جان بلامی فاستر برگردان مهرداد امامی
*مقدمه مترجم: متن پیش رو نخستین بخش ترجمهی فصل سوم کتاب مهم و روشنگر «سیارهی بیدفاع: تاریخچهی اقتصادی محیطزیست» (۱۹۹۹، انتشارات مانتلی ریویو) اثر جان بلامی فاستر است که در آن بلامی فاستر با نگاهی دقیق و ماتریالیستی به تاریخ تحول سرمایهداری سعی میکند از خلال آن تاریخچهای از محیطزیست و مسائل مرتبط به آن را ارائه دهد و نظریات شخصیتهایی چون مارکس و مالتوس را پیرامون مسائلی چون فقر، جمعیت و جمعیت اضافی تبیین کند. بخش دوم ترجمه این فصل از کتاب بلامی فاستر به زودی در «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر خواهد شد.
نوشتههای مرتبط
**
عصر مرکانتیلیستها شاهد انکشاف سرمایهداری تجاری، ارضی و معدنی در انگلستان بود که در قرن هجدهم جایگزین هلند به عنوان پیشرفتهترین اقتصاد سرمایهداری شده بود. درآمد حاصل از تجارت ادویهجات، شکر، چای، قهوه، تنباکو، طلا، خز و بردگان منجر به افزایش سودها در قالب نظم اجتماعی پسافئودالی انگلیسی شد که در مناطق روستایی در شکل آنچه ریموند ویلیامز «نظام ییلاقنشینی (country-house) قرن شانزدهم تا هجدهم» مینامید، تجلی یافت.
این نظام که در آن مالکان ساکن در خانههای بزرگ، اراضی وسیعی را در اختیار داشتند که دهقانان اجارهدار اداره و زارعان مزدبگیر بر روی آن کار میکردند، با انقلاب کشاورزییی امکان یافته بود که در زمان مرکانتیلیسم رخ داد. انگلستان در میان کشورهای اروپایی از این حیث که زارعان سنتی در همان اوایل از آن ناپدید شدند، آن هم نخست در نتیجهی جنبش حصارکشی، قابل توجه بود. درصد زمینهای کشاورزی انگلستان که با سنگچینها و دیوارهای سنگی محصور شده بودند- برای اینکه مالکان روستانشین به لحاظ نظاممند انحصار بیشتری داشته باشند- از ۴۷ درصد در ۱۶۰۰ به ۷۱ درصد در ۱۷۰۰ افزایش یافت. ۶ میلیون آکر زمین بیشتر نیز در قرن هجدهم حصارکشی شدند. در پایان قرن هفدهم، ۴۰ درصد جمعیت انگلستان غالباً به منظور جستوجوی مشاغل صنعتی از اشتغال کشاورزی خارج شدند. در پایان قرن هجدهم، حدوداً نیمی از زمینهای زیرکشت در انگلستان تحت مالکیت ۵۰۰۰ خانواده بود، در حالی که نزدیک به ۲۵ درصد از زمینها را فقط ۴۰۰ خانواده در تصاحب خود داشتند.
این نظام، بهرغم نابرابری درونیاش، از بهرهوری بیشتری نسبت به هر آنچه پیش از آن بود، برخورداری داشت. انقلاب کشاورزی به واسطهی ارائهی محصولات جدید، بهبود روشهای کشت و زیرکشت بردن زمینهای بیشتر، تولید کشاورزی داخلی در انگلستان را بین ۱۵۵۰ و ۱۷۵۰ به قدر کفایت افزایش داد تا جمعیتی را تغذیه کند که در طول همان زمان دوبرابر شده بود، هر چند در عین حال از سهم کشاورزی در اشتغال کامل کاست. شمار عظیمی از کارگران از مزارع «رهایی یافتند» و در صدد یافتن شغل در صنایع شهرها برآمدند.۱
بدین ترتیب، این شرایط عرصه را برای انقلاب صنعتی که در اواخر قرن هجدهم آغاز شد، فراهم نمود. انقلاب صنعتی شدتی جدید به رابطهی سرمایهداری با محیطزیستش افزود. هرچند انقلابهای تجاری و کشاورزی دوران مرکانتیلیستی شروع شده بودند تا رابطهی انسان با زمین را در مقیاسی جهانی دگرگون سازند، اما مرکانتیلیسم اساساً مرحلهی گستردهای از توسعه بود که تغییراتش را به واسطهی فرآیند تصاحب اکولوژیکی در عوضِ دگرگونی اکولوژیکی شدیدتر میکرد. ظهور سرمایهداری ماشینی بود که انقیاد حقیقی منابع اصلی ثروت- زمین و نیروی کار- را در دستان سرمایه ممکن کرد. سرمایهداری به تأثی از منطق درونی خود در جهت کالاییسازی از این عناصر اصلی صنعت مانند زمین و کار که باز هم بدون آسیبرسانی به بنیانهای طبیعی و انسانی هستی ناتوان از آن است، خود را بیشتر و بیشتر در جنگ با محیطزیستش یافت.
