انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

معنا و متن در گفتگو با ایگور ملچوک

تصویر: ملچوک

در یکی از روزهای سرد ماه نوامبر مونترال ۲۰۰۸، قراری داشتم با پروفسور ایگور ملچوک در دانشگاه مونترال. روز پیش از قرار، وی را در راهرو دانشگاه مونترال دیده بودم و پیشنهاد این مصاحبه را دادم و استاد با روی خوش آن را پذیرفت و قرار را برای فردایش گذاشت. پرسشها باشتاب سامان یافتند و فضای گرم گفتگو با پروفسور ملچوک و تواناییهایش برای کشاندن گفتگو به آنجا که لازم می­داند، مجالی ندادند که از این گفتگو، گفتگویی آن چنان رسمی برآید. نتیجه هم همان است که پیش روی شماست.

پرفسور ملچوک چهره­ای شناخته شده (و نه الزاما پر طرفدار) در میان زبانشناسان دنیاست. وی در سال ۱۹۳۲ در روسیه تولد یافت و تحصیلاتش را در همان روسیۀ شوروی به پایان رساند. از پایان تحصیلاتش در سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۶ در موسسۀ علوم زبانی وابسته به آکادمی علوم روسیه به کار آموزش پرداخت. در سال ۱۹۷۶، وی را از کارش به علت حمایت از کسانی چون زاخارف برکنار کردند. خروج پرفسور ملچوک از شوروی پی­آمد این رویداد بود. وی در سال ۱۹۷۷ به کانادا آمد و پس از چندی به عنوان استاد دانشگاه استخدام شد و تا سال ۲۰۰۹ که بازنشسته شد در همین جایگاه به تدریس و پژوهش پرداخت. در طول دوران دراز فعالیتهای علمی­اش، پروفسور ملچوک بیش از ۲۸۰ کتاب و مقاله به نشر رسانیده است. نظریۀ وی در حوزۀ زبانشناسی معنا- متن نام گرفته است. به نظر می­رسد که از سویی، گسترۀ کارهای زبانشناسی صورت­گرا و توزیعی و سایۀ سنگین نظریات زبانشناسی چامسکی بر حوزه­های پژوهش سالهای ۷۰ و ۸۰ میلادی آمریکای شمالی و انتشار آن توسط هواداران ریز و درشتش در دیگر نقاط جهان، و از دیگر سو، مواضع نظری کم و بیش مستقل استاد ملچوک، فضا را بر مطرح شدن نظرات وی تنگ آورده بودند. چندی است که اقبال بسیاری به آرا و نظریات پرفسور ملچوک شده است به ویژه در حوزۀ ترجمۀ رایانه­ای. این گفتگوی کوتاه را به حساب گامی کوچک می­گذاریم برای شناساندن بیشتر زبانشناسی دیگر از خیل زبانشناسان و نگاهی دیگر به زبان و زبانشناسی. [۲]

م. حافظیان : از شما باز هم سپاسگزاری می­کنم. این گفتگو را برای مجموعا ویژۀ «زبان­شناسی» به انجام می­رسانیم. آموزش علمِ زبان­شناسی در [دانشگاههای] ایران بسیار جوان است. چنین است که در همۀ دانشگاههایی­های که دروس علوم انسانی تدریس می­شود، [الزاما] دروس زبان­شناسی نداریم.

گ. ملچوک : شاید شما ندانید که این بخشهایی[۳] که از آن گفتگو می­کنیم در اینجا نیز جوانند و تا همین سی چهل سال گذشته وجود نداشتند. در آن زمان، بخشی به نام «بخش زبانهای نو»[۴] داشتیم، که هنوز به کارش ادامه می­دهد که بخشی از دانشکدۀ «علوم و هنرها» بوده است. شاخۀ علوم انسانی آن را آقای کلارک فرانسوی پایه گذاری کرد و به عنوان نخستین مدیر آن به کار پرداخت. حتی در دانشگاه مسکو، جایی که تحصیلاتم را ۵۰ سال پیش به انجام رساندم، ما نه تنها بخش زبانشناسی نداشتیم که حتی در دانشکدۀ آواشناسی[۵] درس زبان­شناسی وجود نداشت. در آنجا، زبانهای گوناگون آموزش داده می­شد، دستور زبان روس و زبانهای بیگانه را داشتیم، ولی زبانشناسی به معنی رایج وجود نداشت.

م. ح. : با توجه به آزموده­ها و دانش شما در زمینۀ زبانشناسی، نخست از تحول نظریه­ها[۶] در این حوزه در سدۀ ۲۰ می­پرسم و از نقاط عطف این تحولات. از کجا آغاز کرده­ایم و اکنون در چه وضعیتی هستیم؟

