اسکات مکدونالد برگردان زینب لطفعلیخانی
اسکات مکدونالد: نظر شما دربارهی این امر که ریشهها از محبوبیت عام برخوردار است چیست؟ فکر میکنم برخی از قسمتها بیشترین مخاطب را در تاریخ تلویزیون آمریکا به خود اختصاص دادند. آیا فکر میکنید این تابعی از میل مردم برای سر و کار داشتن با چنین موضوعی است؟
نوشتههای مرتبط
پیتر واتکینز: من از آنچه در ذهن دیگران میگذرد خبر ندارم. تنها کاری که از دستم برمیآید حدس زدن است. فکر میکنم بخشی از آن قطعاً همین چیزی است که شما گفتید؛ در حقیقت، باید به شدت همین چیزی باشد که اکنون گفتید – به ویژه برای مردم سیاه پوست. متأسفم که باید این را هم بگویم، فکر میکنم که این بخشی از تمام جذابیتی است که فیلم این روزها برای مردم دارد. فکر میکنم تا جایی که به فیلم مربوط است، ما در حالتِ سیاهمستی به سر میبریم، اما معتقدم که این وضعیتِ غیرعادی دیر یا زود تغییر خواهد کرد، چرا که ریتم در حال تند و تندتر شدن است و امروزه مردم با دادههای بیشتر و بیشترِ سمعی-بصری، بیش از حد تهییج میشوند. فکر میکنم دیر یا زود این روند میشکند. اما همچنین در این اندیشهام که آیا هالیوود از منظر زبان فیلم به الگویی ریتمیک دست یافته است که توسط آن به شبیهسازی تجربهی متحرک میپردازد؟ اتفاقات زیادی میافتد؛ برشها بسیار سریع میگذرند؛ نقطه اوجهای بسیاری وجود دارند؛ هیچگاه سکوت وجود ندارد؛ دیالوگها به جلو و عقب پرتاب میشوند، برش، پاسخ، برش، پاسخ، ضربه، اوج، تصادف، خشونت، شما تحت هجوم برشها هستید. دارم به این نتیجه میرسم که ما توسط نوعی از پرشها جذب تلویزیون و سینما میشویم، چیزی مانند پرشهای زبانی.
اسکات مکدونالد: من به این مسئله به عنوان نازلترین تجربهی متحرک نگاه میکنم که به هیچ عنوان مخاطب را نگه نخواهد داشت. البته به آن میزانی که مخاطب را برای تماشا نگه دارد، دارای تحرک است اما به آن اندازه که او را عمیقاً درگیر کند، متحرک نیست. همانطور که اغلب گفته میشود، مانند تماشای آتش است. وقتی به تماشای آتش مینشینید به همان اندازه ریتم را میبینید که مادهی تشکیل دهنده را. مطالعه هم میتواند تجربهای مشابه باشد. برخی از افراد شبها مطالعه میکنند تا قادر به خوابیدن شوند. با ریتمی یکنواخت پیش میروند و تقریباً اهمیتی ندارد که موضوع مورد مطالعه چه باشد.
پیتر واتکینز: فکر میکنم این مهم است که به طور مداوم نگران ذهنمان در سینما باشیم. نگرانی من در رابطه با سینما در حال افزایش است، چرا که فکر میکنم تلویزیون تبدیل به بخش جدایی ناپذیری در شمار زیادی از مردم شده است. مسلماً اگر شما «I Love Lucy» را ببینید، آن را میپذیرید؛ اما کار از آنجا بسیار بد میشود که شما چیزی دربارهی تاریخ یا اخبار ببینید. اما در همین حین، معتقد هستم که سینما در حال وارد شدن به وضعیتی بسیار خطرناک است. سینما به صورتی آشکار در حال برداشت این ریتمها از تلویزیون است، اگرچه که میتوانید متوجه شوید کدام یک قبل از دیگری آمده است. یکی از مسائلی که در کلمبیا دربارهی آن صحبت کردیم، یکی از تئوریهایی بود که داشتم. اینکه برش ریتم مابین ۵ تا ۷ ثانیه، از تلویزیون شروع شده است. ترجیح دادیم این امر را بررسی کنیم، پس تمامی فیلمها را کرایه کردیم. «تولد یک ملت»، برخی نیوزریلهای صامت قبل از جنگ جهانی اول، تعدادی نیوزریل آمریکایی از ابتدای دورهی آمدن صدا و تعدادی نیوزریلهای آلمانی از زمان جنگ جهانی دوم، از جمله چیزهایی که بود که سراغشان رفتیم. من در اشتباه بودم. این امر در تمامی آنها ثابت بود. تا جایی که به خاطر دارم، حتی نیوزریل صامت هم هر ۸ ثانیه برش خورده بود. تولد یک ملت هم در همین حین برش خورده، لذا کمی سخت است که دربارهی آن صحبت کنیم، چرا که نمیدانیم با چه سرعتی باید آن را پخش کرد. این هم یک خاتمهی خوب برای این مطلب: هنگامی که به فیلمهای پروپاگاندای نازیها نگاه میکنید – برای مثال لنی ریفنشتال – شما دارید به بنیادیترین برشهای ریتم که امروزه در ریشهها نیز وجود دارد، نگاه میکنید.