این واقعیت مسلّم که انقلاب صنعتی تأثیرات اکولوژیک نامساعدی داشت، از همان ابتدا قابل فهم بود. جیمز نازمیث، مخترع موتور بخار، با پیمایشی در مورد فلزکاران حومهی کولبروکدیل در ۱۸۳۰ نوشت: «بخارهای اسید گوگرد که دودکشها در هوا پخش میکنند، علفزارها را خشکانده و نابود کرده بود؛ و هر چیز برگسانی به شکلی وحشتناک خاکستریرنگ بود- یعنی نشانهی مرگ نباتی در غمگینانهترین وجه آن.» بدین ترتیب شگفتانگیز است که امروزه گاهی اوقات گفته میشود که شرایط ناگوار انقلاب صنعتی منجر به رشد بلادرنگ نقّادی محیطزیستی نشد. از این رو، اکولوژیست سیاسی، هانس-مگنوس آنزنسبرگر استدلال کرده که آلودگی محیطزیستی مرتبط با «کارخانهها و معادن زغال سنگ انگلیسی» میبایست «به خاطر بازتاب اکولوژیکی، غذا فراهم میکرد. اما چنین مشاهداتی در کار نبودند. هیچکس از این واقعیات نتیجهگیریهایی بدبینانه در مورد آیندهی صنعتیسازی نکرد.» آنزنسبرگر در این مورد اشتباه میکند. شاعران، رماننویسان، روزنامهنگاران، پزشکان، تحلیلگران اجتماعی رومانتیک و مدافعان طبقهی کارگر آشکارا به دهشتهای ناشی از نظام صنعتی جدید گواهی میدادند. به زعم شاعر بزرگ انگلیسی، ویلیام بلیک، سوال اصلی بدین قرار بود:
و آیا اورشلیم
اینجا در میان این آسیابهای پلید شیطانی
ساخته شده بود؟۲
اقتصاد سیاسیدانان آن زمان، چیزی را ارائه کردند که تبدیل به بحثی کلاسیک در باب مناسبات میان اضافه جمعیت، فقر و فرسایش محیطزیستی شد. دو موضع عمده به بحث گذاشته شد، یکی در ارتباط با نام توماس مالتوس و دیگری مرتبط با کارل مارکس. حتی امروز، همانگونه که اقتصاددان شهیر محیطزیست، هرمان دالی نوشته است، «سنتهای مارکسی و مالتوسی نمایانگر تبیینهای متضاد عمده در مورد فقر در اندیشهی غربی هستند» که بدون آنها، مسائل محیطزیستی مدرن را نمیتوان مدّ نظر قرار داد.۳
آسیابهای پلید شیطانی
انقلاب صنعتی را میتوان به عنوان جهش ناگهانی در رشد در نتیجهی مجموعهای از دگرگونیهای اقتصادی، اجتماعی و اکولوژیکی تعریف کرد. عوامل اصلی آن شامل رشد نظام کارخانهای، گسترش کار مزدی، اطمینان فزونییافته به تولید ماشینی، و ظهور شهر صنعتی مدرن میشد که بیش از همه، شهر انگلیسی منچستر نماد آن بود.۴