ای. م. : ]این پرسش آخری[ پرسش بسیار دشواری است. گفتن از گذشته بسیار ساده­تر است. در این باره فکر می­کنم که در سدۀ بیستم نقطه عطفی که دانش زبانشناسی را دگرگون کرد، آموزه­های فردینان دو سوسور بود. این سوسور بود که زبان­شناسی را به عنوان یک دانش شناساند. پیش از او، حتی واژۀ «زبان­شناسی» وجود نداشت؛ تنها دستورزبان تطبیقی بود[۷] و متن­شناسی تطبیقی[۸] و در این حوزه هرآنچه مربوط به تاریخ زبان بود مطالعه می­شد، مسئله ای که ضروری بود ولی بررسی زبان­شناسانه نبود. پس از سوسور، خطوط موازی دیگری هم در این راستا شکل گرفتند. من، به لطف استادهایم در مسکو، همواره رهرو همین راهم. نقطۀ مرکزی نظریۀ سوسوری جداکردن تاریخ از زبانِ زمان امروزیست. جدا کردنی که امروزه به خوبی انجام می­شود؛ جدا کردن رویکرد ترازمانی[۹] از رویکرد همزمانی[۱۰] بی هیچ ابهامی امروزه به انجام می­رسد. پس از این، آنچه برای سوسور اهمیت دارد برساختن دانش زبان­شناسی است. در واقع، زبان­شناسی، همچون آواشناسی که زبان­شناسی از درون آن زاده شده است، بخشی از علوم انسانی نیست. زبانشناسی دانشی بسیار ویژه است. این دانش بیشتر به علوم طبیعی نزدیک است تا مثلا به روانشناسی که مرز میان علوم انسانی و پزشکی است. در این راه کم وبیش لغزان چگونه می­توان دانش زبان­شناسی را تدوین کرد؟ پس از ۳۰ یا ۴۰ سال گسترش این دانش، جریانی به شدت صورت­گرا[۱۱] پا گرفت. من نمی­گویم که جریانی که به نام ساختارگرایی آمریکایی[۱۲] شناخته می­شود، جریان خوبی نبود. می­دانیم که کسانی که بر این گرایش پافشاری می­کردند و این راه را ادامه دادند از معنا­شناسی[۱۳] برکنار ماندند. ۶۰ سالی از این موضوع می­گذرد و [شاید] ابزار کافی برای این که به خوبی به این موضوع بپردازند را نداشتند و در نتیجه ترجیح دادند که در این زمینه هیچ کاری نکنند به جای آن که آن را بد به انجام رسانند. شاید این راه حلی بود. به هر رو، با توجه به این که این شاخۀ پژوهشی [صورتگرایی] از سوی بزرگانی نمایندگی می­شد و به خوبی سرانجام یافته بود، بسیار تاثیر گذار گردید. تاثیرگذاری فراوان و نتیجه آن شد که به نظر من زبان­شناسی نو که به سوی دستور گشتاری[۱۴] چامسکی گرایش یافت، در همان سمت سو، به بن بست رسید. چرا که همچنان که پیداست و سوسور هم گفته است زبان پیوندی است میان معنی و متن. دیگران هم همین را گفته­اند. پژوهش دربارۀ صوَر گزاره­ها و زبان چونان تکوینی خودبخودی و فاقد معنی، شاید در یک دوره نقش سودمندی هم داشته است. اما به نظرم می­رسید که این نگاه را باید دگرگون کرد و بسیار افتخار می­کنم که در این تحول نقش داشته­ام. این تحول چندی است آغاز شده است هنوز نمی­توانم بگویم که همه جا به خوبی ریشه دوانده است.

پیداست که شاهراهی که مکتب ] زبان­شناسی[ آمریکایی ساخته است، خوب ساخته شده است. این امر اندکی شبیه تاریخ کشورهای نو پیش و پس از جنگ جهانی دوم است. کشورهای بسیار صنعتی، به مانند انگلستان که بهترین صنایع جهان را داشت، نتوانستند به سرعت پذیرای تغییرات جهان نو شوند چرا که از استحکامی برخوردار بودند. این در حالی است که کشورهایی چون آلمان و ژاپن، که کاملا ویران شده بودند، پس از جنگ می­بایست از صفر آغاز کنند و این برایشان امتیاز بزرگی بود. من نمی­گویم که باید همه را ویران کرد برای این که کار به انجام برسد، می­خواهم بگویم که مکتب ] زبانشناسی[ آمریکایی آن چنان خوب ساخته شده است و مستحکم است که بسیار دشوار است که خود را از آن رها کنیم و چیز دیگری را بسازیم. این «چیز دیگر» چیز دیگری نیست، اما در سمت و سوی اولی نیست. برای من، چشم انداز و آیندۀ دانش زبان­شناسی در پژوهش در حوزۀ معناست. چگونه معنا در گفتار اظهار می­شود؟ این پرسشِ برین و پاسخش پاسخِ برین جامعۀ انسانی است. چگونه ما می­اندیشیم؟ جامعۀ انسانی پیشتر و در طول سده­ها تلاش کرده است که به پرسشهایی چون «چگونه راه می­رویم؟»، «چگونه نگاه می­بینیم؟» و یا مثلا «چگونه می­توان زمین را نابود کرد؟!» پاسخ دهد و پیشرفتهایی هم در جزییات مادی هستی برداشته است، اما ریشۀ تمام آن چه که داریم چون هوش و اندیشه به خوبی بررسی نشده است، چرا که ابزارش را نداشته ایم.

در حوزۀ زبان­شناسی، از یک سو، گسترش زبان­شناسی صورت­گرا، [که بنا به آن ] زبان روشِ بیان اندیشه است و در نتیجه با زبان می­توان به اندیشه راه برد و از دیگر سو گسترش رایانه­ها، که به ما ابزار تجربی آزمودن الگوهای نظریمان را داده است، این امکان را فراهم کرده­اند که به زبان­شناسی و معنا­شناسی بپردازیم. بنا به آن که من در آغاز این گرایش نو، یا بهتر بگویم این گرایش یاغی، بودم نامی به این جریان دادم که به نظرم خیلی خوب ­آمد. این نام «زبانشناسی معنا- متن» است. و این کاری است که همه باید بکنند. البته این گرایش دیگر همه جا حضور دارد، بدون آن که از آن آشکارا بگویند و آن را آشکارا بپذیرند و گاه بدون آن که به آن [ آگاهانه] فکر شود به کار گرفته می­شود، به مانند همان بلاغتی که در زبان [روزمرۀ] مولیر وجود داشت بدون آن که وی آن را عمدا به کار گیرد. آینده زبان­شناسی در همین گرایش است؛ پژوهش در بارۀ پیوندها، پژوهشی موشکافانه، مستقیم و متمرکز شده روی پیوند معنا، اندیشه و متن.

م. ح. : شما از سوسور، در مفهوم رایج آن، چونان «بنیادگذارِ زبان­شناسیِ نو» نام بردید. در واقع، پس از سوسور در سدۀ بیستم، بسیاری جریانها و نظریه­پردازیهای زبانشناسی خود را وابسته به زبان­شناسی سوسوری می­دانند ولی به مکتبهای گوناگونی بخش می­شوند؛ مکتب پراگ،[۱۵] مکتب کپنهاگ[۱۶] ( با لویی یلمزلو و نظریۀ بن­گرایی وی[۱۷])، از کارکردگرایانی[۱۸] چون یاکوبسن و دیگران هم در این باره می­توان نام برد. در میان همۀ این جنبشهای فکری، شعاعی از تحول علمی مورد نظر شما هم دیده می­شود. آیا رویکرد نظری شما به کدام یک از این مکاتب نزدیک است؟ یا این که رویکرد شما جریانی تازه است؟

