آلن وودز ترجمه مهرداد امامی
اشارهی مترجم: بحران کریمه که اینک هر لحظه به تنشهای آن افزوده میشود، یادآور دورانی است که در آن، احتمال برخورد نظامی مجدد میان نیروهای تأثیرگذار جهانی میرفت و جنگ سرد، مناسبترین نام برای آن بود. امروز در سالهای نزدیک به نیمهی دههی دوم قرن بیستویکم، ولو با توازن متفاوت قوا، بازهم شاهد بروز همان مسایلی هستیم که بخش اعظم قرن بیستم صرف و وقف آنها شد: حق تعیین سرنوشت، سیاستهای امپریالیستی مداخلهجویانه، تهدید نظامی، و در یک کلام منافع حیاتی دولتهای قدرتمند شمال و مقاومت مردم استثمارشده و عمدتاً بیپناه از شرّ بحرانهای سیاسی و اقتصادی. آنچه گمان میرفت با فروپاشی شوروی از میان رفته، آن بهاصطلاح بلوکبندی جهانی میان غرب و شرق، امروز یکبار دیگر در قالب تنش میان قطبهای اصلی نظام جهانی، از یکسو به نمایندگی ایالات متحد و اتحادیهی اروپا به منزلهی میراثخواران امپریالیسم و از دیگر سو به نمایندگی روسیه، به مثابهی نوع نوظهور سرمایهداری امپراتورمآبانه، بروز پیدا کرده است.
نوشتههای مرتبط
بحران در شبهجزیرهی کریمه اساساً پیشبینیناپذیر است، اما همانگونه که آلن وودز در مقالهی حاضر استدلال میکند، امکان وقوع هر اتفاقی میرود. در این میان اما، روسیه نسبت به دو رقیب اصلی خود، آمریکا و اتحادیهی اروپا با اطمینان خاطر بیشتری گام برمیدارد، زیرا توازن قوا در کریمه به طور تاریخی به نفع روسیه بوده است. به غیر از اقلیت تاتارهای مسلمان که زخمخوردهی سیاست مهاجرت اجباری از روسیه به دستور استالین بودهاند، و نیز برخی گرایشهای غربگرایانه در میان بخشهای غربی اوکراین، روسیه آرای عمومی را بنا به دلایل تاریخی پیشاپیش از آن خود دارد و به قول وودز، میتواند منتظر شود تا سیر وقایع طی شود و هرگاه خواست تانکهای خود را عازم اوکراین سازد. در عین حال، اما نباید از نقش مخرّب شبهنظامیان فاشیست و شووینیستهای ملیگرا در میان مردم اوکراین چشمپوشی کرد. غلیان احساسات ملیگرایانهی افراطی که با حمایت آشکار دولتهای غربی از شبهنظامیان فاشیست در قالب اعطای وامهای کلان به آنها پیش میرود، یکی از اصلیترین خطرهای پیشاروی مردم و مبارزان اوکراین است. نقطهی تمرکز اصلی وودز در مقالهی حاضر، علاوه بر محکوم کردن اقدام نظامی از جانب روسیه و اعزام نیرو به کریمه، نقد و افشاگری اقدامات اخیر فاشیستها و ملیگرایان افراطی اوکراین و اعلام ضرورت مبارزهی جدی با این قبیل گرایشها، آنهم به دست خود مردم و طبقهی کارگر اوکراین است. به همین دلیل است که امروز نیز بهسان گذشته، هر آن باید آگاهانه آمادهی مبارزه با نمودهای متفاوت فاشیسم بود. وودز در این مقاله بهخوبی ما را از این موضوع آگاه میسازد.
***
همچنانکه اوکراین پای در ورطهی آشوب مینهد، صدای طبل جنگ بلندتر میشود. در روز یکشنبه دوم مارس، پرزیدنت ولادیمیر پوتین از مصوبهی پارلمان بهرهمند شد تا ارتش روسیه را نه فقط به کریمه، بلکه عازم خود اوکراین کند.
تنها چند روز پس از تحت کنترل درآوردن شبهجزیرهی کریمه به دست مردان مسلح «ناشناس» این تهدید به وقوع پیوست. همانطور که انتظار میرفت، بهسرعت کاشف به عمل آمد که این افراد، سربازان ناوگان دریای سیاه روسیه، واقع در کریمه، بودند. به همین ترتیب، تعجبی نداشت که رییسجمهور جدید کریمه که هواخواه روسیه است، بیدرنگ خواهان مداخلهی مسکو شد. در عین حال، تظاهراتکنندگان طرفدار مسکو، پرچمهایی بر فراز ساختمانهای دولتی در دو شهر شرقی برافراشتند.
رهبران غربی نارضایتیشان را اعلام کردند و گفتند که روسیه نباید مداخله کند. مسکو مخالفت کرد و خشمگینانه اعتراض کرد که مداخله نخواهد کرد. اما واقعیت چیز دیگری میگوید. در تمام هفتهی گذشته، سربازان روس کاری را در مرزهای اوکراین انجام دادند که بهعنوان «مانورهای متداول» توصیف میشود.
پوتین با استناد به ضرورت حمایت از شهروندان روسی، بهآسانی موافقت اجماعی سنای روسیه را برای استفاده از نیروهای نظامی در قلمروی مرزی همسایهی خود، کسب کرد. وی خواستار آن شد که از نیروهای مسلّح «تا زمانیکه وضعیت سیاسی در کشور به حالت عادی درآید»، استفاده کند: خواستهای کاملاً معقول و دستکشی مخملین که آشکارا مشت آهنین درون خود را میپوشاند، زیرا پوتین دقیقاً همین دلیل را برای تعرض به گرجستان در سال ۲۰۰۸ بیان کرد.
این تهدید چیزی که یک کشور مستقل ۴۶ میلیونی در کنارهی اروپای مرکزی قلمداد میشود، بزرگترین رویارویی مستقیم میان روسیه و غرب را پس از جنگ سرد ایجاد میکند. شماری از فعالیتهای دیپلماتیک در پایتختهای گوناگون با هدف «آرامسازی اوضاع» انجام شدهاند. دولت کییف، اتحادیهی اروپا و اوباما اعتراض کردند.
