۱- بحران صد ساله خاورمیانه که با وقوع انقلاب در کشورهای عربی وارد فاز تازه ای شده بود، مرحله ای جدید را تجربه می کند. مرحله ای که شاخصه های اصلی آن را تلاش و مبارزه برای استقرار نظام سیاسی پسا بن علی و مبارک در کشورهایی همچون تونس و مصر، مبارزه با ملغمه دموکراسی سعودی-غربی ساخته در یمن، پیگیری مبارزه در کشورهایی همچون بحرین و منطقه الشرقیه در عربستان سعودی، و جنگ مسلحانه در شهرهای مرزی سوریه؛ تشکیل می دهد.
در یک نگاه کلی، همه این موارد با یکدیگر مرتبط بوده، و در آنها می توان دو نیروی کلی را درگیر دانست: نیروی محور مقاومت یا محور اسلامی- شرقی (متشکل از ایران، سوریه، حزب الله، حماس و اخیرا روسیه و چین) و محور غربی-عربی (متشکل از آمریکا، رژیم آپارتاید اسرائیل، ترکیه و دیکتاتوری های سنتی منطقه همچون عربستان سعودی و قطر). از آنجا که نظم جدیدی در مناسبات بین الملل در حال شکل گیری است، این دو نیروی درگیر در مناسبات خاورمیانه، بر سر آینده نظام بین الملل با یکدیگر می جنگند و این مساله خود را بیش از هر چیز در شکل نوعی جنگ نیابتی (Proxy War) در سوریه نشان می دهد.
نوشتههای مرتبط
۲- برخلاف آنچه که رسانه های غربی و عربی (الجزیره و العربیه) در رابطه با بحران سوریه ادعا می کنند، این مسئله نه تنها جنگی داخلی یا چیزی شبیه آن نیست،بلکه قبل از اینکه “مردم” در آن درگیر باشند، عرصه درگیری نیروهای بین المللی و منطقه ای است. نیروهای القاعده و جهادیست های سنی آمریکا ساخته از سویی به نیابت از محور غربی-عربی؛ و ارتش سوریه به نیابت از محور شرقی با یکدیگر درگیرند. نگاهی به جغرافیای سیاسی و انسانی این درگیری ها (که در مناطق مرزی، و در مناطقی که تحت تاثیر ایدئولوژی وهابیسم قرار گرفته است)، مدعای فوق را ثابت می کند. از اینرو، قطعا سرنوشت انقلابهای عربی و نظام سازی آینده در کشورهای تازه از سیطره بیرون آمده و کشورهایی که هنوز مردم در آنها با نظام خود درگیر هستند، به این منطقه گره ای سخت خورده است.
۳- جنبش حماس که ریشه در تفکرات اخوانی داشته و از آبشخور فکری اخوان المسلمین و ایدئولوژی انقلابی ایران نشات گرفته است، اکنون بر سر دو راهی بزرگی قرار دارد. دوراهی ای که آینده این تشکل را با چالش هایی جدی مواجه ساخته است.
حماس در دهه اخیر، و پس از اخراج از اردن در سال۱۹۹۹، سوریه را به عنوان پایگاه اصلی خود انتخاب کرده و در پیوندی تنگاتنگ با حکومت این کشور، در مقابل دیدگاه اخوان المسلمین سوریه در مخالفت با حکومت اسدها مقاومت کرده و از کمک های این دولت (که تاکنون به آرمان فلسطین و مقاومت پایبند بوده است) بهره مند شده است. این پیوند تنگاتنگ میان حماس و محور مقاومت (به مرکزیت ایران) سبب کسب مشروعیت در میان فلسطینیان و بسیاری از اعراب شده، و از سویی دیگر، اتهام همیشگی وهابیت به ایران، مبنی بر حمایت از شیعه گری را خنثی نموده است. از اینرو، در سالهای اخیر دو دیدگاه کلی در مورد حماس وجود داشته است: دیدگاه مردمی فلسطینی- عربی، مبنی بر یک جنبش مشروع که بر سر آرمانهای فلسطین ( من النهر الی البحر) سازش نکرده و خواستار آزادی این کشور از سیطره صهیونیسم است؛ و دیدگاه غربی که آمیخته ای از دیدگاه های صهیونیستی و حاکمان عرب است، مبنی بر به رسمیت شناختن اسرائیل، و نفی حماس و فشار بر آن.