ای. م. : پرسش شما را خوب می­فهمم ولی پاسخ دادن به آن کار دشواری است. این گرایشهای گوناگون به مانند شعبه­های گوناگون و درونی یک جریان مذهبی­اند که بر جنبه­های گوناگون امر یگانه­ای پافشاری می­کنند. در اینجا البته همیشه می­توان با همه پیوند صمیمانه­ای داشت. من همیشه تلاش کرده­ام که موارد مفید را از همه جایی که شدنی است گرد بیاورم. توجه کنید، یلمزلو نابغۀ فراوردن مفاهیم بود. سامانۀ مفاهیمی که وی طرح کرده بود، از دیگر سامانه­ها بسیار گسترده­تر بود. اما وی زیادی پیش رفته بود، چرا که تلاش کرده بود این سامانه را از بنیاد برسازد و به افراط کشیده شده بود. این ممکن نیست، کمتر کسی وی را پذیرفت و پس از مرگش نظراتش گسترش نیافت. ما این کار را نمی­کنیم. کارکردگرایان هم که همواره تلاش می­کنند که برای هر پاره­ای از زبان توضیح و معنایی بیابند اغراق می­کنند. البته باید این­ها را در زبان جستجو کرد، اما باید این را هم پذیرفت که گاهی چنین توضیح ومعنایی وجود ندارد. همه می­دانیم که زبان امری ایستا نیست. این هم بازتابش زندگی انسانیست که خیلی هم منطقی نیست. با این وجود اگر شما، با تپانچه­ای در دست، بر پرسشتان پافشاری کنید، خواهم گفت که من به یاکوبسن از دیگران نزدیکترم. وی ستارۀ دوران جوانی من بود و سپس با وی از نزدیک آشنا شدم و این آشنایی تاثیر گسترده­ای بر ذهنیت من داشت. اما نباید برداشت کرد که من راه وی را ادامه می­دهم چرا که بسیار پیش می­آید که من کارهایی می­کنم که غیر از نظرات وی است. البته اگر زنده بود شاید می­توانستم با او گفتگو کنم و با هم کشف کنیم که در واقع این جنبه­ها ضدیتی با دیدگاه وی ندارند و تنها گسترشی پیش بینی نشده از نظرات ایشانند. اما دقیقا نمی­دانم!

م. ح. : شما استاد دانشگاهید و می­دانید که همه جا پژوهشگران دانشگاهی و دیگر همگنانتان دوست دارند که برای هر مقوله­ای برچسبی داشته باشند. اگر در این باره کسی از من پرسید که نظریۀ استاد ملچوک چه نام دارد، در پاسخ چه پاسخ دهم؟

ای. م. : معنا – متن. همیشه یک مسئلۀ بنیادین و بی­چون و چرا وجود دارد، به این معنی که باید آن را پذیرفت تا فهم شود. زبان چیزی فرای سامانه­ای از قوانین نیست که میان نموداری یک معنی و نموداری یک متن جای می­گیرند. باید این را پذیرفت و از این جا آغاز کرد. چونی و چگونگی ادامۀ کار دیگر چندان مهم نیست. من پیش گمانه­ای نظری یا دیگر چیزهایی از این دست ندارم. آن چه که الان گفتم، هستۀ نظری من نیست، یک گونه نگاه به موضوع است.

م. ح. : شما در میان زبان­شناسانی که من می­شناسم، چه در فرانسه و چه در اینجا، به خوبی شناخته شده­اید. می­دانیم که شما نظریه­ای زبان­شناسانۀ ویژه­ای را بنیاد گذاشته­اید. من با شادروان دانیل کربن[۱۹] [ در شهر لیل] در حوزۀ ریخت­شناسی[۲۰] واژگان فرانسه و با کلود گروآز[۲۱] که یکی از پیروان نظریه­های یلمزلو است [ در پاریس] کار کرده­ام. در طی این سالها همواره شنیده­ام که این یا آن مقوله در پیوند به ریخت­شناسی توزیعی[۲۲] است و دیگری مثلا مربوط به ریخت­شناسیِ گشتاری و زمانی که به ] نظریات[ شما می­رسیدیم می­گفتند که این بحث دیگری است.

ای. م. : دقیقا! من کسی هستم که هرگز نتوانسته­ام به گروهی وابسته باشم. فکر می­کنم که من همۀ ورقهایم را روی میز گذاشته­ام. می­خواهم به قوانینی دست بیابم که بگویند:« اگر می­خواهی این اندیشه را اظهار کنی باید بدین­سان انجامش دهی.» چیزهای دیگر هم برایم جالب نیستند. پرسشهایی از این جنس که آیا این مسئله مسئله­ای اجتماعی است و یا روانشناسی، برایم به کلی بی­اهمیند. من نمی­گویم که این گونه پرسشها اهمیت ندارند، بلکه می­گویم که برای من بی­اهمیتند. هدف من بسیار روشن است، در این معنی که می­خواهم بدانم چگونه این یا آن چیز اظهار می­شود. پیداست که ادامۀ کار مربوط می­شود به الزامات جاری کارهای علمی، مثلا این که تمام آن چه می­گویید باید مدون باشد و چیزهایی دیگری از این دست. چنین است که پیوند زدن من به یک گروه شدنی نیست. به جای آن که مرا به گروهی پیوند زنید که نظریه­ای مدون داشته باشد…

م. ح. : حتی نظریۀ علمی خودتان….

ای. م. : من نظریه ای ندارم. من مجبور شده­ام که به آن چه می­گویم نظریه نام دهم برای این که دیگران به من گوش دهند! در این مورد نظریه­ای وجود ندارد. ، در معنی­ای که شما از «نظریه» می­فهمید، به نظریه نیاز نیست. ما تنها نیاز به نگرشی روشن به چیزها داریم و به نظم در کارها. درست به مانند کار در حوزۀ علوم محض. از یک دانشمند فیزیک می­پرسند که در چه حوزه­ای کار می­کند و نه این که در حوزۀ چه مکتبی کار می­کند. چنین چیزی وجود ندارد. در جبر «یک به اضافۀ یک می­شود دو» و برای این نیازی به مکتب نظری نداریم. من فکر می­کنم که زبان­شناسی را سیاسی کرده­اند. این هم طبیعی است چرا که فکر می­کنند که زبان­شناسی بخشی از علوم انسانی است و من این را درست نمی­دانم.

م. ح. : در واقع در علوم ریاضی هم مکاتب گوناگونی وجود دارد. برای نمونه، زمانی که از هندسه گفتگو می­کنیم از مکتبِ اقلیدسی و از مکتبِ نااقلیدسی گفتگو به میان می­آید.

