با وجودی که در دهه های اخیر چه در کشورهای توسعه یافته و چه در کشور های در حال توسعه ، حضور زنان در عرصه های مختلف اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و هنری پر رنگ تر شده است و قابل قیاس با گذشته نیست اما هنوز ،« زنان موقعیت فرو دستی نسبت به مردان داشته و تبعیض جنسی ( sexism ) بر آنان اعمال می شود» ( نرسیسیانس ، ۱۳۳، ۱۳۸۳). در برخورد با این واقعیت همواره پرسش های گوناگونی ذهن دانشمندان علوم اجتماعی را به خود مشغول کرده است. اول اینکه آیا موقعیت زنان در جامعه همیشه موقعیتی فرو دست و کم ارزش تلقی می شده است ؟ ثانیا ، ریشه ی این تحولات و تغییر در موقعیت نابرابرانه زنان چه بوده است ؟ ثالثا ، چرا در برخی جوامع ، زنان ، شجاعانه با موقعیت کهتر خود به مقابله پرداختند و حتی آغاز گر جنبش های اجتماعی مستقل می شوند ولی در جوامع دیگر هنوز یک آگاهی همه گیر از وضعیت فرودستی ، در میان زنان شکل نگرفته است ؟ رابعا ، چگونه می توان زنان را با فرض منطقی دانستن مطالباتشان، با کم ترین میزان هزینه وارد حوزه ی عمومی کرد؟ و… در این نوشتار ، تلاش می شود با تکیه بر شواهد مردم شناختی ، نخست بر تجربه زنان در طول اعصار و قرون متوالی و در مکان های متفاوت ، موقعیت های گوناگونی و خدمات ارزنده ای که به بشریت عرضه کرده اند تاکید شود و سپس با کمک همین شواهد ، سازوکارِ سلطه ی مردانه در حیات اجتماعی تا حدی تشریح شود.
تا جایی که از شواهد مردم شناختی بر میآید اولین اجتماعات انسانی در دسته های کوچک شکارگر و گرداورنده شکل گرفته است که در آن زنان ، به خصوص به کار گرداوری اشتغال داشته اند اما در شکار نیز با مردان همراه می شدند (بتس و پلاگ ، ۱۳۸۲ ) . اما قابل توجه است که مردم شناسان اخیرا جوامعی را یافتند که در آن وظایف زن و مرد ، تقریبا خلاف آنچه ما امروز در قالب نقش های زنانه و مردانه معین می کنیم ، تعریف شده است ؛ « در جامعهی « واشو» ، که روابط زن و مرد از همه ی گروه های دیگر مساوی تر است در بهار به طرف شمال لیک تاهو حرکت می کنند تا به شکار ماهی های قزل آلا و ماهی های بزرگ دریاچه بپردازند . در این فعالیت ها مرد و زن و کودک همه مشارکت دارند » (نرسیسیانس ، ۷۴ ، ۱۳۸۳) . در عین حال « بخش عمده ی برگزارکنندگان مناسک مذهبی زنان بودند» . ( همان ، ۴۹ ) انتقال نسب خانوادگی عمدتا از طرف زنان صورت می گرفت ( که البته لزوما منجر به نابرابری نمی شد زیرا صرفا نشان دهنده ی تعلق خانوادگی بود ) اما امروز معمولا از طریق جنس مرد صورت می گیرد و نشان بارز قدرت مردان در اغلب کشور هاست و همراه با آن حق مالکیت ، حق سیادت ( در قالب نائب ریس ، پسر ارشد و نظایر آن ) و… انتقال می یابد. بقایای حضور زنان در جوامع ابتدایی و احترامی که اعضای این جوامع به آنان می گذاشتند را می توان هنوز از نقاشی های دیواری و مجسمه های منقولی که از غارهای لاسکو ، گرگس و پش مرل پیدا می شود ، تشخیص داد ( رفیع فر ، ۱۳۸۱ ) . تا اینجا زنان و مردان به طور تعاونی درگیر معشیت می شدند و با وجود تقسیم کار بین دو جنس در سنین متفاوت ، نابرابری در قدرت دیده نمی شود ؛ چون اسا سا صرفِ تقسیم کار ، موجدِ نابرابری نیست . ازدواج به صورت برون همسری در خارج از کلان ( clan ) معمول است که در آن اعضای کلان در قلمرو سرزمینی اعضای کلان های دیگر شریک می شوند و این به برکت «تبادل زنان» از طریق پیوند زناشویی است که در آن صورت مرد ( همسر ) را مقید به وظایف خاصی نسبت به زنان می کند ( اندره میشل ، ۱۹ ) .
