انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرا مینویسیم؟ (بخش دوم)

خواندن خوب است، اما نوشتن از آن هم بهتر است.

مردیت ماران

برگردان: فریبا جان نثاری

ایزابل آلنده نویسنده ای اسپانیایی زبان است که در همه جای دنیا خواننده دارد. نام او همیشه درکنار رئالیسم جادویی میآید، ژانری که توسط فرانتس کافکا در سال ۱۹۲۰ پایهگذاری شد و با نویسنده صد سال تنهایی یعنی گابریل گارسیا مارکز شناخته تر شد. قابل ذکر است که معمولا آلنده را با مارکز مقایسه میکنند. اما از آنجایی که کارهای آلنده از رمان تاریخی گرفته تا شرح حال را در بر میگیرد، دسته بندیشان کمی دشوار است. همانطور که آلنده نیز خود را متعلق به یک ژانر نمیداند.
آلنده در تاریخ ۲ اوت ۱۹۴۲ در پرو متولد شد و از کودکی درکشورهای شیلی، بولیوی و لبنان زیست. در بیست سالگی ازدواج کرد و هرگز به دانشگاه نرفت. او هم اکنون با خانوادهاش در کالیفرنیا زندگی میکند. آلنده آثارش را به زبان اسپانیایی مینویسد و همگی آنها توسط مارگارت سایرس پدن به انگلیسی برگردانده میشوند. موسسه ای با نام او در سال ۱۹۹۶ تاسیس شد که در راستای حمایت از حقوق اولیه زنان و کودکان و نیرومندسازی آنان عمل میکند. کتابهای او به ۳۶ زبان در دنیا ترجمه شده و ۷۵ میلیون نسخه فروش داشته است. از جوایز و افتخارات او میتوان به جایزهی فمینست سال(۱۹۹۴)، جایزه آکادمی هنر و سخن(۲۰۰۴)، جایزه ملی ادبیات شیلی(۲۰۱۰)، و دوازده دکتری افتخاری بین المللی اشاره کرد.

نوشتن چرا؟

من نیاز دارم داستانی تعریف کنم. در واقع این یک وسواس است. هر داستان یک بذر درون من است که مثل توموری شروع به رشد میکند و من دیر یا زود باید با آن دست و پنجه نرم کنم. حالا چرا یک داستان بخصوص؟ این را لحظه شروع کار نمیدانم اما بعدتر خواهم فهمید.

در طول سالیان دراز متوجه شده ام هر داستانی که تابحال گفته ام یا زین پس خواهم گفت بنوعی در ارتباط با “من ” است. اگر در مورد زنی در دوران ویکتوریا حرف میزنم که محیط امن خانه خود را ترک کرده و برای کشف طلا به کالیفرنیا می آید، دارم از فمینیسم، آزادسازی و جریان زندگی خودم سخن میگویم که در آن از یک خانواده کاتولیک مرد سالار خشک و ملاحظه کار ساکن در شیلی در عصر ویکتوریا فرار کردم و به جهان بیرون از آن راه یافتم. موقعی که شروع به نوشتن اثر میکنم هیچ نظری ندارم که قرار است چه شود. اگر رمانی تاریخی باشد، از قبل در مورد زمان و مکان آن تحقیق کرده ام اما اینکه چه داستانی قرار است بگویم را نمیدانم.

شاید خوانندگانم تعجب کنند اگر بفهمند من تا چه اندازه در مورد زبان سختگیرم. هر پاراگراف را با صدای بلند میخوانم و اگر کلمه ای در آن تکرار شده باشد خوشم نمیآید. ترجمه های انگلیسی آثارم را خط به خط میخوانم. مترجم انگلیسی هر بار بیست الی سی صفحه را برایم میفرستد، اگر کلمه ای ببینم که دقیقا آن چه من در ذهن داشته ام را نمیرساند، سراغ لغتنامه میروم. یافتن واژهای برای خلق یک حس یا توصیف موقعیتی خاص برایم خیلی اهمیت دارد. در مورد این مساله حساسیت ویژه ای دارم چرا که تنها مصالح کارم کلمات هستند. کلمات اما بهایی ندارند. هر تعداد بخش هم که داشته باشند لازم نیست برایشان پولی پرداخت کنی، میتوانی تا دلت بخواهد ازشان استفاده کنی، تا همیشه همیشه.
من سعی میکنم زیبا بنویسم اما جوری که قابل فهم باشد. در زبانهایی که ریشه لاتین دارند مثل اسپانیایی، فرانسه، و ایتالیایی کلمات ادبی زیاد است و بهمین جهت در این زبانها میشود جوری سخن گفت که در انگلیسی امکان پذیر نیست. مثلا همسرم میگوید هرگاه نامه ای برایش برسد قبل از باز کردن پاکت نامه میتواند حدس بزند زبان نامه اسپانیایی است. پاکت نامه سنگین است! در انگلیسی نامه ها اندازه یک پاراگراف اند. سریع میروی سراغ اصل مطلب. در اسپانیایی، این جور نوشتن بیادبانه است.
خواندن به زبان انگلیسی و زندگی کردن در آن زبان به من یاد داده که چطور زبان را تا حد ممکن زیبا اما موجز کنم، و صفتهای اضافه با توصیف بیش از حد را کنار بگذارم. در واقع انگلیسی حرف زدن درهم و برهم بودن نوشته های مرا کمتر کرده است.