ای. م. : نه، دقت کنید این جا گفتگو از مکتب نیست. ما هندسۀ اقلیدسی داریم که بر این یا آن پیش­گمانه­[۲۳] استوار است و هندسۀ معروف لوباچووسکی[۲۴] را هم داریم که بر پیش گمانه­های دیگری به عنوان مبنا دارد. این­ها نظریه­اند و پیش گمانه­هایی دارند. در آن چه من انجام می­دهم، نظریه­ای نیست و پیش گمانه­ای هم ندارد و در نتیجه حتی آنها را نمی­توان نشان داد. نگرشی بسیار روشن و دقیق است و با آن من تنها معنا را می­بینم و سازوکار و صورت را.

م. ح. : اگر اجازه فرمایید کمی در بارۀ کارهایتان گفتگو کنیم. من چندی از نوشته­های شما را خوانده­ام و پرسشهایی دارم. با پرسشی این بخش را آغاز می­کنم. جایی شما در بارۀ «نشانۀ زبانی مرکب»[۲۵] گفته اید و جایی هم از معنی متن. آیا دریافت شما از «معنی متن»، معنی گسترش یافتۀ و ترکیبی نشانۀ زبانی است؟

ای. م. : دقیقا، منتظر این پرسش بودم. برای من در این باره چیزی «گسترش یافته» وجود ندارد. گفتگو در بارۀ تثلیث مدلول[۲۶]- متن – دال[۲۷] گفتگو در بارۀ گسترۀ چیزی نیست. مسئله چیز دیگری است. آیا متن [در کلیت خود] یک نشانه است؟ خیر، متن نشانه نیست. در نگاهی کلی­گرایانه، البته برخی متون نشانه­اند. مثلا این متن نوشتاری را نگاه کنید. این متن صورت دارد، دال دارد، شما آن را می­بینید. اگر فرانسوی زبان باشید آن را می­خوانید و می­فهمید که چه می­گوید و در نتیجه مدلول را هم دارید. ولی خود متن با متن دیگری با هیچ ضابطه ای ترکیب نمی­شود و متن جامعی[۲۸] نمی­سازد که به آن نشانه بگوییم. این خیلی روشن است. هیچ متنی، چونان متن، نشانه نیست.

م. ح. : می­شود بفرمایید تبیینتان از واژۀ «متن» چیست؟

ای. م. : تبیینی ندارد. دقیقا روی همین فهم هست که دیگر چیزها هم بنا می­شوند. همان گونه که برای «معنی» هم تبیینی نداریم [چرا که] فهمی شهودی[۲۹] است. متن تسلسل نشانه­های گفتاری یا نوشتاری است که گوینده زبانی آن را به عنوان داده­ای در زبان خودش می­داند. من این متن را که به زبان فرانسه است نشانتان می­دهم ، این یک متن است و نه یک مفهوم.

م. ح. : درست. در طرح سه گانۀ دال – مدلول – متن شما متن را مجموعه ای از داده­های معنایی می­بینید. در این راستا و در ادامه به پرسش دوم می­پردازم. [در نوشته هایتان] شما عبارت «نشانۀ مرکب»[۳۰] را به کار برده اید. من از این عبارت « نشانۀ ترکیبی»[۳۱] هم می­فهمم…

ای. م. : یک نشانۀ مرکب الزاما نشانه­ای ترکیبی نیست. ما نشانه­های مرکب فراوانی داریم که نشانۀ ترکیبی نیستند. در واقع بیشینۀ نشانه­های یک زبان مرکبند بدون این که ترکیبی باشند. وقتی می­گوییم «مرکب» یعنی این که چیز مورد نظر حداقلی نیست و از چیزهای دیگری تشکیل شده است. در یک معنی، [نشانۀ مرکب] از نشانه­های دیگر تشکیل شده است و در درونش شما می­توانید آنها را نشان دهید. اما وقتی می­گویید «ترکیبی» به این معناست که نشانه با قواعدی ساخته شده است و این مسئلۀ دیگری است. در نتیجه، آن چه ترکیبی است مرکب است ولی برعکس آن صادق نیست. ما نشانه­های مرکبی داریم که ترکیبی نیستند، چرا که در زمانی و با قواعدی پرداخته شده­اند که دیگر وجود ندارند. این نشانه­ها ساخته شده اند و ما هم می­پذیریم، اینها مرکبند.

م. ح. : [به معنی دیگر] در نگاه همزمانی این اجزا بازشناخته نمی­شوند.

ای. م. : دقیقا، دقیقا!

م. ح. : استاد، آیا در نگاه شما، نشانۀ ساده وجود دارد؟

ای. م. : ساده یعنی چه؟ یعنی آن چه که مرکب نیست؟ آری، وجود دارد.

م. ح. : می­توانید یکی از آنها را نام ببرید؟

ای. م. : «نه». و هر گونه «نه» ای که به کار ببرید. «نه» منفی ساز یک نشانۀ ساده است. یا «نام» چیزی به عنوان نام، مثلا نام و نام خانوادگی شما که نشانۀ ساده­اند.

م. ح. : این ساده بودن را نمی­توان به همۀ لایه­های ساختاری زبان تسری داد. مثلا اگر بگویم «نه»، در لایۀ بیانی، در نگاه یلمزلو، آواهایی داریم. و در لایۀ معنایی، همین «نه» ارجاع به چیزی می­دهد که پیش از آن گفته شده است. بنا بر این، این[ واژه] چیزی درخود[۳۲] نیست.

ای. م. : این نشانه­ای درخود است. من نگفتم که دال آن درخود است. من هرگز این را نگفتم. در مجموع ما از نشانه گفتگو می­کنیم، نشانه یک مجموعه سه گانه است. اگر شما می­خواهید نشانه را تجزیه کنید باید آن را به سه مجموعه بخش کنید نه به چیز دیگری. این بمانند این است که شما نپذیرید که یاخته ساده­ترین سازۀ بدن ماست. پیداست که این واحدی ساده نیست و می­توان آن را به مولکول و دیگر چیزها تجزیه کرد. اما تقسیم آن به یاخته­های دیگر شدنی نیست.

م. ح. : نتیجه آن که سادگی امری مربوط به مدلول نیست….

ای. م. : «سادگی» را نمی­توان ترجمه کرد. آن را نمی­توان به گونه­ای دیگر گفت. نباید تکرار کرد، همان است که می­گویم. برای همین است که من نمی­گویم «ساده»، می­گویم «ابتدایی»[۳۳] چرا که دریافت دیگری از آن وجود ندارد و چنین است که نباید آن را با نشانه­های دیگری نشان داد. دریافت دیگری از آن وجود ندارد.

م. ح. : من این را می­فهمم، ولی….