بریتانیا سفیر روسیه را احضار کرد تا مراتب «نگرانی» خود را اعلام کند. چندی نگذشت که وزیر امور خارجهی بریتانیا، ویلیام هیگ به کییف رفت تا احتمالاً همدلی خود را با دولت موقت آنجا نشان دهد. قرار است وزرای اتحادیهی اروپا گفتوگوهایی اضطراری انجام دهند. رییسجمهور چک، میلوش زمن، تعرض شوروی به چکسلواکی را در ۱۹۶۸ به یادها آورد.
واشنگتن هشدار داده که اقدامات روسیه «پیامدهایی» خواهد داشت. اما هیچکس نمیگوید که این پیامدها چیست. در مقام پاسخ، پوتین با آرامش حق خود را به اعزام نیرو به اوکراین برای «دفاع از منافع مردم روسیه» اذعان داشت. سیاستمداران غربی صدها استدلال دارند، اما پوتین نیز هزاران هزار نیروی نظامی، تانک و اسلحه دارد. و نظر به اینکه نیروهای ناتو از آن منطقه بسیار فاصله دارند، نیروهای نظامی پوتین در نزدیکی مرز اوکراین در حال گرد آمدن هستند و بعضی از آنها پیشتر در کریمه مستقر شدهاند، زیرا مقرّ ثابت نیروی دریایی روسیه در آنجا قرار دارد.
تنش هر ساعت بین هر دو طرف افزایش مییابد. رییسجمهور وقت اوکراین، الکساندر ترشینف، در خطابهای تلویزیونی از مردم خواست که آرامش خود را حفظ کنند. (همه دقیقاً بر همین موضوع تأکید میکنند). وی از اوکراینیها خواست که اختلافها را در کشور کنار بگذارند و گفت که آنها نباید به خاطر تحریکها خشمگین شوند و نزول کنند. او در عین حال اذعان داشت که ارتش را در وضعیت هشدار کامل گذاشته که اصلاً نمیتوان آن را پیام آرامشبخش دانست.
نخستوزیر آرسنی یاتسنیوک، که در کنار ترشینف قرار میگیرد، گفت که «متقاعد» شده که روسیه مداخلهی نظامی نخواهد کرد، «زیرا این امر میتواند آغاز جنگ و پایان تمام مناسبات باشد.»
وحشت و مصیبت در اوکراین
وضعیت در اوکراین تماشایی است. سرخوشی ناشی از نخستین روزهای پس از برکناری یانوکوویچ از بین رفته و جای خود را به حال و هوایی بیمناک و پرتنش داده است. تصادفی نیست که نخستین مصوبهی پارلمان در طول اولین جلسه پس از بازگشاییاش رأی به حذف زبان روسی به عنوان دومین زبان رسمی بود. بنا به گزارشهای متعدد، دارودستهی فاشیستها از مجلس (Rada) در زمان تصویب این رأی «محافظت میکردند». این شبهنظامیان فاشیست اکنون در پلیس و نیروهای مسلّح ادغام شدهاند و رهبرانشان در حال کسب مناصب مهم در وزارتخانههای دفاع، امنیت داخلی، دادستانی عمومی و سایر وزارتخانههای اصلی هستند. آیا شگفت نیست که کارگران و روسزبانان باید احساس نگرانی کنند؟ اگر آنها میترسند، بدین خاطر است که دلیلی برای ترس دارند.
زمانی که پوتین از تهدید مردم روسزبان اوکراین صحبت میکند، دروغ نمیگوید. رسانههای غربی نقش فاشیستها را در جنبش میدان اروپا (Euromaidan) به صورت نظاممند دستکم نادیده گرفتهاند. بهسان همیشه، رسانههای غربی هر جنبشی را که مخالف دولتی باشد که آنها را به عنوان «مبارزان آزادی» دموکراتیک نمیپذیرد، بر مبنای اصلی دیرینه: یعنی دشمنِ دشمنِ من، دوست من است، معرفی میکنند. اجازه دهید به خاطر آوریم که واشنگتن هم طالبان و هم بنلادن را ـ مادامی که روسها را میکشتند و نه آمریکاییها را ـ به منزلهی «مبارزان آزادی» توصیف میکرد.
برکناری یانوکوویچ چراغ سبزی برای فاشیستها بود تا برنامهای را علیه حزب کمونیست (حمله به ساختمانهای مرکزی آن، آتش زدن اقامتگاههای رهبران آن، بستن نشریات و غیره) به اجرا درآورند. این تاکتیکهای جسورانهی فاشیستها کاملاً نشان میدهد که آنها احساس میکنند از خارج قدرتمندانه پشتیبانی میشوند. این موضوع بیشتر به ایالات متحد (یا بخشی از حکومت آمریکا و حزب جمهوریخواه) برمیگردد تا به آلمان. اکنون به صورت رسمی مشخص است که ایالات متحد در ۲۰ سال گذشته حدود ۵ میلیارد دلار در حمایت از اپوزیسیون در اوکراین سرمایهگذاری کرده و پیوند میان فاشیستهای باندریت و ایالات متحد به سالهای حکومت ریگان برمیگردد.
یهودستیزی بهناگزیر چهرهی زشت خود را در اوکراین نمودار کرده است. یک کنیسه در زاپوریژیا در جنوبشرقی کییف مورد حمله واقع شد. در نتیجه، خاخامی سرشناس به یهودیان توصیه کرد که خانههای خود را ترک نکنند و مقامات اسراییلی از یهودیان اوکراین دعوت میکنند که به اسراییل مهاجرت کنند. این امر بدین معنا نیست که یک رژیم فاشیستی تمامعیار با حمایت ایالات متحد اکنون کنترل وضعیت را در دست دارد، بلکه به معنای آن است که نقش نسبتاً مستقل و قدرت فاشیستها، عاملی حائز اهمیت در وضعیت کنونی است و چیزی است که دستیابی به مصالحه و حفظ آن را دشوارتر میسازد.
دارودستهی راستگرایان، ملیگرایان افراطی و فاشیستها در حال گردنکشی بودهاند. چپگرایان مورد حمله قرار گرفتهاند. روستیسلاو واسیلکو، دبیراول کمیتهی حزب کمونیست لویو به طرز وحشیانهای مورد حمله قرار گرفت. ریههای او آسیب دیدند و جمجمهاش شکست. وضعیت وی در بیمارستان در حالت بحرانی است. از این دست موارد به وفور یافت میشود.
چنین چیزهایی به نحوی قابل انتظار حال و هوای ترس و خشم در مراکز صنعتی اوکراین شرقی ایجاد کردهاند. فعالیت اصلی حزب کمونیست (KPU) بسیج افراد به منظور دفاع از مجسمههای یادبود لنین بوده که در بسیاری از مکانها در اوکراین غربی تخریب شدهاند. در شرق اوکراین، گردهماییهای مردمی روزانه با مشارکت هزاران نفر برگزار میشود.
