رساندند.

وی افزود: همچنین عکس‌برداری این مجموعه توسط بهمن پارسا به کمک چندی از شاگردانشان و به صورت نگاتیو صورت گرفت و کار دیجیتالی نبوده است؛ البته در زمان تصحیح کتاب به مشکلات زیادی برخوردیم.

ارفعی عنوان کرد: سال ۱۳۸۳ من کتاب را برای چاپ به وزارت ارشاد سپردم. به دلیل جدا شدن سازمان میراث فرهنگی از وزارت ارشاد و مشکلاتی که به این سبب به وجود آمد مدتی طول کشید تا بعد از چهار سال کتاب از میراث خریداری و چاپ شد.

بالازاده با طرح این سوال که آیا قصد چاپ ادامه این گل نوشته‌ها را دارید؟ از ارفعی خواست در این‌باره توضیح دهد، وی در پاسخ گفت: استاد من مرحوم هلک تا زمان مرگش در سال ۱۳۷۹ بیش از ۲۵۸۶ گل نوشته را خوانده بود. وی موفق به چاپ ۳۳ گل نوشته شد و ما از آن زمان تا کنون مشغول ترجمه و چاپ این آثاریم. من با اجازه‌ای که از دانشگاه شیکاگو دارم با عکس‌برداری از نوشته‌ها مشغول ترجمه آن‌ها به انگلیسی و فارسی هستم تا به مرور چاپ شوند.

ارفعی درباره اهمیت تاریخی این گل‌نبشته‌ها اظهار کرد: این گل نوشته‌ها سندهای اداری مربوط به ایالت فارس هستند که از یک سو به یزد می‌رسند و از سوی دیگر به کرانه‌های رود مارون که مرز طبیعی فارس و خوزستان است مرتبط‌اند. این گل نبشته‌ها همچنین شامل اسناد اداری مالی است که از جابه‌جایی کالا، واریزهای کالا، پرداختی‌ها اعم از دستمزدهای ماهیانه یا روزانه تشکیل شده است.

وی تاکید کرد: این گل نوشته‌ها منبع عظیم و شگرفی برای نام‌های پارسی بابلی و ایلامی همچنین نام‌های جغرافیایی‌اند و حدود ۷۰۰ مکان باستانی و تاریخی در این گل نوشته‌ها نام برده شده‌ است. بسیاری واژگان ایرانی که برای کالا و یا شغلی به کار می‌رفته در این نوشته‌ها وجود دارد. سیستم پرداخت مواجب از پایین‌ترین رده تا بالاترین رده نیز بیان شده است.

این ایلامی‌شناس و زبان‌شناس پیشکسوت گفت: بسیاری از مراسم و آیین‌های ایرانی در این گل نبشته‌ها توضیح داده شده‌اند. اسامی بسیاری از حیوان‌ها را از طریق این نبشته‌ها به دست آوردیم که حتی برخی از آن‌ها امروز هم استفاده می‌شوند. در مجموع این گل نوشته‌ها اطلاعات بسیاری درباره هخامنشیان به ما داده‌اند البته اطلاعات بسیاری مانده که باید به دست بیاوریم.

در ادامه مراسم دکتر مزداپور درباره زبان میانجی و ارتباط الواح بارو و خزانه تخت جمشید توضیحاتی ارایه کرد و گفت: یک وجه از شناخت الواح بارو و خزانه مربوط به ضرورت وجود زبان رسمی و اداری برای نگارش رسمی و دولتی در حکومت هخامنشیان است. همچنین زبان فارسی باستان بعد از زبان ایلامی و زبان بابلی در سنگ نبشته‌های فارسی باستان دیده می‌شود.

در این مراسم با حضور دوستان قدیمی، استادان و دانشجویان دکتر ارفعی مراسم جشن تولد وی در آستانه ۷۳ سالگی برپا شد. وی در ۹ شهریور ۱۳۱۸ در بندر عباس متولد شد. همچنین موسسه خانه کتاب، موسسه مطالعات آشوری و موسسه میراث مکتوب هدایایی را به رسم یادبود به وی اهدا کردند.

«گل‌نبشته‌های باروی تخت جمشید» به همت انتشارات مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی(مرکز پژوهش‌های ایرانی و اسلامی) منتشر شده است.

http://www.ibna.ir/vdcjmaevvuqextz.fsfu.html
_______________________________________________________________________________________________
ارفعی، آخرین بازمانده مترجمان خط میخی ایلامی در جهان

دکتر عبدالمجید ارفعی، ایلامی‌شناس و کارشناس زبان‌های باستانی به خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) گفت: رشته تحصیلی من فرهنگ و زبان‌های خاور نزدیک باستان است. بیش از همه بر روی زبان ایلامی کار کرده‌ام، اما درباره زبان اکدی یعنی آشوری و بابلی هم تخصص دارم. در کنار این‌ها با زبان‌های سومری، اوستایی و پهلوی هم آشنا هستم.

وی افزود: خواندن زبان ایلامی به سبب دشواری‌هایی که دارد، آسان نیست. به جز «جورج کامرون» و «الکس هلک» که هر دو از استادان من بوده‌اند و سالیانی است که چشم از جهان فرو بسته‌اند و چند نفری در آلمان، انگلیس و فرانسه، کسی دیگر نمی‌تواند در دنیا خط میخی ایلامی را بخواند.

این ایلامی‌شناس یادآور شد: برای نخستین‌بار منشور کوروش توسط من به فارسی ترجمه شد. این کار را به پیشنهاد دکتر خانلری و بنیاد فرهنگ ایران انجام دادم. من به پیشنهاد بنیاد فرهنگ ایران به انگلستان رفتم تا عکسی از متن استوانه که در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود، تهیه کنم. همزمان با تهیه عکس‌ها یک نسخه کپی از استوانه را تهیه کردم و با بازگشت به ایران دست به کار ترجمه آن زدم. ابتدا قطعات را شکل‌نویسی و سپس با زیباسازی شکل‌ها به چاپ آن اقدام کردم.

ارفعی خاطرنشان کرد: از سویی دیگر با کمک نسخه کپی از استوانه، نکته‌هایی را که از نظر شکل مشکوک بوده‌اند، بازسازی کردم و سطرهایی را که واضح نبودند، به وضوح بیشتری رساندم. این اثر که همراه با توضیحاتی درباره زندگی و زمانه کوروش است، با ویراستاری مهین صدیقیان چاپ شده است. ترجمه دیگری از منشور کوروش توسط رضا مرادی غیاث‌آبادی در سال ۱۳۷۷ منتشر شده است.

وی بر چاپ ترجمه‌های متعدد فرمان کوروش هخامنشی تأکید کرد و گفت: از منشور کوروش هخامنشی ترجمه‌هایی به زبان فارسی منتشر شده است ولی بعد از مدتی دریافته‌ام که نسخه دست‌نویس مرا بدون ارجاع چاپ کرده‌اند و باید قید می‌کردند که از کجا برداشته‌اند! یکی از ترجمه‌هایی که پس از ترجمه من منتشر شد دقیقا منطبق با ترجمه «فرمان کوروش بزرگ» من بود که توانستم از مترجم آن توسط وزارت ارشاد اسلامی شکایت کنم و مترجم برای چاپ دوم کتابش تغییراتی را در آن ارایه داد.

این پژوهشگر و کارشناس زبان‌های باستانی افزود:‌ من برای تهیه ترجمه منشور کوروش در موزه بریتیش میوزیوم به تحقیق پرداختم و عکس‌هایی که مسطح بود، تهیه کردم و پس از بازگشت به ایران دست به کار ترجمه منشور زدم. این ترجمه یک بار دیگر بازنگری شده است و در آینده به کوشش دایره‌المعارف بزرگ اسلامی چاپ می‌شود.

وی به گل‌نبشته‌های تخت جمشید نیز اشاره کرد و گفت: درباره گل نبشته‌های باروی تخت جمشید هم که در آمریکاست و ماجرایی حقوقی پیدا کرده است، باید دولت و سازمان میراث فرهنگی تلاش کند و از راه‌های قانونی زمینه بازگرداندن آن‌ها را به ایران فراهم کند. این کار اهمیت دارد، چون هم بخشی از میراث فرهنگی ماست و هم منابعی است که به روشن شدن بخشی از تاریخ ایران کمک می‌کند.

وی با اشاره به چاپ کتاب گل‌نبشته‌های تخت جمشید گفت: گل‌نبشته‌های باروی تخت جمشید» در کاوش‌‌های سال‌های ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ در دو اتاق در استحکامات شمال شرقی تخت جمشید یافت شد. این گل‌نبشته‌ها سندهای امور مالی ایالت فارسی در سال‌های ۱۳ (۵۰۹ پ. م) تا ۲۸ (۴۹۴ پ. م) پادشاهی داریوش بزرگ را در بر‌می‌گیرند و آگاهی بسیاری از آن‌چه در زمان داریوش بزرگ در ایالت فارس می‌گذشته به ما می‌دهند. ایالت فارس محدوده‌ای به‌شمار می‌آید که کم و بیش همانند فارس در زمان ساسانیان را دربرمی‌گرفته است. سرانجام پس از سال‌ها متن و ترجمه گل نبشته‌های تخت جمشید در کتابی که دایره‌المعارف بزرگ اسلامی چاپ کرده، منتشر شد.

وی افزود: کتاب من پژوهشی است بر روی ۱۵۰ گل نبشته باروی تخت جمشید که موسسه شرقی دانشگاه شیکاگو در سال ۱۳۲۷ خورشیدی به ایران بازگرداند، به همراه تعدادی از گل نبشته هایی که در بخش تاریخی موزه ملی ایران نگهداری می‌شود. گل نبشته‌های منفرد دیگری هم هست که از آن‌ها استفاده کرده ام و ترجمه آن‌ها در کتابم آمده است.

این ایلامی‌شناس پیشکسوت خاطرنشان کرد: حقیقت آن است که روز به روز بر آگاهی‌های ما درباره زبان‌های باستان افزوده می‌شود. طبیعی است که تغییراتی جزیی هم در خواندن منشور کوروش پدید می‌آید. این تغییرات در حرف‌نویسی و آوانویسی‌ها پیش می‌آید. به هر حال بازگشت منشور کوروش به ایران فرصت خوبی است تا هم میهنانم این سند بسیار گرانبها را از نزدیک ببینند. برای من هم فرصت دوباره‌ای است تا منشور را ببینم.

عبدالمجید ارفعی، نمایش منشور کوروش را ارج نهاد و با اشاره به پیگیری‌های مستمر سازمان میراث فرهنگی به منظور امانت گرفتن منشور کوروش گفت: پس از این همه کش و قوس و فراز و نشیب سرانجام این اثر برجسته به ایران آمد که جای بسی خوشحالی است.
مترجم منشور کوروش گفت: دستیابی به اطلاعات قطعات مرتبط به منشور کوروش، نقاط مبهم فرمان کوروش را روشن خواهد کرد و اظهار امیدواری کرد که اطلاعاتی از دو قطعه کوچک یافت شده مرتبط به منشور کوروش را به دست آورد تا در تجدید چاپ کتاب اخیر خود به نام «فرمان کوروش بزرگ» اضافه کند.
http://www.ibna.ir/vdcaewna.49n6o15kk4.html
________________________________________________________________
استوانه کورش:فصلی درخشان در تاریخ جهان

عبدالمجید ارفعی تنها مترجم ایرانی زبان بابلی‌ نو می‌گوید: استوانه‌ گلی کوروش به خط و زبان بابلی نو ست و نزدیک به ۲۵۴۹ سال پیش به فرمان کوروش هخامنشی به نگارش درآمده است؛ جدای از ارزش تاریخی استوانه‌ کوروش، آن را باید فصلی درخشان در تاریخ جهان دانست.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، «فرمان کوروش بزرگ» به قلم دکتر عبدالمجید ارفعی مستقیما از زبان بابلی نو به فارسی و انگلیسی ترجمه شده و کهن‌ترین سندی است که به حقوق بشر پرداخته است. این برگردان در «مجموعه پژوهش‌های ایران باستان» مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی منتشر شده است.

دکتر عبدالمجید ارفعی؛ متخصص زبان‌های باستانی درباره این کتاب که چندی است منتشر شده، به خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) گفت: هرمز رسام، باستان‌شناس آشوری تبار انگلیسی، منشور کوروش بزرگ را در شهر باستانی بابل پیدا کرد. منشور یاد شده هنگامی به دستور کوروش بزرگ نوشته شد که او شهر بابل را در سال ۵۳۹ پیش از میلاد گشوده بود.

نویسنده کتاب «گل‌نبشته‌های باروی تخت جمشید» خاطرنشان کرد: از منشور کوروش به نام «نخستین بیانیه‌ حقوق بشر در جهان» یاد کرده‌اند. زیرا در فرمان کوروش، حقوق انسان‌ها پاس داشته شده است.

