اندیشه مطالعات میان رشته ای که از نیمه دوم قرن بیستم به اینسو جای خود را در علوم انسانی و بطور خاص علوم اجتماعی باز کرد، ناظر به کارکرد های ناقص مطالعات تخصصی رشته ای از سویی و از سوی دیگر سر بر آوردن حوزه های اجتماعی جدیدی که همپای تغییرات شتابان اجتماعی در دنیای مدرن و پسا مدرن می باشد. از طرفی دیگر، گذر از دوران مدرن به پست مدرنیته که در مطالعات متفکرانی همچون فوکو بازجلوه یافت، سبب بوجود آمدن حجم عظیمی از ادبیات در مورد میان رشته ای ها و مطالعات مبتنی بر آن شد. پیدایش و بسط رشته ای میان رشته ای همچون “مطالعات فرهنگی” در علوم اجتماعی، و میان رشته ای های دیگر همچون “مطالعات جوانان” ، “مطالعات زنان” و اصولا رشته هایی که با لفظ “مطالعات” شروع می گردد، در سنت علوم اجتماعی غرب از دهه ۱۹۶۰ میلادی به اینسو، نشان از اهمیت این حوزه ها و آنچنان که آمد، کژ کارکرد ها و عدم توانایی پاسخگویی رشته هایی چون جامعه شناسی در تحلیل مسائل اجتماعی دنیای متاخر ، و همچنین وجود نیاز های جدید در حوزه مطالعاتی در رشته های انسانی است.
رشته انسان شناسی که در ابتدای امر و با نام مردم شناسی و با کارکرد مطالعات استعماری بر مردمان جوامع کوچک و به اصطلاح ابتدایی کار خود را آغاز کرده بود و البته در طول قرن بیستم راه خود را از استعمار جدا کرده و با ایجاد انقلاب در خود، به مطالعه ابعاد اجتماعی مختلف جوامع معاصر روی آورد، اینک در آستانه دهه دوم قرن بیستم، آنچنان از بالندگی و شکوفایی برخوردار گردیده است که توان ترکیب با رشته های دیگر و به اشتراک گذاشتن مفاهیم کلیدی خود با دیگر رشته ها را دارد، تا از طریق آن به بررسی هرچه بهتر ابعاد پیچیده و مختلف انسان ها و جوامع پیرامون آنان بپردازد.اگر امروزه کسانی از مرگ جامعه شناسی و تولد مطالعات فرهنگی در حیطه جایگرینی آن خبر می دهند، رشته مردم شناسی برخلاف آن، هر روز از بالندگی و پویایی بیشتری برخوردار می گردد و رمز این موفقیت نیز توجه آن به انسان و فرهنگ است، نه پرداختن صرف به ساختارهای کلان و کارکردهای آن.
نوشتههای مرتبط
این سلسله مباحث، گامی است ابتدایی در پایه گذاری یکی از شاخه های انسان شناسی، با نام : انسان شناسی روابط بین الملل.
رشته روابط بین الملل که از قرن بیستم میلادی به اینسو در دانشگاه های مختلف جهان پایه گذاری گردید، رشته ای نوپاست و آنچنان که از نام آن پیداست به چگونگی کنش های عاملان عرصه بین الملل در سطح جامعه جهانی می پردازد. از آن جا که کنش های انسانی به عوامل مختلف زیست جهانی و ذهنی بستگی دارند و عرصه فرهنگ و فرهنگ پذیری در کنش ها نقشی بسیار مهم دارد، نقطه اتصال انسان شناسی و روابط بین الملل را میتوان در مفهوم فرهنگ دانست . فرهنگ است که به کنشگران می آموزد که چگونه با سایرین و با محیط خود به تعامل بپردازند و روابط خود را با دیگران تنظیم نمایند. خواه این کنش ها در سطح درون فردی و میان فردی باشد، و خواه در سطوح ملی، منطقه ای یا جهانی. از اینرو، انسان شناسی روابط بین الملل به مطالعه پارادایم ها، کنشگران و محیط های اجتماعی در حوزه سیاست بین المل پرداخته و در این رهگذر از علوم و رشته های مختلفی چون انسان شناسی سیاسی، تاریخ و روابط بین الملل بهره می برد.
در این سلسله گفتار، پارادیم ها و مکاتب مربوط به این رشته با عناوین زیر، و هر کدام در یک نوشتار تبیین و تفسیر می گردد:
لیبرالیسم
رئالیسم
نئو رئالیسم و نئو لیبرالیسم
مکتب انگلیسی
ساختار گرایی اجتماعی
مارکسیسم
مکتب انتقادی
فمنیسم
پست مدرنیسم
پسا استعمار گرایی
مکتب محیط زیست گرا (نظریه سبز)
آنارشیسم
نظریه اسلامی سنی
نظریه اسلامی شیعی