خلأیی در چپ وجود دارد که باید پُر شود. کاندیدای معقول میتوانست حزب کمونیست باشد. متأسفانه، پس از ۲۰۰۴، حزب کمونیست در عوض اتخاذ موضع طبقاتی مستقل، خود را تابع آن بخش از اولیگارشی ساخت که یانوکوویچ و حزب نواحی نمایندگیاش میکردند. استدلال آنها این بود که یانوکوویچ در مقابل رقیب خود، یوشنکو، «شرّ کمتری» بود. این استدلال اشتباهی جدی بود. شاید واکنشی بود به تجربهی پیشین مبارزه علیه کوشما همراه با یوشنکو.
به هر ترتیب، گزارشهایی وجود داشتهاند مبنی بر اینکه حزب کمونیست (برای مثال در لوگانسک) در حال رشد است. ارقام دقیقی در اختیار ندارم، اما به نظر میرسد که تمام شعبههای حزب کمونیست در جنوب و شرق شاهد رشد بودهاند. شگفتآور نیست. تودهها با حس تهدید فزاینده از جانب فاشیستها و ملیگرایان افراطی، به طور طبیعی جذب سازمانهای تودهای میشوند که بیشتر با آنها مأنوساند و به نظر به عنوان یک طبقه و نیز در مورد هویت آنها به منزلهی مردمانی روس، حامی منافعشان هستند. به رغم تمام سیاستهای نادرست رهبران حزب کمونیست، بیان همبستگی مستحکم و حمایت ما از کمونیستهای اوکراینی در برابر این تهاجم فاشیستی امری ضروری است.
وضعیت در کریمه
کریمه کانون گرایشهای حامی روسیه است. این منطقه ـ شبهجزیرهای در ساحل دریای سیاه اوکراین ـ ۲.۳ میلیون سکنه دارد که اکثریت آنها خود را به لحاظ قومی روس میدانند و به زبان روسی سخن میگویند. کریمه در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۰ رأیی قاطع به یانوکوویچ داد و بسیاری از مردم آنجا اعتقاد دارند که یانوکوویچ قربانی یک کودتاست ـ کودتایی که منجر به تلاشهای جداییطلبان در پارلمان کریمه شد تا در این مورد رأیگیری شود که آیا باید از اوکراین جدا شوند یا خیر. در واقع، روسیه در بیشتر دویست سال گذشته قدرت مسلط در کریمه بوده، زیرا در ۱۷۸۳ این منطقه را ضمیمهی خود کرد. با این حال، مسکو کریمه را در ۱۹۵۴ به اوکراین کرد که در آن هنگام بخشی از اتحاد شوروی بود منتقل کرد. اقوام روس این اتفاق را اشتباهی تاریخی تلقی کردند که اکنون باید اصلاحش کرد. با این حال، تاتارهای مسلمان اهل کریمه، اقلیتی بزرگ را نمایندگی میکنند. پیش از این استالین اکثریت جمعیت این منطقه را به صورت جمعی در ۱۹۴۴ به خاطر همدستی ادعایی با متجاوزان نازی در جنگ جهانی دوم، اخراج کرد.
ترکیب قومیتی در کریمه پیچیده است: با استناد به سرشماری سال ۲۰۰۱، اوکراینیها ۲۴ درصد جمعیت را در مقایسه با ۵۸ درصد روسها و ۱۲ درصد تاتارها تشکیل میدهند. تاتارها پس از فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ به منطقه بازگشتهاند و موجب تنشهای پایداری با روسها بر سر حقوق ارضی شدهاند. نگرانکنندهترین عامل در این معادله، منازعهای است که میان کنشگران روس و تاتار در خیابانها پدیدار شده است.
پس از برکناری یانوکوویچ وضعیت در کریمه بهسرعت وخیمتر شده است. در پی تسخیر پارلمان کریمه در سیمفروپل به دست شبهنظامیان روس، نمایندگان مجلس رأی به تغییر دولت محلی دادند و اعلام همهپرسی در مورد استقلال در ۲۵ مه کردند. نتیجهی این همهپرسی پیشاپیش قابلپیشبینی است. اکثریت کریمه متشکل است از قومیت روس که اکنون مصرانه خواهان بازگشت از اوکراین به روسیه هستند.
کریمه اکنون کاملاً خارج از کنترل دولت کییف است. نیروی دریایی روسیه تمامی فرودگاهها را بسته و دسترسی به کریمه اینک ناممکن است، چنانکه فرستادهی اتحادیهی اروپا هنگامی که قصد عزیمت به منطقه را داشت، به آن پی برد. کریمه به صورت رسمی بخش قانونی اوکراین باقی میماند ـ روسیه زمانی که در ۱۹۹۴ به همراه ایالات متحد، انگلستان و فرانسه تفاهمنامهای امضا کرد تا یکپارچگی سرزمینی اوکراین حفظ شود از این وضعیت پشتیبانی میکرد. دولت کییف به دیگر امضاکنندگان این پیمان برای کمک متوسل شده است. اما آنچه رسماً قانونی است یک چیز است، و آنچه اتفاق میافتد چیز دیگر. بنا به گفتهی سولون آتنی: «قانون همانند تارهای عنکبوت است: موجود کوچک در آن گیر میافتد و موجود بزرگ پارهاش میکند.»
کلبیمسلکی ایالات متحد و اتحادیهی اروپا
کردار و گفتار رهبران ایالات متحد امریکا حاکی از ریاکاری است. در حالی که خواهان آناند تا روسیه از مداخله در امور داخلی اوکراین عقب نشیند، خودشان مدتهاست که در امور داخلی اوکراین دخالت میکنند و با تمامی ابزارها میکوشند اوکراین را از مدار مسکو خارج کنند و در حوزهی ناتو و اتحادیهی اروپا قرار دهند. اَعمال ریاکارانهی آنها نقشی اساسی در بیثباتسازی اوکراین ایفا کرده و به فاجعهی کنونی منجر شده است.
