خزش و خیزش دو شیوهی مواجهه با قدرت: مقاومت روزمرهی مطالعات فرهنگی در تقابل با نظریهی کلاسیک قدرت
خزش و خیزش، پیش از هر تلقی میتوان آنها را دو راه مواجهه، دو جهانبینی در راستای حرکت دانست. خزش و خیزش هر دو شیوههای حرکت در پیوستار زماناند برای گذار از وضعیت اولیه به وضعیت ثانویه. خیزش تابع انقلاب است، دستگاهی که اکنونیت را میگیرد و با تشویش فرم اکنون فرمی دگرگون تحویل خواهد داد. خزش اما تابع رفرم است تا دفرم؛ دستگاهی که سعی دارد اکنونیت را همچون خمیری که به آن نیروهایی وارد میشود ورز دهد تا شکل مطلوب تولید گردد. این دو تابع شباهتها و تفاوتهایی باهم دارند. هدف هردو تغییر وضعیت است و هردوضعیت اکنون را بهتمامی پذیرا نیستند. تفاوت این دو در جهانبینی و راه دستیابی تغییر است.
نکته مشترک دیگری که میان این دوجود دارد این است هردو این راهها، راههای مواجهه باقدرت اما با تلقیهای هستیشناسانهی متفاوت هستند. رویکردهای انقلابی اغلب قدرت را جایگاهی میدانند که لویاتان آن را اشغال کرده است؛ لویاتانی که بازوانش از بالا به پایین قدرت را اعمال میکنند.این گفتارها سرکوبگری را تنها شیوهی مواجه لویاتان با مردم میدانند سرکوبگری که به تعبیر آلتوسر (۱۳۸۶) نهفقط توسط سازوبرگهای سرکوبگر دولت همچون نیروی انتظامی و ارتش بلکه توسط سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت نیز اعمال و بازتولید میگردد؛ برای آلتوسر هم قدرت مسیری از بالا به پایین ست. هستی قدرت برای این گفتارها هستی استعلاییو استیلایی است؛ به این معنی که قدرت در جایگاهی بیرونی والا و هژمونیک قرار دارد. در این شکل از تعریف قدرت، قدرت اسم است (Power)، یعنی چیزی که باید تصاحب گردد. حال اگر تلقی ما از قدرت به این شکل باشد آنگاه تغییر چگونه ممکن میشود؟ (پرسشی که یان کرایب از ساختارگرایی خشک آلتوسر میپرسد: اگر این ساختار (ما بخوانیم قدرت)است که همهچیز را تعیینمیکند و سوژهها را بهتمامی تحت انقیاد دارد آنهنگام تغییر چگونه معنی پیدا میکند؟). اگر قدرت جایگاهی بیرونی از وضعیت اجتماعیاست، تغییر چگونه باید تعریف گردد؟
نوشتههای مرتبط
مادامی قدرت بهمثابه جایگاهی که باید تصاحب گردد تعریف گردد، تغییر یعنی تصاحب جایگاه قدرت. لذا خیزش در بنیهی هستیشناسی آن حرکتی است برای تصاحب جایگاه قدرت یا تغییر آن؛بنابراین سیاست رادیکال و انقلابی در این تعریف آبستن نبردیست همچون نبرد پادشاهان برای حکمرانی با این تفاوت که اگر پادشاهان از طریق ارتشهای نظامی قدرت را تصاحب میکردند، امروز سیاستمداران از طریق تحریک جامعهی مدنی و مردم دست به این کار خواهند زد؛ لذا این امر مستلزم نبردیست میان مردم و حکومت که درهرصورت فرم حکومت پیروز خواهد شد و پیروزی مردم صرفاً در تغییر محتوایی حکومت است.