«در حدود ده هزار سال قبل از میلاد مسیح ، همراه با تغییرات اقلیمی ، نخستین انقلاب نو سنگی اتفاق افتاد که طی آن فعالیت شکار مردان به عنوان پایه ی اصلی تغذیه ، با گرداوری و کشاورزی با کج بیل ( horticulture ) همراه می شود »( همان ، ۲۳ ) . با ظهور کشاورزی ( منطقه ی خاور میانه ) در حیات اقتصادی ، وضع تغییر می یابد. « در این دوره مرد به عنوان عامل تولید کشاورزی جانشین زن شد. کشتزار ، جانشین تکه های کوچک زمین ، و خیشِ مرد ، جایگزین کج بیل زن گردید»( همان ، ۲۶ ) . در همین دوره است که تقسیم کار ، سبب مالکیت و شکل گیری مازاد محصول می شود . زیرا از این پس ، بخش بزرگی از جمعیت به فعالیت هایی غیر از کشاورزی مشغولاند ( در زمینه های نظامی و مذهبی ) و خانواده ی کشاورز باید غذایی مازاد بر مصرف تولید کنند تا دربار ( نخستین دولت ها ) و روحانیون در قبال وظایفی که انجام می دهند ، گرسنه نمانند . از همین جا بود که مفهوم «مرز» معنا پیدا می کرد . زیرا قدرت نظامی کارکرد حراست از مازاد مواد غذایی و مردم ِیکجانشین ، که بدلیل تقسیم کار خلع سلاح شده بودند را بر عهده داشت . بدین ترتیب ، جای زنان در « خانه » تعیین می شود زیرا « سپهر عمومی » که در آن به کشاورزی ( از نوع عمیق آن که نیاز به قدرت فیزیکی مردانه بود ) ، جنگاوری و حکومت پرداخته می شد ، حوزهای کاملا مردانه بود . بنابراین ، به تدریج زنان به « سپهرخصوصی » پس زده می شوند و وظایف آنها عموما خانه داری ، مراقبت از فرزندان و خدمت به شوهرانشان بود . آنها دیگر شریک اقتصادی شوهران خود نیستند بلکه «نیروی کار » محسوب می شوند . بنا براین ، رسم « چند زنی » معقول می نمود و حتی با مقاومت زنان روبرو نمی شد؛ زیرا خودِ زنان ، از نیرو ی کار کمکی استقبال می کردند . در حالی که « مردم شکارچی ، ماهیگیر و شبان در هماهنگی کامل با طبیعت به سر می بردند و سعی می کردند منابع طبیعی را به هدر ندهند و نظم محیط که تنها منبع زندگی آنها است بر هم نزنند. … » ، کشاورز برای ادامه ی حیات خود ناگزیر است به شیوه ای دیگر عمل کند . انسان دیگر نمی تواند گله ی حیوانی را که مزرعه ی او را تخریب می کند ، تحمل کند . همچنین توسعه ی جنگلی که بهترین زمین ها ی کشاورزی را به خود اختصاص داده است … . آنها پیوسته دغدغه ی آن را دارند که زمین های بیشتری را بدست آورند و به هر طریقی مانند جنگ و کشتار و قطع درختان جنگلی و نظایر آن متوسل می شوند .» ( همان ، ۲۸) زنان علاوه بر این که استقلال اقتصادی خود را از کف دادند و به شوهرانشان وابسته شدند ، به این طریق در امور مذهبی نیز دست زنان کوتاه شد . « در حالی که در طول هزاران سال ، « خدای مادر» تنها موضوع پرستش بود ، مجسمه های کوچکی با ویژگی هایِ مردانه و نماد مردانگی یا نرینگی پیدا می شود که از خاک رس ساخته شده ویا در سنگ ها حک شده است . این چنین نماد هایی مستلزم باز شناسی نقش پدر در تولید مثل است . که موجب ظهور خدایان مذکر و همچنین تضعیف پایه های ایدیولوژیک مادر سالاری در دوره ای می شود که خیش یعنی ابزار کار مرد جانشین کج بیل یعنی ابزار کار زن می گردد و بنابراین اقتصاد مادر سالاری را از بین می برد. » (همان ، ۲۸) . همچنین ظهور کشاورزی که ظاهرا یک دگرگونی اقتصادی است ( البته نه صرفا با دلیل اقتصادی ) ، روابط کهنه بین نهادها در درون جوامع و بین جامعه را بر هم زد و آنان را بر پایهی سلطه ی مردان از نو تعریف کرد . انگلس در کتاب خود « منشا دولت ، مالکیت خصوصی و خانواده » ، به وضوح به آشکار کردن زوایای مختلف این سلطه ( سلطه ی زن بر مرد ) ، که به اعتقاد او