تصویر: پاپلی یزدی
چندی پیش که مشغول وبگردی برای یافتن مطالب جدید در ارتباط با تاریخ شفاهی بودم، به مطلبی از خبرگزاری کتاب ایران برخوردم که در آن آمده بود قرار است کارگاه تخصصی «تاریخ مکتوب، خاطرهنویسی و تاریخ شفاهی» با حضور افسانه نجمآبادی، پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد و محمدحسین پاپلی یزدی، نویسنده کتاب شازدهحمام در مرکز اسناد و کتابخانه ملّی ایران برگزار شود. از متقاضیان شرکت در این کارگاه خواسته شده بود تا برای آشنایی مقدماتی با مباحث مطرح در این کارگاه، کتاب دو جلدی خاطرات شازده حمام را قبل از برگزاری کارگاه مطالعه کنند.
نوشتههای مرتبط
خاطرات شازدهحمام (جلد اول و دوم). محمدحسین پاپلی یزدی. ج۱ (چ ۱۳) و ج۲ (چ۱۱). مشهد: انتشارات پاپلی و گوتنبرگ، ۱۳۹۳. ۶۳۲ص.
چندی پیش که مشغول وبگردی برای یافتن مطالب جدید در ارتباط با تاریخ شفاهی بودم، به مطلبی از خبرگزاری کتاب ایران برخوردم که در آن آمده بود قرار است کارگاه تخصصی «تاریخ مکتوب، خاطرهنویسی و تاریخ شفاهی» با حضور افسانه نجمآبادی، پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد و محمدحسین پاپلی یزدی، نویسنده کتاب شازدهحمام در مرکز اسناد و کتابخانه ملّی ایران برگزار شود. از متقاضیان شرکت در این کارگاه خواسته شده بود تا برای آشنایی مقدماتی با مباحث مطرح در این کارگاه، کتاب دو جلدی خاطرات شازده حمام را قبل از برگزاری کارگاه مطالعه کنند. به خاطر رشته تحصیلیام، سالهاست که دکتر پاپلی را با کارهای علمیشان در حوزه جغرافیا میشناسم. ایشان صاحب امتیاز فصلنامه علمی – پژوهشی تحقیقات جغرافیایی، عضو مرکز ملّی تحقیقات علمی فرانسه، استاد مدعو دانشگاه سوربن و صاحب مقالات علمی فراوان هستند، اما اینکه ایشان خاطراتشان را نوشته و کتابشان پیشنیاز برگزاری دوره تاریخ مکتوب و تاریخ شفاهی باشد، برایم آنقدر جالب بود که همان روز کتاب را تهیه کردم و با خواندن نخستین صفحههای کتاب متوجه شدم چرا یکی از خوانندگان کتاب نوشته بود: «عمداً ]تا مدتی[ خواندن جلد دوم را شروع نکردم، چون دلم نمیخواست این کتاب تمام شود! الان هم به صفحات پایانی جلد دوم نزدیک میشوم، بسیار ناراحتم …»
بیاغراق خاطرات شازده حمام یکی از جذابترین کتابهایی است که در سالهای اخیر خواندهام. جلدهای یک و دو کتاب شامل خاطرات دوران کودکی و نوجوانی نویسنده است، اما ضمن آن، خواننده با مردم محلههای فقیرنشین یزد آشنا شده و تصویری از اوضاع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن شهر را مشاهده میکند، تصاویری از رنجها و شادیها که بعضی از آنها برای بسیاری از خوانندگان فراموش نشدنی هستند. روایتها بسیار شیرین بیان میشوند. نثر شیوا و سادگی متن از نکات برجسته کتاب است که خوانندگانی از طیفهای مختلف را به خود جذب کند.
روش تدوین خاطرات
نویسنده در دوران کودکی و نوجوانی ساکن یکی از محلههای فقیر یزد (محله خلف باغ یا پشت باغ) بوده و کتاب مربوط به خاطرات زندگی در این محله است، از این رو مطالب کتاب عموماً مربوط به زندگی فرودستان ساکن آن محله در فاصله دهههای سی و چهل است. پاپلی درباره دلایل نگارش و انتشار کتاب مینویسد: «اکثر خاطرهنویسها، خاطرات آدمهای مهم، ثروتمند و سیاستمدار را مینویسند. من دلم میخواهد از رفقای بچگیام، از مردمی که با آنها زندگی کردم، از قشر پایین و زیربنایی ]؟[ اجتماع که در تمام عمرشان استثمار شدهاند و آدمهای خیلی کمی به زندگی آنها توجه دارند صحبت کنم» (ص۲۶۹). پاپلی در جای دیگری از کتاب مینویسد: «[دریافت] دفترچه انشای عباس باعث شد که من خاطراتم را بنویسم» (ص۱۰۹). عباس همکلاسی جسور نویسنده در کلاس چهارم ابتدایی بود که در انشای خود با موضوع فایده گاو نوشته بود: «گاو حیوان نفهمی است، ولی فهم و شعورش از آقای جلیلی معلم کلاس اول که نفهمید اصغر دست ندارد و او را کتک زد که چرا با دست چپ مینویسد بیشتر است» (ص۱۰۵). این انشا باعث ضرب و شتم عباس توسط معلم و اخراج او توسط ناظم و مدیر مدرسه و تغییر مسیر زندگی او شد چنان که این دو همکلاسی وقتی بعد از ۳۵ سال همدیگر را دیدند، یکی هنوز شاگرد مغازه سفیدگری و دیگری دکتری تحصیلکرده در فرانسه و استاد دانشگاه بود.