این عیلامی‌شناس افزود: کوروش در استوانه‌اش نخست از بیدادگری «نبونید» ـ شاه بابل ـ و بی اعتنایی او به خدای بابل ـ مردوک ـ یاد می‌کند؛ در بخش دوم از خود و پدران و نیاکانش سخن به میان می‌آورد؛ آنگاه از کارهایی می‌گوید که هنگام گشودن بابل انجام داده است.

ارفعی یادآور شد: در این کتاب درباره یافته شدن استوانه، نسخه‌برداری متن، حرف‌نویسی و برگردان آن، بازنگری‌ها و کوشش‌های تازه‌ای شده است که آگاهی‌های ارزنده‌ای در اختیار خواننده می‌گذارد.

وی افزود: کوشیده‌ام تا در برگردان استوانه به فارسی، شکل‌ها و فاصله‌های متن، تا آنجا که شدنی است، با نوشته‌ اصلی سازگار باشد. در برگردان تازه‌ استوانه، از سطر ۳۶ لوحه، توانسته‌ام به دریافت تازه‌ای دست یابم و چند واژه را بازشناسی کنم که از دید دیگران پنهان مانده بود.

وی افزود: در این کتاب آگاهی‌هایی درباره‌ نشانه‌ها و شناسه‌هایی که در متن استوانه به‌کار رفته، به دست داده‌ام. سپس در نوشته‌ای به نام «آغاز»، به تحلیل استوانه‌ کوروش و متن «نبونائید»، که برای فهم استوانه‌ کوروش منبعی راهگشاست، سخن به میان آورده و آن را گزارش کرده‌ام.

وی به بخش‌های دیگر کتاب اشاره کرد و گفت: «حرف‌نویسی متن فرمان کوروش بزرگ» در ادامه کتاب آمده است. در این بخش با باریک‌بینی بسیار، واژه به واژه‌ استوانه را حرف‌نویسی کرده‌ام. به همین گونه «آوانویسی متن فرمان کوروش بزرگ» پس از آن آمده است که به کمک این آوا نویسی می‌توان متن استوانه را به زبان اصلی خواند.

وی افزود: برگردان فرمان کوروش به فارسی، بخش دیگر کتاب است. «پی‌نویس‌ها» را پس از آن آورده‌ام که دربردارنده‌ ۳۲ یادداشت علمی درباره‌ منشور است و آگاهی‌های گرانبها و دانشورانه‌ای در اختیار خواننده قرار می‌دهد.

استاد ارفعی یادآور شد: در بخش «یادداشت‌ها» تمام نام‌ها، جای‌ها و اشاره‌های تاریخی را گزارش کرده‌ام. در این بخش از کتاب، آگاهی‌هایی درباره‌ شهرهای باستانی که نام آنها در استوانه آمده، شاهان و سرزمین‌ها، واژگان ناشناخته یا کمتر شناخته شده و نمونه‌های فراوان دیگر به دست داده شده است. سرانجام، برگردان انگلیسی استوانه و تصویر گسترده‌ای از متن، دیده می‌شود.

این کارشناس زبان‌های باستانی از کسانی یاد کرد که او را در این کار یاری داده‌اند و گفت: برگردان فرمان کوروش بزرگ نتیجه یاری‌های دکتر پرویز ناتل خانلری است. بنابراین برگردان خود را به روان استاد خانلری پیشکش کرده‌ام.

«فرمان کوروش بزرگ» با یادداشت کوتاهی از رئیس مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، سید کاظم موسوی بجنوردی، آغاز می‌شود. او در یادداشت خود از بنیانگذاری مجموعه پژوهش‌های ایران باستان در سال ۱۳۸۴ و انتشار هفت جلد کتاب در این زمینه یاد می‌کند و برگردان استاد ارفعی از استوانه‌ کوروش را دارای ارزش‌های پژوهشی بسیاری می‌داند.

بجنوردی می‌نویسد: «فرمان کوروش بزرگ کهن‌ترین سندی است که به حقوق بشر پرداخته و از این رو ارزشی والا در میان آثار بازمانده‌ ایران باستان دارد و مایه سربلندی همه‌ ایرانیان است. باشد که جوانان برومند این مرز و بوم با خواندن متن این استوانه‌ سترگ، فرهنگ اصیل خود را بیشتر بشناسند و آثار و ارزش‌های بازمانده از نیاکان خود را پاس بدارند.»

«فرمان کوروش بزرگ»، برگردان استاد عبدالمجید ارفعی، را مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی با شمارگان ۳ هزار نسخه و به بهای ۵ هزار و پانصد تومان چاپ و پخش کرده است. این فرمان ۳۱ سال پیش منتشر شده بود.

http://ammi.ir/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%8C-%D9%83%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4/
___________________________________________________________________________________

حراج الواح ایران در آمریکا

دکتر عبدالمجید ارفعی گفت: اگر خبر توقیف یا حراج الواح تاریخی ایرانی در آمریکا صحت داشته باشد و این کار انجام شود، رخدادی جبران‌ناپذیر خواهد بود.

این کتیبه‌شناس در گفت‌و‌گو با خبرنگار بخش میراث فرهنگی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، اظهار کرد: بعید می‌دانم آمریکایی‌ها بتوانند آثار تاریخی ایرانی در دانشگاه‌ها و موزه‌ها را حراج و ضبط کنند. تا جایی که می‌دانم، امکان این کار وجود ندارد؛ ولی اگر این اقدام انجام شود، بسیاری از افراد و نهادها در آمریکا آن را تحمل نخواهند کرد.

او افزود: باید با اعتراض به یونسکو جلوی این کار نادرست گرفته شود، حتا ایرانی‌های مقیم آمریکا می‌توانند علیه این اقدام کاری انجام دهند.

به گزارش ایسنا، براساس اخبار منتشرشده، تحریم‌های جدید در حال تهیه در آمریکا علیه ایران، اشیای باستانی ایران در موزه‌ها و دانشگاه‌های آمریکا را هدف می‌گیرد. یک کمیته‌ی سنا نیز به تسهیل توقیف و به حراج گذاشتن اشیای باستانی ایران که در موزه‌ها و دانشگاه‌ها آمریکا نگهداشته می‌شوند، رأی داده است. قرار است این پیشنهاد برای تصویب توسط سنا بررسی شود.

http://isna.ir/fa/news/9011-10803/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AC%D9%8A%D8%AF-%D8%A7%D8%B1%D9%81%D8%B9%D9%8A-%D8%A8%D8%B9%D9%8A%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D8%A2%D9%85%D8%B1%D9%8A%D9%83%D8%A7-%D8%A8%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF
_____________________________________________________________________________________
الواح گلی هخامنشی گنجینه‌های میراثی‌اند
عبدالمجید ارفعی معتقد است: الواح گلی هخامنشی سند‌های باستانی هستند که دیگر تکرار نمی‌شوند و نمونه‌ی دیگری از آن‌ها وجود ندارد.

این کارشناس و پژوهشگر زبان‌های باستانی در گفت‌وگو با خبرنگار بخش میراث فرهنگی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، بیان کرد: الواح گلی هخامنشی از نظر شناخت زبان، واژه‌های ایرانی و جغرافیای تاریخی ایالت فارس، وضعیت اداری و سیستم‌های حکومتی ایالت‌های دوره‌ی هخامنشی جزو گنجینه‌های میراثی ما هستند.

او ادامه داد: از حدود ۳۰هزار قطعه لوح‌های گلی هخامنشی، تا کنون ۴۵۰ قطعه به ایران بازگردانده شده است و حدود ۲۹هزار قطعه‌ی دیگر باید به ایران برگردد که فقط پنج‌هزار قطعه خوانده شده و ۱۲هزار قطعه‌ی دیگر قابل خواندن هستند که در صورت خواندن آن‌ها، شناخت و درک بهتری از دوره‌ی هخامنشی پیدا می‌کنیم.

وی با اشاره به چگونگی مطالعه‌ی الواح گلی هخامنشی برای به‌دست آوردن اطلاعات کامل از وضعیت دوران هخامنشی، اظهار کرد: اگر این الواح ارزش نداشتند، آمریکایی‌ها از سال ۱۹۳۷ میلادی روی آن‌ها کار نمی‌کردند و چند سال آخری که با خطر حراج آن‌ها مواجه بودند، با دوربین سه‌بعدی و ۲۷ لنز مختلف از آن‌ها تصاویر سه‌بعدی تهیه نمی‌کردند.

ارفعی با اشاره به فرستادن ۴۵۰ قطعه از این الواح در سال‌های مختلف به ایران، بیان کرد: الواح گلی هخامنشی حدود ۳۰هزار قطعه‌اند که در کنار یکدیگر مجموعه اطلاعاتی کاملی را از دوره‌ی هخامنشی به ما می‌دهند، چون همه‌ی اسناد آن دست اول است.

این ایلام‌شناس درباره‌ی وضعیت الواح گلی هخامنشی و چگونگی انتقال آن‌ها به شیکاگو، توضیح داد: حدود ۳۰هزار کتیبه‌ و لوح در سال ۱۳۱۲ در تخت جمشید پیدا شد که با موافقت دولت ایران برای بررسی در سال ۱۳۱۴ در ۲۵۳۵ جعبه‌ی مقوایی و داخل پارافین مایع، پس از شماره‌بندی کامل در ۵۰ صندوق قرار گرفتند و از راه بوشهر به آمریکا فرستاده شدند.

وی ادامه داد: در سال ۱۹۳۷ میلادی این الواح به دانشگاه شیکاگو رسیدند و پارافین‌زدایی آن‌ها انجام شد. پس از آن، یک استاد سومر‌شناس همراه سه کارشناس دیگر، مأمور رمز‌گشایی این الواح شدند. آن‌ها در هر بررسی به نکات تازه‌ای از این الواح رسیدند.

او گفت: در بررسی‌های نخست مشخص شد زبان این الواح، ایلامی است. بعد از آن دریافتند که این الواح به دوره‌ی داریوش بزرگی متعلق است و پس از بررسی‌های بیشتر مشخص شد، الواح کشف‌شده به امور مالی ایالت فارس مربوط است که از سال ۱۳ تا ۲۸ حکومت داریوش بزرگ در فارس را شامل می‌شود.

ارفعی با اشاره به پیگیری‌های دولت ایران از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۱ برای بازگرداندن الواح، اظهار کرد: ۱۵۰ کتیبه‌ی‌ خوانده‌شده که هنوز منتشر نشده بودند، همراه سه صندوق خرده‌ریز دیگر، به ایران پس فرستاده شدند که پس از جریان قرار‌داد الجزایر، این خرده‌ریز‌ها ۳۷هزار کتیبه‌ی خرده را شامل می‌شد. به همین دلیل، ایران فکر کرد بیشتر از آنچه داده، پس گرفته است. بنابراین دیگر ادعایی برای پس گرفتن بقیه‌ی الواح نکرد.

او گفت: برای اثبات ادعایم که هنوز یکسری از الواح به ایران پس داده نشده است، اسناد سال‌های ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۴ میراث فرهنگی را بررسی و ثابت کردم که از ۵۰ صندوق فرستاده‌شده به آمریکا، فقط سه صندوق پس فرستاده شده است. بنابراین قرار شد من مذاکره‌هایی را برای بازپس‌گیری دیگر الواح با دانشگاه شیکاگو داشته باشم؛ اما به‌دلیل مشکلات مالی، در آن زمان این کار انجام نشد.

وی توضیح داد: در سال‌های ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ میلادی کنگره‌هایی با محوریت پیوند‌های باستانی و فرهنگی میان کشور‌های مختلف برگزار شد که در آن، اعضای هیأت علمی کنگره‌ی آمریکا نیز حضور داشتند. آن‌ها موافقت کردند تا این الواح در بسته‌های ۳۰۰‌تایی به ایران بازگردانده شود. به همین دلیل، نخستین بسته‌ی ۳۰۰‌تایی در سال ۱۳۸۳ با تبلیغات زیاد که نیت فرهنگی دو کشور ایران و آمریکا را نشان می‌داد، به ایران بازگردانده شد؛ ولی این قضیه سبب شد چند خانواده‌ی یهودی در آمریکا غرامت کشته شدن تعدادی از اعضای خانواده‌ی خود را در یک بمب‌گذاری در آمریکا از ایران بخواهند و اعلام کردند که این الواح باید در آمریکا حراج و غرامت آن‌ها پرداخت شود.