آمریکاییها روسیه را متهم به نقض حاکمیت ملی اوکراین کردهاند. آیا آنها خودشان حاکمیت ملی عراق، افغانستان و یوگسلاوی را نقض نکردهاند؟ آنها روسیه را متهم به نقشهکشی برای تجزیهی اوکراین میکنند. آیا آنها خودشان طرح تجزیهی یوگسلاوی و چکسلواکی را نکشیدند و آن را به اجرا در نیاوردند؟ آیا آنان فعالانه تشویق به تجزیهی اتحاد شوروی نمیکردند که از آن زمان به جنگها، کشتارها و مصیبتهای بسیار منجر شده است؟
امپریالیستهای آمریکایی در حالی که به دفاع از آزادی و دموکراسی تظاهر میکنند، درنگ نکردند تا به منظور براندازی دولت طرفدار مسکو ویکتور یانوکوویچ، به عناصر فاشیست و نازی وام دهند. در حالی که به دفاع از استقلال و حاکمیت ملی اوکراین تظاهر میکنند، وضعیتی ایجاد کردهاند که از نابودی کامل اوکراین به عنوان دولتی متحد خبر میدهد.
اتحادیهی اروپا با فریب مردم که اگر اوکراین به جای مسکو، تحت کنترل برلین درمیآمد، آنگاه مشکلات اقتصادیاش ناپدید میشد، از شهروندان اوکراینی با آغوشی باز استقبال میشد تا در اروپا کار و زندگی کنند، و بانک مرکزی اروپا به مردم قدرشناس میلیاردها یورو پول ارزانی میداشت.
بسیاری از اوکراینیها، خسته از دههها فساد، تقلب و آشفتگی اقتصادی چنین چیزی را باور کردند. اما این از آغاز تا پایان دروغ بود. اوکراین احتمالاً در اروپا تنها جایی است که در آن، مردم با پرچمهای اتحادیهی اروپا به خیابان میروند. در یونان همین پرچم را میسوزانند. تقریباً در هر کشور دیگری نام اتحادیهی اروپا با نفرین و دشنام به زبان میآید. تفاوت در این است که مردم دیگر کشورها معنای اتحادیهی سرمایهدار اروپا را واقعاً تجربه کردهاند، در حالی که برای اوکراینیها، اتحادیهی اروپا صرفاً یک رؤیاست.
اکنون اوکراینیها شروع به درک واقعیت خواهند کرد. اقتصاد کشور پای در عرصهی هولناکی نهاده است. دولت کییف رسماً ورشکسته است. بانک مرکزی اوکراین محدودیت ۱۵۰۰۰ هریونیایی (معادل ۱۰۰۰ یورو، ۸۲۰ پوند) برای برداشتهای نقدی روزانه وضع کرده تا از هجوم به بانکها و فروپاشی کامل پول رایج جلوگیری کند. دولت کییف میگوید که در عرض دو سال آینده ۳۵ میلیارد دلار نیاز دارد تا از پس پرداخت وامهایش برآید. اما چه کسی این پول را خواهد پرداخت؟ روسیه قسط بعدی وام ۱۵ میلیارد دلاری را به تعویق انداخته است. اتحادیهی اروپا پولی به کییف ارسال نمیکند یا مقدار کمی میفرستد، تنها سیلی از واژههای زیباست که نثارشان میکند. اما واژهها شکمهای خالی را سیر نمیکنند.
آیا این آغاز جنگ جهانی سوم است؟
احتمال دارد که چنین باشد، زیرا در صدمین سالگرد ۱۹۱۴ است که برخی از افراد اشباح سارایوو را مشاهده میکنند. آیا این آغازگر جنگ جهانی سوم است؟ این قبیل قیاسهای تاریخی سطحیاند و فارغ از هر محتوای واقعی. توازن قوای جهان ابداً شبیه به توازن قوای ۱۹۱۴ نیست. همچنین منافع دولتهای درگیر هم چنین وضعیتی ندارند.
در ۱۹۱۴، آلمان مجبور شد برای دفاع از متحد خود، اتریش، وارد جنگ شود و در هر حال، در پی بهانهای برای جنگ بود. در اینجا، منفعت حیاتی آلمان، اتریش، روسیه، فرانسه و بریتانیا دخیل بود. ترور فرانتس فردیناند در سارایوو صرفاً جرقهای بود که موجب آتش خانمانسوز اروپایی شد که دههها بود که آمادگی آن را داشت. یک نکتهی ساده برای تأکید بر تفاوتها کارساز خواهد بود. وقایع سارایوو بیدرنگ به اتمام حجت اتریش با صربستان منجر شد که مرکب از شرایطی بود که صربها هرگز نمیتوانستند آن را بپذیرند. این بدین خاطر است که اتریش نیز در پی بهانهای برای تجاوز به صربستان و درهم کوبیدن آنجا بود.
موقعیت در اینجا از چه قرار است؟ آمریکا موضع خود را در قبال «تجاوز» روسیه تغییر داده، هرچند ارتشاش به اوکراین تجاوز نکرده (اما پیشاپیش در کریمه حضور داشته است). چراکه آمریکا در اوکراین منفعت حیاتی ندارد. البته آمریکا دوست دارد شاهد نابودی پایگاه دریایی روسیه در کریمه باشد. اما این منافع اقتصادی نبود که اَعمال مداخلهجویانهاش در حیات سیاسی اوکراین ـ اَعمالی که نیرومندانه به بیثباتسازی کشور یاری رساندند و از اینرو وضعیت کنونی را موجب شدند ـ را تحمیل کرد. اوکراین برخلاف عراق نفت ندارد، اما بدهیهای هنگفتی برای پرداخت دارد و آمریکا نیز بدهیهای خودش را دارد.
آمریکا به سرنوشت مردمان اوکراین یا اوکراین به عنوان یک ملت علاقهمند نیست. آمریکا نمیخواهد هیچ مسئولیتی در قبال مشکلات اقتصادیاش برعهده بگیرد. آنچه همواره خواهانش بوده و مدتها میخواسته، جدا ساختن اوکراین از روسیه است. این بخشی از راهبرد ژئوپولیتیکی درازمدت تضعیف روسیه و از بین بردن نفوذ آن در بین دولتهایی بوده که از آن اتحاد شوروی بودند.
روسیه که خود را قربانی غرب در یوگسلاوی، عراق و همین اواخر لیبی دیده است، اکنون دست به مرزکشی و جداییگزینی زده است. این امر پیشتر در گرجستان روشن شده بود و در سوریه نیز روشن است. اما از منظر مسکو، اوکراین بسیار مهمتر از همهی اینهاست. «استراتژیستها» در واشنگتن عوامانهترین و کوتهبینانهترین جماعت هستند. محاسبهی آنها در مورد واکنش روسیه بهجد اشتباه بود. اکنون به شگفتزدگی اقرار میکنند. اگر چنین چیزی درست باشد، ظاهراً به جای فکر کردن دربارهی این موضوعات دارند ذهنشان درگیر طعم ساندویچهای مک دونالد است!