اسکات مکدونالد: همانطور که گفتم هنگامی که «بلوز» و «فاگ لاینِ» لری گوتهایم را در کلاس نشان دادم، -حداقل در ابتدا- تعداد زیادی به شدت واکنش نشان دادند. تقریباً همهی آنها به خاطر ریتم. منظورم این است که آنها ضد زغال اخته (بلوز مخفف بلوبریز-مترجم) یا ضد مه (فاگ) نیستند، (فقط مسئله این است که برخی از مردم این چیزها را موضوعات مناسبی برای فیلم شدن نمیدانند). در درجهی اول از آنها انتظار رفته که به تماشای هفت و نیم دقیقه قابی ممتد که از یک زاویه گرفته شده است، بنشینند. این مانند این است که از آنها بخواهیم خود را در سیستمی اعتقادی وارد کنند که معتقدند غلط است، چرا که از ریتم و سیستم اعتقادی که آنها بدان عادت کردهاند پیروی نمیکند.
پیتر واتکینز: خب، با این مطالب، تقریباً پاسخ سوال خودت دربارهی واکنش عموم نسبت به «ریشهها» را دادی. ریشهها چالش برانگیز و در عین حال اطمینانبخش است، که این واقعاً یکی از مسائل نگران کننده است. اگر من فیلمی دربارهی تجربهی بردگی ساخته بودم، شما کاملاً واکنش دیگری نشان میدادید، به این دلیل ساده که این تجربه را بسیار سخت و پیچیده برای تماشا ارائه میکردم. در ریشهها نگاهی به ظاهر غمانگیز و بنیادی به تاریخ میشود که درواقع هیچکدام از آنها نیست. چرا که شما در حال شنا در این ژلهی گرم و اطمینانبخش هستید: یعنی در این فرم روایی که (محتوا در آن) به شما داده میشود.
اسکات مکدونالد: و متن…
پیتر واتکینز: دقیقاً … و در متنی که (محتوا) به شما داده میشود. دو لایه ژله! این گونه از آلودگی بسیار واضح است. البته کلمهی «آلودگی» برای آن به اندازهی کافی قوی نیست. وقتی با مردم صحبت میکنم، از آنها میخواهم به راههایی که این ریتمها در پیوستگی زمانی تقطیع ایجاد میکنند، بیندیشند؛ مانند دستگاه برش که سیبزمینیها را برش میزند. سعی میکنم مردم به این ماجرا به عنوان شکستگی و تقطیع پیوستگی روانی خود بیندیشند. یعنی اگر ما به صورت معمول در روندی ملایم با پدیدهها ارتباط برقرار کرده و یا باید برقرار کنیم تا رشد و پیشرفت کنیم، این (نوع از ریتم و…) باعث متلاشی شدن فرآیند یادگیری و روان ما خواهد شد. اما اینجا یک معضل وجود دارد: نمیشود تمامی این موضوع را به عنوان نوعی زیباییشناسی انتزاعی تنها برای دانشجویان مطرح کرد؛ ما باید به صورت جدی به این امر در بدنهی سیاسی و روند اجتماعی بپردازیم.
اسکات مکدونالد: آیا این پروژهی فیلم استرینبرگ بود که شما را به مرحلهای رساند که حالا میدانید چگونه باید با این مشکلات مقابله کنید؟ در فیلمهای قبلی ساختارهایی جایگزین ایجاد میکردید.