او بیان کرد: در آن زمان، دادگاه از راه‌های سیاسی نامه‌ای به وزارت‌ خارجه‌ی ایران فرستاد و درخواست معرفی یک وکیل برای احقاق حق خود را کرد. ایران نیز چون قضیه‌ی غرامت یهودی‌ها و دادگاه را قبول نداشت، وکیلی معرفی نکرد. به همین دلیل، دادگاه به‌علت حضور نداشتن نماینده‌ی ایران و با رد این مطلب که دانشگاه شیکاگو نمی‌تواند نماینده‌ی ایران در این دادگاه باشد و فقط امین اموال است، به حراج الواح هخامنشی رأی داد.

ارفعی افزود: برای برگزاری دومین دادگاه، ایران یک وکیل را که درجه‌ی چهار یا پنج در آمریکا داشت و قدرت زیادی برای دفاع از ایران نداشت، معرفی کرد که رأی آن دادگاه نیز به ضرر ایران شد.

این کارشناس و پژوهشگر زبان‌های باستانی اضافه کرد: در سومین دادگاه الواح گلی هخامنشی، خوشبختانه فردی با مدرک دکتری حقوق و علاقه‌مند به آثار فرهنگی ایرانی، وکیل این پرونده شد و سه قاضی فدرال به نفع ایران رأی دادند و اعلام کردند که الواح گلی هخامنشی جزو اموال تجاری نیستند و براساس قانون ۱۹۸۶ یا ۱۹۷۴ میلادی جزو اموال فرهنگی و غیرقابل فروش هستند. به‌دنبال آن، حکم دادگاه اولیه مبنی بر حراج این الواح رد شد.

http://isna.ir/fa/news/9001-02127/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AC%D9%8A%D8%AF-%D8%A7%D8%B1%D9%81%D8%B9%D9%8A-%D8%A7%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AD-%DA%AF%D9%84%D9%8A-%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%D9%8A-%DA%AF%D9%86%D8%AC%D9%8A%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A

___________________________________________________________________________
ماهنامه تاریخ و جغرافیا :نقد دکتر ارفعی و دیگران بر کتاب شهریاری ایلام

شهریاری ایلام نشست و نقد بررسی کتاب شهریاری ایلام *نعمت اللّه علی محمدی

(به تصویر صفحه مراجعه شود) *شهریاری ایلام

*والتر هینتس

*ترجمه‌ی دکتر پرویز رجبی

*تهران،نشر ماهی،چاپ اول،۷۸۳۱،تعداد صفحات:۶۱۲

جلسه در ساعت ۰۱ روز دوشنبه مورخ ۷۸۳۱/۱۲ در تالار باستانی پاریزی‌ گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با حضور استاد عبد المجید ارفعی،استاد پرویز رجبی،استاد شیرین بیانی و آقای دکتر روزبه‌ زرین‌کوب برگزار شد.

در این جلسه اساتید و دانشجویان گروه‌های تاریخ و زبان‌های باستانی‌ شرکت داشتند.
*دکتر زرین‌کوب

ضمن تشکر از حضور علاقه‌مندان به این جلسه، با معرفی آثار استاد رجبی جلسه را به‌طور رسمی آغاز کرد.پیشتر این کتاب‌ یکبار ترجمه شده است.ترجمه‌ای بسیار مغلوط که باید از آن پرهیز کرد و واقعا جا دارد از این‌جا اعلام شود که آن ترجمه را اصلا نادیده بگیرد و فکر کنید که واقعا چنین ترجمه‌ای صورت نگرفته و یا وجود ندارد.در هرحال، چنانکه می‌بینید فرصتی به‌دست آمده تا دکتر رجبی بار دیگر به ترجمه‌ این اثر بپردازد و دینی را که به استاد خود،مرحوم پروفسور والتر هینتس‌ داشته است،ادا نماید.چنانکه می‌دانید دکتر رجبی چندین اثر از استاد خود را ترجمه کرده است و تمامی این آثار جزو حوزه مطالعات ایران باستان است. ترجمه حاضر،کتابی است مختص مطالعات ایلام‌شناسی.عرصه مطالعات‌ ایلام‌شناسی همان‌طور که مطلع هستید،حوزه بسیار بزرگی نیست،ولی‌ در عین‌حال حوزه مطالعاتی بسیار سخت و دشواری است و کار زیادی را می‌طلبد.کتاب شهریاری ایلام که ترجمه تحت اللفظی آن به زبان آلمانی‌ «امپراتوری ایلام»است و یا آن‌طوری که در ترجمه انگلیسی به نام دنیای‌ گمشده ایلام آمده است،توسط یکی از شاگردان خود مؤلف که فرد دانشمند و عالمی است،ترجمه شده است.افزون بر این،این جلسه برای آشنایی‌ هرچه بیشتر با خود مترجم فرصت بسیار مناسبی است.از استادان گرامی‌ خود جناب آقای دکتر ارفعی و سرکار خانم دکتر بیانی و آقای دکتر رجبی‌ درخواست می‌کنم،جلسه ما را با سخنان گوهربار خود مزین فرمایند.
*دکتر بیانی: «من خیلی متشکرم از این‌که در میان شما هستم و باعث افتخار من است که در حضور استادان بزرگوار در تالار باستانی پاریزی‌ گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران،در مورد ایلام‌ و حوزه ایلام و این اثر گرانبها اولین کسی هستم که سخن می‌گویم. من شاید ۶ یا ۷ سال داشتم به همراه مادرم،بانو ملکزاده بیانی گهگاهی به موزه‏ ایران باستان می‏رفتم.مادرم بخش سکه‏شناسی و مهرشناسی موزه ایران‏ باستان را(موزه ملی ایران سابق)تأسیس کرد.من از سن پنج سالگی که‏ هنوز به دبستان هم نمی‏رفتم با مادرم به این موزه می‏رفت مو من به جای‏ عروسک‏بازی مثل سایر بچه‏های هم‏سن خود،با این نقش‏ونگارها آشنا می‏شدم و با آن‏ها بازی می‏کردم.افزون بر این چیز دیگری که مرا بیش‏ از پیش علاقمند کرد،حضور یافتن در محضور استادان بزرگی که از خارج‏ کشور برای دیدن این موزه می‏آمدند.از جمله شخصیت‏های که در این‏ مرحله از زندگی‏ام دوره کودکی و نوجوانی)با او و افکارش آشنا شدم،استاد پیرآمیه بود.او از ویترین‏های ایلام بازدید می‏کرد؛اگرچه نباید از قلم انداخت‏ که ایشان موزه‏دار لور فرانسه بودند.ویترین‏های ایلام‏شناسی موزه ملی ایران‏ اولین ویترین‏های بود که به روی بازدیدکنندگان ضمن ورود به موزه لبخند می‏زند.

من و آقای دکتر ارفعی عزیز در دانشگاه باهم هم‏دوره بودیم.از همان‏ زمان دکتر ارفعی به زبان‏های ایران باستان به‏خصوص زبان ایلامی علاقه‏ داشتند به‏طوری که در این حوزه چه‏ در کلاس و چه در خارج از کلاس‏ پیشرفت بسیار چشمگیری به‏دست‏ آورده بودند.حتی امروز که در این‏ جایگاه قرار داریم،دکتر ارفعی یکی از استادان برجسته تراز اول جهان به‏حساب‏ می‏آیند و از جمله ایلام‏شناسان درجه‏ اول جهانی محسوب می‏شوند.در آن‏ زمان تعداد زیادی از دانشجویان مشتاق‏ به فراگیری زبان ایلامی دور او جمع‏ می‏شدند تا از ایشان رفع اشکال نمایند و از دانش ایشان در حوزه بر دانش‏ خود بیافزایند و از همان ابتدا بر روی‏ پیشانی ایشان نام ایلام و زبان ایلامی‏ حک شده است.بی‏تردید تا به امروز هم وقتی که من وارد بحث ایلامی و ایلام‏شناسی،می‏شوم نام دکتر ارفعی‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) در ذهنم تداعی می‏شود و گذر کردن از نام ایلام و ایلام‏شناسی بدون نام‏ دکتر ارفعی مقدور نیست و شاید بتوان گفت بدون نام دکتر ارفعی تحقیق و تفحص در این حوزه کامل نمی‏شود.
*دکتر زرین‏کوب:

از آقای دکتر ارفعی درخواست می‏کنیم با دانش‏ بی‏نظیر خود حضار را مستفیض گردانند.
*دکتر ارفعی:

من بسیار خوشحالم شدم که ترجمه‏ای غیراز ترجمه‏ فجیع آقای فیروز فیروزنیا و با آن ویراستاری بسیار بدتر خانم کاویانی انجام‏ شده و باید آن را ارزیابی کنم.با آقای رجبی و کارهای ایشان از قبل آشنایی‏ داشتم و می‏دانستم از جمله شاگردان هینتس هستند،به این سبب این دعوت‏ را پذیرفتم.خوشبختانه کتابی که به من رسید،هنوز چاپش آماده نشده بود. این فرمت که برای من فرستاده شد،اشتباهاتی دارد ولی روی هم رفته از نظر چاپ واقعا بی‏نظیر است و من باید از این‏جا به دوستانم که وظیفه چاپ‏ این کتاب را در دست داشتند تبریک بگویم.چون‏که تا جای که چشمم مرا یاری می‏کرد فقط توانستم یک غلط تایپی و چاپی فارسی پیدا کنم.برخلاف‏ خیلی از کتاب‏های فارسی که بسیار پرغلط است و اغلاط چاپی و تایپی و فارسی در آن موج می‏زند،در این کار جز یک مورد چیز دیگری به چشمم‏ نخورد و حال اگر هم این اغلاط به پنج عدد هم می‏رسید،قابل اغماض‏ است.از نظر من این ترجمه در مقایسه با ترجمه آقای فیروزنیا از این کتاب‏ -از زمین تا آسمان باهم فرق دارند؛اشتباهات فراوانی در کتاب ترجمه شده‏ آقای فیروزنیا به کرات تکرار شده است.با دیدن این همه اغلاط در کتاب‏ قبلی،من مجبور شدم بنویسم این کتاب سرآمد بدترین ترجمه‏هایی است که‏ من مربوط به کتاب‏های گذشته دیده‏ام.اما در مورد ترجمه آقای رجبی،هیچ‏ گرفتاری نداشتم؛فقط ایران من نسبت به اقای پروفسور هینتس است.

کتاب حاضر در سال ۳۶۹۱ تألیف شده است و تا زمان ما نزدیک به‏ ۳۴ سال از تاریخ تألیف آن می‏گذرد.باتوجه به تحقیقات حاضر،این کتاب‏ از لحاظ کمبود مواد تاریخی رنج می‏برد،و باید این این اطلاعات جدید به‏ کتاب افزوده شود؛چراکه اطلاعات نسبت به قبل خیلی بیشتر شده است.در صورتی که اطلاعات و دانش جدید به کتاب اضافه شود،خیلی از مشکلات‏ آن حل خواهد شد.اطلاعاتی که امروزه از خواندن کتیبه‏های ایلامی به‏دست‏ آورده‏ایم،خیلی کامل‏تر و دقیق‏تر از آن چیزی است که در این کتاب ارائه می‏شود.یکی از این موارد این است که ما در حال حاضر دقیقا جای دو تا از مراکز عمده ایلامی‏ها که در تاریخ از آن‏ها نام برده شده است،مثل‏ «هوهنور»یا آن‏طوری که در زبان سومرها آمده است،«خوخنور»و یا آن‏طوری که در زبان آشوری آمده است،«هونیّر»را می‏شناسیم.یا حتی‏ می‏دانیم که امروزه انزان یا انشان به‏طور دقیق در کجا مواقع شده است.حتی‏ نیازی نیست که به حدس گمان متوسل شویم و باید بگویم که این شهر یا در لرستان یا در ایذه یا اطراف ان قرار دارد.به‏طوری که در کشفیات دهه‏ ۰۷ این امر تحقق یافته است.یعنی ده سال بعد از اینکه این کتاب توسط هینتس تألیف یافت.

در حفاری‏هایی که باستان‏شناسان آمریکایی از دانشگاه پنسیلوانیا در دشت تل بیضای و ده بیضای فارس انجام دادند،گل‏نوشته‏های زیادی از آن به‏دست آمد که در آن‏ها محل دقیق انزان یا انشان مشخص شد.این‏ گل‏نوشته به دوره ایلامی مقدم یا متقدم به سال‏های ۰۲۱۱ تا ۰۰۱۱ ق. م برمی‏گردد کهل گل‏نوشته‏ها از آن هوتلوتوش-این-شوشینک جانشین‏ شیلهک-این شوشینک بزرگ یا هوهنوری با آن‏چه که از گل‏نوشته‏های‏ که از تخت جمشید به‏دست آمده است،می‏توانیم ثابت کنیم که این شهرها در این حوزه قرار دارند.