به زعم کسانی که شاهد پدیداری این مرحلهی جدید از تولید بودند، این مرحله تضاد بین ثروتهای عظیم تولیدشده توسط این نظام و زوال شرایط محیطزیستییی بود که شوکهکنندهترین چیز مینمود. تحلیلگر اجتماعی برجستهی فرانسوی، الکسی دو توکویل، در ۱۸۳۵ در مورد منچستر چنین نوشت: «از این آبراه متعفّن، عظیمترین موج صنعت انسان به منظور بارور کردن کل جهان منتشر میشود. از این فاضلاب کثیف، طلای ناب روان میشود. در اینجا، بشریت به کاملترین و سبعانهترین توسعهی خود دست مییابد، در اینجا تمدن معجزات خود را به کار میاندازد و انسان متمدن تقریباً تبدیل به یک وحشی میشود.»۵
صنعت پنبه در مرکز انقلاب صنعتی قرار داشت. صنعت پنبهی بریتانیا در اساس حاصل تجارت خارجی بود که هم مواد خام و هم عمدهی محصول نهایی آن را در قالب پارچههای پنبهای وارداتی از هند توسط کمپانی هند شرقی تأمین میکرد. با این وجود، طولی نکشید که صنعت پشم بریتانیا موفق شد تا ممنوعیتهای وارداتی علیه پارچههای پنبهای هند را تحکیم کند و به تولیدکنندگان پنبهی بریتانیایی که در ابتدا بیرقیب بودند، شانس رشد و گسترش دهد. این امر رشد سریع بازار داخلی برای کالاهای پنبهای را در بریتانیا تسهیل کرد، هرچند زمانی نگذشت که بازار سریعاً رشدیابنده برای این کالاها در مستعمرات بریتانیا و کشورهای تحتالحمایهی خارجی یافت شد.
بدین ترتیب، استعمارگرایی صنعت منسوجات پنبهای بریتانیا را به وجود آورد و عاملی اصلی برای گسترش بریتانیا در سرتاسر انقلاب صنعتی باقی ماند. سریعترین رشد صنعت کالاهای پنبهای در قرن هجدهم در حوالی عمده بنادر تجاری-استعماری بریستول، گلاسکو و مشخصاً لیورپول، کانون عظیم تجارت برده، بود. و البته این امر اتفاقی نبود: در طول کل مرحلهی نخست انقلاب صنعتی (تا سال ۱۸۴۰)، آنگونه که تاریخنگار بریتانیایی اریک هابزبام اشاره میکند، «بردهداری و پنبه همقدم یکدیگر بودند.» پیش از جهش صنعتی، بخش اعظم صادرات پنبهی لنکشایر به بازارهای آفریقا، جایی که پنبهها در عوض بردگان مبادله میشدند، و آمریکا بود، جایی که کشتکنندگان شکر اهل هند غربی، کالاهای پنبهای را در مقادیر هنگفتی خریداری میکردند. در دههی ۱۷۹۰، نیاز سیریناپذیر کارخانههای پنبهی بریتانیا موجب ایجاد تقاضایی شدید برای پنبهی خام تولیدشده در مجتمعهای کشاورزی بردهداری واقع در جنوب آمریکا شده بود.