ای. م. : دقت کنید! زمانی که شما می­گویید «آن را می­فهمم» نشان می­دهید که در کار مقایسۀ آن چه من می­گویم هستید با چیزی که از پیش می­دانید. ]در حوزۀ کار من] این شدنی نیست. درست مانند ریاضیات. شما نمی­توانید داده­های موجود آن را با یک تبیین[۳۴] به چیزی فروبکاهید که خودتان از پیش می­شناسید. آن جا که زبان موضوع گفتگو است من کاملا با این گونه واکنشها آشنایم. این مسئله در زمینۀ آواشناسی هم وجود دارد، [آنجا هم] واژه های زیادی بدون معنی دقیقی گفته می­شود. من این کار را نمی­کنم. با علمی حقیقی سروکار دارم. کار سختی است و ۵۰ سال کار برده است.

م. ح. : کاملا درست است.

ای. م. : بنا بر این، یک نشانۀ ابتدایی، نشانه­ای است که نمی­توان آن را با نشانۀ دیگری نمایاند. این بدان معنا نیست که یکی از سازه­های نشانه، دال، نمی­تواند به دال دیگری نمایانده شود. پیداست که این کار را می­توان کرد. با این وجود، نشانۀ ابتدایی نشانۀ ابتدایی باقی خواهد ماند.

م. ح. : به همین دلیل هم زمانی که شما از واژه­های «هم معنی» نام می­برید، می­گویید «واژه­هایی که به میزان کافی هم معنی­اند».

ای. م. : اصطلاح «به میزان کافی هم معنی» به معنی واژه و یا نشانه­ایست که اگر نماد معنایی آنها را کنار هم بگذارید یک مجموعۀ همگن، حدود ۹۵ درصدی، را تشکیل دهند. این میزان را می­توان اندازه گیری کرد. چرا که شبکۀ معنایی[۳۵] از عنصرهای بنیادی تشکیل شده است و نزدیکی و دوری آنها قابل اندازه­گیری است.

م. ح. : در جایی، شما به شمار ناکافی دالها در زبانی طبیعی اشاره کرده­اید و پرشماری مدلولها. در این روند، به جایی می­رسیم که مدلولی بدون دال داریم و….

ای. م. : کاملا! به مانند وقتی که شما چیزی را در سرزمینی بیگانه دیده­اید و می­خواهید آن را برای کسی بگویید. نخست شما چیزی به مانند عکس از چیزی که دیده­اید در ذهنتان دارید.

م. ح. : اما این [تصویر] نمایی معنایی نیست…

ای. م. : به هیچ وجه! این واقعیت است که انعکاس یافته است از طریق چشمانتان که در اینجا به مانند دوربین عکس­برداری است. انعکاس آن چیزی است که می­بینید، حتی پیش از آن که بتوانید بفهمید که چیست. پس از آن، به ویژه اگر این تجربه را سه ماه دیرتر برای من بیان کنید، شما دیگر یادتان نمی­آید که دقیقا چه دیده اید، اما تصویری ذهنی و روانی از آن را نزد خود دارید. اگر برای شرح این داستان بیایید و ندانید برای چه کسانی می­خواهید آن را بگویید [چه می­شود؟]. تصور کنیم که این ایرانیها هستند که می­خواهند به شما گوش کنند، شما فارسی گفتگو خواهید کرد. اگر فرانسوی زبان باشند شما به فرانسه گفتگو خواهید کرد و تصور کنیم که انگلیسی زبانها و یا ژاپنی­ها به شما گوش کنند و شما باید گفتگو کنید. این برای شما سختتر است، ولی باید گفتگو کنید. آن اندیشه­ای که ]در این باره[ در ذهن داشته­اید به چه زبانی بوده است؟ شما نمی­دانید.

م. ح. : این دشواری را در زبان مادری نخواهم داشت….

ای. م. : نه ! درست نیست! وقتی من در حوزۀ زبان­شناسی اندیشه و کار می­کنم یعنی با اندیشه­ای جهت­دار، به شما اطمینان می­دهم که نمی­دانم کدام زبان را به کار می­گیرم. وقتی که به یادداشت برداری می­پردازم، نگاه کنید چه می­کنم، سه یا چهار زبان را با هم به کار می­گیرم. این زبان و یا آن زبان به کار گرفته می­شود و گاهی من حتی قادر به پیدا کردن واژه نمی­شوم و چیزهایی را روی کاغذ می­نویسم. در بارۀ روند ذهنی دانشمندان حوزۀ ریاضیات و فیزیک، من پژوهش فراوانی کرده­ام و تمامی اینها کم و بیش در یک زبان نمی­اندیشند و دانسته نمی­شود که به چه زبانی اندیشه شکل می­گیرد. این امر البته نافی آن نیست که گاهی [اندیشه] به گونۀ جمله­ای در زبانی پدیدار شود. [در مثال بالا] همین که شما برسید و کسانی را ببینید که آمده اند به شما گوش فرا دهند، آن چه را که می­خواهید از تجربه­تان بگویید شکل می­گیرد و فکر می­کنم به این گفته­اند بازنمود مفهومی.[۳۶] چیزهای جزئی فراوانی هم هستند که دیگر جزو واقعیات تجربۀ شما به حساب نمی­آیند چون آن­ها را فراموش کرده اید. مثلا اگر در کلاسی زنی جلو شما نشسته باشد ولی مانع دید شما به تخته نیست. [در چنین وضعی] دیگر جزئیات مربوط به وی را فراموش می­کنید. آن چه را که شما در ]ذهنتان [نگه داشته­اید تصورهای کلی اشیااند. چیزهایی به سادگی [ تصور] زن، پسر یا یک گاو. انگار که این چیزهای دم دستی­اند که در زبان مادری می­مانند یا در نخستین زبان محاورۀ فرد. [در مورد مثال بالا] همین الان می­خواستم بگویم «چیزی که مانع می­شود که خوب ببینم». بی­درنگ، این واژۀ روسی بود که به ذهنم آمد. چرا؟ برای این که فرانسۀ آن را نمی­دانم و باید جستجویش کنم. در زبان روس یک واژۀ مکانی برای این وضعیت وجود دارد، یعنی برای وضعیتی که من می­خواهم چیزی را ببینم و چیز دیگری میان من و شیئ مورد نظر قرار می­گیرد.