غرب قدرت کلبیمسلکانهای را در اوکراین تعقیب میکند. نه مرکل و نه اوباما به فکر منافع مردم اوکراین نیستند. مسئلهی پیوستن اوکراین به ناتو مطرح شده است. پیشاپیش به نخستین گام این فرایند یعنی «همکاری نظامی» اشاره شده است. اما تحت هیچ شرایطی روسیه نمیتوانست حضور ناتو و استقرار جنگافزارهای ضدّموشکی آمریکا را در خاک اوکراین بپذیرد. همهی اینها حاکی از اقدام و تحریکی خصمانه است که علیه روسیه به کار افتاده است. از این منظر، واکنش مسکو هم منطقی و هم گریزناپذیر بوده است.
اما نه، این بار با ۱۹۱۴ یا ۱۹۳۹ طرف نیستیم. حتی با جنگ سرد نیز مواجه نیستیم. این دوران پس از جنگ سرد است و دلیلی وجود ندارد که جنگ لفظی کنونی به نبردی نظامی میان قدرتهای اصلی منجر شود. وضعیت شبیه ۱۹۶۸ نیست که ارتش شوروی چکسلواکی را تسخیر کرد. اینبار مسکو از حمایت بسیار در اوکراین برخوردار است. مسکو میتواند منتظر شود و اجازه دهد که وقایع سیر خود را طی کنند. آنگاه میتواند هر زمان که دلخواهش بود مداخله کند و مطمئن باشد که مورد استقبال دستکم بخش بزرگی از مردم اوکراین واقع میشود.
روزی دیگر پوتین با اوباما به مدت یکساعت و نیم صحبت کرد. محتوای این مکالمه هنوز معلوم نیست. آنچه آشکار است این است که این مکالمه مطلقاً هیچچیز را حل نکرد. وزیر امور خارجهی آمریکا، جان کری، از تمام طرفین خواسته که «عقب بنشینند و از هرگونه اعمال تحریکآمیز خودداری کنند». کری که بوی جهنم به مشامش میرسد، به روسیه هشدار میدهد که فعالیتهایش «پیامدهایی» خواهد داشت. این پیامدها چیست؟ پیشنهاد او اخراج موقت روسیه از گروه ۸ است، چیزی که برای مرد حاضر در کرملین خیلی نگرانکننده نیست.
بهتازگی روسیه در صحنهی جهانی بارها آمریکا را کنار زده است. پوتین در مورد سوریه اوباما را تحقیر کرد و در میان حلقههای حاکمهی ایالات متحد، خشمی از سر استیصال در این مورد وجود داشته است. اوباما رییسجمهوری ضعیف و بیاراده تصویر میشود که ناتوان از مقابله با روسهاست. میتوان پیشبینی کرد که جمهوریخواهانی چون جان مککینِ مرتجع و متعصب، به همین خاطر به اوباما حمله میکنند.
اما پیشنهاد مککین چیست؟ اقدام نظامی نیست. او از دولت آمریکا میخواهد تا قانون گستردهتری را وضع کند که دولت آمریکا را قادر سازد تا مقامات روس را به جرم نقض حقوق بشر تحریم کنند. شاید این ایدهی بدی نباشد که مقامات آمریکایی ناقض حقوق بشر نیز مجازات شوند. این کار برای مدت زیادی دیوان عدالت بینالمللی را مشغول نگه میدارد. اما این افکار شیرین هیچگاه به ذهن آقای مککین نمیرسد. او حتی نمیداند که این «مقامات روس» بینام و نشان دقیقاً چهگونه باید از روسیه استرداد شوند. اما تفکر منطقی هرگز نقطهی قوت جمهوریخواهان در کل و مککین به طور خاص نبوده است.
انگلستان به آمریکا، فرانسه و کانادا در به تعویق انداختن مقدمات حضور سران کشورهای گروه هشت در روسیه در ماه ژوئن پیوسته است. وزیر امور خارجهی بریتانیا، ویلیام هیگ، داروی قویتری در برابر روسها تجویز کرد: او قصد دارد پاراالمپیک سوچی را تحریم کند. این اتفاق راستی باعث میشود که روسها خیلی نگران شوند!
اما در مورد خانم مرکل، رهبر بیچونوچرای اتحادیهی اروپا، که تمام این ستیزها را به وجود آورد، چه؟ او نیز همانند اوباما زمان کوتاهی تلفنی با رییسجمهور روسیه صحبت کرد. بار دیگر، محتوای دقیق این مکالمه افشا نشده است (به جز برای سازمان سیا، که طبق معمول، مکالمات را شنود میکند). اما تا جایی که میدانیم، رهبر آلمان شدیداً دیدگاه روسها را درک میکرد.
همهچیز صمیمانه بود و با این عهد آلمانها خاتمه یافت که پیوندهای نزدیک خود را با روسیه حفظ کنند و به گفتوگوی دوستانه ادامه دهند. چرا تمام این اتفاقات بسیار دوستانه و صمیمانه بود؟ آیا این اتفاقات به این واقعیت مسلّم ربطی ندارد که روسیه تأمینکنندهی اصلی گاز آلمان است؟ شاید آنجلا نگران باشد که اگر به ولادیمیر سخت بگیرد، او وسوسه شود ارسال گاز را متوقف کند؟ شاید هیچگاه نخواهیم دانست.
غرب با زبانهای مختلفی صحبت میکند: پیام واشنگتن همانند پیام لندن نیست و پیام برلین کاملاً متفاوت از هر دوی آنهاست. یک چیز خیلی آشکار است. در تمام این مبادلات دوستانه و نه چندان دوستانه، هیچکس به این نکته که ممکن است تأثیری بر فکر پوتین داشته باشد، اشارهای نکرده: امکان اقدام نظامی.
