شرح تصویر: بیستمین یکشنبه انسانشناسی و فرهنگ، ۱۱ اسفند ۱۳۹۲؛ منبع: سایت کانون پرورش فکری
پرویز کلانتری را به شیوههای مختلفی میتوان معرفی کرد، به عنوان مثال به تاسی از صفحه ویکیاش گفت: او زاده یکم فروردین، نقاش، طراح، نویسنده و روزنامه نگار معاصر ایرانی است ولی شاید سادهترین و در عین حال شناختهشدهترین تعریف از او این باشد: «نقاش داستان روباه و زاغ در کتاب فارسی دوران مدرسه» همان نقاشی آشنایی که بسیاری از دانشآموزان، تجربه کپی کشیدن از آن را در دفترهای مشقشان دارند. این را حداقل روزی که کلانتری در جمع خانواده انسانشناسی و فرهنگ و در قالب بیستمین جلسه یکشنبهها حاضر شده بود تا درباره تاریخچه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان صحبت کند، چندین نفر در اتاق انتظار جلسه و پیش و پس از سخنرانی به او گفتند؛ همان سخنرانیای که در آن، با ترجیعبند «من آدم خوششانسی هستم.» سعی کرد به بهانه روایت از خودش، از تمام کسانی که به عقیده خودش، دینی به گردن او داشتند تشکر کند و حالا این بر ما به عنوان خانواده انسانشناسی و فرهنگ است که تلاش کنیم تا رسم دیرین وفاداری را در حق او و به پاس تمام مهربانیها و تلاشهایش ادا کرده و بگوییم ما آدمهای خوشبختی بودهایم و هستیم که انسان ارزشمندی چون پرویز کلانتری در میان ما زیسته، برایمان قلم زده و به سهم خود تلاش کرده تا در جهان انسانیتری زندگی کنیم. ما آدمهای خوشبختی هستیم که برایمان از مهربانی و عشق و کودکی گفته و از خلال روایت داستان زندگی خودش و موفقیتهای شگفتانگیز نهادی که با کودکی بسیاری از ما گره خورده، سعی کرده انرژی و توان نسل خودش، آن نسل بینظیرِ پرتلاش را به ما انتقال دهد و بگوید از ساختن جهان و آرزوی بهتر کردنش نباید منصرف شد. ما انسانهای خوشبختی هستیم که میتوانیم به عکسهای روز نشست تقدیر از او نگاه کنیم و با یادآوری خندههایش شاد شویم؛ نشستی که درواقع، نه تقدیر از او که تلنگری به خودمان و دیگران بود مبنی بر اینکه انسانهای خوب زیادی در اطرافمان هستند که سخت کار کردهاند و هرگز ناامید نشدهاند.
نوشتههای مرتبط
در لحظاتی که بخش وسیعی از مردم جهان، آغاز سال ۲۰۱۵ میلادی را جشن میگیرند و شادی بر خانههای بسیاری حکفرماست، در این گوشه از جهان و با یادآوری آن چهره مهربان و خندان، دست به دعا برمیداریم که پرویز کلانتری عزیز، این معلم صلح و مهربانی، همان قدر که سخت کوشید و سخت کار کرد، تقلا با وضعیت دشوار و سخت بیماریش روی تخت بیمارستان را نیز تاب بیاورد و دوباره با خندههایش به جمع ما بازگردد. اویی که از سه شبه ۱۸ آذرماه به علت سکته مغزی، روانه بیمارستان شده و همچنان بستری است…
از همین جا از همه دوستان و علاقمندان پرویز کلانتری، درخواست میکنیم که طی روزهای جاری، نوشتهها، گزارش های تصویری و هرگونه اطلاعاتی را که در رابطه با او دارند به رشته تحریر در آورده و برای ما ارسال کنند تا گام کوچکی برای ادای دین به او و معرفی فعالیتهایش باشد. کلیه مطالب مربوط به پرویز کلانتری، در پروندهای که برای او در صفحه پروندهها گشوده شده، تجمیع خواهند شد.
آدرس مستقیم صفحه پرویز کلانتری:
http://anthropology.ir//parviz-kalantari
یادداشت غلامرضا امامی برای پرویز کلانتری:
دعا کنیم برای پرویز عزیز..
یاد دوست…
باور نمی کنم که پرویز نازنین، پرویز کلانتری کلامی نگوید. خطی بر بومی نکشد، نقشی رقم نزند. قصه ای را، یادی را با آن صدای آرام مهربان روایت نکند. پرویز، دل مهربانی دارد. نقاش بچه هاست و شگفتا پس از دیدن نمایشگاه نقاشی دخترکی هنرمند دلش لرزید و تنش بر زمین افتاد.