بین ۱۷۵۰ و ۱۷۶۹، صادرات کالاهای پنبهای بریتانیا ده برابر بیشتر شد. حجم عظیم این صادرات به مناطق استعماری و نیمهاستعماری سرازیر میشد. در ۱۸۴۰، اروپا ۲۰۰ میلیون یارد از صادرات پنبهی بریتانیا را از آن خود کرد، در حالی که مناطق آمریکایی خارج از ایالات متحده، آسیا و آفریقا ۵۲۹ میلیون یارد از آن را در اختیار داشتند. با آغاز جنگهای ناپلئونی، آمریکای لاتین وابستهی اقتصادی بریتانیا شد و تا ۱۸۴۰، به رغم فقرش، یکونیم برابر منسوجات بریتانیا را همانند اروپا جذب میکرد. هند که تولیدکننده و صادرکنندهی سنتی منسوجات پنبهای بود، تحت حکمرانی استعماری بریتانیا صنعتزدایی شد. در ۱۸۲۰، شبهقارهی هند ۱۱ میلیون یارد از منسوجات پنبهای بریتانیا را از آنِ خود کرد؛ تا ۱۸۴۰ این رقم به ۱۴۵ میلیون یارد بالغ شده بود.۶
آدام اسمیت در «ثروت ملل» به این نتیجه رسید که «تقسیم کار به واسطهی وسعت بازار محدود میشود.»۷ این واقعیت که بازار پنبه از ابتدا بازاری جهانی بود چنین معنا داشت که چشماندازهای توسعهی اقتصادی گسترده بودند، تغییراتی سریع در تخصصی شدن به وجود آمده و تقسیم وظایف در محیط کار ممکن گشته بود. این امر منجر به ظهور کارخانهی مدرن تحت استیلای تولید ماشینی شد که تا میانهی قرن نوزدهم عمدتاً با صنعت کالاهای پنبهای شناسایی میشد.
تولید پنبه منجر به شهرنشینی شد و اتفاقی که در شهر منچستر افتاد، تنها نمونهی حاد آن چیزی است که در سایر شهرها به وقوع پیوست. جمعیت شهر بین ۱۷۶۰ و ۱۸۳۰ بیش از ده برابر شد، از ۱۷۰۰۰ نفر به ۱۸۰۰۰۰ نفر و منظرهی «صدها کارخانهی ۵ و ۶ طبقه را که هر کدام دودکشی بلند در کنار خود داشتند که دود زغالسنگ سیاه بیرون میدادند۸»، به دست داد.
چارلز دیکنز در روزگار سخت (۱۸۵۴) شهر کاکتاون «تخیلی» را چنین توصیف میکند:
«کاکتاون شهر آجر سرخ بود، یا آجری که اگر دود و خاکستر اجازه میدادند، سرخ میبود… آنجا شهر ماشینآلات و دودکشهای بلند بود که خارج از آن، افعیهای پایانناپذیر دود خود را همیشه و همیشه روی زمین پخش میکردند و هرگز نمیآسودند. در آنجا آبراهی سیاهرنگ و رودخانهای به رنگ ارغوان جریان داشت و تودهی انبوه ساختمانها مملوء از پنجرههایی بود که تمام روز باز و بسته میشدند و پیستون ماشین بخار به طور یکنواخت همانند سر یک فیل در وضعیت جنون مالیخولیایی بالا و پایین میرفت.
دیکنز وضع زندگی استفان بلکپول، شخصیت اصلی طبقه کارگری روزگار سخت را چنین به تصویر می-کشد: «او در درونیترین دژهای آن اَرگ زشت زندگی میکند، جایی که طبیعت به کلی پوشانده شده زیرا هوا و گازهای کشنده وارد شده و جریان داشتند.»۹
شرایط کار رقتانگیز بود: «ریسندگان در کارخانهای نزدیک به منچستر میبایست ۱۴ ساعت در طول روز در دمای ۸۰ تا ۸۴ درجه بدون آنکه اجازهی آب خوردن داشته باشند، کار میکردند.»۱۰ چنین استثمار شدیدی که ناشی از تلاش نظاممند برای افزایش سودهای سرمایه بود، منجر به حدی از ناخوشی و نقص عضو بدنی شد که جزئی از مشهودترین پیامدهای کار کارخانهای بودند.