خیزش همانگونه که از اسمش پیداست یعنی حرکتی با سرعتبالا، حرکتی که درصدد تغییری سریع و بنیادی است. حرکت، سرعت در مواجه با امر استعلایی همچون قدرت بسیوحشتناک مینمایاند (مخصوصاً در بستر جوامعی چون خاورمیانه). شکست هیولایی همچون لویاتان -که حاصل تعریف استعلایی از قدرت است- آنهم از سریعترین راه ممکن، ریسک و هزینهای بالا دارد. در جوامع خاورمیانه به علت بافت عشیرهای و تکثر گروههای مذهبی، ملی، قومی و … نبرد برای جایگاه قدرت عمدتاً به نبردی چندجانبه تبدیل میشود که حتی بعد از سرنگونی حکومت وضعیت بهسختی و درزمانی طولانی به ثبات نسبی میرسد. آصف بیات نیز معتقد است که انقلاب همچون خیزش در خاورمیانه هزینه و ریسک بسیار بالایی دارد. تبدیل شدن نکات و هشدارهای آصف بیات به واقعیت را میشود در وضعیت کنونی خاورمیانه دید. بسیار از انقلابها و خیزشهایی که به بهار عربی معروف شد به اهداف خود نرسیدند و قطار بهار عربی در میانهی راه متوقف شد. بهعنوانمثال در مصر بازهم قدرت به دست یک ارتشی افتاد، در تونس هنوز سرکوب مخالفان ادامه دارد، لیبی درگیر جنگ شدید داخلی شده است و سوریه و یمن نیز وضعیتشان نیازی به توضیح ندارد؛اما علت اصلی که میتوان این ناکامی را توجیه کند عدم توجه به بستر وضعیت اجتماعی در این نوع انقلابهاست. مادامیکه قدرت جایگاهی استعلایی و خارج از بستر جامعه تعریف میگردد آنگاه خواست قدرت درواقع در لوای امر اجتماعی تعریف نمیگردد، بنابراین خواست قدرت که در بنیه خواستی اجتماعیست به خواستهای سیاسی و اقتصادی تقلیل داده میشود و این عامل بیتوجهی به بستر اجتماعیست. بیتوجهی به بستر اجتماعی موجب ضعف جریانهای اجتماعی و مدنی میشود، جریانهایی که باید بهمثابه موانع قدرت عمل کنند؛ ضعیف بودن این جریانهای موجب آشفتگیهایی میگردد که ما از آن نام بردیم؛بنابراین مادامیکه تعریف ما از قدرت فرا اجتماعی باشد نتایج انقلاب و خزش مردم نیز فرا اجتماعیستو مردم در انقلاب دوباره بازندهاند چراکه فرم تغییری نمیکند و در این نوع دگرگونیها صرفاً محتواست که دگرگون میگردد.
شیوهی دوم مواجهه باقدرت که ما از آن نام بردیم خزش است. خزش که از نامش پیداست حرکتی آرام در راستای رسیدن به هدف میباشد. آرام بودن حرکت خزش به معنی پذیرش وضعیت نیست بلکه به معنی مقاومتی پنهان در برابر آن است. برای درک این نوع مواجهه باید آن را بهمثابه یک جهانبینی که همچون رویکرد قبل دارای تعاریف خاصی از قدرت است قرار دهیم و به این تعاریف به پردازیم. اساساً واعظاننظریه خزش یا مقاومتهای پنهان قدرت را به شیوهای متمایز از نظریات سیاسی دولت (همچون هابز) و تلقیهای استعلایی تعریف میکنند. آنها با واسازی مفهوم سیاسی و استعلایی از قدرت سعی دارند مسیر از بالا به پایین قدرت را واژگون سازند و نقش مقاومت را نیز در نظرگیرند. بهعنوانمثال کسانی چون آصف بیات (۱۳۷۹) جیمز اسکات (۲۰۰۲) و میشل دوسرتو (۱۹۹۸) معتقد است مردم در زندگی روزمره بهگونهای مستقیم و بهصورت کامل پذیرای قدرت نیستند بلکه به شکلهای گوناگون و غیرمستقیم در برابر آن واکنش نشان میدهند. این تلقی از قدرت به نقش مقاومت در سطح پایین پیوستار اعمال قدرت توجه نشان میدهد.