در یادداشتی خطی که پس از و قوع حادثه ای دردنا ک به من سپرد چنین نوشته بود: «درواقع کودک درون من همواره معصومانه زندگی را د ر راستای زیبایی وهنر می خواست .. در جان نجیب او آرامشی است عمیق، بلندای کوه های طالقان در همت بلندش نمایان است. پرویز نقال و نقاش روزگار ماست، چندی پیش به همت دکتر ناصر فکوهی گرامی محفلی برا ی بزرگداشت پرویز برپا شد .. جمعی انبوه از دوستدارانش گرد ام ه بودند .. پرو یز خواسته بود که من سخن بگویم … گفتم که پرویز به سرفرازی و عشق و مهر مویز خویش خورده و مجیز کس نگفته .. دلش به اینه می ماند … و سخنش گرمایت می بخشد .
نمی توان او را دیدو به او دل نبست و دوستش نداشت از بس که یکرو.. بی شیله پیله و صادق و صمیمی است. نمی توان کارهایش، کارهای کاه گلی اش را دید و به احترامش نایستاد…
چندی پیش به خانه اش دعوتم کرد. به طبقه بال ارفتیم. تابلویی دیدم که نشانه ای از خشم درونی او داشت. به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟ نقا شی پهناوری بود به رنگ شب با خانه ها ی نو سری خورده و پنجره هایی سیا ه و پیراهنی پاره شد ه که رو ی شب تیره بر بوم نقش بسته بود.
گفتم: پرویزجان خدا بد ندهد.
حکایتی را بازگفت و روایتی را… سخت دلگیر بود. متنی را که نوشته بود به من سپرد. متنی تلخ بود. لااقل از او انتظار نداشتم. باور نمی کردم که این دریای آرام از حرکتی نامهربانانه چنین پرخروش شده باشد. با هم ساعتی صحبت کردیم، از گذشته، حال و آینده سخن گفتیم. خاطره های ۴۰سال دوستی را با هم مرور کردیم. اندک اندک آرام شد. بر جان او توفان شدیدی وزیده شده بود.
حالا دوستم خبر می دهد که پزشکان گفته اند حال او حال شهری است که توفان تندی بر آن وزیده. باید صبر کرد تا تن خسته ی او خرابی ها را ترمیم کند.
بر بستر بیماری و بیمارستان، انسانی بزرگ آرمیده است؛ نه تنها تصویرگری توانا و قصه نویسی دانا…
برایش دعا کنیم که از بستر برخیزد و انبوه دوستداران و یارانش را بنگرد.
برایش دعا کنیم که حضور پربرکت او بر بلندای آسمان هنر این ملک همچون ماهی باز بدرخشد.
برایش دعا کنیم….
این یادداشت غلامرضا امامی، پیشتر در روزنامه شرق ۲۹ اذر ماه منتشر شده است.
نقاش کودکیهای ما! به دنیای رنگها برگرد!
فاطمه سیارپور
روزهای کودکی روزهای رنگ و شادی است. روزهایی که نقاشی اگر نه بهترین که یکی از مهمترین ابزار سرگرمی و از آن بالاتر رشد ذهنی و تخیل کودک است. بنابراین جای پرسش آن است که تخیل چه کارکردی برای کودک و برای جامعه انسانی دارد؟
کارکرد تخیل انسانی ساختن دنیایی است که اکنون درترکیبی پیچیده از ماده و معنا همه ما در آن زندگی میکنیم. تخیل انسان توانایی بازنمایی هم در ماده و هم در معنا را دارد و عنصری است که شاید بیش از هر چیز دیگری نیازمند شناخت به عنوان سوژه و همزمان نیازمند رهایی به عنوان ابژه است. تخیل راه انسان است به سوی آینده و سهم انسان است از گذشتهای که به گونهای دیگر رقم خورده است، چرا که میتوانست به گونهای پیش بیاید که جهان امروز چنین باشد یا برعکس جهان اکنون چنین نباشد. تخیل اگر ارزشمندترین دارایی انسانی نباشد، سرمایه گرانبهایی برای اوست. تخیل در مناسبات خویش با تفکر منطقی عنصر خودآگاهی را میسازد که گذشته از داوریهای اخلاقی و خوب و بد بودنش، به مثابه ذرات انرژی، به اندازه صدها و شاید هزاران سال نوری به جلو میتازد و زمان را در خود به قدری فشرده میکند که همه بزرگی و وسعتش در یک لحظه می-گنجد و اینها همگی نوعی توانایی زبانی است که در قامت نمادهایی میریزد که گاهی نامش «کلمات» است و گاهی نامش را «نقش» میگذاریم و از کودکی با یک جعبه مداد رنگی یا شمعی، سفیدیهای کاغذ را رنگ میکنیم و ورود خویش را به جهان تخیل اعلام میکنیم.