اولین نوع سلطه در جوامع انسانی نیز هست ، می پردازد . حتی ادیان بزرگ نظیر یهودیت ، مسیحیت و اسلام که معارف آنها در دوره های طولانی منبع اصلی برای ارجاع « باید ها و نباید ها » ی اخلاقی در جوامع مختلف بوده اند اساسا در جوامع « کشاورز » شکل گرفته اند . بعنوان مثال ، اینکه در مذهب « اسلام » زنان در زمینه های حق ازدواج ، حق طلاق ، حق مالکیت و حق شهادت ، از اختیار کمتری نسبت به مردان قرار دارند ، یکی از دلایلش این است که این قوانین در جوامع قبیله ای و مرد سرور عرب پیاده می شد( که البته این امر در زمان « جاهلیت » در رابطه با مطالبات زنان ، اصلاحاتِ تندی به شما می آمد )( مهرانگیز کار ، ۱۳۷۹ ).
بدین سان ، در دوره ی دیرینه سنگی میانه ، تعادل بین انسان و طبیعت، میان انسان با هم نوعانش ( در قالب جدید جنگ ) و همچنین تعادلِ تقسیم کار بر حسب جنس که سابقا مبنای استثمار یکی از دیگری نبود ، از بین رفت .
اما در همین دوره ی تمدن کشاورزی ( که سر آغاز سلطه ی مردانه بود ) (نرسیسیانس: ۱۳۸۳) زنان خدمات گسترده ای را به بشریت عرضه کردند ؛ در همین دوره است که زنان بنیان اقتصاد کشاورزی را که کشف خودِ « جریان کشاوزری » است ، پی می ریزند « زنان نخریسی و بافندگی را اختراع می کنند ؛ این فعالیت ها ، قلّه ی رفیعی از انباشت تجارب و استنتاج را فراهم می کنند و موجب ایجاد رشته های قابل توجهی از دانش می شود» ( میشل آندره، ۲۳ ). زنان در قرون وسطی- که اروپا در لاک خود فرو رفته بود و ارتباطی با سایر نقاط دنیا نداشت و نگرش مردمان آن نسبت به زنان آکنده از تعصب و جهالت بود – « به اندازه ی مرد ها در بنای دیرها در مناطق متروکه سهیم بودند به علاوه راهبان و راهبه ها به یک اندازه پاسدار دانش بوده و امرای جدیدی را که ایمان آورده بودند ، ارشاد می کردند»( همان ،۴۱ ) . در همین دوره و در حوزه ی تمدن اسلامی زنان به رغم موانع فراوانِ سنتی ، به عنوان « اساتید دانشگاه های اسپانیا ، عراق ( بغداد ) و ایران ( در رشته های پزشکی و نجوم ) خوش درخشیدند» ( همان ، ۴۱ ) .
در حدود دو سه دهه ی اخیر تحولات اساسی در حیات اقتصادی و اجتماعی غرب بوقوع پیوست که کل جامعه ( ابتدا جامعه ی اروپایی و سپس سایر نقاط دنیا ) را به صورت عمیقی دستخوش دگرگونی ساخت . این بار به طور خاص در انگلستان و پس از غارت سیستماتیک سرزمین های مستعمره ، ثروت هنگفتی روانه ی این کشور شد . اعتماد روز افزون به علوم طبیعی و مقاومت دانشمندان این علم جهت به کرسی نشاندن اختراعات خود ، سر انجام ، سببِ بکار گیری وسایل مکانیکی شد که ابتدا با نیرو های بخار کار می کردند و با پشتوانه ای که از طریق ثروت سرشار مستعمره بدست آورده شده بود ، کار می کردند . این شیوه ی زندگی حجم وسیعی از کارگران را بوجود آورد که در وضعیت اسف باری زندگی می کردند . و به تبع آن ، شیوه ی نگرش جامعه را نسبت به زنان عوض می کرد . « در رابطه با « زنان طبقه ی متوسط » در جامعه، تصوری « ویکتوریایی » شکل گرفته بود که آنان را به درون خانه می راند و کار خانگی زنان را تجلیل می کرد و برای زنانی که وارد حریم عمومی مردانه نمی شدند ( بدلیل روابط کثیف موجود در سپهر عمومی ) ارزش قایل می شد» (مشیر زاده، ۲۶، ۱۳۸۵) . البته این تصور در خود نوعی تناقض (paradox) را داشت . زیرا از یک طرف ، بنا به تصور رایج ، زنان ، موجودات ظریف و سالم پنداشته می شدند ، از « فردیت » آنها به عنوان شهروند دفاع می کردند و از طرف دیگر این دعوی را برای زنان بوجود می آورد که چرا انسان های « سالم و دست نخورده » برای اصلاح این حوزه ی آلوده وارد عمل نشوند .