چنانکه در کتاب آمده است، برخلاف رسم معمول در کشورمان، پاپلی از دوران نوجوانی علاقهمند به نوشتن خاطرات بود. او در بیان خاطرات مربوط به سفر مشهد مینویسد: «با ۳ ریال یک دفتر ۲۰۰ برگی خریدم و خاطراتم را در آن نوشتم که هم اکنون عمده مطالب را از روی آن مینویسم» (ص ۱۵۷). علاوه بر این، او با حفظ بعضی دیگر از مدارک دوران تحصیلات ابتدایی، از آنها در تنظیم کتاب استفاده کرده است؛ مدارکی که دیگران در سنین کودکی کمتر به آن فکر میکنند: «من همان زمان انشای چند نفر از بچهها را جمع کردم و هنوز هم دارم. در میان انشاهای آن سالها (۳۸-۱۳۳۷) موضوع فایده گاو را برای این کتاب انتخاب کردم» (ص۹۹). در بخش دیگری از کتاب نیز انشاهای زنان و مردان کلاسهای آموزش بزرگسالان – که پاپلی دو هفتهای برای اداره آن میرفت – بسیار خواندنی هستند و تصویری از زندگی شاگردان کلاسها در آن سالها ارائه میکند (صص ۴۰۸ تا ۴۳۰).
در بخشهای مختلف کتاب آمده است که زمان تدوین و تنظیم متن خاطرات، فاصله سالهای ۱۳۸۲(ص۱۹۵) تا ۱۳۹۰ (ص۴۴) است. با وجود آنکه پاپلی بارها تأکید میکند که این کتاب خاطرات است، یعنی یک کتاب تحقیقی، تاریخی، جغرافیایی یا مردمشناسی و جامعهشناسی و… نیست و فقط خاطرات است (ص۲۳۶)، اما با توجه به روحیه علمیشان، علاوه بر استفاده از چنین اسنادی، دکتر پاپلی برای یادآوری و یا تصحیح خاطرات فراموش شده به سفر میرود و با افرادی که در آن دوران با آنها حشر و نشر داشته به گفتوگو مینشیند (صص۱۰۹،۱۴۳، ۴۶۹، ۶۲۲، ۶۲۳ و…)
برخی از مهمترین جذابیتهای کتاب
علاوه بر مطالب گفته شده، عوامل دیگری باعث جذابیت کتاب شده است که به بعضی از آنها اشاره میشود:
فضای بومی حاکم بر کتاب: به نظر نمیرسد که نویسنده خود را مقید به بومینویسی کرده باشد، اما بیتکلّف بودن او در نگارش خاطرات و توجه به زندگی فرودستان باعث شده نویسنده در سرتاسر متن، پاپلی «یزدی» باشد و این به شیرینی مطالعه کتاب افزوده است. خواننده در هنگام مطالعه، از فضای آشنای شهری پیرامون خود فاصله میگیرد و همانطور که در سفر به منطقهای دیگر، از تفاوت در محیط طبیعی، گویش، پوشاک، غذا و… لذت میبرد، با فضایی متفاوت آشنا میشود.
از مهمترین عناصر فضای بومی، وصف طبیعت کویری یزد در سرتاسر کتاب، عناصر معماری بومی نظیر کنو (ص ۱۴۱)، کریاس و هشتی (ص۳۳۱)، خانچه (ص۵۸۴) و…، به کارگیری واژگان و اصطلاحات محلی نظیر حاجی شکمی (ص ۳۸۳)، همچراغ (ص۳۹۸و ۴۰۵)، به کتیرا رفتن (ص۴۰۰) و… ، تغییر شکل اسامی مثل فاطک (ص۲۲)، بیبی هلی (ص۲۴)، مندلک (ص۳۳) و… آداب و رسوم محلی مثل نُقل کردن بچهها در مکتبخانه (ص۲۵)، معرفی برخی مشاغل نظیر کتیراییها، یا کناسی (ص۱۷)، گاراژداری در یزد سالهای دهه چهل (صفحه ۲۳۷ تا ۲۸۰) و…، غذاهای محلی مثل آبگوشت کلّه (ص۳۹۸) و… حتی فحشهای یزدی نظیر بدپیر (ص۹۰) خراب خانه (ص۴۱۸) و به سلاخ خانه فرستادن (ص۳۴۸). مثلاً در ارتباط با همین واژهی اخیر، خواننده در ابتدا فکر میکند کسی را به سلاخ خانه فرستادن شاید یک تهدید باشد مثل قیمه قیمه کردن، اما در یزد، به دلیل همجواری سلاخخانه با فضایی خاص، این عبارت معنایی به کلی متفاوت پیدا میکند!