در طول انقلاب صنعتی بسیاری از زنان و کودکان در کارخانهها استخدام میشدند زیرا نسبت به کارگران مرد بالغ میشد به آنها حقوق کمتری داد. در واقع، نظریهپرداز قرن نوزدهمی مدیریت، چارلز ببیج، در تشریح اصول تقسیم کار توضیح داد که در پشت تقسیم کار، میل به سادهسازی فرآیندهای کار منفرد در قالب وظایف گوناگون وجود دارد به طوری که کار افراد ارزانتر (ببیج از مثال زنان و کودکان استفاده کرد) میتواند جایگزین کار افراد گرانتر شود. جایگزینی کودکان با کارگران بالغ هر کجا که امکان داشت مشخصاً اقتصادیتر بود، زیرا کودکان به طور کلی یکسوم و گاهیاوقات تا حد یکششم دستمزد فرد بالغ را دریافت میکردند. همانطور که تاریخدان شهیر انقلاب صنعتی، پل مانتو، گزارش میدهد، «نخستین کارخانههای لنکشایر سرشار از کودکان بودند. سر رابرت پیل به تنهایی بیش از هزار کودک در کارگاههای خود داشت… کلیساهای محلی غذای صدها کودک را تأمین میکردند و این کودکان بهسان چهارپایان به کارخانهها فرستاده میشدند، جایی که به مدت چندین سال در آن زندانی میماندند.» با این وجود بسیاری بودند که از نظام کارخانهای دفاع میکردند. برای مثال، هنگامی که پزشکان پیش از آنکه کمیتهی پژوهش کارخانه شهادت دهد اعلام داشتند که قرار گرفتن در معرض نور خورشید برای رشد بدنی کودکان امری ضروری است، آندرو آر، نمونهی بارز اصول تولید کارخانهای، با عصبانیت پاسخ داد که روشنایی گازی کارخانه جایگزینی مناسب برای خورشید است.۱۱
اگر محیط کارخانه در طول انقلاب صنعتی خشن بود، محیط شهری بزرگتر وضعیتی به مراتب بدتر داشت. کارگران کارخانه در سرتاسر انگلستان در کثافت به سر میبردند و گرسنگی و بیماری به ستوه آورده بودشان. در توصیفی دست اول که فردریش انگلس (که میرفت تا تبدیل به همکار فکری مادامالعمر کارل مارکس شود) در وضعیت طبقهی کارگر در انگلستان (۱۸۴۵) ارائه داد، او دست در دست خواننده از کل مناطق منچستر، خیابان به خیابان میگذرد تا آنچه را دیده و گفته میشد مبنی بر اینکه محیط خیابانهای تحت تصرف طبقهی کارگر چنان متفاوت از محیط بورژوازی است که گویی دو جهان گوناگون میآفریند، به وصف درآورد. خانههای «بورژوازی فوقانی» منچستر «در دهکدههای دوردستتر همراه با باغاتی در چارلتون و آردویک یا در ارتفاعات خنک چیتهامهیل، بروتون و پندلتون در هوای آزاد و سالم روستایی، در منزلهایی راحت که هر نیمساعت یا ربعساعت اتوبوس از آنجا به شهر میرفت، یافت میشدند. انگلس متوجه شد که بهترین بخش این ترتیب «این است که اعضای این آریستوکراسی پولی میتوانند کوتاهترین جاده را از میان تمام مناطق صعبالعبور برای رسیدن به مکانهای خود انتخاب کنند، بدون آنکه هرگز دیده باشند که در وسط مصیبت چرکینی قرار دارند که به چپ و راست میخزد.»۱۲
در بررسی وضعیت طبقهی کارگر در لندن، منچستر و هر کجای دیگر، انگس مشخصاًَ بر سَمهای محیطی تأکید داشت. او مبتنی بر گزارشهای پزشکان و مشاهدات شخصی خود، تحلیلی مفصّل از وضعیت سلامت عمومی به دست داد. انگلس با استفاده از دادههای جمعیتی گردآوری شده توسط کارمندان بخش سلامت عمومی در این استدلال پیشقدم شد که نرخ مرگومیر به طور معکوس مرتبط با طبقهی اجتماعی بود، اتفاقی که به شگرفترین نحو با بررسی بخشهای مشخصی از هر شهر میشد مشاهدهاش کرد. انگلس استدلال می-کرد که خانههای بیکیفیت کارگران به لحاظ تهویه، مانع تهویهی مناسب مواد سمّی میشدند و گازهای کربن ناشی از اشتعال و تنفس انسان درون خانهها باقی میماندند. از آنجا که سیستمی برای دفع فضولات انسانی و حیوانی وجود نداشت، این ضایعات در آپارتمانها، حیاطها و خیابانها انباشته و متلاشی میشدند و موجب آلودگی شدید آب و هوا میگشتند. استدلال انگلس این بود که مرگومیر بالای ناشی از بیماریهای مسری، از قبیل سِل (بیماری موجود در هوا) و تیفوس (که ناقل آن شپشها هستند) نتیجهی ازدیاد جمعیت، بهداشت نامناسب و تهویهی نامطبوع است.