اما « زنان طبقه کارگر و پایین دست جامعه ، مجبور می شدند خانه نشین بشوند زیرا معمولا سیستم سرمایه داری آنها را با دستمزدی کمتر از مردانِ هم کارشان ، جذب می کرد و هم تحت شرایط سخت تری وادار به کار می شدند و بر خلاف مردان کارگر ، حق تشکیل هیچ نوع انجمنی را که رابطِ بین کارفرما و کارگرانشان بود، نداشتند» ( همان ، ۳۳ ، ۱۳۸۳). در این قشر زنان بعضا بعنوان «نیروی کار ذخیره» ، هنگامی که کارگران مرد حاضر نبودند برای کارخانه ها کار کنند ، بکار گرفته می شدند . به این طریق، زنان طبقه ی کارگر برای نظام سرمایه داری یک نوع اهرم فشاری بودند که بر شوهرانشان اعمال می شدند. در زیر سایه ی نظام سرمایه داری ، زنان از یک سو بعنوان « مسکِّن» برای مردانی عمل می کردند که در روز مورد غضب صاحبکارشان قرار می گرفتند . این مردها با خشونت نسبت به زنان ، خود از لحاظ روانی تخلیه می کردند و برای روزِ کاری بعد ، خود را برای اِعمال خشونت از سوی سرمایه دار در اختیار او قرار می دادند . از سویی دیگر با کار در محیط خانه که البته «کار پول آور» تلقی نمی شد ، نظام سرمایه داری را سرا پا نگه می داشتند « زیرا بدون اینکه کسی مواد غذایی را بخرد ، غذا بپزد ، رخت ها را بشوید ، رفت و روب کند و نظایر آن را انجام دهد … اقتصاد نمی تواند عمل کند و زنان خانه دار به این اعتبار «ستون فقرات» نظام را تشکیل می دهند »( همان ، ۳۷ ) . در میدان های جنگی نیز زنان پشت سر مردانی که در جبهه ها در گیر مبارزه بودند ، وارد نظام اقتصادی شدند و در غیاب مردان ، مهار اقتصاد را در دست گرفته و مانع از این شدند که جمعیت اروپا از گرسنگی تلف شود ؛ به قول آندره میشل : « کشور های بزرگ هرگز نمی توانستند بدون مشارکت زنان به اشغال فاشیسم در اروپا پایان دهند » ( اندره میشل ، ۱۰۸ ) .زنان هنوز هم در کنار مردان که در قالب تشکل های آرامش طلب نظیر « صلح سبز » ، « ضد جنگ » ، « ضد سلاح هسته ای » و… که منادی ثبات و دوستی در سطح بین المللی هستند ، به فعالیت می پردازند .
منابع و ماخذ :
۱. بتس ، دانیل / پلاگ ، فرد ،۱۳۸۲ ، انسان شناسی فرهنگی ، ترجمه ی محسن ثلاثی ، تهران ، نشر علمی
۲. رفیع فر، جلال الدین ، ۱۳۸۱ ، پیدایش و تحول هنر ، تهران ، نشر زیتون
۳. کار، مهر انگیز ، ۱۳۷۹ ، رفع تبعیض از زنان ، تهران ، نشر قطره
۴. مشیر زاده ، هما ، ۱۳۸۵، از جنبش تا نظریه ی اجتماعی/ تاریخ دو قرن فمنیسم ، تهران ، نشر شیرازه
۵. میشل ، آندره ،۱۳۸۳، جنبش زنان ، ترجمه هما زنجانی زاده ، تهران ، نشر نیکا
۶. نرسیسیانس ، امیلیا ، ۱۳۸۳ ، مردم شناسی جنسیت ، تهران ، نشر افکار