جملات و عبارتهای به یاد ماندنی: احتمالاً بسیاری از خوانندگان با این جمله دکتر پاپلی در ایمیلها و پیامکها آشنا هستند که: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانهاش خراب میشود و هر کس که بخواهد خانهاش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد. در متن کتاب هم، جملات و عبارتهای به یاد ماندنی زیادی وجود دارد…
تلاش برای معرفی درست اقلیتها: در بخشهای مختلف کتاب، نویسنده ترسهایی که از اقلیتهای نژادی و مذهبی در جامعه وجود داشت/ دارد، مثل ترس از کردها (۴۸۲)، ترس از سنیها (ص ۴۷۲) ، ترس از یهودیها (ص ۴۳۳) و نادرستی آن ترسها را بیان میکند. در روایت نذر ابوالفضل توسط بیبی صغری، این سفره نذری در خانه ارباب اردشیر زرتشتی پهن میشود و مخارج آن توسط شیعیان، اهل سنّت، زرتشتیها، یهودیها و منشادیهایی تأمین شده است که از نظر بعضی مردم شهر دچار گمراهی و ضلالت هستند. نویسنده در پایان این روایت میگوید: «یکی از آرزوهای من این است که باز به یزد بروم در سر سفره حضرت ابوالفضل العباس که در خانه زرتشتیها پهن شود و با کمک حاجی خان سنی سنندجی، حاجی شه بخش بلوچ سراوانی، حاجی شمعون و یعقوب و زنهای یهودی و کولیهای پشت باغی و مردم منشاد درست شود شرکت کنم» (ص ۲۳۱).
چند نکته پیرامون برخی خاطرات
نویسنده در قسمتهای مختلف کتاب تاکید دارند که این کتاب خاطرات است و نه کتاب تحقیقی (مثلاً صفحه ۲۳۶، ۴۳۷)، اما بسیاری از خوانندگان کتاب، جایگاه علمی وی را میشناسند و همانگونه که یک شاعر فقط در زمان نوشتن شعرش شاعر نیست، بلکه شاعرانگی در همه لحظات زندگیاش جاری است، از استاد فرهیختهای همچون دکتر پاپلی که کتابها و مقالاتش همیشه درسنامه بودهاند و حالا خاطرات زندگیاش هم برای طیف گستردهتری از خوانندگان بسیار آموختنی است، انتظار میرود که در همه عرصههای نگارشی، نگاه علمی خود را حفظ کند. اما در نگارش بعضی خاطرات کتاب به نظر میرسد که نویسنده از روش و منش همیشگی خود فاصله میگیرد، انگار تلاش برای سادهنویسی باعث شده که وی نسبت به برخی موارد با تساهل بیشتری برخورد کند. در ادامه، ضمن بیان تردیدی که درباره رعایت حریم خصوصی افراد در بیان خاطرات وجود دارد، تلاش میشود که بعضی از این موارد بیان شوند.
حریم خصوصی افراد: هنگام مطالعه خاطرات شازده حمام، یکی از مهمترین سؤالاتی که ذهن نگارنده را به خود مشغول کرد، این بود که افراد به هنگام انتشار خاطرات خود و یا هر نوشته دیگر، تا چه اندازه میتوانند موضوعات مربوط به زندگی خصوصی دیگران را مطرح کنند؟ یا اینکه حریم خصوصی دیگران چه جایگاهی در متون منتشار یافته دارد؟ در ویکیپدیا حریم خصوصی اینطور توضیح داده شده است: حریم خصوصی یعنی یک فرد یا گروه بتواند خود و یا اطلاعات مربوط به خود را مجزا کند و در نتیجه بتواند خود و یا اطلاعاتش را با انتخاب خویش در برابر دیگران آشکار کند. مرزها و محتوای آنچه خصوصی قلمداد میشود در میان فرهنگها و اشخاص متفاوت است، اما تم اصلی آنها مشترک است. حریم خصوصی گاه مربوط به ناشناس بودن، یعنی تمایل به گمنامی یا دور ماندن از عرصه عمومی است. همچنین در قطعنامه کنگره بینالمللی حقوقدانان در استکهلم (سال ۱۹۶۷) مصادیق دهگانه تعرض به این حریم بیان شده است که تعرض به حیثیت و شرافت و شهرت افراد و افشای امور ناراحتکننده مربوط به زندگی خصوصی افراد بندهای سوم و ششم آن هستند (حریم خصوصی در اینترنت، سایت روزنامه اطلاعات، ۳۰ بهمن ۱۳۹۱).