میشل فوکو به بهترین شیوه در آثارش در تقابل با رویکردهای استعلایی از قدرت، تلقی درون ماندگار از قدرت را صورتبندی میکند. برای فوکو سرکوبگری تنها شیوهی قدرت نیست (یوسفی ۱۳۹۲) و قدرت نه یک جایگاه که باید تصاحب گردد بلکه یک رابطه است. فوکو در مصاحبهای با عنوان «نظریهی انتقادی/ نظریهی عقلانی»بیان دارد: «من از Power با حرف بزرگ P حرف نمیزنم، یعنی چیزی که عقلانیت خود را بر تمام پیکر جامعه تحمیل میکند و بر آن چیرگی مییابد. درواقع، آنچهوجود دارد مجموعهای از روابط قدرت است. اینها متکثراند؛ شکلهای مختلفی دارند و در روابط خانوادگی، نهادها یا ادارهها نقش پررنگی دارند» (فوکو: ۱۳۸۸:۳۸). این تلقی فوکو از قدرت یک تلقی درونماندگار است. قدرت امری جاری از بالا به پایین نیست بلکه قدرت امری رابطهای- شبکهای است که بهگونهای مویرگی در بطن جامعه حضور دارد. قدرت چیزی نیست که تصاحب شود قدرت برای فوکو فعل است. فوکو بازی قدرت را بازی استراتژیها میداند. این تلقی فوکو قدرت را از بند جایگاه استیلایی برخی از سوژههای خاص رها میسازد و به مردم نیز امکان بهرهبرداری از قدرت را میدهد. در همین راستاست که فوکو معتقد است هر جا که قدرت هست مقاومت نیز هست و برای فوکو مقاومت رابطهی هستی شناختی باقدرت دارد. این گفتهی فوکو دلالتی دیگری در بطن خود دارد و آن این است که قدرت هیچوقت بهصورت کامل اعمال نمیگردد و سوژه را بهتمامی به انقیاد نمیکشاند و سوژه در برابر قدرت دارای مقاومت است؛بنابراین به تعبیر اسکات نباید سکوت مردم در مواجهه با سرکوب را به معنی رضایت یا ناتوانی در تغییر تلقی کرد چراکه مردم در برابر قدرت به شیوههایی گرچه زیرپوستی و پنهانی مقاومت نشان میدهند.
مطالعات مقاومت یکی از مباحث محوری در حوزهی مطالعات فرهنگیست. این رویکرد درصدد نشان دادن این امر هست که سوژه در مواجه باقدرت بهتمامی منفعل و تحت انقیاد نیست و در واکنش باقدرت به کنشهایی که میتوان آن را مقاومت نامید دست میزند. چراکه اگر مقاومتی وجود نداشته باشد وضع موجود مداوم بازتولید میگردد و هیچ تغییری ممکن نمیشود. فوکو با نشان دادن مولد بودن قدرت در اثرهایی چون اراده به دانستن (۱۳۹۱) و دانش/ قدرت (۱۹۸۰) سعی دارد تلقی کلاسیک از قدرت که آن را نیروی صرفاً سرکوبگر قلمداد میکند را به چالش بکشد. مولد بودن قدرت باعث ایجاد استراتژیهای جدیدی میگردد. سوژه در مواجهه باقدرت بااینکه میداند نفی کامل قدرت ناممکن است مقاومتهای غیرمستقیمی از خود نشان میدهد.
باید توجه داشت نظریات مقاومت روزمره و یا خزش را نباید جایگزین نظریه سیاسی دولت در نظر گرفت چراکه این رویکردها بیشتر درصدد توصیف مقاومتهایی هستند که بطن جامعه و فرهنگ رخ میدهند و خود این نظریات نیز ادعای سیاسی بودن را ندارند؛اما این امر نمیتواند بهانهای باشد برای طرد این رویکرد در جریانات و مواجهههای سیاسی چراکه اگر اولاً این نظریات ادعایی نظریهی سیاسی بودن ندارند بهشدت سیاسی هستند و دوما میتوان از آن بهمثابه جنبشی اجتماعی نام برد. آصف بیات (۱۳۹۵) نیز به همین نکته اشاره دارد که این شیوه از سیاست ورزی نه یک جریان سیاسی دارای مانیفست و هدف رادیکال مشخص بلکه یک جنبش اجتماعیست.جنبش اجتماعی که درصدد تغییر آرام وضعیت و بهبود بخشیدن به مسئلههای موجود اجتماعی هست. بهعنوانمثال میتوان به مسئلهی حجاب در ایران – که به پدیدهی شل حجابی معروف گشته است- اشاره کرد. حجاب بهمثابه یکی از اصول هنجاری حکومتی بعد از انقلاب ۵۷ در ایران امری اجباری محسوب میشود. ازآنجاکه زنان قدرت مقاومت مستقیم و تغییر این قانون را نداشتهاند حجاب را رعایت میکنند؛ اما اگر ازمنظر نظریات مقاومت پنهانی به این مسئله بنگریم رعایت آن به معنی قبول صد درصدی آن نیست. زنان در طول این سه دهه در کنار پذیرش حجاب با تعدیل آن در برابر آن مقاومت کردهاند. به همین علت است شل حجابی توسط گفتار حاکم در ایران به شدت تقبیح میگردد- این را میتوان از برچسب بدحجابی که توسط گفتار حاکم زده میشود دریافت. درواقع شل حجابی را میتوان هم مقاومت دانست و هم خزش آرامی در راستای تغییر قانون حجاب اجباری.
