انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

لنین، لوکزامبورگ و جنگ: پاسخ انتقادی لنین به جزوه‌ی جونیوس رزا لوکزامبورگ

جان ریز برگردان مهرداد امامی

*مقدمه‌ی مترجم: متن کوتاه پیش رو، خوانش جان ریز از نقد لنین به جزوه‌ی جونیوس رزا لوکزامبورگ است که در آن می‌کوشد تا به اختصار لبّ مطلب انتقاد لنین به لوکزامبورگ را، که همانا عدم تمایزگذاری میان جنگ‌های رهایی‌بخش ملی و جنگ‌های امپریالیستی است، بیان دارد. برای اینکه توضیحی کوتاه در مورد جزوه‌ی جونیوس در اختیار داشته باشیم بد نیست مستقیماً از توضیحی که ویراستاران گزیده‌ی آثار لوکزامبورگ آورده‌اند و خوشبختانه در زبان فارسی نیز به همت مترجم توانا، حسن مرتضوی، به آن دسترسی داریم، نقل‌قول مستقیم بیاوریم:

«بحران در سوسیال دموکراسی آلمان، بین ماه‌های فوریه و آوریل ۱۹۱۵ که لوکزامبورگ به دلیل مخالفت با جنگ جهانی اول در زندان بود، نوشته شد. وی آن را با نام مستعار «جونیوس» منتشر کرد، نامی که برای امضای مقالات اصلی سیاسی در مطبوعات آلمانی در دهه‌ی ۱۷۶۰ استفاده می‌شد. همچنین ممکن است از نام لوسیوس جونیوس برتوس گرفته شده باشد، شخصیت افسانه‌ای که گفته می‌شود رهبری شورشی را بر عهده داشت که به استقرار جمهوری روم انجامید. لوکزامبورگ این اثر را مخفیانه به بیرون از زندان فرستاد و نخستین بار در سال ۱۹۱۶ به شکل جزوه‌ای در زوریخ، سوییس، انتشار یافت. نقد او از فروپاشی سوسیالیسم اروپایی در مواجهه با جنگ جهانی در جهت‌گیری مجدد اندیشه‌ی کسانی که در جستجوی راهی برای شکل دادن دوباره به دیدگاه‌های انقلابی مارکسیستی بودند، تأثیر چشمگیری گذاشت. لنین از جمله انترناسیونالیست‌هایی بود که کمی پس از انتشار این جزوه با نظر مساعد آن را تفسیر کرد، هر چند از مخالفت این جزوه با حق تعیین سرنوشت ملی انتقاد کرده بود. بسیاری از اندیشه‌های این نقد به بنیاد دیدگاه-های سیاسی اتحادیه‌ی اسپارتاکوس و چپ رادیکال آلمان در شورش‌های انقلابی سال‌های ۱۹۱۹-۱۹۱۸ بدل شد.»

«گزیده‌هایی از رزا لوکزامبورگ به کوشش پیتر هودیس و کوین آندرسن، مترجم حسن مرتضوی، نشر نیکا، ۱۳۸۶، ص ۴۲۱)
**
جزوه‌ی جونیوس رزا در زمان جنگ جهانی اول که در زندان نوشته شد و سالی کمپل به نحوی درخشان در سوسیالیست ریویو ماه فوریه توصیفش کرد، به جرأت عظیم‌ترین بیانیه‌ی ضدّ جنگ سده‌ی گذشته بود.

موضوع فراموش‌ناشدنی این جزوه، سوسیالیسم یا بربریت، به گونه‌ای پیامبرانه شبح خود را بر سده‌ی بیستم گستراند و اکنون نیز همین کار را انجام می‌دهد.

