تصویر: فعالیت مغز به هنگام دریافت واژگان مربوط به رنگ ها
استعاره موضوعی اساسی و بنیادین در مطالعات زبانشناسی شناختی است که از دهه ۱۹۷۰ به کوشش لیکاف و همکاران او مورد تحقیق قرار گرفت. اهمیت مطالعات مربوط به استعاره بهگونهای است که منعکسکننده ماهیت زبانشناسی شناختی است. اگر زبانشناسی شناختی را مطالعه ویژگیهای زبان بدانیم که از طریق آن سایر جنبههای شناخت انسانی منعکس میشود، استعاره برجستهترین مظاهر این روابط است. از دهه ۱۹۵۰ در حوزه زبانشناسی، چامسکی نظریههایی را در مورد نحو و ساختهای نحوی(چامسکی،۱۹۵۷) ارائه کرد که در آنها معنا و بررسی آن جایی نداشت. ولی در این میان عدهای، چون لیکاف و جانسون، که در ابتدای راه دستور گشتار زایشی با چامسکی همراه بودند، نظریههای چامسکی را در توجیه مواردی چون استعاره و درک آن ناکارآمد تشخیص دادند. آنها معتقد بودند که بدون در نظر گرفتن رابطه بین معناهای واژگانی و همچنین چگونگی فهم و درک انسان از جهان تقریباً غیرممکن است که بتوان به مطالعه چیستی استعاره پرداخت. به این ترتیب لیکاف و جانسون که بهدنبال یافتن جوابی قانعکننده برای پرسشهای پیشآمده بودند پایهگذار زبانشناسی شناختی محسوب میشوند که رسماً از دهه ۱۹۷۰ در گروه خوارج مکتب چامسکی قرار گرفتند. این گروه معتقدند که استعاره به خوبی نشان میدهد که چگونه برخی از جنبههای تجربه زندگی انسان به سایر تجربهها مربوط میشوند. آنها شواهدی ارائه میدهند که منعکسکننده جهات اصلی ادراک، تفکر و احتمالاً سازمان عصبی انسان است. اصطلاح استعاره در زبانشناسی شناختی به کاربردهای استعاری گویندگان و قراردادهای زبانی اشاره ندارد، بلکه به معنای الگوی تداعی مفهومی است. در ادامه پیشینه مطالعات مربوط به استعاره، بخصوص استعاره مفهومی، بررسی میشود.
نوشتههای مرتبط
برای خواندن این مقاله در زیر کلیک کنید:
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید
http://anthropology.ir/node/11294