در ۱۸۴۵، فردریش انگلس ۲۴ ساله، روایت دست اول پیش رو را از شرایط زندگی در منچستر صنعتی ارائه داد: «در سوراخی نسبتاً عمیق، در یکی از کوچه پس کوچههای شهر مدلاک و در احاطهی کارخانههای مرتفع و خرپشتههای بلند از هر چهار طرف، مملوء از ساختمانها، دو گروه حدوداً دویست خانهای، عمدتاً پشت به پشت هم ساخته شدهاند که در آن، نزدیک به ۴۰۰ نفر، که اغلبشان ایرلندی-اند، زندگی میکنند. خانهها قدیمی و کثیف و به کوچکترین شکل، خیابانها نامتوازن و تکهتکه و بعضی فاقد جوب یا پیادهرو هستند؛ انبوه فضولات، دل و رودهی حیوانات و آشغالهای تهوعآور در تمام آبراههها به چشم میخورند؛ بخار عفن ناشی از این کثافتها هوا را مسموم کرده و دود دودکشهای فراوان کارخانههای بلند، هوا را سنگین و تاریک کرده است… نژادی که در این خانههای ویران، پشت پنجرههای شکستهی تعمیرشده با پارچهی شمعی، درهای فنری و چهارچوبهای پوسیده یا در زیرزمینهای سیاه و نمور، در کثافت و تعفن بیحدّوحصر و در این هوا تو گویی با هدف مشخص نگهداری میشود، این نژاد حقیقتاً باید به پایینترین سطح از انسانیت رسیده باشد. این نقش و تأثیر اندیشهای است که بیرون از این منطقه به آن تحمیل میکند. اما هنگامی که میشنویم در هر یک از این زاغهها که در بهترین حالت شامل دو اتاق، یک زیرشیروانی و شاید یک زیرزمین میشوند و به طور میانگین بیست نفر در آن زندگی میکنند، باید به خاطر داشته باشیم که در کل منطقه، برای هر زاغه و هر بیست نفر، تنها یک مستراح معمولاً دور از دسترس وجود دارد… دکتر کِی میگوید که نه تنها زیرزمینها، بلکه طبقات نخست تمام خانهها در این منطقه نمناک هستند و اینکه تعدادی از زیرزمینهایی که یکبار با خاک پوشانده شده بودند، اکنون از خاک خالی گشته و مجدداً در تصرف ایرلندیها هستند؛ او میگوید در یک زیرزمین، آب از خلال سوراخی مسدودشده با گل رُس جاری میشود، زیرزمین در زیر سطح رودخانه قرار دارد بنابراین ساکنان آن، که با دستگاههای بافندگی دستی کار میکنند، می-بایست هر روز صبح آب را از منزل خود جمع کنند و به خیابان بریزند.»۱۳
انگلس همچنین نقصعضوهای اسلکتی ناشی از نرمی استخوان و حتی نارسایی غذایی خاص مربوط به این بیماری، یعنی کمبود ویتامین دی را، که در آن موقع ناشناخته بود، به عنوان مشکلی مرتبط با تغذیه توصیف کرد. او گزارشهایی از بیماریهای مربوط به مشاغل، از جمله توصیفات مفصّل اختلالات ارتوپدی، بینایی، زهرزدگی و پنوموکونیوز ]نوعی بیماری ریوی ناشی از استنشاق غبارهای معدنی.م[ کارگران معدن را ارائه داد.۱۴
لویس مامفورد در پژوهش درخشان خود، فرهنگ شهرها (۱۹۳۸) چنین نوشت: «آشکار بود که هرگز تا پیش از تاریخ مکتوب، چنین تودههای عظیمی از افراد در محیطی تا بدین حد محروم و منحط زندگی نکرده بودند». اپیدمیهای وبا و تیفوس در سالهای پس از ۱۸۳۰ تلفات سنگینی گرفتند.