جزوه‌ی جونیوس همچنین در دشمنی‌اش با حزب سوسیالیست هوادار جنگ آلمان و حزب سوسیال دموکرات آلمان (SPD)، که همچنان ادعا دارد حزبی مارکسیستی با اکثریتی در پارلمان آلمان است، مصمم باقی ماند. جونیوس ادعای حزبی را مردود شمرد که «تماماً مقهور و در خدمت امپریالیسم» بود.
با این حال، لنین در مورد جزوه نگرانی داشت. چرا؟ او نمی‌دانست که لوکزامبورگ نویسنده‌ی جزوه بوده اما ولو آنکه از چنین چیزی با خبر هم می‌بود، در این مورد جای تردید است که نظرش را تغییر می‌داد.
به هر ترتیب، لنین آشکارا مشخص کرد که طرف حساب او رفقای سنت سوسیالیستی انقلابی‌اند. لنین می-نویسد «ما از صمیم قلب به نویسنده‌ی این جزوه که با کسانی می‌جنگد که به بورژوازی تسلیم شده‌اند، درود می‌فرستیم.» «با نقادی خطاها و اشتباه‌های جزوه‌ی جونیوس، قویاً تأکید می‌کنیم که این کار را به خاطر خودانتقادی، که برای مارکسیست‌ها امری بسیار ضروری است، انجام می‌دهیم… در مجموع، جونیوس یک اثر درخشان مارکسی است و به احتمال زیاد، نقصان‌های آن تا حد معینی اتفاقی‌اند.»
با این وجود، نقادی‌های لنین بسیار زیاد اما عمیق و سخت‌گیرانه بودند (این نقدها را می‌توان در جلد ۲۲ مجموعه آثار او یافت). استدلال اصلی لنین، جونیوس را به خاطر تمایزگذاری ناکافی میان جنگ‌های رهایی-بخش ملی و جنگ‌های امپریالیستی به نقد می‌کشد. به زعم لنین، بدترین سویه‌ی این تمایزگذاری ناکافی این است که جونیوس به جنگ‌های انقلابی ۱۸۴۸ آلمان، و به طور مشخص به «برنامه‌ی ملی» انقلابی ۱۸۴۸ به مثابه‌ی الگویی مفید برای مداخله در جنگ ۱۹۱۴ می‌نگریست.
خطری که لنین مشاهد می‌کرد این بود که این بی‌دقتی جونیوس، می‌تواند به دست شوونیست‌های ملی و «چپ‌گرای» آلمان بیفتد، کسانی که از آن به‌اصطلاح تهدید «استقلال ملی» آلمان از جانب روسیه‌ی تزاری به عنوان بهانه‌ای برای حمایت از جنگ‌طلبان، استفاده می‌کردند.
با این حال، انفجاری‌ترین بخش مقاله‌ی لنین دومین استدلال اوست که توان استدلالی کمتری دارد. در اینجا، لنین بی‌میلی جونیوس به گسست سازمانی از حزب سوسیال دموکرات و به‌ویژه، مهم‌ترین رهبر مارکسیست آن، کائوتسکی را به چالش می‌کشد.
همین موضوع، یک اصل مارکسیستی بنیادی را دربرمی‌گرفت که لنین به تنهایی آن را تکامل بخشید و بعدها آن را در یک جمله‌ی ژرف‌اندیشانه و موجز خلاصه کرد: «سیاست را نمی‌توان به صورت مکانیکی از سازمان-دهی تفکیک کرد.»
اتهام علیه جونیوس این بود که به سیاست ناشی از احساس عمیق ضدّجنگ خود، بیان سازمانیِ متمایزی نداد و با این کار، خطر شکست را به جان خریده بود.
این امر مشخصاً برای چپ انقلابی امروز حائز اهمیت است، جایی که تلاشی جمعی تحت رهبری پژوهشگر برجسته‌ی لنین با نام لارس لی (Lars Lih) برای طفره رفتن از تمایز میان لنین و کائوتسکی، در حال انجام است.