انتخاب حماس در فرایندی دموکراتیک در نوار غزه در سال ۲۰۰۶، نشان از مشروعیت تفکر آن داشته و این مشروعیت نه تنها در نزد فلسطینی ها، بلکه در نزد مردم و ملت های عربی نیز جاری است. در سوی مقابل آن، دولت الفتح به سردمداری محمود عباس است که ادامه دهنده راه عرفات متاخر است ( راهی که سازش با اسرائیل را مد نظر قرار داد)، قرار دارد که بر کرانه غربی تسلط دارد، و با بحران های متعددی از جمله بحران مشروعیت مواجه است.
۴- بحران مشروعیت الفتح در کرانه غربی، از زمان سازش عرفات با اسرائیل و محور غربی آغاز شد، و پس از مرگ وی در سال۲۰۰۴ تشدید یافت. ادامه دهندگان راه عرفات، پس از وی، از آنجا که از سویی با بحران جانشینی و از سوی دیگر با بحران مشروعیت مواجه بودند، سعی کردند بیش از پیش خود را با دیدگاه غربی هماهنگ کرده و با تکیه بر دولت های غربی به ادامه راه سازش مبادرت ورزند.
بحران مشروعیت الفتح، در چند ماه اخیر وارد فاز تازه ای شده است. ماجرا از آنجا آغاز شد که علیرغم ادعاهای عباس و گروهش در سالهای اخیر، الفتح نتوانست خواسته حداقلی توقف شهرک سازی اسرائیلی ها را متوقف کند. (چیزی که حتی محافظه کارترین و سازشکار ترین فلسطینی ها نیز بر آن اتفاق نظر داشته و حتی برخی از دول اروپایی نیز بر آن صحه گذاشته بودند). وتوی قطعنامه توقف شهرک سازی ها با ۱۴ رای موافق توسط آمریکا، کابوسی بود که به یکباره بنیان مشروعیت نیمه جان محمود عباس را فرو ریخت و همه نقشه های آنان را نقش بر آب کرد، و موجب افزایش مشروعیت در سوی مقابل معادلات فلسطینی یعنی حماس (که بر مقاومت مسلحانه تاکید داشت) گردید. از اینرو، عباس در ژستی ضد اسرائیلی درخواست ارتقای کرسی سازمان آزادی بخش فلسطین از یک کرسی ناظر به کرسی دولت مستقل را کرد، که این هم با مخالفت آمریکا و رژیم صهیونیستی مواجه شد، و بحران مشروعیت الفتح را وسیع تر کرد.
۵- در نظر عباس و گروهش، رهایی از این بحران، مستلزم روی آوردن به حماس و کسب مشروعیت از آنان بود، و این سرآغاز مذاکرات فتح و حماس در چند ماه اخیر، و پس از شروع انقلابهای عربی و بیداری اسلامی بود. مذاکرات بین این دو گروه، مبنی بر محاسبات دو طرفه بود. از سویی عباس به مشروعیت حماس و همچنین ادعای حاکمیت بر تمامی فلسطین نیاز داشت، و از سوی دیگر، حماس که با مقاومت و عدم سازشکاری بر سر سلاح خود توانسته بود اقبال مردمی برای خود کسب کند، بدنبال برگزاری انتخابات در هر دو قسمت فلسطین بوده، و مطمئن است با برگزاری این انتخابات، رای آورده و بر هر دو قسمت مسلط خواهد شد. از اینرو مذاکرات به اصطلاح آشتی ملی آغاز شده و بر سر آزادی زندانیان هر دو طرف، و اینکه چه کسی تا زمان انتخابات حکومت را اداره کند مذاکراتی انجام پذیرفت.
۶- نکته اصلی در این جا، شکاف میان رهبران حماس است، که می تواند به دو شعبه شدن آن کمک کرده و در آینده ای نزدیک، سرنوشتی مشابه الفتح و سایر احزاب فلسطینی برای آن رقم زند. به عبارتی، حماس بر سر یک دوراهی بزرگ تاریخی قرار دارد و یکی از حساس ترین شرایط خود از زمان پیدایش تاکنون را تجربه می کند. مذاکرات انجام شده در مورد آشتی ملی، و همچنین مساله سوریه، سبب بوجود آمدن شکاف در حماس شده است. در مورد اختلاف نظر در مساله مذاکرات، نکته اساسی این بود که چه کسی تا زمان انتخابات (یکسال آینده) زمام امور را در دست گیرد. این حکومت، بایستی یک حکومت بیطرف بوده و متمایل به هیچ کدام از دو جناح نباشد. پس از پیشنهاد سلام فیاض توسط الفتح و عدم پذیرش وی توسط حماس، موقعیت پیچیده ای بوجود آمد، که سرانجام خالد مشعل با شتابزدگی، و بدون اینکه با نیروهای موثر در درون جنبش حماس مشورت کند، توافقنامه دوحه را مبنی بر اینکه محمود عباس هم رئیس دولت و هم نخست وزیر باشد، امضا نمود، و این سبب بوجود آمدن شکاف در حماس شد، چرا که از سویی طبق قانون، یک نفر بطور همزمان نمی توانست دو سمت نخست وزیری و رئیس دولت را دارا باشد، و از سوی دیگر، این مساله کاملا به نفع الفتح بوده، و حماس را به سوی پروسه زمین گذاشتن سلاح و تبدیل شدن به حزبی کاملا سیاسی سوق خواهد داد.