این روزها من روزگاری را از گذشته در تخیلم میآورم که کتابهای درسی فقط متنهای سنگینی بودند که کودکان در چند دهه پیش باید آنها را میخواندند و یاد میگرفتند و در تخیل خود آنها را تصویرسازی میکردند. شاید هم اصلاً نمیتوانستند تصور کنند که کتاب درسی میتواند مزین به نقاشی باشد. برای مایی که کتابهای درسیمان مملو از تصویر بوده، کمی سخت است که فکر کنیم کودکان دبستانی کتابهایی را در مدرسه خواندهاند که تصویر نداشته و فقط و فقط جمله و متن بوده یا در بهترین حالت نقاشی ها سیاه و سفید بوده و متناسب با سن و دوره کودکان نبوده است. اما این تصور که اکنون در تخیل من آمده و شاید قبولش برای بسیار دیگری سخت باشد، روزگاری واقعیت داشته است.
آن موقع که خودم کودکی دبستانی بودم، به دلیل تجربه بسیار کم نمیدانستم که این کار را چه کسی انجام داده است، یعنی حتی فکر نمیکردم کسی باید باشد که کتابهای ما را نقاشی کند. زیرا به حکم کودکی همه چیز بدیهی و طبیعی بود. بنابراین حتی نمیتوانستم در تصورم بیاورم که چندسال قبل از ما کودکان دبستانی کتابهایی داشتهاند بینقش و نگار. زیرا ما در این کتابها هرچه میدیدیم نقش بود آن هم به قدری پررنگ که خیلی از آنها تا امروز در ذهنم باقی مانده به گونهای که اکنون این نقاشیها بخشی از شادیهای زندگی ماست، بخشی از تلاشهای انسانی برای زدودن خشونت از ایام کودکی، خشونت مدرسه و یادگیری و تحصیل و شیرینکردن آموزش.
امروز میدانم که نقاشی یک پدیده انسانی است و به خودی خود شکل نمیگیرد آن هم در ترکیبش با کتابهای درسی و اگر اندکی کار اداری کرده باشیم نیکتر از نیک میدانیم که در این اثنا چقدر سخت است که یک ایده را در یک سیستم اداری اجرا کنی. در این میان حالا دیگر «پرویز کلانتری» را هم میشناسم از خلال صدها اثر زیبای هنریاش و صدالبته نگارگر کتابهای کودکیام. نگارگری که امروز در بیمارستان با غول بیماری میجنگد و همه آرزویم این است که نگارگر دوران کودکیهای ما دوباره قلمش را به دست بگیرد و برای »روباه و زاغ«ی دیگر برای نسلی دیگر بر سینه کاغذ نقش بزند، نگارگری که خطوط صاف کلبههای کویریاش سادگی مردمان کویری را به رخ میکشد و بیش از هرچیز نشان از دل صاف و ساده خودش دارد، نقاشی که رنگهای زنده نقشهایش راوی روح زنده زندگی در بافت مرده بوم است و هر بار که بر بوم نقاشی مینشیند حیات را از دل مرگ بیرون میکشد.
امروز پس از سالها دوری از فضای کتابهای درسی مدرسه، هنوز وقتی آن تصاویر را در ذهنم به تصور میآورم سرشار از شادی میشوم و نیک میدانم که نقاشیکردن بر کتابهای درسی در مرحله پیش از پیدایی، تنها یک تخیل بود که همت پرویز کلانتری و همسفرانش آن را به روی کاغذ آورد و آن قدر این مسئله را در نسلهای متوالی کودکان ایرانی درونی کرد که حالا دیگر تصور یک کتاب درسی بدون تصویر، محال است!
امروز کودکی که جذابیت آموزش دوران مدرسه را از نقاشیهای کلانتری به یادگار دارد، از تصور دنیای بدون کلانتریها، گریزان است و از هراس به وقوع پیوستنش حتی آن را در تخیلش هم نمیآورد زیرا دنیا بدون او و مانند او، دنیای شادی نیست. دنیای سیاه و سفیدی است که هیچ وجه برجستهای برای ماندن در ذهن و خاطرههایمان نخواهد داشت، دنیای بدون رنگ، آن هم در بهترین سالهای عمر یعنی کودکی. تصور گذراندن ایام کودکی در سیاهی و سفیدی اکنون دیگر محال است. بنابراین پرویز کلانتری باید دوباره به دنیای رنگهای شاد کودکی ما قدرت جاریشدن و حیات بدهد…