خواست تغییر در نظریات خزش در این حد در سطح قرار ندارد، گرچه این سطح از زندگی روزمره بیاهمیت نیست و اهمیت به سزای دارد اما نظریات خزش به سطوح دیگر زندگی اجتماعی و سیاسی نیز نظر دارد. مهمترین نمونهی این نظر داشتنها را در کارهای آصف بیات (همان) میتوان مشاهده کرد. آصف بیات با توجه به وضعیت ویژه و متمایز خاورمیانه معتقد است مقاومتهای مستقیم و سیاستهای انقلابی و رادیکال دی این مناطق هم بسیار هزینه جانی دارد و احتمال موفقیت آن کم است. او معتقد است مقاومتهای روزمره و خزشها بهمثابه جنبشی اجتماعی (البته بیات اسم این پیشرویهای آرام را ناجنبش اجتماعی مینامد) میتواند عامل تغییر در خاورمیانه باشد. پیشنیاز این شکل از سیاست ورزی اما جنبش اجتماعی و جامعهی مدنی قوی است؛بنابراین میتوان در مطالعات مقاومت دریچههای برای خواستهای سیاسی مردم مشاهده کرد و این نظریات صرفاً محدود به مسائل زندگی روزمره نیستند و زندگی روزمره سطحی از سطوح تحلیل این نظریات هست.
هدف این یادداشت عمدتاً بحث کردن از شیوهای دگرگون واسازی کننده از مقاومت و روابط قدرت بود. لذا سعی داشتیم با در مقابل هم قرار دادن دو رویکرد نظری از قدرت به معرفی رویکردی که خزش نامیدیم بپردازیم. مطالعات مقاومت در حوزهی مطالعات فرهنگی امروزه بسیار محبوب است و بهصورت مداوم در حال صورتبندی تلقیهای جدیدی از روابط قدرت و مقاومت سوژهها هست و این امر نوید آن را میدهد که با پیوند آن با حوزهی سیاست فرهنگی بهمثابه یکی دیگر از حوزههای مطالعاتی مطالعات فرهنگی راحتتر از قبل به تغییر فرهنگی و اجتماعی بی اندیشیم.
• آلتوسر، لویی ۱۳۸۶: ایدئولوژی و سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت؛ ترجمهی روزبه صدر آرا تهران نشر چشمه
• فوکو، میشل ۱۳۹۱؛ اراده به دانستن؛ ترجمه سرخوش،نیکو، جهاندیدهافشین؛ تهران نشر نی
• بیاتآصف ۱۳۷۹، سیاستهایخیابانی، اسدالله نبوی چاشمی.شیرازه: تهران،
• ــــــــــــ۱۳۹۵زندگی همچون سیاست ، ترجمه فاطمه صادقی،انتشار بهصورتpdf واینترنتی
• یوسفی، سیدمهدی؛ ۱۳۹۲، سرکوبگری تنها شیوهی قدرت نیست: فوکو قدرت مولد؛ نشریهیجامعه،فرهنگورسانه »تابستان ۱۳۹۲ – شماره ۷
• De Certeau Michel. (1998). The Practice Of Everyday Life, In John
Storey (Ed.) Cultural Theory and Popular Culture: A Reader,
London: Prentice Hall
• Foucault, M (1980) Truth and power, in gordoned, Power/Knowledg, pp 107-133
• ــــــــــــــ(۱۹۸۸). Critical theory/intellectual theory, interview with Gerard Raulet, in Kritzman (ed) pp 20-47
• Scott. (2002). Every day Resistance in Cultural Resistance Reader
by Duncombe, London: Verso
• kamran.moradi2015@gmail.com