پیتر واتکینز: نه. نه واقعاً. من تئوریهایی در این زمینه دارم، اما بسیار نگران هستم، چرا که نیاز به تحقیقات بسیاری در این زمینه داریم. در دو سالِ بدون وقفه؛ به اندازهای که میخواستم زمان برای پرداختن به ایدههای مورد نظرم را نداشتم. گمان میکنم هرآنچه که میگویم توسط این حقیقت که حالا به شدت نسبت به محدودیتهای فیلم آگاه هستم، بیان میشود. من کاملاً نبست به این روند دستکاری آگاهم و مهم نیست که چه کاری انجام بدهم، تنها به سطحی دیگر از همان روند وارد میشوم. شاید به سطحی بینهایت پیچیدهتر وارد شوم و شاید اجازه بدهم – عمداً از واژهی اجازه دادن استفاده میکنم – به مردم اجازه بدهم که گوناگونی بیشتری در پاسخهایشان، پیچیدگی بیشتری در پاسخهایشان و فردگرایی بیشتری در پاسخهایشان داشته باشند؛ اما دچار هیچ نوع توهمی از آنچه رخ میدهد، نیستم: (یعنی) اینکه (این من هستم که) به فیلم شکل میدهم. چیزی که هنوز در مورد فیلم استرینبرگ نمیدانم این است که تا چه میزان در مقابل ریتم خود، واکنش نشان خواهم داد، آن ریتمهایی که در خودم به عنوان تدوینگر و کارگردان پرورش دادهام: یکی صحبتش تمام میشود، یک، دو، برش. منظورم این است که تقریباً مانند زمانی است که ساندویچی میخورید، به طرف دهانتان بالا میبریدش – این جور چیزها غریزی میشوند. در ادوارد مونک بوسیلهی برش زدن بر خلاف ضربهای موسیقی، شروع به فرار از آن (نوع برش) کردم که برایم بسیار لذتبخش بود. به طور معمول وقتی بر روی فیلمی موسیقی میگذارید، همینطور که فیلم در حال پخش است بر روی جاهایی که ضرب دارید علامت گذاشته و آنها را به سادگی برش میزنید. اما تا جایی که به خاطر دارم، من این کار را با فیلم مونک نکردم، و چیزی که بسیار دوست داشتم این بود که قطعهای موسیقی میگذاشتم و به یکباره آن را قطع میکردم. این کار تنشی در من و فکر میکنم در مخاطب ایجاد میکرد، چرا که ریتم مورد انتظار معمول را میشکست. من میخواهم بر روی زمان و درکمان از زمان کار کنم. احساس میکنم که ساختار بنیادی روایت هالیوودی کاملاً متناقض با شیوهی تجربهی ما از زندگی است. ما پدیدهها را به صورت همگام تجربه نمیکنیم؛ ما به صورت همگام به تفکر نمیپردازیم. شاید بدن ما در طول روز از ریتمی ساده پیروی کند، اما قطعاً همان ریتم مطابق با ریتمِ درونی بدن نیست، به ویژه درونِ احساساتِ ما. ما میتوانیم مشغول نگاه کردن به شخصی باشیم و دربارهی چیز دیگری فکر کنیم. میتوان صدای چیزی را شنید و چیز دیگری را دید و غیره و غیره. تفکر شما ترکیبی از گذشته، حال و آینده در الگوی بسیار پیچیدهای شخصی است.
اسکات مکدونالد: البته تا جایی که فرد به دنبال عمل کاربردی است – کاری را به پایان رساندن، تمرکز کردن – فرد همگامسازی را به زندگی تحمیل میکند. همین الآن من در حال تمرکز بر روی حرفهای شما هستم. اتفاقات بسیار دیگری همینجا در حال رخ داددن است، اما تا جایی که سعی بر عمل کاربردی دارم، خودم را مجبور به همگامسازی تا حد ممکن میکنم. ممکن است کسی بپرسد – و تلویزیون این کار را بیشتر از فیلم انجام میدهد؟ – برای ساختن برنامههای هماهنگ مثل این است که فرض کنیم کاربردی بودن عملی تنها راهی است که در زندگی جواب میدهد.
پیتر واتکینز: درست است. نکتهای که این روزها سعی میکنم فهمیده شود، تنها این نیست که ایدههای تلویزیون محافظهکارانه است بلکه همچنین قالبی که در آن ارائه میشوند نیز –حتی اگر ایدههایی بود که من و شما در آنها از نظر سیاسی توافق داشتیم – آنها را خنثی میکند.