شهرهای هوهنور یا همان خوخنور یا هونّیر یا هون‏نر،در دوره هخامنشی‏ به هو نّر نوشته شده است و باتوجه به تحقیقات به دست آمده این شهر بایستی در نزیکی فهلیان فارس امروزی واقع شده باشد.به‏طوری که حدود آن از یک طرف به اردکان و دالین واز طرف دیگر به خاش شیراز منتهی‏ می‏شود.چنانکه از نوشته هتلو برمی‏آید از خدایگان شوشینک کمتر نام‏ برده شده است.

کتیبه‏ای از شوش و سلیمان فارس(همان تل بیضای)به‏دست آورده‏ایم، از چهار خدایگان نام برده شده که اولین آن خان خواه هون نون منظور چیست؟خدای بزرگ ایلام است،و دومین خدایگان ذکر شده خدای‏ شوشینک است.به خاطر گذشت زمان تألیف کتاب در مقایسه با کشفیات‏ جدید ما باید به هنگام خواندن کتاب احتیاط لازم را از دست ندهیم.افزون‏ بر این بایستی مقالات جدیدی که در encyclopedia شاید منظور ایرانیکا است؟امروزه به چاپ رسیده است،درنظر داشته باشیم.

ایراد اصلی که من بر این کتاب دارم این است که مؤلف،کتاب حاضر را برای عام تألیف کرده است،نه برای افراد خاص.اگر مرحوم والتر هینتس در تألیف کتاب خود هردو گروه فوق را مدنظر داشتند،من راحت‏تر می‏توانستم‏ درستی و نادرستی بسیاری از مسائلی را که ایشان در کتاب به آن اشاره دارد، با ارجاعات متعدد ثابت کنم.متأسفانه والتر هینتس هیچ مرجعی ذکر نـ می‏کندباشد. اگرچه در کتاب حاضر به تعداد زیادی از گل‏نوشته‏ها اشاره می‏شود،ولی هیچ‏ آدرس دقیقی از آن‏ها ارائه نمی‏دهد.این مسأله می‏تواند ایراد بزرگی است و قابل‏توجه و اعتناست.

من از این همه تکریم و تمجیدی که والتر هینتس از ایلام کرده است‏ در شگفتم.به‏طوری که در کتاب می‏بینیم که آقای والتر به مسائل خانواده‏ در ایلام و همچنین احترام به زنان در آن اهتمام داشته است.وقتی‏که‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) زن ایلامی را با زنان بین النهرین و به‏خصوص با زنان آشوری مورد مقایسه‏ قرار دهد،تفاوت فاحشی را بین آنان قایل‏ شده است.در بین النهرین ما هیچ سندی‏ در دست نداریم که مشروعیت پادشاهی‏ به زنان داده شده باشد،در حالی‏که در ایلام به وضوح می‏بینم علاوه بر اسناد و مدارک زیادی که در این خصوص به‏ خود اختصاص داه،حتی تندیس‏های‏ بسیار بزرگی را از آن خود کرده است. برای نمونه،باید از تندیس ۰۰۸۱ کیلوگرمی برنزی ریخته‏گری شده‏ ایلامی نام برد که متأسفانه قسمت سر آن از بین رفته است.این تندیس از آن‏ ملکه نپیرا سو همسر اونتش نپیریشه‏ می‏باشد.خواندن این اسم را ما مدیون استاد هینتس هستیم.چون این اسم‏ را قبلا به صورت اونتش گل یا گال می‏خواندند.استاد هینتس واقعا نشان‏ داد که این اسم بایستی به صورت اونتش نپیریشه خوانده شود چون این اسم‏ ابتدا به سومری به صورت اون تش دینگیر گل نوشته می‏شد واژه دینگیر گل برابر با ایلامی یعنی نب برابر با خدای گل و برابر با ایرشه یا ارشه می‏شود که ما این واژه را در فارسی به صورت خرکه برابر با کلمه خربنده یا خرگوش‏ آمده است.این کلمه از واژه ایرشه یا ارشه ایلامی به ما رسیده است.چنانکه‏ می‏بینیم کلمه نپیرا سو در بین النهری هم کتیبه تندیس دارد و در حالی‏که‏ هیچ‏یک از زنان بین النهرینی از این موقعیت و شرایطی برخوردار نبودند.در کتیبه‏های ایلامی از دو پادشاه زن یا شاه‏بانو نام برده شده است که یکی از آنان مکوبی در حدود سال‏های ۰۰۸۱ تا ۰۵۷۱ آمده است و دیگری دختر بیلالاما یا بیلالامه پادشاه منطقه اشنون نه یه حدود سواحل رودخانه خاگور و بالیخ بوده که برای مدت زمانی قدرت را در این منطقه در دست داشته است. پادشاه ایلام و پادشاه اینشنون نه یه با همدیگر پیوند خانوادگی داشتند.

باوجود این،برای من تصور این مطلب و درک آن خیلی عجیب و سنگین خواهد بود که استاد هینتس تحت‏تأثیر آشورشناسان-باتوجه به‏ دقت نظر و سنجیده بودن کار ایشان-چگونه نوشته‏اند که لشکرکشی‏های‏ بی‏شماری سومری‏ها،بابلی‏ها،آشوری‏ها،ایلامی بیشتر معلول کوشش‏ مردمانی است که می‏خواستند کالاهای اساسی خود را تنها از طریق چپاول‏ از سرزمین‏های کوهستانی فراهم آورند.خوب آنان می‏توانستند این کالاها را از طریق تجارت هم به‏دست آورند.آیا واقعا این‏طور بوده است که این‏ کالاهای اساسی از طریق جنگ و خونریزی به‏دست آوردند.در جای دیگر استاد هینتس می‏نویسد که بیشتر این کالاها مثل الوار،سنگ،اسب،مواد معدنی،و غیره و…از همین طریق به‏دست می‏آورند و باز می‏نویسد ایلامی‏ها همواره مشتاق چپاول بودند.از زمانی‏که تاریخ برای ما روشن می‏شود، همیشه ایلام با سرزمین‏های بین النهرین در جنگ بوده است.زمانی برتری‏ با ایلامی‏ها و زمانی با سایر کشورها بود و هریک به اندازه قابل‏توجه از همدیگر غنایم به‏دست آوردند.به‏طوری که خود استاد هینتس هم به این‏ مطلب در کتابش اشاره می‏کندباشد.

ما در تاریخ بین النهرین چندین حمله از طرف ایلامی‏ها به بین النهرین‏ به وضوح می‏بینیم که ایلامی‏ها اموال زیادی را به غنیمت گرفتند و آن را به ایلام منتقل کردند.حال این‏که استادی مثل هینتس بنویسد،تلاش‏ بین النهرینی‏ها در این جنگ‏ها برای زندگی و حیاط خود بوده است و در مقابل‏ کوشش ایلامی‏ها را به صورت یک حرکت چپاولگرانه نمود دهد و اعلام کند که ایلامی‏ها در این تلاش‏شان همیشه مشتاق چپاول و غارت بوده‏اند،برای‏ من خیلی سنگین و عجیب است.متأسفانه این جمله را خانم دکتر کارتر هم‏ در کتاب باستان‏شناسی خود آورده است و عین نوشته ایشان این است: «علت اینکه در دوره ایلامی میانه،ایلام به شکوه و جلال این چیزها که‏ آن را روزیش می‏دانیم به سبب غارت‏گریها و چپاولگری‏هایش بوده است که‏ انجام می‏داد.»این جمله هم برای من خیلی سنگین و پذیرش آن سخت‏ است.چون ما در تاریخ مشاهده می‏کنیم که بارهاوبارها بین النهرینی‏ها مثل بابلی‏ها،آشوری‏ها،سومری‏ها به سرزمین ایلام حمله کرده‏اند و آن را غارت نموده‏اند.چگونه می‏توان تهاجم بین النهرینی‏ها را تلاشی برای حیات‏ و زندگی خودشان به حساب آورد و تلاش و کوشش ایلامی‏ها را در این جهت‏ به‏عنوان چپاول و غارت ذکر نمود؟
*دکتر بیانی:

لازم است دو یا سه مورد را برای اطلاع دانشجویان‏ گرامی در تأیید فرمایش آقای دکتر ارفعی خدمت شما بزرگواران عرض کنم. وقتی کتابی نوشته می‏شود حالت کلاسیک و مرجع به خود می‏گیرد.باید توجه داشته باشیم در جهانی که ما در آن زندگی می‏کنیم و دایما در حال‏ تغییر و تحول و پیشرفت است،بنا به ضرورت کتاب‏ها به مرور زمان براساس‏ حفاریات باستان‏شناسی جدید و یا کشفیات دست‏خوش تغییر می‏شوند.وقتی‏ متنی یا گل‏نوشته‏ای از دل خاک بیرون می‏آید،تمامی نوشته‏های یک کتاب‏ را می‏تواند تغییر یا تأیید یا تکمیل و یا تکذیب نمود.پس بنابراین نمی‏توانیم‏ به این کتاب‏های مرجع و کلاسیک بسنده کنیم و همیشه باید به کشفیات‏ و حفاری‏ها و آثار و تألیفات جدید نیم‏نگاهی داشته باشیم.نظر دیگر که باید در تأیید بیانات دکتر ارفعی لازم است،اضافه نمایم؛مسأله زن است.سوای‏ از تعصب سنخیتی،از دیدگاه من مرد و زن هیچ فرقی با همدیگر در پیشگاه‏ خداوند ندارند.چه زن و چه مرد هرکسی که در نزد خدا قابلیت بیشتری‏ داشته باشد یا تقوی بیشتری دارد،آن شخص ارجع‏تر است.در ایلام به‏ زن توجه خاصی می‏شد،هم‏چنین مسأله خواهر نیز خیلی حائز اهمیت بود. چنانچه فرمانروایی ایلامی‏ها به وسیله خواهر و یا اصولا به وسیله شجره‏نامه‏ زن‏ها تعیین و تأیید می‏شد.در اکثر نقش برجسته‏های به‏دست آمده از دوره‏ ایلامی می‏بینیم که خدایگان و ایزدان آن‏ها شکل و شمایل را زن داشته و اکثریت ایزدان با ایزد بانوها می‏باشد.

نکتهی دیگری که باید ذکر بکنم در مورد تهاجم و چپاولگری است که‏ پروفسور هینتس درست برعکس آن توضیح دادند.در کتیبه‏ای که به‏دست‏ آمده با شدت وحدت هرچه تمام‏تر این مسأله را بیان می‏کندباشد که،چگونه‏ ایلام را آشورپانیپال با خاک یکسان نموده و حتی تعداد بردگان گرفته شده‏ از این سرزمین نیز در آن آمده است و برای من جای تعجب است که چرا پروفسور هینتس به این مسأله اشاره نکرده‏اند.مطلب دیگری را هم‏عرض‏ کنم که،واقعا ایلام یک امپراتوری بود.می‏توانیم بگوییم قبل از این‏که‏ اریایی‏ها بیایند،اولین امپراتوری به‏معنای واقعی کلمه در زیر معنای‏ امپراتوری بگنجد،متعلق به ایلام بود.
*دکتر زرین‏کوب:

از آقای دکتر رجبی،خواهشمندم جلسه را با بیانات‏ خود مزین فرمایید.
*دکتر رجبی:

جا دارد از گروه تاریخ دانشگاه تهران و نشر ماهی که‏ این فرصت را برای من و سایر استادان و سروران گرامی فراهم آوردند تا درباره این کتاب و استادم سخن بگویم،تشکر کنم.تاریخ ایلام مثل یک‏ پازل درهم ریخته است و ما سعی می‏کنیم،این پازل تاریخی درهم ریخته را تا حدودی درست رقم بزنیم.باتوجه به امکانات و وسایل و ادواتی که امروزه‏ در اختیار داریم،تشخیص اینکه چه حکومتی یا دولتی در گذشته غارت‏گر و یا چپاول‏گر بوده برای ما مشکل است.جا دارد که به ادامه صحبت‏های‏ این دو بزرگوار برگردم.در مقایسه با این دو استاد ارجمند باید بگویم که‏ من ایلام‏شناس نیستم و آنچه در مورد تاریخ ایلام گفتنی بود،این دو استاد گرامی خدمت شما حضار محترم فرمودند.یک نکته که جا دارد در پاسخ به‏ اقای دکتر ارفعی در مورد آن خاطرنشان کنم،این است که استاد هینتس‏ کتاب را برای عام ننوشته است و بیشتر افراد خاص موردنظرش بود.شاید در جامعه ایران افرادی باشند بدون هیچ‏گونه تخصص خاص جهت افزودن بر اطلاعات خود به این کتاب مراجعه نمایند؛چراکه تاریخ ایلام بخشی از تاریخ‏ کشورش محسوب می‏شود در حالی‏که در جامعه آلمان فقط افراد خاصی به‏ این کتاب مراجعه نمایند.نمونه‏ای که می‏توان به استناد کرد،تیراژ این‏ کتاب در آلمان است.ناشر این کتاب فقط ۰۰۲ نسخه از آن را چاپ و عرضه‏ کرد.در حالی‏که کتاب از زبان داریوش(که آن را ترجمه کردم)در ایران در حدود ۰۰۰۵ هزار منتشر شد و بعد از چند ماه به چاپ دوم رسید.همین کتاب‏ در آلمان فقط ۰۰۲ نسخه چاپ و منتشر گردید که آن‏هم برای کتابخانه‏ها و مراکز علمی خریداری شد.