آندرس فاگ راسموسن دانمارکی («اسکاندیناوی زیبای») با آن چهرهی بیاحساس، که معمولاً برای ناتو یعنی ایالات متحد سخن میگوید، از روسیه خواسته تا نیروهایش را به پایگاههایش بازگرداند. او این کار را به شیوهی معمول اسکاندیناوی یعنی به نرمی، وقار و بسیار مؤدبانه انجام داد:
«ما از روسیه میخواهیم که از تنشها بکاهد… نیروهای خود را به پایگاههایش بازگرداند و از مداخله در هرکجای اوکراین بپرهیزد.» او که در بروکسل صحبت میکرد، با لحنی اطمینانبخشتر عنوان کرد که اوکراین «شریک ارزشمندی» برای ناتو است و باید اجازه داد که آیندهاش را خود تعیین کند. سپس با محکوم کردن روسها به خاطر «تجاوز»، از آنها درخواست گفتوگو کرد.
بار دیگر خبر از نوعی اتمام حجت نبود. این دلیل بسیار خوبی برای سکوت راسموسن است: او بهخوبی میداند که اقدام نظامی از جانب غرب اصلاً در دستورکار نیست.
ارتش اوکراین
اوکراین روسیه را به خاطر اِشغال نظامی از طریق ارسال نیروی دریایی به منطقهی کریمه متهم کرده است. اما در این مورد چه میتوان کرد؟ به لحاظ نظری، اوکراین بزرگترین ارتش در اروپاست که مجهز به سلاحها و فناوری مدرن است. اما تمام گزارشها حاکی از آن است که ارتش اوکراین، همانند بقیهی بخشهای دولت، سالها از بیتوجهی، مضیقهی مالی و فساد آسیب دیده است. علاوه بر این، ارتش اوکراین بهناگزیر تمام تناقضات جامعهی اوکراین را بازتاب خواهد داد و شامل همان تقسیمبندیها خواهد شد. ارتش تحت فشار شدید میتواند پارهپاره شود.
حتی در چند روز گذشته که فرماندهی تازه منصوبشدهی نیروی دریایی اوکراین در انظار عموم سلسلهمراتب را کنار گذاشت و در حضور رهبر جدید طرفدار روسیهی آن، قسم وفاداری به منطقهی کریمه خورد، این فرضیه کاملاً اثبات شد. از آنجا که دریادار دینز برزوفسکی که تازه شنبه سکان نیروی دریایی را به دست گرفت که دولت کییف به تهدید تجاوز روسیه واکنش نشان داد، این کار ضربهی ویرانگری داشت. دریادار قسم خورد که «اکیداً از فرمانهای فرماندهی ارشد جمهوری خودمختار کریمه اطاعت و از زندگی و آزادی مردمان کریمه دفاع کند». پیآمدهای سرپیچی برزوفسکی در سرتاسر نیروهای مسلح اوکراین احساس خواهد شد.
تلویزیون بیبیسی روز گذشته تصاویر تفنگداران اوکراینی را که در پایگاه کریمه در محاصرهی سربازان روسی بودند پخش کرد. چهرههای این مردان جوان حکایت از نگرانی داشت، نه نافرمانی. آن نگرانی چندان ارتباطی به ترس نسبت به زندگیهایشان نداشت، بلکه بیشتر مربوط به این میشد که به تفنگداران دستور دهند که به کسانی شلیک کنند که تا چند روز پیش، دوستان و رفقایشان بودند. آنها آشکارا میلی به جنگیدن نداشتند. اگر این اصل ناپلئون را بپذیریم که در جنگ «نسبت روحیه با امور فیزیکی نسبت سه به یک است»، آنگاه ظرفیت مبارزهی این نیروها نزدیک به صفر است.
بنابراین بعید است که ارتش اوکراین آمادهی نبرد باشد، دستکم در زمان کنونی، هرچند میتواند این وضع تغییر یابد. حتی احتمالش کمتر است که بتواند به نحوی موفقیتآمیز تجاوز روسیه را عقب براند، چه برسد به اینکه کریمه را بازپس گیرد که پیشاپیش همهچیز بهجز نامش اشغال شده است.
چهکار میتوانند انجام دهند؟ پارلمان اوکراین از شورای امنیت سازمان ملل خواسته که بحران آشکار در کریمه را به بحث بگذارد. البته شورای امنیت همیشه و همیشه بحث میکند، اما بعد هیچ کاری نمیکند. حتی بیضررترین قطعنامه در مورد اوکراین را روسیه که بهراحتی عضو شورای امنیت است وتو خواهد کرد. اکنون هر اتفاقی بیفتد، کریمه از دست رفته است.
اکنون چه خواهد شد؟
وقتی یانوکوویچ پس از برکناری ناپدید شد، در سطح گستردهای چنین پنداشته میشد که پوتین او را کنار گذاشته است. اما سپس در روسیه دوباره پیدا شد. وی در شهر روستف – آن – دون، نزدیک مرز اوکراین، کنفرانسی خبری برگزار و ادعا کرد همچنان رییسجمهور قانونی اوکراین است. دادستان عالی اوکراین گفته که او از روسیه خواهد خواست که یانوکوویچ را استرداد کند، در صورتیکه اثبات شود که او هنوز در آنجاست. اما پوتین در حال انجام بازی قدیمی امپراتوران روم است که همواره آمادهی مهماننوازی از پادشاهان و شاهزادگان پناهندهای بودند که بعدها میتوانستند پوششی مناسب برای تجاوز به سرزمینهایشان برای بازگرداندنشان به قدرت باشد، البته تحت سلطهی رومیها.
آیا ممکن است که روسیه و ایالات متحد به مصالحه برسند؟ این موضوع اساساً غیرمحتمل نیست. اما جریان وقایع حاکی از پیآمدهای احتمالی دیگری است و سرعت اتفاقات زیاد است. احتمال تجزیهی اوکراین هر لحظه بیشتر میشود اما با درنظرگرفتن بزرگی سرزمین و موقعیت اوکراین، پیآمدها در واقع گسترده و مهماند. چنین اتفاقی بدون خشونت و حتی جنگ داخلی نمیتواند انجام شود. روسیه آنگاه ناگزیر به مداخله است. از آنجایی که اتحادیهی اروپا ارتشی ندارد، مداخلهی روسیه در چنین شرایطی هیچ پیآمدی نخواهد داشت.
گفتنی است که کلیتشکو، دستنشاندهی آلمانها، حتی در فهرست کابینهی جدید نبود. یاتسنیوک، دستنشاندهی آمریکاییها، به صدر رسیده است. روشن است که واشنگتن همین امروز در کییف ابتکار عمل را در دست دارد. میتوان انتظار داشت که آمریکاییها (دستکم در گفتار) موضعی جنگطلبانه اتخاذ کنند. با این همه، دامنهی هر آتشافروزیای در اوکراین در وهلهی نخست به روسیه و اتحادیهی اروپا خواهد رسید، در حالی که دولت ایالات متحد فاصلهی مناسبی از وقایع گرفته است (یا اینگونه فکر میکند).