م. ح. : این همان مدلولی است که دالش را نمی­یابید؟

ای. م. : نه! هنوز مدلول نیست، هنوز یک مفهوم است. اگر کسی به من بگوید در چه زبانی باید از آن گفتگو کنم، این مفهومها دگرگون می­شوند. من آنها را دگرگون نمی­کنم، آنها به جای خود باقی­اند. من آنها را به بازنمود معنایی[۳۷] پیوند می­زنم، با مدلولهای آشکار زبانی که به کار می­برم، اگر فرانسه بدانم، این ها را به خوبی به کار می­برم. بنا براین بلافاصله برای مفهوم [مورد اشاره] من مدلولی نمی­یابم. به جای آن می­گویم :«من نمی­توانم ببینم، چون که او در میانه نشسته است». و همۀ این [روند] به سرعت می­گذرد و شما حتی متوجهش نمی­شوید. من در حال بررسی این جنبش زبانی در ذهن هستم، به ویژه زمانی هم که در بارۀ این موضوع گفتگو داریم گفتگو می­کنیم. در گفتگویی معمولی، من حتی متوجه نمی­شدم که چنین مشکلی دارم. واقعیت، یک عکس، یک بازنمود ومفهومی از آن عکس و همۀ اینها هنوز [داده­هایی] زبانی نیستند بلکه روانی اند. ذهن من آن چه را که می­خواسته حفظ کند نگه داشته است نه همۀ آن چه که من دیده­ام. باید به جایگاه شنونده هم توجه داشت. گفتگوی شما با کودکان همان گفتگویی نیست که شما با همکار زبانشناس دارید. گفتگو کردن با رئیس دانشگاه هم گفتگوی دیگری است! با توجه به این موارد و با توجه به زبان، من شبکۀ معنایی هر جمله­ای را می­سازم که می­خواهم بگویم. این مرحلۀ آخری حوزۀ پژوهش من است. از این شبکه است که کارم را آغاز می­کنم و [می­پرسم ] چگونه جمله را می­توان به بهترین شکل ساخت برای این که واحدهای زبانی در درون آن کارکردی شوند. بسیار پیش می­آید که نمی­توانیم این روند را به انجام برسانیم. در جاهایی، شما برای یک مفهوم مدلول ندارید و این بسیار پیش می آید به ویژه در زبانی بیگانه که شما تسلط کامل بر آن ندارید.

م. ح. : این جا مسئلۀ «میان زبانی»[۳۸] مطرح می­شود.

ای. م. : درست است. اما حتی در زبان مادری اغلب حس می­کنید چه می­خواهید بگویید و به خودتان می­گویید که چگونه آن را بگویید. شما در جستجوی واژه­اید. سرایندگان، نویسندگان بزرگ و ادیبان آین را به خوبی می­دانند. کافی است ده­تایی از پایان نامه­ها را بخوانیم و ببینیم که همۀ آنها برای پیدا کردن واژۀ درست شکایت داشته­اند.

م. ح. : در متون عرفانی هم به این مورد برمی­خوریم.

ای. م. : دقیقا! و این پدیده ای شناخته شده است. زمانی ما مدلولی هم نداریم ولی در بیشتر اوقات مدلول وجود دارد و در متن دیگر مدلولهای این یا آن زبان نمی­توان اظهارش کرد و این وضع بسیار روی می­دهد.

م. ح. : مدلولهای بدون دال. ولی نمی­توان دال بدون مدلول هم داشت.

ای. م. : آن هم وجود دارد. دالهای بسیاری بدون مدلولند.

م. ح. : حتی در حوزۀ همزمانی؟

ای. م. : کاملا! نخست آن که نشانه­های زیادی داریم که این ها نشانه­های کمکی­اند.[۳۹] مثال رایج آن در زبان فرانسه «جالب است»[۴۰] می­باشد در عبارتی چون «دیدن این عکس جالب است.» دریافتید چه می­خواهم بگویم؟ اگر بگویم [واژۀ] «عکس» به چه معنایی است، شما می­فهمید. آما «این» به چه معنایی است. پیداست که آن را بدین گونه [اشارۀ دست] هم می­توان اظهار کرد. [در عبارت] «جالب است» واژه جالب را می­فهمیم ولی «او»[۴۱] این جا چه معنایی دارد؟

م. ح. : نه از نظر معنایی ولی از نگاه دستوری می­توان آن را توضیح داد.

ای. م. : درست است. می­بینیم که دالی داریم که هیچ مدلولی ندارد و این بسیار رایج است.

م. ح. : و یک نشانۀ بدون مورد ارجاع[۴۲]…

ای. م. : نشانۀ بدون مورد ارجاع باز چیز دیگری است. دالهایی وجود دارند که مدلولهای روشنی دارند ولی هرگز مابه ازایی بیرونی ندارند. برای نمونه، از تصاویر اسطوره ای می­توان نام برد از قبیل مار هفت سر. می­بینید که مدلول دارند و مورد ارجاع ندارند.

م. ح. : پرسشی بسیار سنتی را طرح می­کنم و آن پرسش، پرسش از تفاوت میان معنا­شناسی و نشانه­شناسی[۴۳] است.

ای. م. : تفاوت زیادی میان اینها وجود دارد. معنا شناسی در آن معنی محدودی که من از آن به کار می­گیرم شاخه ای از زبان­شناسی است. معنا­شناسی به ما می­گوید چگونه معنی در درون یک ساختار نحوی صورت پذیرفته است و از این هم فراتر نمی­رود. شناخت معنا نخستین رویکرد به سازه­ای از زبان است. [در پژوهشهایم] نه از متن بلکه همواره از معنی آغاز می­کنم. شما یک یا دو یا سه رویکرد معنا­شناسانه دارید بنا به شمار زبانهایی که به آن گفتگو می­کنید؛ معناشناسی فارسی، معناشناسی فرانسوی و غیرو. بنا بر این معناشناسی نزد همه کسانی که به زبانی گفتگو می­کنند وجود دارد و دانشی هم وجود دارد که این را بررسی می­کند. اگر این معناشناسی نبود شما توانایی گفتگو نداشتید. اما نشانه­شناسی این چنین وجود ندارد. نشانه­شناسی دانشی است تجریدی که همه گونه روشی که در پیدایی و کارکرد نشانه وجود دارد را بررسی می­کند. [مثلا] نشانه­شناسی می­تواند در بارۀ رفتار جنسی انسانها و جانوران پژوهش کند و یا این که چگونه فرد بر مخاطب خود تاثیر می­گذارد؛ مثلا من سعی می­کنم شما را وادرام که کاری به نفع من انجام دهید. یک روش مستقیم زبانی داریم و با آن من به شما می­گویم که چه می­خواهم. با این حال، می­دانیم که این روش خیلی کارا نیست [چرا که] دیگران واکنش خوبی به گفتار صرفا منطقی نشان نمی­دهند. بنابراین اگر من چیزی از شما می­خواهم بهتر است که آن را به روشهای ظریفتری بدست آورم. و این دقیقا آن چیزی است که من قادر به انجامش نیستم چرا که من زیادی روراستم، به مانند روراستی جدول ضرب. برای همین من می­توانم یک معنا­شناس[۴۴] خوبی باشم و نه یک نشانه­شناس. ممکن نیست!