و اما علت این‏که این کتاب منابع و مراجع ندارد؛بسیار واضح است: استادان بزرگ مثل والتر هینتس و چند نفر دیگر مثل گابریل به هنگام‏ تألیف آثار خود معمولا ارجاع نمی‏دهند.فرضا در کتاب‏های اقلیم‏شناسی‏ و مارکوپولو گابریل به وضوح می‏بینیم که مؤلف در آن هیچ ارجاعی ارایه‏ نمی‏دهد.من کتاب مارکوپول گابرلین را در ایران ترجمه کردم.این ترجمه‏ بیش از چهار سال از وقت مرا گرفت،چراکه مجبور بودم برای تکمیل شدن‏ و چاپ آن در ایران تمام متن آن را با ارجاع ارایه دهم.به جد کار بسیار سخت‏ و پرمشتقی بود.
*دکتر ارفعی:

منظور من در این‏جا بیشتر ارجاع کتیبه‏ای استاد هینتس‏ است که در کتاب خود می‏گویند«از هفت کتیبه‏ای که در گورها پیدا شده‏ است و یا از نه کتیبه‏ای که از همین طریق به‏دست آورده و آن را ترجمه‏ کردم و این مطالب را می‏توان از آن استخراج کرد»من می‏خواهم بدانم این‏ کتیبه‏ها که استاد هینتس از آن‏ها صحبت به میان می‏آورد،چه هستند و چه‏ مضمونی دارند.
*دکتر رجبی:

استاد هینتس در این‏خصوص بسیار تخصصی حرف‏ می‏زند.کسانی که اهل فن هستند به‏راحتی می‏توانند از گفته ایشان آن‏چه‏ که مدنظر دارد،دریابد.به‏همین خاطر است که تأکید می‏کنم،کتاب حاضر استاد هینتس یک کتاب تخصصی محسوب می‏شود و برای عام تألیف نیافته‏ است.من به شخصه شاهد تألیف یافتن این کتاب بوده‏ام.استاد هینتس‏ ضمن نوشتن این کتاب وقتی که احساس می‏کرد نمی‏تواند ادامه دهد و نیاز به هم‏فکری دارد،شاید بالغ بر ده نامه می‏نوشت و مطالب درست را از (به تصویر صفحه مراجعه شود) دوستانش که در این زمینه بیشتر اطلاع‏ داشتند،مثل دکتر گیرشمن می‏پرسید و کسب تکلیف می‏کرد.براین اساس‏ ارجاع دادن را برای خود یک نوع اهانت‏ تلقی می‏کرد.به‏هرحال کسی که به این‏ کتاب مراجعه می‏کندباشد،تا حدود زیادی از مسائلی که دکتر هینتس می‏گوید اطلاع‏ دارد.

مورد دیگری که باید متذکر شوم‏ مربوط به شناسه همین کتاب است. باز هم همان غلط مصطلح گذشته‏ دوباره تکرار شده است.واقعا نمی‏دانم‏ چرا دوباره ایلام را با«عین»نوشته‏اند. ویراستار محترم این کتاب که بارها متن کتاب را ویرایش کرده است و با نام کلمه ایلام در متن آشنایی دارد و کلمه مزرعه‏ای مرا به مزارع تغییر داده‏ و در حالی‏که نسبت به کلمه ایلام علم پیدا کرده است،دوباره آن را با«عین» می‏نویسد.واقعا جای تأسف دارد،دلیلی ندارد که کلمه ایلام را با«عین» بنویسیم.کلمه ایلام یک واژهء عربی یا سامی نیست که آن را با«عین» بنویسیم.در یک زمان محققین ما فکر می‏کردند چون در کتاب عهد عتیق‏ (تورات)با«عین»نوشته شده است،باید به همین صورت نوشته شود ولی‏ هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که ما ایلام را با«عین»بنویسیم.
*دکتر ارفعی:

واژه ایلام به صورت نوشتاری«عین»فقط در کتاب‏ عهد عتیق(تورات»آمده است.در حالی‏که به این شکل و سیاق در هیچ کتابی‏ از آن یاد نشده است.این نام به صورت هزوارش که احتمالا قبل از سومری‏ها وارد زبان سومری شده که ابتدا به صورت«نیم»نوشته و به صورت«الموم یا الم»و به بابلی به صورت«المتو»تلفظ شده است.به مرور زمان این اسم در بابل به یهودیان رسیده است که آنان در کتاب مقدسشان ایلام را با«عین» آورده‏اند.در زبان سومری این لفظ را به صورت هزوارش«نیم»می‏نویسیم. مثل شهرهای باستانی که در سومر وجود دارد.مانند اور،اریدو،اوروک،نیپور، لاگاش( lagash ).تمام این کلمات به صورت هزوارش نوشته شده‏اند.دقت‏ بفرمایید،بنده روی کلمه هزوارش بسیار تأکید می‏کنم.حتما همه دوستان‏ واقف‏اند که هزوارش به چه معنی است؟کلمات عاریتی که از زبانی وارد زبان دیگر شده و به الفبای این زبان نوشته می‏شود ولی به زبان اولی خوانده‏ می‏شد.همان‏طوری که ژاپنی‏ها شکل کوه را به چینی می‏نویسد\/ولی آن‏ را به صورت ژاپنی می‏خوانند و حتی ممکن است شکل چینی آن را ندانند که‏ در زبان چینی این کلمه چگونه تلفظ می‏شود.در زبان پهلوی ما می‏دانیم که از زبان آرامی و سریانی هزوارش‏های زیادی وارد این زبان شده است.به‏طوری‏ که امروزه ما باید آن را به صورت آرامی یا سریانی بخوانیم.در زبان ایلامی نام‏ سومری شهرها و اسامی جغرافیایی که به صورت هزوارش نوشته شده است‏ ما شکل سومری این کلمات را می‏توانیم بخوانیم،ولی شکل قبل از سومری‏ آن را نمی‏دانیم که این کلمات چه‏جوری نوشته می‏شدند و به شکلی خوانده‏ می‏شدند و یا حتی آن را بیان می‏کردند،آن قوم اولیه‏ای که مبدع این خط بود و بعد آن را به سومر دادند،توانای خواندن آن را داشتند.مثلا فرض کنیم یک‏ شهر بین النهرینی به نام لاگش یا لگش در زبان سومری به این شکل نوشته‏ می‏شود:« ki-la-boor-sher ».حال اگر بخواهیم آن را تحت الفظی ترجمه‏ کنیم،معنی وحشتناکی از آن به‏دست می‏آید.«نیم»در سومری چندین شکل‏ و معنی دارد.یک شکل و سیاق آن به صورت«ایلو»به کار رفته است که‏ هم‏ریشه با کلمه«علی و یعلوا»عربی به معنی«بلند،اوج گرفتن،بلندی» است در سال ۱۳۹۱ یک استاد آمریکایی خط میخی‏شناس به نام«اسپایسر» ( spaiser )طی مقاله‏ای در«مجله امریکایی زبان‏های سامی»ادعا کرد که‏ کلمه ایلام با«عین»صورتی از یک اسم ناشناخته‏ای تا به امروز از مصدر «ایلو»بابلی مترادف با کلمه«علی و یعلوا»عربی می‏باشد.بعدها در شماره‏ ۳۳-۲۳ همین مجله یک سومرشناس معروف به نام آرنولد پوبل به آن جواب‏ داد که این کلمه نمی‏تواند از مصد«ایلو»بابلی مترادف با کلمه«علی و یعلوا» عربی باشد.آرنولد پوبل اولین کسی است،زمانی‏که گل‏نوشته‏های تخت‏ جمشید به دانشگاه شیکاگو رسید،تمامی آن‏ها را زیر نظر او به هر ماه شاگردانش‏ مثل جروج کامرون و هلک که در این زمان تاریخ تز دکتری خود را گرفته بودند؛ شروع به رمزگشایی کردند.پیل در این مقاله دلایل زیادی آورده است و این‏ مسأله را رد می‏کندباشد.یکی از دلایل پیل این است،به تحقیق می‏توان گفت هیچ‏ کشوری در دنیا وجود ندارد که اسم سرزمین خود را از یک صورت ناشناخته و یا اسمی یا فعل بیگانه‏ای به عاریت گرفته باشد.فرض کنیم شخصی مثل من‏ از بندرعباس وارد آمریکا می‏شود و شهری به نام بندرعباس را در سرزمین بنا می‏نهد و آن را مثل سایر شهرها،مانند نیوجرسی،نیوهمپشیر…نیوبندرعباس‏ نام‏گذاری می‏کد.یا فرضا ما در آمریکا شهرهای زیادی به نام مکه داریم که‏ توسط مهاجران به آمریکا ساخته و نام‏گذاری شده است.پس بنابراین آن قومی‏ که در آن‏جا ساکن هستند مثل سرخپوستان آمریکایی و یا مثل همین ایلامیان‏ هرگز از یک زبان دیگر کلمه عاریت نمی‏گیرند و آن را بر محل،شهر یا کشور خود بگذارند.ولی متأسفانه در ایران این روند ادامه یافته است.به‏طوری که‏ ملک الشعراء بهار این کلمه را از مصدر یا ریشه کلمه«علی و یعلوا»عربی به‏ معنی«بلند،اوج گرفتن،بلندی»می‏داند.در صورتی‏که اگر واقع‏بین باشیم‏ همان‏طور که مرحوم والتر هینتس گفته‏اند،از صورت ایلامی«هلتمتی یا هلتمپتی یا هلتمبتی»آمده است که صورت قبل از سومری آن به صورت‏ «نیم( nim »نوشته می‏شد و سومریان آن را«الم»( elama )می‏خواندند. نکته مهم این است که ما از ۰۰۲۲ و یا ۰۰۱۲ ق.م در زبان سامی بین النهرینی‏ عین نداریم و عین از این زبان بیرون می‏رود و رفته‏رفته عین به اعرابی چون‏ ؟؟؟تبدیل می‏شده و بستگی به کلمه قبل یا بعد از آن داشت،و آن‏چیزی‏ که ما آخر کار در عهد عتیق می‏بینیم مربوط به دوره سامی غربی است که‏ عین دارد و یک زمان در آشوری عین را می‏بینیم و آن‏هم به خاطر آمدن‏ اقوام سامی و آرامی است که به بین النهرین آمده‏اند؛و تا زمانی‏که قوم یهود و آرامی وارد منطقه نشده بودند،ما حرف عین نداریم،و حدود ۰۰۰۲ سال بود که این کلمه از بین رفته است و زمانی که یهودیان این کلمه را می‏شنوند آن‏ را در کتاب عهد عتیق خود به صورت عین نوشته‏اند و این اشتباه بزرگی‏ است که پیش آورده‏اند.
*دکتر رجبی:

من دارم تاریخ می‏نویسم.بسیاری از اقوام به سرزمین‏های‏ دیگر حمله می‏کردند مانند بنی اسرائیل که به فلسطینیان بی‏گناه حمله می‏کندباشد و آن‏ها هم از خود دفاع می‏کنند و تا به امروز دائما دست به تعارض زده‏ است.مثلا در عرصه‏های مختلف تاریخ،قوم مغول از شرق حرکت کرده‏ و به ایران وارد شدند و در این سرزمین ماندگار گشتند،چنانکه در روایات‏ آمده است در نبرد ملازگرد،تمام رومیان را به دریا ریختند و آنان را به قتل‏ رساندند.این قبیل کارها را نیز ایرانیان داشته‏اند،مثل رفتن ما ایرانیان به هند و آوردن طلای آن کشور به ایران.مگر چپاول چیست؟همین است که ما در هند انجام می‏دهیم و همان است که در تخت جمشید صورت می‏گیرد.

به هرحال چپاول،چپاول است.در هر صورت ایلامیان به چپاول پرداختند و به‏طوری که در تورات آمده ایلامیان بین النهرین را غارت نمودند و به‏همین‏ خاطر دکتر والتر هینتس نوشته سه دلیل عمده وجود دارد که بگوییم ایلامیان‏ چپاولگرند.