در متن کتاب، به قول مرحوم محمدحسن گنجی، نامها، نسبتهای خانوادگی و پیوندهای اجتماعی افراد با دقت فوقالعادهای بیان میشود (روزنامه اطلاعات، ۲۰شهریور ۱۳۸۵)، اما گاهی اوقات اطلاعاتی درباره افراد ارائه شده که به احتمال زیاد انتشارشان از نظر آن افراد ناخوشایند است. البته نویسنده در بعضی از موارد از اسمهای مستعار استفاده کرده است، که در مواردی با اشاره به درخواست افراد (ص۴۱۶) و یا بدون اشاره به درخواست افراد (صص۲۸۶ و۳۱۲) بوده است، در بعضی موارد اسم افراد به طور ناقص نوشته شد مثل: زهرا م. (ص۴۰۸)، حسین د. و حاجی… (ص۲۹۴)، بعضی نامها بعد از حروفچینی حذف شدهاند (نام شهر یا آبادی کناسها در صفحه ۱۷) و… (که البته در این مورد هم علت استفاده از این همه شیوههای متنوع برای ناشناس ماندن افراد مشخص نیست)… با این همه، تعدادی از افرادی که امور ناراحتکننده مربوط به زندگی خصوصی آنها افشا شده، قابل شناسایی هستند. بخشی از این افراد کسانی هستند که روایت از آنها با نام مستعارشان است، اما دستکم بسیاری از یزدیهای امروز میتوانند با نشانیهای موجود آنها را شناسایی کنند و این البته برای خودشان، اطرافیانشان و یا حتی بازماندگانشان ناخوشایند است. بخشی دیگر افرادی هستند که نام و نشان آنها به طور مستقیم در برخی صفحات کتاب ذکر شده است:
منشادیها: در روایت نذر ابوالفضل آمده است که وقتی بیبی صغری میخواست سفرهای با نام آن حضرت بیاندازد، گروهی با نام منشادیها هم میخواستند با تأمین میوه این مجلس، در برگزاری آن نقش داشته باشند، اما عدهای شک داشتند و عدهای هم میگفتند که به هیچ وجه آنها نباید بیایند (۲۲۷). خواننده در باره اینکه منشادیها کیستند که مشارکت آنها بیش از سایر اقلیتهای یزد سؤالبرانگیز است، سردرگم میماند… جملات ذکرشده درباره منشادیها جسته و گریخته است، اما با توضیحاتی که درباره بازماندگان عدهای سیاه زرخرید غلام و کنیز در یزد ارائه میشود (ص ۲۲۸) ظاهراً منشادیها از این گروه هستند. همچنین این جملات که نویسنده از زبان پیشنماز مینویسد: «مردم میوه آنها را هم بخورند اشکالی ندارد. باشد که خداوند و ابوالفضل عباس آنها را از گمراهی و ضلالت برهاند» (ص۲۲۹) و همچنین یادداشت نویسنده از وضعیت روستای منشاد در سال ۱۳۸۳ که از نظر مذهبی به کلّی یکدست شده و همه مردم آن شیعه هستند (ص ۲۳۲) نشان میدهد منشاد روستایی در اطراف یزد است که گروهی از سیاهان در آن زندگی میکردند که در آن سالها هنوز بر آیین اجداد افریقایی خود باقی مانده بودند و مردم یزد درباره آنها نظر مساعد نداشتند. جالب است که نوشتههای امروز دکتر پاپلی در مورد منشادیها هم جهتدار است: «یکی از این سیاهان افریقاییالاصل بود، اما او مردی امین و درستکار و مورد وثوق بود »(ص ۲۲۹). علیرغم تأکید مکرر نویسنده بر اینکه کتاب جنبه تحقیقی ندارد، کاش در تصویری که از یزد آن سالها ارائه میشود، منشادیها هم مثل آن مجلس بیبی صغری حضور بیشتری داشتند، تا این گروه از مهاجران قرون گذشته که فراوانی آنها در قسمتهای مختلف کشور کم نیست، اما اطلاعات درباره شرایط زندگی آنها در ایران بسیار کم است، بیشتر شناسانده میشدند.
کاکاسیاه؟!: نویسنده در روایت «بسه» از عبارت «کاکاسیاه» استفاده میکند: «اکبر سیاه از اعقاب سیاهپوستان افریقا بود. یعنی بابایش کاکاسیاه بود. از آن کاکاسیاهها که در گذشته به عنوان غلام برای کارگری در خانههای اعیان به یزد میآوردند» (ص۳۱۶). امروزه استفاده از این عبارت برای سیاهپوستان را توهینآمیز و نژادپرستانه میدانند. حتی در بعضی کشورها استفاده از این عبارت میتواند عواقب کیفری برای نویسنده در پی داشته باشد. استفاده از این واژه توسط استاد فرهیختهای چون دکتر پاپلی پذیرفتنی نیست. در سرتاسر این روایت هم نگاه به سیاهان چندان مهربانانه نیست. از جمله نویسنده در بیان روایت زنی با سرگذشت مشابه بسه مینویسد: «هیچ کس از دختر نپرسید که میخواهی زن مردی که ندیدهای بشوی یا نه» (ص۳۱۲)، اما در باره اکبر مینویسد: «هیچ کس از بسه نپرسید که تو میخواهی زن این آدم سیاه بشوی یا نه» (ص۳۱۸).