م. ح. : بنا به آنچه آموخته­ام، توصیف «معناشناسی» بررسی برآمد معنا در درون متن [زبانی] است و توصیف «نشانه­شناسی» توصیف برآمد معنا در درون متنی است که گفتگو در آن متن روی می­دهد. در نتیجه، نشانه­شناسی زبانی بحثی در پیوند با برآمد معنی در درون شرایط واقعی و بلافصل گفتگوست…

ای. م. : نتیجه آن می­شود که معنا­شناسی حوزۀ محدودتر و فنی­تری را در بر می­گیرد و نشانه­شناسی عمومی، حوزه­ای بسیار پیچیده­تر را شامل می­شود. من به نشانه­شناسی تصویر[۴۵] هم دلبسته­ام، البته نه در سینما و تئاتر. جنبه­های بسیار جالبی در این زمینه وجود دارد. با این حال تلاش می­کنم که به دنبال آن نروم چرا که کار بسیاری می­برد و برای من ممکن نیست. مثلا می­دانم که نشانه­های کارکردی روی صفحۀ رایانه نقش معنایی [مهمی] دارند ولی نمی­دانم که چگونه این نقش را بر عهده می­گیرند. این­ها در پیوند با حوزۀ فردی اند و من دسترسی به آن ندارم.

م. ح. : به نظر می­رسد که باید به سوی مبحث روند شکل گیری شناخت[۴۶] برویم.

ای. م. : دقیقا. تمامی نشانه­شناسی یک رمزگان است، یک زیر گروه کوچک از روند شکل گیری شناخت که همۀ اینها را در برمی­گیرد. بررسی این روند، بررسی اندیشه است و همین.

م. ح. : بی نهایت از شما سپاسگزارم. آخرین پرسشم…

ای. م. : به مورد بسیار جالبی برخوردم. شما الان گفتید « بی­نهایت از شما سپاسگزارم». در همۀ زبانها سپاسگزاری کردن و یا پرسیدن این که چگونه می­توان سپاسگزاری کرد کار ساده­ای ایست. در برخی زبانهای آفریقایی برای گفتن «بسیار سپاسگزارم» می­گویند «هوهو». «شکرا» را در زبان عرب استفاده می­کنند و شاید هم در فارسی…

م. ح. : در فارسی هم «تشکر می­کنم» می­گویند و هم «سپاسگزارم» …

ای. م. : بسیار ساده است. ولی «بی نهایت» را چگونه به کار می­برند؟ دقیقا در زبان روس واژۀ «بی­نهایت» وجود دارد ولی اگر بگویم «از شما بی نهایت سپاسگزارم» مسخره است. البته می­توانم بگویم « بی نهایت مدیون شما هستم» نه « از شما بی­نهایت سپاسگزارم».

م. ح. : چرا؟

ای. م. : دقیقا آن چیزی است که برایم جالب است. چند مورد این چنینی وجود دارد؟ آیا هر بار هر مورد را باید [جداگانه] دریافت؟ آیا شما می­دانید چند مورد وجود دارد؟ ۵۳ مورد، دقیقا ۵۳ مورد دشوار که شما نمی­دانید چگونه یک واژه را با واژۀ دیگر بکار برد. نه پنجاه مورد و نه پنجاه و پنج مورد! تنها ۵۳ مورد در همۀ زبانهای موجود.

م. ح. : در کجا این مسئله بررسی شده است؟ آیا این نتیجۀ پژوهشهای شماست؟

ای. م. : بله. به آن هم «کارکرد واژگانی»[۴۷] می­گویم و در نوشته­هایم به آن اشاره کرده­ام.

م. ح. : بسیار جالب است. در همین زمینه، در فارسی هم در تمامی «همکردهای فعلی»[۴۸] تنها ۲۴ فعل شرکت می­کنند و نه بیشتر.

ای. م. : به مانند «کتک زدن» و مواردی دیگر. اما این یک مورد ویژه از همان ۵۳ کارکرد است که در حوزۀ فعل اتفاق می­افتد که به آن [ فعلها] «عامل»[۴۹] می­گویند. در حوزۀ «کارکرد واژگانی»، موضوع مورد بررسی گذر از ساختار بنیانی[۵۰] به گزاره است و در زمینۀ واژگان به معنا­شناسی هم می­پردازد.

م. ح. : سپاسگزارم. در نوشته­هایی که از شما دیده­ام، کارهای بسیاری را در بارۀ «ترجمۀ خودکار»[۵۱] به انجام رسانده اید. در دریافت و رویکرد شما، این مسئله با گسترش دانش رایانه ای تقارن دارد. این رایانه ها بودند که به کمکتان آمدند؟

ای. م. : این در آغاز کارم بود و مدت ۱۵ سال به آن پرداختم. این که رایانه­ها کمکی برایم در این زمینه بوده­اند کاملا درست است. در واقع «ترجمۀ خودکار» چیست؟ شما یک معنا برای بیان دارید و این رایانه است که باید آن را انجام دهد. و جهت آن چه را هم که انجام می­دهد معنا – متن – معناست. برای ترجمه تنها تفاوت این است که [مثلا] شما از معنی فرانسه آغاز می­کنید و به متن فرانسه می­رسید و از متن فرانسه به معنی روسی و سپس به متن روسی.

م. ح. : به گفتۀ یکی از استادهایم، خوبی رایانه­ها این است که آن اندازه نادان هستند که نتوانند [در پردازش داده ها] اشتباه کنند.