این آدم حس بسیاری غریبی داشت.چنانکه می‏بینیم تمام عمر خود را صرف نوشتن تاریخ ایران،خاصه تاریخ ایلام کرده است.
*دکتر ارفعی:

من هم می‏خواستم به این مطلب اشاره نمایم که جای‏ شگفتی است باتوجه به میزان علاقه والتر هینتس به این حوزه از تاریخ و عشق ورزیدن به نوشتن تاریخ این بخش از خاک ایران؛چرا با قضیه این‏ طور برخورد می‏کندباشد؟
*دکتر رجبی:

من یک آذربایجانی هستم.پدر و مادرم هردو آذربایجانی‏ هستند.اگر تاریخ ایران را بررسی کنیم،امرای بزرگ و سرداران ترک برای‏ مدت بسیار طولانی به ایران حمله کردند،مثل غزنویان،سلجوقیان…و تمام‏ هستی و نیستی این سرزمین را به یغما بردند و چپاول کردند،مثل غزنویان، سلجوقیان و…تمام هستی و نیستی این سرزمین را به یغما بردند و چپاول‏ کردند و بعد از مدتی تحت‏تأثیر فرهنگ و تمدن بسیار غنی آن قرار گرفتند و در کل همه ایرانی شدند.حال اگر کسی بیاید و به شرح وقایع و فجایع این‏ اقوام مهاجم به ایران بپردازد و آن را موشکافی کند،افرادی که تعصب نژادی‏ و قومی دارند از این قضیه ناراحت می‏شوند و از این صراحت و بیان مطلب بدش‏ بیاید.واقعا زمانی که این اقوام به ایران سرازیر شدند،آیا ما جز غارت چپاول‏ چیز دیگری دیده‏ام؟
دکتر ارفعی:

بحث من در این مورد نیست.من می‏گویم که‏ حمله‏های پی‏درپی بین النهرینی‏ها را نباید یک تلاش ساده برای زنده‏ نگهداشتن خودشان تلقی بکنیم و حملات ایلامیان را به‏عنوان چپال و غارت ذکر نماییم.
*دکتر رجبی:

در این مورد حق با دکتر ارفعی است.ولی اجازه بدهید این مسأله را کمی بیشتر باز کنم.اگر استاد هینتس این کلمه را به کار برده‏ است اصلا نظر خاصی نداشته است،چرا که من مدت زمان بسیاری را با ایشان سپری کرده‏ام و به کلی با عقاید و افکار ایشان آشنایی داشتم.ایشان‏ عاشق ایلام بودند و اعتقاد داشتند ایلامی‏ها در اصل همین بختیاری‏های‏ ساکن فارس امروزی هستند.ولی نباید این مطلب را به صراحت گفت و استادان و دوستان عزیز آن را جدی نگیرند؛چون این مطلب تا به امروز در جد یک فرضیه است،هنوز اثبات نشده است.استاد هیتنس هم تا زمانی‏ زنده بود جرأت نمی‏کرد،این مسأله را در انظار عمومی اظهار کند.او در کل به ایلام عشق می‏ورزید و نمی‏توانست واژه چپاول را به آن شکل که‏ در ادبیات ما کاربرد شده به کار برد،چون استاد هینتس یک مورخ است، و با کلمه چپاول میانه‏ی خوبی دارد و در کل استفاده این کلمه در ادبیات‏ نوشتاری ایشان،هیچ‏وقت او را اذیت نمی‏کرد.برای اثبات این امر می‏توانیم‏ به خودمان که یک مورخ هستیم،بپردازیم.چرا که ما مورخان از بیه کاربردن‏ کلمات چون قتل،غارت،اعدام،زندان،خفه کردن و حتی چپاول،در ادبیات‏ نوشتاری‏مان زیاد اذیت نمی‏شویم.و حتی می‏توان به جرأت گفت ما با این‏ کلمات خوی گرفته‏ایم.انس و الفت یک مورخ با کلمه چپاول هم به این‏ سبب است که مورخ دائما آن را در میان اقوام متعدد می‏بیند و آن را از نزدیک‏ احساس می‏کندباشد و برای او یک کلمه غریب نیست،بلکه این کلمه برای‏ بیان پاره‏ای احساسات یک نوع ابزار محسوب می‏شود.در مورد ایلامی‏ها باید بگویم،براساس اطلاعات و میزان سواد بنده،ایلامی‏ها در یک‏جا این‏ سرزمین بوده‏اند و بعدها به منطقه غرب مهاجرت کرده‏اند.
*دکتر زرین‏کوب:

فکر می‏کنم این بحث چپاول و غارت برای مدت‏ها ادامه خواهد یافت و اثبات آن بدون مدرک و سند امکان‏پذیر نیست و به‏ استادان گرامی خود پیشنهاد می‏کنم،ادامه دادن بحث در این موضوع چیزی‏ را اثبات و رد نخواهد کرد.
*دکتر رجبی:

موضوع دیگری که باید خاطرنشان کنم،نحوه ارجاع‏ دادن است.نوع ارجاعی که استاد هینتس مدنظر داشته است،سبک روسی‏ است.نویسندگان روسی از شروع کتاب،اول به معرفی منابعی پردازند و قید می‏نمایند که از چه منابع در تألیف این کتاب سود برده شده است.و به‏دنبال آن‏ به درجه و اهمیت کتاب می‏پردازند و مباحثی از کتاب که در تألیف کتاب سود برده شده است در همان اوایل کتاب به آن پرداخته می‏شود.این نویسندگان با این کار عملا پانویس را از بین می‏برند.من دو کتاب از زبان روسی به فارس‏ ترجمه کرده‏ام.دقیقا در آن کتاب‏ها همین سبک‏وسیاق استفاده شده است.
*دکتر بیانی:

ترجمه در اصل یک هنر است.حال اگر کسی زبان‏های‏ متعددی چون روسی،فارسی،انگلیسی،فرانسوی را بداند،ولی به هنگام‏ ترجمه نتواند روح و عصاری و جوهر کار را دریابد،به هنگام برگرداندن کتاب‏ به زبان مربوطه و یافتن واژه منطبق با سیاق کتاب،با مشکل اساسی مواجه‏ خواهد شد.مترجم در ابتدا امر باید سبک و سیاق و جوهر و روح و عصاره‏ کتاب را دریابد و بعد از دریافت این امر مهم با رعایت هرچه تمام‏تر و حفظ اصل مطلب و اعتماد و اتقان آن را به زبان فارسی برگرداند.برگردان کتاب‏ به فارسی باید جوری با زبان فارسی متداول روز تطبیق داشته باشد و واژگان‏ باید آن‏قدر نزدیک به روز باشد،زمانی که خواننده،کتاب برگردانده شده‏ را می‏خواند تصور کند که تألیف یافته به زبان فارسی را می‏خواند نه ترجمه. و جملات باید چندان سلیس و روان و با آرایه‏های ادبی آراسته شده باشد و حتی آن‏چنان از عمق و جان برآمده باشد که به‏راحتی بر دل بنشیند و خواننده متن را به زبان فارسی بفهمد و آن را درک نماید که مقصود نویسنده‏ از این عبارات چه بوده است.سالیان زیادی که از عمر من می‏گذرد من‏ هنوز ترجمه‏ای ندیده‏ام که این وظیفه سنگین را ادا کرده باشد.از آن‏جایی‏ که کارهای دکتر رجبی را دیده‏ام،می‏توانم اذعان کنم که دکتر رجبی لیافت‏ پوشیدن و به‏دست آوردن این کسوت(مترجمی)بیش از آن‏چه که تصور می‏رود را داشته باشد.
*دکتر ارفعی:

من نمی‏دانم والتر هینتس چطور نوشته است که ایلامی‏ها چپاول کرده‏اند؟حال باید پرسید در آن زمانی که دکتر والتر هینتس نگارش‏ می‏کرده است،آیا اصولی که باید در تاریخ مدرن وجود داشته باشد رعایت‏ می‏شده است؟آیا این قرائن و شواهد موجود آورده شده است؟بله.در این مورد سوگندنامه داریم،که در آن قید شده ایلامی‏ها در سومر به غارت و چپاول‏ پرداخته‏اند.این سوگندنامه‏ها به زبان سومری و به صورت اشعار خیلی قشنگ‏ آمده است،ولی زبان دشمن است.همچنین ما سوگندنامه‏هایی در ایلام داریم‏ که بیانگر حمله بین النهرین‏ها به این سرزمین بوده است.ولی بنابر اسناد و مدارکی که در مورد چپاول از ایلامی‏ها و یا بابلی‏ها(سومری‏ها)وجود دارد،هیچ‏ جای شکی نیست.به‏طوری که در تاریخ گزارش شده است ایلامی‏ها ستون‏ حمورابی را به مرکز حکومت خود انتقال داده‏اند.و همچنین بسیاری از کودورها (سنگ‏های مرزی)و غنایم زیادی از بین النهرین به شوش آورده‏اند.در واقع‏ بین النهرینی‏ها هم این کارها را انجام می‏دادند.
*دکتر آهنچی:

چپاول و غارتگری و انتقال این اجسام آیا اسنادی در این زمینه وجود دارد؟
*دکتر ارفعی:

نه ایران بر همین است؛اگرچه هردو(ایلامی‏ها، بین النهرینی‏ها)این کار را کرده‏اند.چرا در این کتاب یکی را چپاولگر و دیگری را تلاش برای حفظ زندگی خودشاین نام برده‏اند؟
*دکتر آهنچی:

هدف من از طرح این سؤالات آگاه شدن دانشجویان‏ به حقیقت است.در واقع هدف عمده تاریخ درک حقیقت می‏باشد،و باید حقایق گفته شوند.حال اینکه این حقایق خوش‏آیند باشند،یا نباشند.برای‏ اینکه دانشجویان عزیز بیشتر با مسایل آشنا شوند،ما نیاز به شواهد و قرائن‏ داریم حتی اگر این شواهد یک تاریخ و یک سال باشد که نشان دهد این‏ موضوع به حقیقت مسأله نزدیک‏تر است.
*دکتر رجبی:

زمانی‏که استاد کتاب خود را تألیف می‏کرد در همان‏ زمان در آلمان و اروپا و حتی در روسیه دادن ارجاعات در داخل پرانتز بسیار بسیار مهم بوده است.و این کتاب نباید برای خاص نوشته می‏شد،بلکه‏ بایستی برای عام تألیف می‏شد.
*دکتر آهنچی:

رشته‏های قدیمی نیاز دارند که از حفریات و اکتشافات‏ باستان‏شناسی بهره ببرند.اکتشافات جدید باید به کمک تاریخ ایران باستان‏ بیاید.(همچنان‏که می‏آید)هرچند که هر ۰۳ الی ۰۴ سال باید در آن‏ها تجدیدنظر شود؛چرا که دید مردم در طول زمان‏ها دائما در حال تغییر است، اگر در مقاطعی از کشفیات باستان‏شناسی استفاده نمی‏شود،ولی باز هم دید مردم سبب می‏شود که یک‏بار دیگر مووضع از دیدگاه زمانی مورد بررسی‏ قرار گیرد.
*دکتر زرین‏کوب:

ضمن تشکر از استادان محترم،بیش از ۰۴ سال از چاپ و انتشار کتاب والتر هینتس می‏گذرد،اما یک نکته بد نیست‏ که به آن توجه نماییم.در حوزه کوچکی چون مطالعات ایلام‏شناسی تعداد اندک شماری اساسا فعالیت می‏کنند.استاد ارفعی خیلی بیشتر از اینجانب‏ در این حوزه اطلاع دارند و باید ایشان در این مورد متذکر شوند.تعداد کتاب‏هایی که در این حوزه تألیف شده است اندک‏اند.به‏طوری که والتر هینتس می‏گوید:زمانی که این کتاب را می‏نوشتم تنها کتابی که در این‏ حوزه نوشته شده بود،کتاب تاریخ ایران کهن(ترجمه فارسی:ایران در سپیده‏دم تاریخ)جرج کامرون بود.

این کتاب از لحاظ زمانی سی سال پیش از کتاب استاد هینتس است. اگر امروزه با دقت به کتابی که در اواسط دهه ۰۶ میلادی تألیف نظری‏ بیاندازیم،به خوبی در خواهیم یافت که تا الان هیچ کتاب قابل‏ملاحظه‏ای به‏ جز این کتاب که جامع تاریخ و فرهنگ ایلام باشد،در این حوزه تألیف نشده‏ است از سال ۴۸۹۱ که کتاب کارتر و استالپر منتشر شد،تا الان آخر قرن‏ بیستم که کتاب دنیل پاتس با عنوان باستان‏شناسی ایلام چاپ شد،ما عملا کتاب جامعی که تاریخ و تمدن ایلام را شامل می‏شود،و هم‏چنین پاسخگوی‏ علاقه‏مندان به تاریخ ایلام مثل کتاب والتر هینتس در دسترس نداریم.به‏هر حال چاپ و نشر و ترجمه کتاب شهریاری ایلام والتر هینتس باوجود اینکه‏ کتاب کمبودهایی اساسی دارد و باید تکمیل شود،همان‏طوری که استادان‏ محترم بحث نمودند،در هرحال چاپ این کتاب خبر خوبی است.