جهنم اینجاست!
من نوشتن تمام کتابهایم را در روز هشتم ژانویه شروع میکنم، حالا تصور کنید هفتم ژانویه برایم چه شکلی است! جهنم. هر سال روز هفتم ژانویه محل کارم را آماده میکنم. جز لغت نامه ها، نسخه اول کتابهایم و تحقیقات انجام شده برای کتاب جدید، بقیه کتابها را از آنجا میبرم. سپس هشتم ژانویه هفده قدم برمیدارم ، به آن طرف خانه میروم و وارد دفترم میشوم. مثل سفری است به دنیایی دیگر. زمستان است و معمولا باران هم میبارد. من همراه چترم و سگم به دنبال من به دفترم میرویم. بعد از آن هفده قدم من یک آدم دیگر در جهانی دیگر هستم. به آنجا که میرسم هم ترسیده ام و هم ذوق زده. نا امید هم هستم چون راستش ایدهای در ذهن دارم که درست شکل نگرفته است. هفته های دوم، سوم و چهارم معمولا هدر میروند. آنقدر پشت کامپیوترم مینشینم تا الهه شعر و ادب ظاهر شود. اگر با دعوت من هم نیاید، آخر سر یک جوری پیدایش میشود.
بهشت اینجا است. وقتی که داستان شروع به جان گرفتن میکند. شکل گرفتن شخصیتها را میبینم، صدایشان را میشنوم، کارهایی میکنند که من از قبل طرحاش را نریختهام، کارهایی که در تصورم هم نمیگنجد. آنجاست که میدانم کتاب بجایی رسیده است، من فقط باید پیدایش کنم و آن را کلمه به کلمه به دنیا بیاورم. سپس زندگیام تغییر میکند. میشود یک فرایند ذوق و وسواس و اضطراب. تا چهارده ساعت میتوانم کار کنم. فقط نشستن برای این مدت زمان هم سخت است چه رسد به نوشتن. پسرم برنامهای روی کامپیوترم ریخته که هر چهل و پنج دقیقه یکبار باید بلند شوم، اگر نشوم جوری خشک میشوم که اخرشب کلا نمیتوانم صاف بایستم.
خیلی باید مراقب دیالوگهایم باشم. چون کتابهای من به سی و پنج زبان ترجمه میشوند. ترجمه کردن دیالوگ کار دشواری است؛ اصطلاحات عامیانه عوض میشوند و اثر کهنه میشود. نمیدانی که بعدها مکالمات شخصیتهایت قرار است به زبان رومانی و ویتنامی ترجمه شود. این است که دیالوگ زیادی استفاده نمیکنم و همان مقدار کم را هم سعی میکنم ساده باشند.
شخصیت برده در جزیرهی زیر دریا، خیلی نباید با خودم تفاوت داشته باشد، چه از نظر احساساتش و چه ظاهر بدنیاش. زنی است افریقایی و قد بلند. من میدانم چه حسی باید داشته باشد. وقتی مینویسم ،یک برده میشوم. در مزرعه ام. بوها را میشناسم و گرما را بر بدنم حس میکنم.
در بند خلق داستان بودن یک مریضی است. من داستانهایم را با خودم همه جا میبرم. روز و شب، در خواب و بیداری. هر چیزی که میبینم و هر اتفاق جدیدی که میافتد مثل این است که جهان وارد مکالمه با من شده، چرا که همه چیز را به آن داستان ربط میدهم. هیچ چیز نمیتواند مرا از پا در بیاورد. شاید این خود ترسناک ترین داستان باشد ،اما من راضی ام. زمان نوشتن آخرین رمانم”جزیره زیر دریا” بقدری بیمار شدم که حتم داشتم سرطان معده دارم. دائم استفراق میکردم، نمیتوانستم دراز بکشم و مجبور بودم در وضعیت نشسته بخواب روم. همسرم معتقد بود بدن من در حال واکنش نشان دادن به داستانم است، و بعد از اتمام نوشتن آن داستان حالم خوب خواهد شد. و این دقیقا همان چیزی بود که اتفاق افتاد.