ای. م. : دقیقا. بسیار درست گفته شده است. آن چه که از دانش دانش می­سازد همین است. دانش بایست که نادان باشد. پانصد سال پیش کسی نمی­دانست که چگونه باید معادلات دو مجهولی را حل کرد. مسابقاتی در اروپا به همین مناسبت برپا می­شد. و امروزه، در ۱۲ سالگی اگر شما قادر به حل این معادلات نباشید شما را از مدرسه بیرون می­کنند. الان این کار به گونه­ای خودکار انجام می­گیرد. دانش چیزهای جالب را همگانی می­کند. در واقع، ما زندگی را از بین می­بریم برای این که ببینیم چگونه ساخته شده است. این بدان سان است که شما گوشت جویده شده را در بیاورید برای این که بفهمید چرا مزه­اش خوب است. آری، این دقیقا دانش است، کاری سخت است و گاهی بی­رحم چرا که شما زیبایی را می­کشید. این حقیقتی است. ولی این کار به شما زیبایی دیگری را هدیه می­کند: فهمیدن![۵۲]

م. ح. : بسیار از شما سپاسگزارم

 

کتابنامۀ برگزیده ایوان ملچوک

– (۱۹۷۳) « Un fragment du modèle de la syntaxe anglaise de surface (communication préliminaire) », Mémoire nº ۳۵ (PGÈPL), pp. 3-18.

– (۱۹۷۳) « Un modèle de conjugaisons en aloutor », Mémoires nºs. (PGÈPL), pp. 45-46.

– (۱۹۷۵), « Vers la notion de la relation syntaxique de surface (RSS) », In: Mémoire nº ۷۱ (PGÈPL), 1975, pp. 24-56.

– (۱۹۷۷), «Cybernetics and Linguistics : Some Reasons for As Well Some Consequences of Bringing Them Together», texte d’une communication à Vienne.

– (۱۹۷۷), «The Predicative Construction in the Dyirbal language: Towards the Notions ‘Grammatical Subject’, ‘Transitivity’, ‘Accusative Case’, ‘Ergative Construction’ and ‘Grammatical Voice’», publication de Indiana University Linguistics Club, Bloomington.

– (۱۹۸۷) «From Meaning to Text: Semantic Representation in the Meaning-Text. Linguistic Theory and a New Type of Monolingual Dictionary», In: Work Papers (The Summer Institute of Linguistics), v. 31, Grand Forks, ND: University of North Dakota, pp. 73-125.

– )۱۹۸۲( « Elaboration d’un langage formel pour la morphologie », In. C. Bertaux et al., Linguistique et mathématique, Berne, Francfort, P. Lang, pp. 101-119.

– (۱۹۸۳), Grammatical Subject and the Problem of the Ergative Construction, in Lezgian, Folia Slavica, , v. 5.

– (۱۹۸۹), Explanatory Combinatorial Dictionary and Learners’ Dictionaries. Singapore: SEAMO Regional language centre, nº ۴۵.

– (۱۹۹۳), Cours de morphologie générale, vol. 1: Introduction + Le mot. Montréal: Les Presses de l’Université de Montréal, Paris: CNRS Éditions.

– (۱۹۹۴), Cours de morphologie générale, vol. 2: Significations morphologiques. Montréal: Les Presses de l’Université de Montréal — Paris: CNRS Éditions.

– (۱۹۹۶), Cours de morphologie générale, vol. 3 : Moyens morphologiques. Syntactiques morphologiques. Montréal, Les Presses de l’Université de Montréal, Paris: CNRS Éditions.

– (۱۹۹۶), « Modèles linguistiques fonctionnels : Un pas en avant dans l’étude de l’Homme », Présentations à la Société Royale du Canada, vol. 49, 125-154.

– (۱۹۹۷), « Cours de morphologie générale », vol. 4 : Signes morphologiques. Montréal: Les Presses de l’Université de Montréal, Paris, CNRS Éditions.

– (۱۹۹۷), Vers une linguistique Sens-Texte. Leçon inaugurale, Paris, Collège de France.

– (۲۰۰۰), Cours de morphologie générale, vol. 5 : Modèles morphologiques. Montréal: Les Presses de l’Université de Montréal, Paris: CNRS Éditions.

– (۲۰۰۱), Communicative Organization in Natural Language. The Semantic-Communicative Structure of Sentences, Amsterdam/Philadelphia, Benjamins.

– (۲۰۰۶), Aspects of the Theory of Morphology, Berlin-New York, Mouton de Gruyter.

[۱] Igor Melcuk

[۲] انجام این مصاحبه و کارهای فنی مربوط به پیاده کردن متن گفتگو از نوار و درج و تطبیق مکرر آن، بدون کمک و همدلی همکارانم آقای یوسف امیری و خانم شادی خالدی شدنی نبود. از هر دوی این دوستان سپاسگزارم.

 

[۳] Départements

[۴] Département des langues modernes

[۵] Phonologie

[۶] Théories

[۷] Grammaire comparée

[۸] Philologie comparée

[۹] Diachronique

[۱۰] Synchronique

[۱۱] Formaliste

[۱۲] Structuralisme américain

[۱۳] Sémantique

[۱۴] Grammaire transformationnelle

[۱۵] École de Prague

[۱۶] École de Copenhague

[۱۷] Glossématique

[۱۸] Fonctionnalistes

[۱۹] Daniel Corbin

[۲۰] Morphologie lexicale

[۲۱] Claude Gruaz

[۲۲] Morphologie distributionnelle

[۲۳] Postulat

[۲۴] Nikolaï Ivanovitch Lobatchevski (1792 – 1856)

[۲۵] Signe linguistique complexe

[۲۶] Signifié

[۲۷] Signifiant

[۲۸] Syntaxe

[۲۹] Intuitif

[۳۰] Signe complexe

[۳۱] Signe compositionnel

[۳۲] Atomisé

[۳۳] Élémentaire

[۳۴] Définition

[۳۵] Réseaux sémantiques

[۳۶] Représentation conceptuelle

[۳۷] Représentation sémantique

[۳۸] Interlangue

[۳۹] Signes de service

[۴۰] Il est intéressant de …

« il » [۴۱] در عبارت فرانسوی « Il est intéressant » نقش مسند الیه غیر شخصی را دارد، همانند نقش مسند الیه بیان نشدۀ فعل ربط «است» در جمله ای چون « جالب است بدانیم».

[۴۲] Référence

[۴۳] Sémiologie

[۴۴] Sémanticien

[۴۵] Sémiotique de l’image

[۴۶] Cognitivisme

[۴۷] Fonction lexicale

[۴۸] Collocation verbale

[۴۹] Opérant

[۵۰] Structure profonde

[۵۱] Traduction automatique

[۵۲] Compréhension