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/580867
_________________________________________________________________________________
متن کامل منشور کورش بزرگ ترجمه ی عبدالمجید ارفعی

آن چه در زیر می آید متن کامل منشور کوروش بزرگ است که توسط دکتر عبدالمجید ارفعی برگردان شده است. عبد المجید ارفعی نخستین کسیست که که استوانه کوروش را از بابلی به فارسی برگردان کرده است. او ایلام شناس واز کارشناسان زبان اکدی و ایلامی به نام در جهان است. (آنچه به گونه نقطه چین آمده است به این دلیل است که آن قسمت از منشور آسیب بیش از اندازه داشته و قابل خواندن نبوده است).

۱. ……………………….[بنا کرد]

۲. ……………………گوشه جهان.

۳. ……ناشایستی شگرف بر سروری(۱) کشورش چیره شده بود(۲)

۴. …………….(فرمود تا به زور) باج گندم و دهش رمه بر آنان بنهند(۳)

 

۵. (پرستشگاهی) همانند اسنگیل esangila [ بنا کر]د… از برای او urو دیگر جاهای پسندیده

۶. با آیین هایی نه در خور ایشان، ایین پیشکشی قربانی نهاد که ( پیش از آن ) نبود. هر روز به گونه گستاخانه و خوار کننده سخن می گفت و نیز با بد کرداری از بهر خوار کردن(خدایان) (۴)

۷. بردن پیشکش را (به پرستشگاهها ) بر انداخت.[او (همچنین)در آیین ها (به گونه هایی ناروا)دست برد. اندوه و نا شادمانی] را به (=در) شهر های مقدس بپیوست. او پرستش مردوک پادشاه خدایان را از دل خویش بشست.

۸. کسی که همواره به شهر وی (:شهر مردوک = بابل ) تبهکاری روا می داشت (و) هر روز [ به آزردن(آن) سرزمین دست (می یازید)، مردمانش] را با یوغی بی آرام به نابودی می کشانید، همه آنها را.

۹. از شکوه ایشان انلیل، خدایان (:سرور خدایان ،مردوک) سخت به خشم آمد. [جای های مقدس رها شدند و یادنمای (آن ) پرستشگاهها(: آثار) به فراموشی سپرده شد]. دیگر خدایان باشنده در میان ایشان (نیز) پرستشگاههای خویش را ترک کردند.

۱۰. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونید)آنان (=پیکره های خدایان )را به بابل فرا برد. لیک مردوک [ آن بلند پایه که آهنگ جنگ کرده بود]، از بهر همه باشندگان روی زمین که جای های زندگی شان ویرانه شده بود.

۱۱. و (از بهر) مردم سرزمین های سومر و اکد که (بسان) [ کالبد ] مردگان (بیجان ) شده بودند ، او(= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به سوی آنها بازگردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را بخشود.

۱۲. (مردوک) در میان همه سرزمین ها، به جستجو و کاوش پرداخت ، به جستن شاهی دادگر (۵) آنگونه که خواسته وی (= مردوک) باشد. شاهی که (برای در پزیرفتن او ) دستان او به دستان خویش گرفت.(۶)

۱۳. او (= مردوک) کوروش پادشاه شهر انشان را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر ) پادشاهی بر همه جهان .

۱۳. او (= مردوک) سرزمین گوتیان و تمامی سپاهیان منmanda( =ماد)، (۷) را به فرمانداری از او (= کوروش) واداشت.(۸) او (مردوک ) (واداشت تا) – مردم، سیاه سران،(۹) به دست کوروش شکست داده شوند.

۱۴. (در حالی که )او (= کوروش) با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می کرد ، خدای بزرگ ، نگهبان مردم خویش ، با شادی به کردار های نیک و دل (پر از ) داد او ( = کوروش) نگریست.

۱۵. (پس) او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کوروش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (وخود) همانند دوست و همراهی در کنار او همواره گام برداشت.

۱۶. (در حالی که ) سپاهیان بیشمار او (۱۰) که همانند (قطره ای ) آب یک رود به شمارش در نمی آمدند،(۱۱) پوشیده در ساز و برگ جنگ (۱۲)در کنار وی گام بر می داشتند.

۱۷. او (مردوک) بی هیچ کارزاری وی (= کوروش) را به شهر خویش، بابل فرابرد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونید را- پادشاهی که وی (= مردوک) را پرستش نمی کرد – به دست او (کوروش) سپرد.(۱۳)

۱۸. همه مردم بابل همگی (مردم ) سومر و اکد (همه ی) شاهزادگان و فرمانروایان (۱۴) به وی(کوروش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهی اش شادمان شده، چهره ها درخشان کردند .

۱۹. سروری که به یاری وی خدایان در خطر مرگ (قرار گرفته) زندگی دوباره یافتند و از گزند و آسیب رها شدند (و) همه خدایان به شادی او را همی ستودند و نامش را گرامی داشتند.

۲۰. من، کوروش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان

۲۱. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوه (۱۵) کوروش، شاه بزرگ شاه (شهر) انشان، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،

۲۲. از تخمه پادشاهی ای جاودانه، آنکه پادشاهی اش را خداوند (۱۶) (=مردوک) و نبو دوست می دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که من (= کوروش) آشتی خواهان به بابل اندر شدم،(۱۷)

۲۳. با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که [دوستار] بابل است به خواست خود به [خویشتن گروانید] (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم.(۱۸)

۲۴. (و آنگاه که ) سربازان بسیار (۱۹) من دوستانه اندر بابل گام بر میداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.

۲۵. من (شهر) بابل و همه ی (دیگر) شهر های مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل که (نبونید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی (۲۰) داده بود نه در خور ایشان

۲۶. درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.(۲۱) مردوک، خدای بزرگ از کردار های من شاد شد و

۲۷. (آنگاه) مرا، کوروش، پادشاهی ای که پرستنده وی است و کمبوجیه، فرزند زاده شده ی من و همگی سپاهیانم را

۲۸. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردار هایمان به چشم او زیبا نمود و والا ترین پایه ی (۲۲) [خداییش] را ستودیم. به فرمان او(مردوک) همه شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته

۲۹. و همگی (شاهان) جهان (۲۳) از زبرین دریا(دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (دریای پارس ) ،(همه ی) باشندگان سرزمین های دوردست، همه شاهان آموری (۲۴) باشندگان در چادر ها همه آنها

۳۰.باج و ساو بسیارشان (۲۵) را از بهر من(=کوروش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.

از …تا(شهر) آشور و شوش susan=mus.erin

۳۱. آگاده، شهر اشنونا، (شهر) زمین مه – تورنو، دیر تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه ی) شهر های مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه شده بود، (۲۶) (از نو باز ساختم)

۳۲. (ونیز پیکره ی) خدایانی را که در میانه ی آن شهرها (= جای ها ) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همه ی آن پیکره ها را ) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیدم

۳۳. (و نیز پیکره ی ) خدایان سومر و اکد را که نبونید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (: مردوک) با بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی

۳۴. در نیایشگاه هایشان بنشاندم – جای هایی که دل آنها شاد شود – باشد که خدایانی که من به جای های مقدس (نخستین شان) باز گردانیدم

۳۵. هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند(۲۷) و هماره در پایمردی من سخن ها گویند، با واژه هایی نیک خواهانه باشد که به مردوک، خدای من، گوید که « به کوروش، پادشاهی که (با بیم) تو را پرستنده است و کمبوجیه پسرش،

۳۶. بی گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند … با روز هایی بی هیچ گسستگی» همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه ی (مردم) سرزمین ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم.

۳۷. [……………یک غاز]ز، دو اردک و ده قمری(فربه) بیش از (رسم معمول دادن) غاز ها، اردک ها و قمریان (معین کردم) ۳۸. [………….بل] ند و بر آن ها بیفزودم. در استوار گردانیدن ب[نای] باروی «ایمگور – انلیل » باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم(۲۸)و

۳۹[…………….] دیوار کناره ای ( ساخته از ) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ساخته و ( بنایش را ) به انجام رسانیده]بود،

۴۰. [ بدانسان که ] بر پیرامون[ شهر (به تمامی ) بر نیامده بود ] ، (۲۹) آن چه را که هیچ از یک شاهان پیشین (با وجود ) افراد به بیگاری گرفته شده ی [کشورش] در بابل نساخته بودند

۴۱. [……از قیر] و آجر از نو بار دیگر بساختم و [ بنایشا]ن (۳۰) [ را به انجام رسانیدم]

۴۲. [ دروازه های بزرگ وسیع مر آن ها را بنهادم ……….و در هایی از چوب سدر ] با پوششی از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه [ هایی از مس ریخته شده …….هر آن جایی که دروازه ها ] یشان (یافت می شد )،

۴۳ [ استوار گردانیدم………………………………………نو] شته ای لوحه ای (در بردارنده ی) نام آشور بانی پال شاهی پیش(۳۱) از من [ در میان آن (=بنا) بدید] م.

۴۴. …………………………………………………………

۴۵. …………………………………….تا به روز جاودان.

http://mahruznameh.blogfa.com/post/2
_____________________________________________________________________________________

بررسی کتاب فرمان کورش بزرگ نوشته دکتر عبدالمجید ارفعی

دکتر عبدالمجید ارفعی به پرسشها پاسخ گفت و درباره استوانه کورش توضیحاتی ارایه نمود. وی ابتدا پیرامون عکسهای موجود در کتاب فرمان کورش بزرگ سخن گفت و تاریخچه چگونگی کشف استوانه و ترجمه آن و نیز چگونگی رمزگشایی از کتیبه ها توضیحاتی ارایه داد. وی درباره ی چگونگی یافته شدن استوانه ی کوروش در کاوش های میان رودان گفت: «این استوانه در نیایشگاه “اسگیلَ” بابل و در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا شد. این تاریخ هم زمان است با پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار در ایران. یابنده ی استوانه نیز “هرمز رسام” نام داشت که زیردست “هنری لایارد” کار می کرد و تبار آشوری داشت. او کاوش های لایارد را پی گرفت و توانست استوانه ی کوروش را بیابد و آن را به انگلیس ببرد. نخستین برگردان استوانه در سال ۱۸۸۲ انجام گرفت و چند سال پس از آن برگردان دیگری از استوانه را چاپ کردند. در سال ۱۹۱۱ بود که “ویسباخ” آلمانی متن استوانه را در مجموعه ی “کتیبه های شاهان هخامنشی” منتشر کرد. بر پایه ی همین چاپ است که پژوهش درباره ی استوانه تا به امروز ادامه یافته است.

ارفعی با اشاره به یافته های نو درباره ی استوانه کوروش و شیوه ی برگردان خود، افزود:«پروفسور “ریچارد برگر”هنگامی که پژوهش خود درباره ی استوانه را انجام می داد، دریافت که کتیبه ای که در دانشگاه “ییل” آمریکا نگهداری می شود، با بخشی از استوانه ی کوروش همخوانی دارد و تکه ی جدا شده ای از همان است. ازاین رو آن تکه ها را به موزه ی بریتانیا بُردند و به استوانه افزودند. اما سال گذشته، هنگامی که استوانه را به ایران آوردند، آن پاره های افزوده شده را نداشت. آن چه هم من توانسته ام به کارهای دیگران بیفزایم، خواندن سطر ۳۶ استوانه که محل چسبیدن دو قطعه به همدیگر است که دیگران نتوانسته بودند به درستی بخوانند. سال ها پیش که برگر به ایران آمده بود، شیوه ی خوانش من از آن سطر را تایید کرد. من در برگردان خود کوشش کرده ام که به لهجه ی بابلی نو بنگرم و استوانه را برپایه ی این لهجه آوانویسی کنم. به دو تکه ی یافته شده در آمریکا هم نگریسته ام و برگردانی از آن را هم به دست داده ام تا بهتر بتوانیم درونمایه ی استوانه را بشناسیم. زبان استوانه، لهجه ی بابلی نو است. خود این لهجه، دنباله ی لهجه ی بابلی میانه و بابلی کهن و اکدی کهن است. خط آن هم بابلی نو است که با خط آشوری نو تفاوت هایی دارد.»