یاتسنیوک از چند جهت تحت فشار است. از یک سو، ملیگرایان افراطی متعصب، به پشتیبانی جمعیت حاضر در میدان استقلال، در کمینش نشستهاند. از دیگر سو، واشنگتن با اطمینان بخشیدن به وی که از پشتیبانی کامل واشنگتن برخوردار است و حرفهایی از این دست، به او میگوید که محکم بایستد. این وضعیت بهشدت مستعد انفجار است.
در اوکراین شرقی خشم فوران میکند. تودههای خشمگین برخی از هواداران دولت کییف را بدون تعارف از ساختمانهای دولت محلی در خارکف بیرون انداختند. شرق بهسرعت از دامنهی کنترل دولت مرکزی خارج میشود. دولت مرکزی به منظور متوقف کردن این جدایی چه میتواند بکند؟ اگر کاری نکند این جریان ادامه خواهد یافت. اگر سعی کند مداخلهی نظامی انجام دهد، برخوردی خونین روی خواهد داد و تانکهای روس بیدرنگ از مرز عبور خواهند کرد. پوتین به اوباما هشدار داد: هر تهدید نسبت به جمعیت روس اوکراین و روسیه بدون واکنش نخواهد بود. کوچکترین دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم پوتین بلوف میزند.
حالوهوای مسکو سختتر میشود. یک تظاهرات کوچک ضدجنگ بهسرعت پراکنده شد و در پی آن یک تظاهرات عظیم در حمایت از اقدام احتمالی نظامی رخ داد. اگر، چنانکه کاملاً محتمل است، دولت کییف سعی کند که با استفاده از نیروی نظامی کنترل خود را بر این منطقه دومرتبه اعمال کند با حمام خون مواجه میشویم، تانکهای روس روز بعد وارد خواهند شد و هیچچیز جلوگیرشان نخواهد بود. علاوه بر این، اکثر مردم از آنها به عنوان نیروهای رهاییبخش استقبال میکنند.
محال است پیشاپیش بدانیم که نیروی مسلح اوکراین در چنین وضعیتی چهقدر توان خواهد داشت. همانطور که ناپلئون گفته است جنگ پیچیدهترین معادلات است. با این حال، نمیدانیم که ارتش اوکراین چهگونه میتواند در برابر تجاوز روسها مقاومت کند. هم دولت کییف و هم غرب ممکن است در برابر عمل انجامشده قرار گیرند که نسبت به آن با شدت بسیار اعتراض کنند اما نمیتوانند در موردش کاری کنند. این میتواند نخستین مرحلهی تجزیهی اوکراین باشد که برای تمام اوکراینیها و طبقهی کارگر بینالمللی فاجعه است.
برای یک اوکراین سوسیالیستی متحد
اگر قرار است پوتین، مرکل و اوباما سرنوشت اوکراین را تعیین کنند، چه چیز از حاکمیت ملی اوکراین باقی میماند؟ روسیه به همراه ایالات متحد، انگلستان و فرانسه در تفاهمنامهای که در ۱۹۴۴ امضا کردند متعهد به پشتیبانی از یکپارچگی سرزمین اوکراین شدند. اما مانند همهی تفاهمنامهها این هم یک ورقپاره است. همواره در نهایت این نیروی قهر است که مسایل واقعی را رقم میزند. در چنین وضعیتی نالههای صلحجویانهای مانند «علیه جنگ»، «برای صلح» و غیره هیچ ثمری ندارند. ضروری است که برمبنای واقعیتهای جاری این وضعیت، دست به اقدام بزنیم.
دیپلماتی دانا زمانی گفت: «ملتها دوست ندارند، تنها منفعت دارند.» کاملاً درست است. پوتین به نفع مردم روسزبان اوکراین کاری نمیکند. اوباما و مرکل نیز چنین کاری در قبال اوکراینیها انجام نمیدهند. همهی آنها با انگیزهی منافع شخصی ملی و کوتهبینانهی خود یعنی منفعت ثروتمندان و قدرتمندان، بانکداران، سرمایهداران و الیگارشهایی که حاکمان حقیقی جامعهی سرمایهداریاند، پیش میروند.
اشتباه مهلک کارگران اوکراین این است که توهماتی دربارهی انگیزهی قدرتهای خارجی داشته باشند. مردم روسزبان اوکراین، که شامل گردانهای عظیم طبقهی کارگر میشوند، برای نجات به مسکو چشم دوختهاند، در حالی که بسیاری از اوکراینیها در بخش غربی برای رستگاری از طریق اتحادیهی اروپا انتظار میکشند. هر دوی آنها اشتباه میکنند و دیر یا زود از اشتباه خود پشیمان خواهند شد.
خاستگاه همهی این فلاکت به فروپاشی اقتصادی هولناک اوکراین پس از فروپاشی شوروی برمیگردد. واقعیت مسلّم این است که سرمایهداری هم در اوکراین و هم در روسیه ناکام مانده است. تنها مُشتی الیگارش فوق ثروتمند به واسطهی تاراج کردن دارایی دولت، خود را ثروتمندتر کردهاند، در حالی که میلیونها نفر از مردم عادی سخت گرفتار فقر شدهاند. بر مبنایی سرمایهدارانه، هیچ راهحلی ممکن نیست. کشش افسونگر آمریکا و اتحادیهی اروپا، بسیاری از افراد را در اوکراین غربی فریفته است. اما آنها بهزودی پی خواهند برد که این یک دام است. آنها در آغوش آهنین صندوق بینالمللی پول خود را در موقعیتی بسیار بدتر خواهند یافت.
در مورد مردم اوکراین شرقی چهطور؟ اگر روسیه چیره شود، آیا مشکلات آنها حل خواهد شد؟ وضعیت اقتصادی پیش از این بد بوده، اما تجزیهی اوکراین اوضاع را بسیار بدتر خواهد کرد. «سخاوت» مسکو خیلی طول نخواهد کشید. بهویژه اگر قیمت نفت و گاز روبه کاهش گذارد که گریزی هم از آن نیست. اقتصاد روسیه رو به افول است و جنگ با اوکراین، حتی اگر پیروزی به همراه داشته باشد، کاملاً همچون چاشنی بحران ایفای نقش خواهد کرد. امروز صبح اعلام شد که بورس اوراق بهادار مسکو سقوط شدیدی را تجربه کرده است. این هشدار اتفاقی است که در راه است.