مساله دیگری که در بوجود آمدن شکاف دخیل است، مساله سوریه است. برگزاری کنفرانس “دوستان سوریه” در ۲۴ فوریه امسال در تونس، کشورهای طرفدار محور غربی-عربی را در کنار یکدیگر قرار داده و بر مسلح نمودن مخالفان اسد و راه انداختن جنگ داخلی تاکید کرد. نکته جالب این بود که همزمان با برگزاری این کنفرانس، اسماعیل هنیه سکوت یکساله خود را شکسته و بر طرفداری حماس از معارضان سوری تاکید کرد و این مساله، حماس را در کنار به اصطلاح “دوستان سوریه” که همگی طرفداران محور غربی-عربی بوده و بر سرنگونی محور مقاومت و حکومت اسد تاکید دارند، قرار داد. این موارد زمانی مساله را پیچیده تر می کند که مساله سفر مشعل به اردن در ۳۰ ژانویه امسال پس از بیش از یک دهه و استقبال گرم مقامات اردن از وی، و همچنین توافق خالد مشعل با دولت قطر، مبنی بر کمک ۲۵۰ میلیون دلاری پادشاه قطر به حماس در راستای بازسازی نوار غزه (که گفته شده به زودی پرداخت خواهد شد) در نظر آورده شود.
۷- حماس که در یکسال اخیر و در مورد سوریه تحت فشار دوستان اخوانی خود در تونس و ترکیه و خود سوریه بوده است، سعی کرد بدون توجه به این فشارها، موضعی بیطرفانه بگیرد، اما اکنون برخی از اعضای آن مواضع پیشین را کنار گذاشته و به صراحت در دفاع از معارضان سوری سخن می گویند، و این یعنی شکافی عمیق در حماس. شکافی که جناح آوانگارد حماس، (که معتقد است نبایستی اسلحه را زمین گذاشته و وارد پروسه سیاسی شده، و همچنین بایستی بیطرفی در مورد مساله سوریه حفظ شود) را در مقابل جناح متمایل به آشتی ملی و حمایت از معارضان سوری قرار داده است، و این مساله، علاوه بر درگیر کردن این جنبش در چالشی عمیق، آینده ای نامعلوم را در پیش روی آن قرار داده است، چرا که بحران سوریه هنوز ادامه دارد، و نتیجه ای قطعی در نبرد نیروهای درگیر حاصل نشده است.
تاکنون ارتش سوریه توانسته است با کنترل مناطق شورشی، مقابل آنان ایستاده و انسجام خود را حفظ کند و اگر این وضعیت ادامه یابد، با توجه به اتفاقات اخیر در درون حماس، بحران درونی این تشکل عمیق تر خواهد شد و امکان زاده شدن تشکیلات جدیدی از درون حماس وجود دارد و این، یعنی گره خوردن سرنوشت حماس و الفتح با یکدیگر. فراموش نکنیم که سازمان الفتح در سال ۱۹۵۹ با هدف آزاد سازی فلسطین از اشغالگری اسرائیل تاسیس شد، و در دهه ۸۰ به سازش با اسرائیل روی آورد، و حماس با رویکرد نفی سیاست های سازشکارانه با اسرائیل اعلام موجودیت کرد. اگر چه نمی توان حماس را برآمده از دل الفتح دانست، اما مسلما چرخش های عرفات از آرمان مبارزه، و همچنین ایدئولوژی های چپ گرایانه الفتح، نقش پررنگی در شکل گیری حماس داشت. از اینرو، پاسخ به این سئوال که آیا با حمایت حماس از معارضان سوریه و زمین گذاشتن اسلحه و ورود به مذاکرات به اصطلاح صلح، حماس جدیدی متولد خواهد شد یا نه، بستگی به مناسبات درونی این تشکل، وضعیت سوریه و همچنین توازن قوا میان دو جبهه کلی درگیر در مناسبات بین المللی دارد.