اسکات مکدونالد: به عبارت دیگر اگر موضوعی رادیکال را در قالبهای قراردادی بگذارید، مانند این است که به مردم ایدههایی را بیاموزید که نسبت به آنها هیچ کنشی ندارند و یا اینکه به چیزهایی فکر کنند که هیچگاه نسبت به آنها واکنشی نشان ندهند. ریتم و محتوای تلویزیون همهچیز را برای شما انجام میدهد و کاری برای شما برای انجام دادن باقی نمیماند.
پیتر واتکینز: بله. این درست است. اگر قادر به انجام جنگی تمام وقت بودم، آن را به کلماتی مانند «عینیت» و «پروپاگندا» اختصاص میدادم. منظورم این است که بازی جنگ به خاطر اینکه توسط بیبیسی که در حال پراکندن فیلمهای طرفدار-دولت، طرفدار-بمب اتمی-تسلیحاتی است، پروپاگاندا نامیده شد، مورد حمله قرار گرفت. یعنی جامعهی غربی به این میزانِ فاجعهبار در درک خود از واقعیت رسیده است. من معتقدم که بسیاری از آنچه امروز اتفاق میافتد ریشه در شیوههای تحت تأثیر قرار گرفتن ما از تلویزیون و فیلم دارد. چگونه میتوانیم نسبت به تأثیراتی که این قالبهای رسانهای بر روی نسلهای بعدی میگذارند بیتفاوت باشیم؟
این غیرممکن است که فیلم یا برنامهای تلویزیونی پیامی نداشته باشد. طوری که فیلم را برش میزنید، شیوهای که به آن شکل میدهید، به شدت سوبژکتیو (وابسته به طرز تفکر شخصی شما) است. حتی اگر کسی را در مقابل دوربین بگذارید، زمانی که دستتان را بر روی دکمهی کذایی که شروع سلولوئید از دریچه را رقم میزند، فشار میدهید، شما در حال دستکاری هستید، چرا که این شمایید که تصمیم میگیرید دوربین را در کدام نقطه بگذارید. اینها همه معضلات فیلمسازی هستند. فکر میکنم گدار به دام افتاده بود که گمان میکرد میتواند این مشکلات را درون فیلم حل کند. من واقعاً مطمئن نیستم که چنین امری ممکن باشد. خب اسکات، ساختارگرا، مینیمالیست یا هرآنچه فیلمسازانی که با آنها کار میکنیم را بنامیم، به نظر من با شیوههای فوقالعاده جالبی در فیلم روبرو هستیم، شیوههایی که واقعاً این زبان بنیادی را به چالش میکشد. در هر صورت چه شما این راه را پیش بگیرد یا آن راه را – برای مثال آن راهی که من با مونک و دیگر فیلمهایم پیش گرفتم – شما در تجربهای دستکاری کننده شرکت میکنید، که مدام باید آن را مورد ارزیابی قرار دهید.
اسکات مکدونالد: حتی اجتناب از قالبهای سنتی دستکاری میتواند باعث شود که کار شما دستکاری کنندهتر از قالبهای پذیرفته شده به نظر برسد.
پیتر واتکینز: کاملاً درست است. اینطور به این مسئله نگاه نکرده بودم.
اسکات مکدونالد: به همین دلیل است که فکر میکنم مهم است که این نوع دیگر (از فیلم) ساخته شود، حتی اگر همه هم آن را نبینند، بالاخره تعدادی آن را میبینند و هر زمان که دیده شود، به سرعت به بازمتنسازی فیلمهایی که بیشتر «معمول» در نظر گرفته میشوند، خواهد پرداخت. اگر دستکاری توسط فیلمهای معمول تنها نوع دستکاری موجود است، پس این امر غیر قابل اجتناب است. اما وقتی که دانشجویان، فیلمهایی مانند بازی جنگ یا بلوز را ببینند، من به این فکر میکنم که بذری در مغز آنان وجود دارد که دیر یا زود پذیرش فرم الگوی روایی را به عنوان تنها راه تفسیر تجربهی انسانی پس خواهد زد.
این مطلب پیش از این در سایت قبلی انسان شناسی و فرهنگ به آدرس www.anthropology.ir منتشر شده است و بازنشر آن با هدف دسترسی بهتر کاربران و مجتمع شدن تدریجی مطالب انسان شناسی و فرهنگ در یک سایت صورت گرفته است.