با این حال، بدترین پیآمدها سیاسی خواهند بود نه اقتصادی. تهاجم روسیه و تجزیهی اوکراین بیشک مجموعهای از وقایع را ردیف میکند که میتوانند منفیترین پیآمدها را برای آگاهی طبقهی کارگر به طور بینالمللی و بهویژه در اروپا داشته باشد. این اتفاق تا حدّ زیادی نزاعهای ملی را تقویت میکند و همانطور که در یوگوسلاوی دیدیم، هیولاهایی پدید میآورد. خونریزی حس نفرت و خصومتی پدید میآورد که میتواند نسلها تداوم یابد.
مورد کریمه از این نظر به طور مشخص نگرانکننده است. تاتارهای مسلمان اهل کریمه که دشمنیشان با روسیه به اخراج آنها به دست استالین در طول جنگ جهانی دوم بازمیگردد، خصمانه مخالف هر نوع برگشت به سمت مسکو هستند. اگر، آنگونه که اکنون گریزناپذیر است، کریمه به روسیه الحاق شود، تنشها و برخوردها میان روسها و تاتارها بالا خواهد گرفت. میتوانیم شاهد شکلگیری گروههای تروریستی و حتی چریکی مانند چچن باشیم که با وجود تمام هراسهای معمولی که در پی دارد، آمادهی مبارزهی مسلحانهی خونبار با روسیهاند.
در خود اوکراین نیز همین اتفاق میافتد: حملات تروریستی، بمبگذاریها، کشتار بیمهابای شهروندان: یعنی تمام چیزهای وحشتناکی که اغلب در یک کشور پس از دیگری، در یوگسلاوی، عراق، افغانستان، روسیه، لیبی و غیره شاهدشان بودهایم. زمانی که چنین روندی آغاز شود، متوقف کردنش دشوار است. جنون تروریستی گسترش خواهد یافت و به روسیه و اروپا، جایی که حضور شمار عظیم مهاجران روس و اوکراینی میتواند زمینهای آماده برای کشتارها و بمبگذاریهای انتقامجویانهی تروریستی باشد، سرایت میکند.
مردم اوکراین شرقی ممکن است با فراغ بال به ورود نیروهای روس خوشامد بگویند، اما چنین چیزی بیشتر مبتنی بر امید است تا واقعیت. علاوه بر این، مردم کییف و مناطق غربی که با امیدواری به برلین و واشنگتن چشم دوختهاند، ناامید خواهند شد. آنها تصور میکنند که «اوضاع بدتر از این نمیشود». متأسفانه، اوضاع میتواند بارها و بارها بدتر از این شود.
ما خواهان اتحاد طبقهی کارگر و اتحاد اوکراین هستیم. اما تنها ضامن حقیقی این امر مبارزهای انقلابی علیه الیگارشی است. نمیتوانیم این کار را بر عهدهی کسی جز طبقهی کارگر اوکراین بگذاریم. کارگران مسکو که حمایت خود را از اقدامات دولتشان اعلام میکنند، حامی جنگ نیستند بلکه پشتیبان برادران و خواهران خود در اوکراین هستند. آنها این کار را مبارزه علیه فاشیسم میدانند. اما طبقهی کارگر هنگامی که متحد باشد و برای تغییر جامعه بسیج شود تنها نیرویی است که میتواند فاشیسم را شکست دهد،.
آیا شکست فاشیسم در اوکراین ضروری است؟ البته! فاشیستها و شوونیستهای اوکراینی دشمنان ما هستند. باید قاطعانه با آنها برخورد شود. طبقهی کارگر، حزب کمونیست و اتحادیههای کارگری باید شبهنظامیان ضدفاشیست را که پیشاپیش ظهور کردهاند، گسترش و بسط دهند. کمیتههای ضدفاشیست باید به کل جنبش اوکراین، هم اوکراینیزبانان و روسزبانان، هم تاتارهای اهل کریمه و هم یهودیها، بپیوندند. قدرت سازمانیافتهی طبقهی کارگر اوکراین میتواند فاشیستها را در هم بکوبد، اما تنها به شرطی که نگذاریم بینمان تفرقه بیفتد.
تفرقهافکنی میان طبقهی کارگر اوکراین اقدامی جنایتکارانه است. هیچ دلیل راستینی برای تجزیهی اوکراین وجود ندارد. صدها سال است که اوکراینیها و روسها در کنار یکدیگر زندگی و کار کردهاند. پیوندهای عمیق تاریخی و فرهنگی هر دو مردم را متحد کرده است. این پیوندها همچنان عمیقاند. پس از آنکه دارودستهی مرتجع در مجلس قانونی جزایی علیه زبان روسی تصویب کردند، مردم اوکراینیزبان غرب تصمیم گرفتند به نشانهی اعتراض ۲۴ ساعت تنها به زبان روسی صحبت کنند و مردم روسزبان شرق نیز طی همین دوره به صورت خودانگیخته همین کار را با زبان اوکراینی انجام دادند. حرکت کوچک اما مهمی وجود دارد که حاکی از آن است که مردمان عادی اوکراین مخالف جنون ملیگرایانه و شدیداً موافق وحدت و یکپارچگیاند.
مردم اوکراین و روسیه نباید به حکومتهای خود، که تنها پوششی برای حکمرانی الیگارشی منحط سرمایهداریاند، اعتماد کنند. آنان باید تنها به خودشان، به وحدت و آگاهی طبقاتی خودشان اعتماد کنند. نگذارید عوامفریبی دروغگویانهی ملیگرایان و سمّ مهلک نژادپرستی فریبتان دهد. آنان باید با تمام قوای خود برای وحدت مقدس طبقهی کارگر فراتر از همهی تفاوتهای ملی، قومی، زبانی و مذهبی مبارزه کنند! (…) سرانجام آنکه پوتین، یانوکوویچ یا یاتسنویک یا هر حزب یا فراکسیون بورژوازی دیگر، هیچیک نمایندگان مردم نیستند.
لندن، ۳ مارس ۲۰۱۴
منبع:
Allan Woods, Russia, Ukraine and the West: Will there be war
مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ و سایت نقد اقتصاد سیاسی
روسیه، اوکراین و غرب / آلن وودز / ترجمه مهرداد امامی
Marie Deshayes/