برتری نظر استاد احمد قافلهسالار بر نظر مهندسان راهسازی: در روایت راه یزد به طبس، آمده است که وقتی میخواستند راه ماشینروِ یزد به طبس را درست کنند، مهندسان راهسازی اعلام میکنند که درست کردن راه یزد به طبس از «راه پشت بادام» مقرون به صرفه نیست و باید از مسیر بافق و بهاباد ساخته شود. حاجی استاد احمد – که در گذشته کاروانسالار بود – پیشنهاد میکند که در مسیر راههای میانبری که راهزنها از آن استفاده میکردند، این راه را احداث کند (ص۲۵۸) و در نهایت یک کاروانسالار قدیمی با کمک دزدان راهی را ساخت که مهندسان آن زمان اعلام کرده بودند ساختن آن ممکن نیست (ص ۲۶۰). نویسنده اشارهای به دلایل مهندسان برای مقرون به صرفه نبودن این مسیر ارائه نمیکند، اما با هیجان خاصی، مفصلاً چگونگی موفقیت استاد احمد را توضیح میدهد. در اینکه تجارب و نظرهای یک فرد بدون تحصیلات علمی و دانشگاهی هم بتواند در یک کار تخصصی راهگشا باشد، حرفی نیست و امروزه دانش بومی بسیار مورد توجه محافل آکادمیک قرار گرفته است، اما در شرایطی که در جامعه ما حتی بسیاری از دولتمردان به خاطر عملزدگی و تعجیل، به طور مستمر سعی دارند راههای تخصصی و علمی را دور زده، حرفهای غیرکارشناسی خود را به کرسی بنشانند، لازم بود استاد دلایل مهندسان راهسازی را هم بیشتر توضیح میدادند تا اینگونه موارد از سوی مدیران پتکی بر سر کارشناسانی نباشد که بر روشهای علمی تأکید میکنند. البته پاپلی در صفحههای بعد اشاره میکند که مسیر راه پوشیده از درختان گز و تاق بود و باید درختان را میبریدند. «حدود سه هفته، بیش از ۴۰ کارگر جنگلهای کویری را آتش زدند و بریدند و برای اتول راه درست کردند» (ص ۲۵۹) و در طول یک نسل چنان جنگلها و حیوانات را از بین بردند که گویی هرگز در بیابانهای مرکزی ایران حیوانی و درختی نبوده است (ص۲۶۲). اما در نهایت گفته نمیشود که شاید کارشناسان راهسازی آن روز، همین وضعیت را پیشبینی کرده بودند که احداث این مسیر را به صرفه نمیدانستند!
آزمایشهای قبل از ازدواج: در روایت دیوانگان مظلومترین افراد جامعه، علت و ریشه وضعیت این افراد، ازدواج دختر عمو و پسر عمو و همچنین نبود آزمایش خون در سالهای دهه ۱۳۳۰ بیان میشود و اینکه در آن زمان وقتی برای اولین بار گفتند که باید برای ازدواج جوانها آزمایش خون بدهند، مردم چه مقاومتی کردند… میگفتند دیوانگی و شلی و کوری چه ارتباطی به خون دارد؟ (صص۲۱۳ تا ۲۱۷). البته بر اساس ماده دوم قانون لزوم ارائه گواهینامه پزشک قبل از وقوع ازدواج (مصوب ۱۳۱۷) کلیه دفاتر ازدواج مکلّف شده بودند که قبل از وقوع ازدواج، از نامزدها گواهینامه پزشک مبنی بر نداشتن امراض مسری مهم را مطالبه نمایند؛ اما متأسفانه نه در آن سالها و نه در حال حاضر، آزمایش خونی که از دختر و پسر میگیرند شامل آزمایش ژنتیک نمیشود که به «دیوانگی و شلی و کوری» ارتباط پیدا میکند. آزمایشهایی که قبل از ازدواج صورت میگیرد تنها شامل آزمایش عدم اعتیاد، بررسی زوجین از نظر تالاسمی و بررسی بیماری سیفلیس میشود (رک: آشنایی با کلیه آزمایشهای قبل از ازدواج، سایت دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد). همچنین در سرتاسر این متن، به جای «بیماران روانی»، مرتب از عبارات خُل، خُلوضع، خُل بازی، دیوانه، دیوانه آرام، دیوانه خطرناک و… استفاده شده است، در حالی که امروزه حتی نویسندگان نشریات عامهپسند هم از این واژهها استفاده نمیکنند و به جای آنها عبارات بیماران روحی و روانی به کار میبرند.