مالتوس و جمعیت
به زعم ثروتمندان قرن نوزدهم، این شرایط بخشی از «مسئلهی جمعیت» بود که آنها به عنوان یک بیماری نکوهشش میکردند اما در عین حال، استدلالشان این بود که این مسئله، محیط ناملایم صنعتگرایی سرمایه-داری را غیرقابل احتراز میساخت- زیرا، همانطور که یکی از ثروتمندان اشاره کرده، در کجا «میلیونها نفر که جمعیت انگلستان را افزایش دادهاند، میتوانستند کار پیدا کنند؟»۱۶ پیش از ۱۷۰۰، افزایش جمعیت در طول هر یکصد سال حدود یک میلیون نفر بود. بین ۱۷۰۰ و ۱۸۰۰، رقم افزایش جمعیت به سه میلیون نفر رسید. خیزش صنعتی نیروی فزایندهای به این افزایش جمعیت داد و انگلستان را هم تبدیل به مرکز صنعتی شدن و هم مرکز رشد سریع جمعیتی کرد.۱۷
در ۱۷۸۹، اقتصاددان کلاسیک، توماس رابرت مالتوس، جستار در باب اصل جمعیت را منتشر کرد. موضوع اصلی او این بود که اکثریت عظیم جمعیت با فقر شدید مواجهاند و تلاشها برای اصلاح این وضعیت بیش از آنکه مفید باشند آسیب میرسانند. مالتوس مقدم بر نقطهنظرات بسیاری از بومشناسان امروزی، استدلال کرد که تمامی حیوانات از جمله انسانها، ظرفیت رشد هندسی را دارند (۱، ۲، ۴، ۸، ۱۶ و به همین ترتیب). جمعیت انسانی، اگر کنترل نشود، انتظار میرود که «در توالی هندسی مربوط به گونهی خود، تا حدی پیش رود که هر ۲۵ سال خود را دوبرابر افزایش دهد.»۱۸ اما از آنجا که جمعیت جهان به ندرت به این «نرخ طبیعی» افزایش یافته، اگر اصلاً افزایشی درکار بوده باشد، بخش بیشتری از تحلیل مالتوس متوجه تحلیل نیروهایی بود که کنترل جمعیت را در اختیار داشتند.
مهمترین این نیروها محدودیت تأمین غذا درون هر قلمروی مفروضی بود. استدلال مالتوس این بود که هرچند تأمین غذا تمایل دارد که در نتیجهی اِعمال کار اضافی، گسترش زمینهای تحت کشت و پیشرفتها در فنّ کشاورزی افزایش یابد، اما افزایشها در تأمین غذا از نسلی به نسل دیگر با این وجود گرایش به کاهش دارند، آن هم عمدتاً به این دلیل که تمام زمینهای مرغوب در نهایت تحت کشت درمیآیند. از این رو، تولید غذا در بهترین حالت تنها به صورت حسابی (۱، ۲، ۳، ۴، ۵ و به همین ترتیب) افزایش پیدا می-کند. بنابراین بدون هیچ وقفهای، گرسنگی رشد جمعیت را تا نرخی که در آن، تأمین غذا بتواند افزایش یابد، محدود میکند. با این حال، بازدارندگان دیگری نیز در کارند: موانع پیشگیرانه، موانعی که نرخ زادوولد را کاهش دادند و شامل نازایی، خویشتنداری جنسی و کنترل زادوولد میشوند؛ و موانع ایجابی، موانعی که نرخ مرگومیر را افزایش دادند و شامل فلاکت ناشی از فقر یا بیماری، بلایای آسمانی و جنگ (به همراه قحطی) میشوند.