دکتر ارفعی در پاسخ به پرسشی گفت زبانهای اکدی، عربی، عبری، آرامی، فینیقی، حبشی همه جزو زبانهای سامی هستند که معمولا ریشه کلماتشان سه حرفی است و صرف می شوند. وی زبان سومری را مجزا دانست که خانواده ی دیگری ندارد. زبان ایلامی نیز منحصر بفرد خودش است و ممکن است با دراویدییهای هند در ارتباط باشد. وی افزود زبان بابلی بومی منطقه جنوب ایران است که تا قندهار نیز ادامه داشته چرا که چند کتیبه بدان زبان در آنجا نیز پیدا شده است.

عبدالمجید ارفعی در بخشی دیگر از سخنانش گفت آرامیها از حدود سال ۱۳۰۰ پیش از میلاد به میان رودان ( بین النهرین) آمده اند. وی گفت بین سالهای ۱۱۰۰ تا ۹۰۰ پیش از میلاد یک دوره ی تاریک تاریخی در آسیای غربی ( ایران، ایلام، مصر، سومر، فلسطین و میان رودان) داریم که نوشته و کتیبه ای از آن زمان بدست نیامده است و پس از آن جابجاییهای عظیمی را می بینیم. برای نمونه، در این دوره ی تاریک است که به ناگاه یهودی ها را در کنعان و فلسطین می بینیم و سکاها را در ناحیه ی قفقاز و مادها و پارس ها را در ایران. هیتی ها هم به سوی سوریه کشیده می شوند، قومی را می بینیم که به مصر رفته اند. پس از این جابه جایی هاست که آریایی ها هم میان رودان جنوبی و هم در بخش آشور ساکن می شوند.

تنها ایرانی متخصص زبانهای ایلامی و اکدی گفت در دوره کورش بزرگ زبان بابلی تنها در کتابت استفاده می شده و احتمالا زبان محاوره آرامی بوده است و کاتبان کم کم رو به سوی نوشتن به زبان آرامی می آورند که برای ما آغاز بدبختی بزرگ است چرا که نوشتن به زبان آرامی ساده بوده و آنرا با مرکب و بر روی چیزهای فاسد شدنی همانند پارچه، چرم و … می نوشتند که نتیجه اش از بین رفتن بسیاری از اسناد است و ما یک باره با یک خلاء مواجه می شویم. خط میخی را با چوب سه گوش بر روی گل نیمه خشک می نوشته اند و برای همین تا به امروز ماندگار مانده است.

دکتر عبدالمجید ارفعی سپس به چگونگی پیدایش خط اشاره کرد و گفت خط اصولا برای اقتصاد و نگه داشتن دخل و خرج بوجود آمده است. ابتدا تنها عدد را می نوشتند و پس از صدها سال شکل و مفهوم مورد نظر مانند گندم، گاو، گوسفند، شراب، روغن کم کم روی گل نوشته ها پیدا می شوند و سپس اسم کسانیکه جنس تحویل می گیرند و تحویل می دهند با استفاده از شکل خام نوشته می شود. مثلا شکل پا هم به معنای ایستادن و هم راه رفتن به کار می رفته است. یا آدم به معنی شخص و با تاج به معنی شاه بوده است . اگر دست جلوی یک سر کشیده شود به معنای خوردن می باشد. وی ادامه داد در ابتدا صوت را نمی نوشتند و بعدها از صوتها برای نوشتن اسمها استفاده کردند و مثلا چون گندم با « ش» شروع می شده به جای ش از شکل گندم استفاده می کردند و بعدها هجا ها نوشته شد و کم کم دستور زبان بین سالهای ۲۸۰۰ تا ۲۶۰۰ پیش از میلاد وارد زبان می شود و ابتدا سومریها و سپس ساکنان میان رودان (بین النهرین) از آن استفاده می کنند. ایشان به هزوارش اشاره کرد و گفت بسیاری از آنها هزوارشی بوده اند و مثلا به زبان دیگری می نوشتند ولی به زبان سومری می خواندند. وی گفت به تازگی کشف شده سومریها مبدع خط نیستند و قومی ناشناخته که نامهای مختلفی بدان داده اند مبدع خط هستند. وی گفت خط میخی نیز اینچنین است و به زبانهای مختلف خوانده می شود. وی گفت در حدود سالهای ۱۳۰۰ پیش از میلاد در«اوگاریت» در سواحل دریای مدیترانه و لبنان امروز نخستین خط میخی ۱۰۰ در ۱۰۰ هجایی را داریم که تمام حروف همانند آنچه خوانده می شده اند نوشته می شده اند. وی گفت خط فارسی باستان خط نیمه الفبایی است و خط فارسی امروز هجایی است و نه خط الفبایی چرا که هجاها در آن مستتر هستند. دکتر ارفعی همچنین توضیح داد برخی معتقدند خط از شوش در خوزستان امروز شروع می شود چرا که توپک هایی یافت شده که در شوش بیشتر از جاهای دیگر می باشد. این توپک ها به عنوان رسید کالا استفاده می شده به گونه ایکه می آمده اند شکلهایی که نشان از تعداد و جنس یک نوع کالا بوده و آنرا در انباری در شوش تحویل می داده اند را درون این توپک ها به اندازه توپ تنیس می گذاشتند و روی آن را موم اندود می کردند و هنگام تحویل و یا باز پس گرفتن جنس در حضور شاهد آنرا می شکسته اند و درون آنرا نگاه می کرده اند. بعدها آنچه درون توپک گذاشته بودند را روی موم نیز حک می کرده اند و کم کم دیگر چیزی درون توپک نمی گذاشتند و تنها آنچه روی آن حک شده بود را ملاک قرار می دهند و رفته رفته از شکل توپک خارج شده و به صورت لوح های کوچک در می آیند. وی ادامه داد امروز دانش ما نسبت به خط میخی کامل است و معنی کلمات را می دانیم. وی گفت در آنزمانها کسانیکه خط میخی را فرا می گرفته اند بر روی گل معنی لغات را می نوشته اند به عنوان مثال کلمه گندم را نوشته و جلوی آن به زبانهای ایلامی یا سومری یا … معنیش را می نوشتند که با کمک آنها معنای کلمات را به خوبی می دانیم. وی گفت حدود ۸ سال طول می کشیده است تا یک شخص به طور کامل خط میخی را فرا بگیرد و بتواند آنرا بنویسد. وی گفت ما در ایران در حدود یکصد هزار کتیبه داریم در حالی که در عراق کنونی یک میلیون کتیبه پیدا شده است که در زمینه های گوناگون تاریخی و اسناد حقوقی و تجاری و پزشکی است و نیز داستان و رُمان و نامه های عاشقانه».

این که آیا خط یافته شده در جیرفت دیرینه تر از خط میانرودان است؟ پرسش یکی از حاضرین بود. ارفعی گفت: «من جز آجری که نمونه ای از خط یافته شده در جیرفت بر روی آن نوشته شده بود، نوشته ی دیگری از این خط ندیده ام. گفته اند همانند خط ایلامی است. در ایلام خطی داشته ایم که از ۱۳۰۰ تا ۲۰۰ پیش از میلاد کاربرد داشت. شوربختانه جز شمار بسیار کمی، چیز دیگری از این خط یافت نشده است. برپایه ی لایه های باستان شناسی، خط ایلامی صد سالی پس از خط میان رودان پدید آمده است. نشانه های باستان شناسی خط جیرفت را به ۲۸۰۰ پیش از میلاد می رسانند، یعنی ۵۰۰ سال نوتر از خط میان رودانی است. پس هم چنان باید میانرودان را نخستین جایی دانست که خط در آن روایی (:رواج) پیدا کرده است.»

پرسش دیگر حاضرین درباره ی تفاوت های استوانه ی کوروش با دیگر نوشته های باستانی بود. ارفعی در پاسخ گفت:«استوانه ی کوروش با واژه ی “اینو” آغاز می شود که به معنای “این گونه بود” است. درست است که بسیاری از عبارت های استوانه، کلیشه ای است و در کتیبه های “نبوکدنصر” و حتا بابلی کهن و دوره ی “حمورابی” هم یافت می شود و اصطلاحاتی را به کار بُرده که پیش تر از آن هم کاربرد داشت؛ اما نکته این جاست که در استوانه ی کوروش سطری هست که به تمامی بی سابقه است و در هیچ کتیبه ی دیگری دیده نمی شود. کوروش در آن سطر می گوید:”سربازان من آشتی خواهانه به بابل گام نهادند”. در کتیبه های دیگر، همه جا سخن از کشتار و سربریدن و سوزاندن و چپاول است. چنین کارهایی را در استوانه ی کوروش نمی بینیم.»

نیایشگاه «اسگیلَ»، کجا بوده است؟
پرسش دیگر درباره ی نیایشگاه «اسگیلَ» بود که استوانه ی کوروش در آن جا پیدا شده است؛ و این که این نیایشگاه در کجا بوده است؟ ارفعی در پاسخ گفت: «بابل شهری با سه حصار بود که چند خیابان اصلی و ۹ دروازه داشت. یک دروازه به نام “دروازه ی ایشتر” نامیده می شد و ساخته شده از آجرهای لعاب دار بود. زمان ساخت این دروازه به روزگار نبوکدنصر می رسد و گفته اند که در آن، باغ معلقی بوده و زیگوراتی هم داشته است. نیایشگاه اسگیلَ در مجموعه پرستشگاه های این بخش از شهر بابل ساخته شده بود. این مجموعه در میان شهر و گوشه ی شمال باختری آن قرار داشت. استوانه ی کوروش در همین جا به دست آمد. اسگیلَ نیز به معنای “پرستشگاهی که سر به آسمان دارد” است.»
ارفعی درباره ی درونمایه ی استوانه ی کوروش و این که آیا درست است که نمونه ای از این استوانه در چین بدست آمده که بر روی استخوان نوشته شده است؟ پاسخ داد:«هنگامی که این استوانه پیدا شد، سی سالی بود که از خط میخی آشوری و بابلی رمزگشایی شده بود. گِل نبشته های شاهان آشور آکنده از خشونت وگشودن شهرها و غنیمت گرفتن و آوردن اسیران بود. باستان شناسان از این که می دیدند کوروش از صلح و آشتی سخن گفته است، شگفت زده شدند و تفاوت آن را با نوشته های باستانی دیگر، دریافتند. کوروش در آغاز استوانه اش می گوید که چرا بابل را گشوده است. او رفتار نادرست “نبونید” و ناخوشنودی مردم را از او برمی شمارد و “مردوک”- خدای بابلیان- را یاریگر خود در گرفتن بابل می داند. با این همه، آوازه ی دادگری کوروش به گوش بابلیان رسیده بود و پیام صلح او را شنیده بودند. شاید گرفتن بابل به یاری خود مردم شهر بوده؛ چون شهری که سه دروازه داشت، به سادگی تصرف نمی شد. این هم که نمونه ای از استوانه ی کوروش در چین، و آن هم بر روی استخوان، به دست آمده باشد، نمی تواند سخن درستی باشد. چینی های آن روزگار، بر روی استخوان نمی نوشتند. افزون بر این که نخستین نوشته ی چینی که پیدا شده، به ۱۵۰۰ پ.م می رسد، که زمان تازه ای است.»

آیا تخت جمشید توسط اسکندر به آتش کشیده شده است؟

دکتر عبدالمجید ارفعی در بخشی از سخنانش نظریه ی جدیدی ارایه داد و گفت سندی مبنی بر آتش زدن تخت جمشید توسط اسکندر مقدونی نداریم چرا که هیچکدام از کتیبه ها ی یافت شده بر خلاف تصور پخته شده نیست و همه خام است و اگر چنان آتش سوزی بزرگی اتفاق افتاده بود بایستی نشان سوختگی را روی دیوارها و ستونها می دیدیم ولیکن بسیار از جاها که جرز دیوارها از خشت بوده نپخته اند. وی افزود بنابر یافته های آقای میر عابدین کابلی از باستانشناسان ایران جنگ بسیار بزرگی در شوش در گرفته است. وی افزود از کاخهای شوش هیچ باقی نمانده است که شاید نشان دهد این شوش بوده که توسط اسکندر به آتش کشیده شده است.

در انتها دکتر عبدالمجید ارفعی کتاب فرمان کورش بزرگ را برای حاضرین امضا نمود. گفتنی است چاپ دوم کتاب «فرمان کوروش بزرگ» که در سال ۱۳۸۹ در «مجموعه پژوهش های ایران باستان» مرکز دایره المعارف اسلامی چاپ شده است، دربردارنده ی آوانویسی و حرف نویسی و برگردان فارسی و انگلیسی استوانه ی کوروش است. همچنین در این کتاب دقیقترین شکل فرمان به خط میخی که برای نخستین بار در جهان توسط دکتر ارفعی تهیه شده است درمیان تصاویر چاپ شده است.

http://larno.blogfa.com/post-413.aspx