مقایسه کاروانسالارها و رانندگان امروزی: «کاروانسالارها در مسافرتهای دور و دراز اهل صیغه کردن بودند، اما […] چطور شد همراه ماشین، تریاککشی، عرقخوری، زنبازی، و بچهبازی… هم پیدا شد» (ص۲۵۷). بدون تردید نویسنده هم میپذیرند که همه این امور پیشینهای بسیار طولانیتر از این حرفها دارد! اما درباره واژه اخیرالذکر، در متون مربوط، «زن سفری» را در ارتباط با کسانی مانند کاروانسالارها تعریف میکنند که ماههای طولانی – بهمراتب طولانیتر از رانندگان امروزی- در سفر بودند و نمیتوانستند همسرانشان را با خود همراه ببرند!
تداوم بردهداری در بشاگرد: در روایت نذر ابوالفضل گفته میشود که عصر بردهداری هنوز در بشاگرد و دهاتی مثل کتیج و شهرکهایی از بلوچستان مثل قصرقند و غیره ادامه دارد (ص۲۲۹). در دانشنامه جهان اسلام «برده» به معنای انسان مملوک و «بردهداری» به معنای سنّت مالکیت انسانی بر انسانی دیگر تعریف شده است. صاحب این قلم از وضعیت کتیج و قصرقند اطلاعی ندارد، اما اگر دکتر پاپلی نیز این تعریف دانشنامه را بپذیرند، به واسطه مطالعاتم درباره بشاگرد که حاصل صدها ساعت گفتوگو با بشاگردیهاست، این مطلب (تداوم بردهداری در بشاگرد در عصر حاضر) را برداشتی نادرست میدانم. البته از نظر تاریخی خرید و فروش برده در جنوب ایران نسبت به بقیه مناطق کشور دیرتر از بین رفت، اما حتی در بشاگرد که در آنجا حکومت مرکزی نفوذ کمتری داشت نیز آخرین سالهای خرید و فروش غلام دهه سی خورشیدی (بیش از نیم قرن پیش) بود و در دهههای اخیر هیچ نمونهای از آن را نمیتوان نشان داد. آنچه برخی روزنامهنگاران و نویسندگان در این باره نوشتند، دلایلی داشت که آنها را در نقد کتابهایشان نوشتم و قبلاً در جهان کتاب منتشر شده است.
ارتباط ثروت و ظلم: در قسمتهای مختلف کتاب درباره نظام سرمایهداری، بیرحمیهای سرمایهداران و استثمار کارگران مطالبی آمده است (صص۸۱، ۹۴، ۳۵۵، ۳۸۲ و…)، اگرچه در گرایشهای سوسیالیستی با نویسنده احساس همدلی دارم، اما در مواردی به نظر میرسد که ایشان دچار افراط شدهاند. مثلاً در روایت خانه اجارهای آمده است: «هیچ ثروتی نیست که پشت آن ظلم و فقری نباشد» (ص۳۳۲). این مطلب حتی با نوشتههای همین کتاب هم همخوانی ندارد، چنانکه در کتاب ایشان، «عزیز» که الآن در قصر ۲۵۰ میلیون دلاریاش در ژنو زندگی میکند (ص۵۹۸) و یا زری که با ثروتش یک بیمارستان در بنگلادش ساخته که روزانه حداقل ۵۰۰ مریض را میپذیرد (ص ۱۴۲)، معصومه خانم مادر مرتضی که در سال ۱۳۷۸ کارخانهاش نزدیک به ۴۵۰ کارگر داشت (ص ۵۹۴) و… هیچکدام اهل ظلم نبودند که هیچ، بسیار مظلوم واقع شده بودند و زمانی آه نداشتند که با ناله سودا کنند!
بعضی دیگر از احکام و روایتهایی را که درستی آنها محل تردید است میتوان چنین ذکر کرد:
در برخی مذاهب اسلامی و در بین بعضی اقلیتهای فرهنگی، حمام عمومی و لخت شدن در انظار دیگران حتی برای مردان حرام است (ص۴۳)، مردم شهرهای دارای کارخانه مشروبسازی به عرقخوری مشهور بودند (ص۳۶۱)، هر کس، هر نوع عادت این مردم را تغییر دهد کارش نوعی شاهکار است (ص۲۷۱)، کولیهای یزد کلاً در سایر مردم حل شدهاند (ص۲۳۲)، … دیوارهای بلند خانههای سنّتی شهرهای قدیمی بیشتر دیوار جدایی طبقات اجتماعی است تا برای فرار از گرما و سرما و مسائل اقلیمی و محیطی… (ص۱۲۵)، معصومه خانم در دالان خانهاش ظرف چند دقیقه شیشهای که حدود یک لیتر شیر میگرفت را [با شیر پستانش] پر میکرد (ص۲۰۲)، یکی از دلایلی که اخلاق مردم در این زمانه دگرگون شد همین کاهش زورخانه و از بین رفتن اخلاق پهلوانی و پهلوانپروری است (ص۲۱۲)، پدر زن برای اولین بار داماد خود را لخت در حمام میدید (ص ۳۸۵)، البته اینکه مادر شوهرها عروس خود را در حمام میپسندیدند در همه جا رایج بود، اما پدرزنها چرا باید دامادشان را لخت میدیدند؟!