و اما بهشت
بهترین زمان در کار نوشتنم وقتی بود که رمان اولم را نوشتنم. سال ۱۹۸۱ بود و من دلبسته و امید وار به چاپ شدن کتابم نبودم. هیچ فشاری را حس نمیکردم. هنوز خودم نمیدانستم که یک نویسنده شده ام. این چیزی بود که بعد از نوشتن چهارمین کتابم متوجه شدم. بنابراین هیچ انتظاری هم نداشتم. بی هیچ دلیلی راحت و آسوده داستان میگفتم .دسامبر سال ۱۹۹۲ دخترم پائولا از دنیا رفت. هفت ژانویه سال بعد مادرم بمن گفت اگر فردا نوشتن را شروع نکنی خواهی مرد. زمانی که پائولا در کما بود، من صد وهشتاد نامه روی هم برای مادرم فرستاده بودم. او آنها را بمن داد و از آنجا رفت. شش ساعت بعد که برگشت من وسط دریایی از اشک بودم ، اما اولین صفحات “ پائولا” را نوشته بودم. نوشتن همیشه یک جور نظم به آشفتگی زندگی میدهد. زندگی و حافظه را سامان میبخشد. تا امروز پاسخهای خوانندگان مرا بر این احساس وا داشته که پائولا زنده است.
اما پس از نوشتن پائولا دچار یک بلوک نویسندگی شدم. دو سال بود هر روز سعی میکردم بنویسم. اما درون من چیزی نبود. خشک شده بود. بعد از دو سال ناکامی یک روز آنی کتابفروش محله را دیدم. از من در مورد حالم پرسید و من گفتم نمیتوانم بنویسم. چیزی که در جواب گفت این بود:
ایزابل، انبارهای ذهنی تو خالی شده. باید پرشان کنی. پرسیدم چطور؟ گفت خودت یک راهی پیدا میکنی. حق با آنی بود. من با همسرم و یکی از دوستانمان به هند سفر کردیم. تکان بزرگی برایم بود. بخودم گفتم چرا باید غر بزنم و ناله کنم وقتی این همه اندوه و شگفتی در دنیا است؟ من که هستم که آنقدر باید در مورد خودم بنویسم؟ این اتفاق بزرگی بود. وقتی به خانه برگشتم هنوز نمیتوانستم بنویسم. بنابراین یک ماموریت به خودم دادم. بخودم گفتم میتوانی در مورد هر چیز بنویسی، به استثنای فوتبال و سیاست.

آینده ادبی
ادبیات و داستانسرایی برای همیشه وجود خواهد داشت. اما شکل آن چگونه خواهد بود؟ آیا رمانها نوشته میشوند که به اجرا در آیند؟ نمیدانم. داستان های من امروزه جوری نوشته میشوند که در قالب کتاب چاپ شوند. در آینده اگر این راه داستان گویی نبود، من هم مطابق با فرم زمانه داستانهایم را میگویم .چیزی که برای من اهمیت فراوان دارد زبان است، خلق یک حس، تنش و آهنگ است.

توصیه به نویسنده گان:
v ارزش اثر به این است که کلمه دقیق برای توصیف هر حس یا موقعیت بکار برده شود. از مترادف یاب ها استفاده کنید. سراغ تخیلتان بروید، وآنقد سرتان را بخارانید تا کلمهای که میخواهید را پیدا کنید. اما کلمه تان را پیدا کنید!
v وقتی حس کردید که داستانتان آهنگ خود را پیدا کرده است، شخصیتها پیدایشان میشود. میتوانید آنها را ببینید، صدایشان را بشنوید. آنها دست به کارهایی خواهند زد که شما برایش تصمیم نگرفته اید، حتی به ذهنتان هم خطور نمیکرده است. آنجاست که کتاب به جایی رسیده و شما فقط باید آن را پیدا کرده و به این دنیا بیاوریدش.
v وقتی در آشپزخانه ایستاده اید و برای کسی داستانی تعریف میکنید، اشتباهات و تکرارهای زیادی در آن رخ میدهد. در ادبیات باید از این کار حذر کرد، با این حال داستان باید حس یک مکالمه را به خواننده بدهد، نه یک سخنرانی.
ایزابل آلنده

توضیحات:
فهرست زیر عناوین کتابهایی است که به نقل از ویکی پدیا از ایزابل آلنده به زبان فارسی ترجمه شده و قابل دسترس میباشد.
خانهی ارواح- از عشق و سایه ها- داستانهای اوا لونا- پائولا- دختربخت- پرتره به رنگ سپیا- زورو- اینس روح من- تصویر کهنه- منهای عشق- سرزمین خیالی من- حاصل روزهای ما- جزیره زیر دریا- شهر جانوران- سرزمین ازدهای طلایی- جنگل کوتولهها

:
References:
Maran, Meredith. Why we write. New York: Penguin Group, 2013