این موضوع، برخی از زمینه‌های نظری را برای ساختارهای معاصر چپ‌گرا همانند سیریزا در یونان و وحدت چپ در انگلستان، روشن می‌کند. کائوتسکی از موضع‌گیری حزب سوسیال دموکرات در مورد جنگ دفاع می‌کرد، زیرا ادعا داشت که حزب می‌بایست به حال و هوای وطن‌پرستانه‌ی شدیدی واکنش نشان می‌داد که از خلال جنبش کارگران هجوم آورده بود.
لنین پیشاپیش این موضع‌گیری را «خیانت» قلمداد کرد و در مقاله‌ای پیشتر با نام فروپاشی انترناسیونال دوم، رهبرانی را که از «موضع‌گیری علیه یک آشتی‌جویی طبقاتی» ناکام مانده بودند، نکوهش کرد.
لنین به لحاظ شخصیتی در مورد جونیوس و کائوتسکی صریح سخن می‌گفت: «نقصان اصلی مارکسیسم انقلابی در آلمان به مثابه‌ی یک کل، فقدان یک سازمان‌دهی غیرقانونی به‌هم‌پیوسته است که بتواند به لحاظ نظام‌مند، مسیر خود را در پیش گیرد و توده‌ها را با روحیه‌ی وظایف جدید آموزش دهد؛ چنین سازمانی همچنین باید موضعی مشخص در برابر فرصت‌طلبی و کائوتسکیسم بگیرد.» «جونیوس در ذهن ما تصویر فرد تنهایی را ترسیم می‌کند که هیچ رفیقی ندارد… اما این یک احساس شخصی نیست… بلکه نتیجه‌ی گرفتار شدن در تار ناخوشایند ریاکاری، فخرفروشی و «رفاقت» کائوتسکیستی با فرصت‌طلبان است.»
با این حال، «طرفداران جونیوس به رغم انزوایشان، موفق به انتشار اعلامیه‌های غیرقانونی و آغاز جنگ علیه کائوتسکیسم شده‌اند. آن‌ها در گذر از مسیر صحیح کامیاب خواهند شد.»
افسوس که لنین بسیار خوش‌بین بود. تونی کلیف در زندگی‌نامه‌ی سیاسی رزا لوکزامبورگ، بر دیر بودن گسست او از کائوتسکی تأکید می‌کند. لوکزامبورگ به تأسیس اتحادیه‌ی اسپارتاکوس به عنوان فراکسیونی درون حزب سوسیال دموکرات کمک کرده بود. اما او و اتحادیه‌ی اسپارتاکوس همراه کائوتسکی ماندند زمانی که او و دیگران از حزب سوسیال دموکرات جدا شدند تا حزب سوسیال دموکرات مستقل (USPD) را در آوریل ۱۹۱۷ تشکیل دهند.
این اتفاق به‌رغم این واقعیت مسلّم بود که حزب سوسیال دموکرات مستقل یک حزب تماماً پارلمانی و مصالحه‌جو در نگرشش نسبت به جنگ بود که، همان‌گونه که تونی کلیف اشاره می‌دارد، با اعتصاب‌های سراسری و تظاهرات علیه جنگ مخالفت داشت. به نحوی گریزناپذیر، این اتفاق، بسیاری از گرایشات آشکار لوکزامبورگ را در جهت انجام اعتصاب علیه جنگ، مبهم و ناروشن کرد.
تنها با بروز انقلاب آلمان و طغیان شوراهای کارگری و سربازان در پایان جنگ بود که اتحادیه‌ی اسپارتاکوس سرانجام حزب کمونیست آلمان را تشکیل داد. اتحادیه‌ی اسپارتاکوس مدت‌ها طول کشید تا ثابت کند که به نحو سرنوشت‌سازی تأثیرگذار است.
کلیف با کراهتی شدید مجبور می‌شود که چنین نتیجه بگیرد: «هر چه هم شرایط تاریخی به اندیشه‌های رزا در باب سازمان‌دهی شکل داده باشند، این اندیشه‌ها ضعفی شدید از خود در انقلاب ۱۹-۱۹۱۸ آلمان نشان دادند.»

منبع:
http://www.socialistreview.org.uk/article.php?articlenumber=12581

از همین نویسنده و مترجم:

گفتگو با جان زیر درباره‌ی دموکراسی و عصر جنبش‌های توده‌ای:
http://anthropology.ir/node/18746

 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139

ویژه نامه ی نوروز ۱۳۹۳
http://www.anthropology.ir/node/22280