سایر موارد
نحوه استناد به منابع: در سرتاسر کتاب، تقریباً هیچگاه استناد به منابع از قالب علمی، کامل و یکدستی برخوردار نیست. برای مثال در توضیح پیرامون گاریهای دستی آمده است: «اگر خواستید تحلیل بسیار عالی و در عین حال سیاسی از وضع گاریهای دستی در بازار تهران را بدانید، این مقاله [مقاله کریستیان برومبرژه] را بخوانید» (ص۲۷۲). اما در متن کتاب هیچ نشانیای از این مقاله ذکر نشده است. یا در جایی دیگر آمده: «عاقلی در زمان فتحعلیشاه گفته است باید در این مملکت مکتب اعتراض ایجاد کرد» (ص۳۴۹). به عنوان خواننده کتاب علاقهمند بودم که بدانم این عاقل کیست و دربارهاش بیشتر بخوانم، اما مأخذ آن بیان نشده است. در سایر موارد: تاریخ انتشار مقاله ازدواج زودرس(ص۲۳) و ماخونیک، عدالت اجتماعی فراموش شده (ص۵۸۵) نامشخص است، مشخصات کتاب گزاویه دوپلانول(ص ۴۳۸) بیان نشده و…
پانوشت: نویسنده در بعضی صفحههای کتاب از پانوشت استفاده کرده است. این پانوشتها گاه توضیحیاند و در موارد معدودی ارجاعی (ارجاع به مآخذ نویسنده) هستند. اما، در موارد متعدد مشابه، نویسنده برای ارائه توضیح در باره یک واژه، به جای استفاده از پانوشت، توضیحات را در متن (داخل پرانتز) ارائه کرده و متن یکدستی خود را از دست داده است. گاهی از اوقات معرفی منابع هم نه در پانوشت بلکه در متن ارائه شدهاند. از سوی دیگر برخی واژههای محلی مانند گوله شتر، والهور کردن، مازوج، منگال و… و یا کلماتی که احتمالاً تعداد زیادی از خوانندگان با آن آشنا نیستند نظیر داراییبافی، شامیبافی، پیچازیبافی و… نیازمند توضیح بودند، اما توضیحی درباره آنها ارائه نشده است. شاید گفته شود که بعضی واژگان فارسی یا عربی غیرمتداول در زبان فارسی نیازمند توضیح نیستند، اما زمانی که مفهوم قماش (پارچه) در متن ارائه میشود (ص۳۷۸)، خواننده انتظار دارد واژههایی نظیر ساباط (ص۳۸۴) و انغوزه (ص۲۷۳) که بهمراتب خوانندگان کمتری با آن آشنا هستند نیز توضیح داده شوند. لازم است به این نکته هم اشاره شود که قاعدتاً باید توضیح در باره واژگان بکار رفته در اولین نوبت بکارگیری واژه ارائه شود اما در این متن در بسیاری از موارد، توضیح پیرامون عبارات، دهها صفحه بعد ارائه شده است.
عنوانبندی مطالب: کتاب فاقد ساختار فصلبندی است و خاطرات به دنبال هم و تقریباً بر اساس تاریخ وقوعشان بیان شدهاند. علاوه بر این، عنوانهای مطالب هم سلسله مراتب ندارند، مثلاً بعد از یک عنوان اصلی، برای عنوانهای فرعی آن هم از همان قلم عنوان اصلی استفاده شده است. در مواردی حتی معلوم نیست که یک بحث چه زمانی به پایان رسیده است! بعضی از مطالب هم فاقد عنواناند.
نشانهگذاری (سجاوندی): بهکار بردن قواعد سجاوندی درک درست مطالب را آسان و به رفع ابهامها کمک میکند. در سرتاسر کتاب، تعداد موارد بیتوجهی به این قواعد بسیار زیاد است. گاهی اوقات از علائم سجاوندی استفاده نشده و گاه از آنها استفاده نابجا شده است.
پاراگرافبندی: در بعضی قسمتهای کتاب به پاراگرفبندی مطالب اصلاً توجه نشده است. در صفحههایی هیچ تقطیعی وجود ندارد و تمام صفحه یک پاراگراف است!
آوانگاری: همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از نکات بسیار جذاب این کتاب استفاده از اصطلاحات و واژههای محلی است که مطالعه را شیرینتر کرده است! اما تلفظ بعضی کلمات برای خوانندگان غیریزدی آسان نیست. کاش واژهها و اصطلاحاتی نظیر خفنگ (ص۳۲۱)، چخکن (ص۳۴)، پاکنه (ص۹۳)، کنوی (ص۱۴۱)، حاجیک (ص۳۱) و… آوانگاری میشدند.