هر دو موانع پیشگیرانه و ایجابی، بین رشد جمعیت و اسباب موجود امرار معاش در حالت توازن باقی ماندند. مالتوس نهایتاً استدلال کرد که هر دوی این موانع خلاصه میشوند در «ممانعت اخلاقی، گناه و مصیبت.» وی ممانعت اخلاقی را «خودداری از ازدواجی توصیف کرد که تابع امتنانهای نابهنجار نیست.» شاید مالتوس باور داشت که مهمترین تمایز میان اغنیا و فقرا، ممانعت اخلاقی بیشتر فقرا بود: وی عقیده داشت که «بیمبالاتی و میل به کمخرجی»، گناه و مصیبت در میان عناصر بینواسازیشدهی جامعه مشترک بود. مالتوس به این دلایل مخالف تمام معیارهایی بود که تأثیر خشن بازار بر فقرا را تسکین میدادند.۱۹
مالتوس در اذعانی کارشناسانه پیش از کمیتهی پارلمانی در باب مهاجرت در ۱۸۲۷، هوادار اصلاحات در قوانین مربوط به فقرا بود که فضا را برای کسانی که خواهان کمکهای کلیسایی بودند سختتر میساخت و کمیته را مجبور کرد که از کمک به تمام کودکانی که متولد دو سال پس از نهادینه شدن اصلاحاتش بودند، صرفنظر کند. مالتوس همچنین از مالکانی تشکر کرد که خانههای روستایی را به محض خالی شدنشان تخریب میکردند و علیه ساختوساز خانههای جدید استدلال کرد، زیرا باور داشت که کمبود مسکن مانع ازدواج پیش از موعد یا زود میشود.۲۰
هرچند دیدگاههای مالتوس دربارهی کثرت جمعیت بر بسیاری از بومشناسان بعدی تأثیر گذاشت، اما خود او به طور مشخص علاقهمند به یا حتی آگاه از آنچه امروز دلالتهای اکولوژیک گستردهترِ تحلیل او نامیده می-شود (یعنی ظرفیت تحملّی اکوسیستمهای سیارهای ) نبود. در عوض، او درگیر بحث با رادیکالهایی از قبیل ویلیام گادوین (۱۷۵۶-۱۸۳۶) بود که با آرمانهای انقلاب فرانسه همدلی داشتند و هوادار معیارهای انسان-دوستانه به منظور بهبود بدترین مضیقههای فقرا بودند. به زعم مالتوس، آموزهی جمعیتی به طور قطع نشان میداد که «ترقی آتی جامعه» نمیتوانست از خلال هر فرآیندی که نابرابری را کاهش دهد، به وقوع پیوندد.۲۱
ضعیفترین قسمت آموزهی مالتوسی، «نسبت عددی یا حسابی» ادعاشدهی حاکم بر تأمین غذا بود. مالتوس هیچ مدرکی دالّ بر وجود این نسبت ارائه نداد، مگر ذکر اینکه «با کوشش بسیار، کل تولید ایسلند میتواند هر ۲۵ سال، با کمیّتی از اسباب امرار معاش معادل آنچه اکنون تولید میکند، افزایش یابد. پرشورترین سوداگر هم نمیتواند افزایشی بیشتر از این را فرض کند.»۲۲ مالتوس در اثر بعدی خود تأکید بیشتری بر نقش قانون کاهش سودها در کشاورزی گذاشت، یعنی پیامد گسترش تدریجی کشتوکار در زمینهای به لحاظ طبیعی نامرغوب. این امر وی را منتهی به نتیجهگیریهایی بدبینانهتر کرد. زمانی که تمام زمین به تصرف در میآمد، مالتوس نوشت «نرخ افزایش غذا… شباهت بیشتری به نرخ هندسی نزولی خواهد داشت تا به نرخ هندسی افزایشی. افزایش سالانهی غذا، با هر نرخ، گرایشی مداوم به نزول دارد.»۲۳
پایان بخش نخست.
منبع:
Vulnerable Planet: A short economic history of the environment, John Bellamy Foster, Monthly Review Press, 1999, New York, Chap. 3 pp: 50-69