اشتباهات ویرایشی
مطمئناً برای همه کسانی که با دکتر پاپلی و نشریه علمی وزین ایشان (فصلنامه تحقیقات جغرافیایی) آشنایی دارند، وجود این همه اشتباهات ویرایشی در این کتاب تعجبآور است. با آنکه در شناسنامه کتاب به نام ویراستار (اعظم دستبرآورده) اشاره شده، اما انگار متن کتاب به منظور ویرایش خوانده نشده است! به نمونههایی از این دست اشاره میشود:
جملات مبهم: نمونهای از این گونه جملات: «از موقع جنگ عراق علیه ایران پای انواع شیرینی هم باز شد» (ص ۳۷۵)، «فالوده دستساز، که با دست بریده میشد» (ص ۳۹۴)، «میخواهم به رشته طبیعی به تهران بروم آنجا درس بخوانم» (ص ۵۶۰)، «راهزنی هم حساب کتاب و مردی و مردانگی، قسم، قول و قرار داشت» (ص۲۶۶) و …
تغییر در ضمایر (جمع و مفرد): در نقل قول از یک فرد، گاهی اوقات یک در میان، از افعال مفرد و جمع استفاده شده است: «ما را به خاطر پول به حاجی دادند. پولش را آنها گرفتند و بیچارگیاش مال من بود. تمام جوانیمان بیشوهر بودیم. وقتی هم حاجی پیر شد باید … برایش لگن میگذاشتم. وقتی تازه پا به سن گذاشتیم بیوه شدیم» (ص ۱۶۹).
تغییر زمان افعال مربوط به یک ماجرا: در بیان خاطراتی که مربوط به گذشته دور است، گاه از انواع افعال گذشته استفاده شده است: «هر کجای گاراژ میشد خود را راحت میکردند. اباها نان را بین آنها تقسیم کردند… »(ص۴۴۸)، «بیچارهها را سوار میکردند… آدمها نشسته و ایستاده سوار شدند» (ص۴۴۹)، «روضه میخوانند و شبها شام میدادند» (ص ۴۵۹).
نحوه نوشتن دیالوگها: در نگارش دیالوگها، گاهی اوقات گفتههای افراد دارای مرز مشخص هستند؛ مثلاً : «گفتم رشته ریاضی را دوست ندارم. ایشان گفت پس برو به رشته تجربی. گفتم: من رشته ادبی را دوست دارم. ایشان هم گفت: …» (ص ۳۲۵). اما گاهی اوقات جملات گفتگوی دو نفر پشت سر هم و بدون هیچ تقطیعی به دنبال هم آمدهاند: «پرسیدم میخواهند تو را به کی بدهند؟ به مردی که پسر دوست پدرم است. چند سال دارد؟ سی سال. تو میخواهی زنش بشوی؟ نه. همه گفتند باید عروس شوم» (ص ۵۶۲).
رسمالخطهای متفاوت: گاهی اوقات در یک صفحه برای یک کلمه از دو رسمالخط استفاده میشود: زرتشتی / زردشتی (ص۳۵۸)، کیلویی/کیلوئی (ص۳۳۳).
اشتباهات حروفنگاری: اشتباهات حروفنگاری/تایپی در کتاب نسبتاً زیاد است.
عکسها: بخش پایانی کتاب به عکسها اختصاص دارد و در مجموع ۱۵ عکس در این قسمت دیده میشود که از آن میان، ۷ عکس دارای شماره هستند و در متن کتاب هم به آنها ارجاع داده شده، اما ۸ عکس دیگر شماره ندارند. در مواردی توضیح مربوط به آن عکسها در متن کتاب وجود دارد ولی در متن به عکس ارجاع داده نشد (مثلاً عکس ۶۳۱ که مربوط به متن ص۴۴۰ است)، اما در متن کتاب اغلب به عکسهای بی شماره اشارهای نشده است. یکی از عکسهای بسیار مفید، اما بیشماره مربوط به سردشت در سالهای ۴۳-۱۳۴۲ است. خوب بود که نویسنده تصاویری از یزد در دهههای سی و چهل را هم به متن میافزودند، همچنین عکسهای نویسنده در دورانی که خاطرات مربوط به آن است، میتوانست بسیار جالب باشد.
نقشه و شکل: جای نقشه در کتاب بسیار خالی است. برای مثال در سرتاسر کتاب، از محلههای مختلف شهر یزد و همچنین شهرها و روستاهای پیرامون آن سخن رفته است، روستاهایی که حتی تلفظ نام آنها برای خواننده غیریزدی آسان نیست (مثل سخوید در صفحه ۳۳۵)، در روایتهایی مثل روایت «راه یزد به طبس»، نقشه میتوانست خواننده را بیشتر با نویسنده همراه کند. بخصوص وجود نقشههای مربوط به ۵۰-۴۰ سال پیش به انتقال حال و هوای زمان روایتهای کتاب کمک میکرد. همچنین در این کتاب تنها یک بار از شکل برای بیان مطلب استفاده شده است (طرح کنو در ص۱۴۱). استفاده از طرح برای سایر مفاهیم محلی نیز میتوانست مفید باشد.
این کتاب در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسیو فرهنگ و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود.