انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سازه­ های بنیادین برآمد سوء­تفاهم

واژۀ «سوء تفاهم» را هم به تکرار شنیده ایم و هم به تکرار به کار گرفته ایم. در گذران زندگی هرروزه، از سوء تفاهم آنجا سخن رانده ایم و شنیده ایم که گویی واژگان و گزاره های زبانی توان پردازش فهم در نزد شنونده و یا ساخت و انتقال نظر گوینده را نداشته اند. اگر از میان همۀ نشانه های ممکن زندگی انسانی تنها به نشانه های زبانی بسنده کنیم، سوء تفاهم زبانی آن جا روی می دهد که گوینده و شنونده به زبانی مشترک جهان پیرامون را فهم می کنند و از آن با هم سخن می-گویند. در تبیین واژۀ «سوء تفاهم» می توان نوشت که « سوء تفاهم دریافت و / یا تفسیر ناسازگار دریافت کنندۀ نشانه (شنونده، خواننده،…) است از معنی قراردادی نشانه و یا از معنی ای که نشانه گذار (گوینده، نویسنده،…) از نشانه، در زمان – جایی معین، اراده می کند.» بر پایۀ این تبیین کوتاه، در کوتاه نوشته ای که به دنبال می آید به مقولۀ سوءتفاهم چونان مقوله ای زبان شناسانه می پردازیم و داده هایی را بررسی می کنیم که هم مقدم بر زایش سوء تفاهم اند هم برآمد آن را ممکن می سازند و هم گستره و ژرفای آن را تعیین می کنند. این داده ها بدین قرارند: نشانه، متن و نشانه گذار و نشانه-خوان.

۱. نشانه

رایجترین تبیینِ نشانه آن تبیینی است که نشانه را پدیده ای محسوس می داند که به چیزی فراسوی خویش اشارت دارد. یک پیکان مارپیچ روی علایم رانندگی نه به خود که به گونۀ راهی اشاره می کند که راننده پیش روی خود دارد، به همان سان که رنگ رخسارۀ بیمار می تواند نشانه ای باشد از راز درونِ تن نزد پزشک. چنین است که در حوزۀ کارکرد نشانه، و نه در ماهیت آن، گسستی وجود دارد که در سویی از آن سازه های دالّی (نشانگرها) قرار دارند و در سوی دیگرش سازه های مدلولی (نشان شده ها).[۱] با توجه به این گسست، که هم سیالی پیوند دال و مدلول و هم تکثر گونه های این پیوند را باعث است، مقولۀ سوء تفاهم را بهتر می توان بررسی کرد.[۲]

۱.۱. تکثر سازه های دالی و حوزۀ مشترک مدلولی

هر یک از دریافتهای ما از داده های جهان در قالبهای معین و متکثری از ساختارهای زبانی سامان می گیرند و در همین قالبها به گفتار و نوشتار در می آیند. استفاده از چند دال زبانی برای نامیدن مدلولی مشترک می تواند همواره در سازوکار زبانی زندگی هرروزه روی دهد. می دانیم که واژه های «آدم»، «انسان» و «بشر» در شرایط گوناگون گفتار، به داده ای مشترک اشاره می کنند که همگی به عنوان زیر گروه معنایی خود دارند. اگر در متن معینی هرکدام از این واژه ها به جای دیگری به کار گرفته شود، دریافتها و در نتیجه تفسیرهای گوناگون مجال بیشتری برای بروز می یابند.[۳] برای نمونه می توان به گذر از گزاره ای این همانی[۴] چون «آدم آدم است» به گزاره ای مُسندی چون «آدم بشر است»اشاره کرد. در چنین بافتی اگر تفسیری که گوینده می خواهد از این گزارۀ جدید منتقل کند، همان تفسیر شنونده نباشد، سوء تفاهم اجتناب-ناپذیر است.[۵]

۱.۲. یگانگی سازۀ دالی و تکثر سازه های مدلولی

از سویی، واژه ها و دیگر داده های زبانی می توانند نشانگر گروهی از داده های مدلولی باشند که هرکدام ازآنها در متون معینی برجسته می شوند. برای نمونه، واژۀ «آدم» در متونی چون «ملا شدن چه آسان، آدم شدن محال است!»، «فلانی آدم خارجی هاست.»، «قبیلۀ آدم خوران» همگی دادۀ معنایی مشترکی را برجسته نمی کنند. اغلب ندانستن این که گویندۀ گزاره ای بر کدام زیرگروه معنایی اشاره داشته است ره به سوء تفاهم می کشاند، از آن جمله است معنی واژۀ «آدم» در گزارۀ «همسر حوا آدم بود.»

از دیگر سو، سازه های معنایی هر واژه ای در ساختار واژگانی معینی برآمد می یابند بدون آن که از زیر گروه های معنایی واژه یکسره بیرون گذاشته شوند. برای نمونه، در تبیین واژۀ «دست» می توانیم بگوییم:«بخشی از تن آدمی است که در دو سوی شانه قرار دارد و چهار قسمت ظاهری آن بازو و ساعد و کف دست و انگشتان است و در جایگاه ابزاری طبیعی و توانا در اغلب فعالیتهای انسانی به کار گرفته می شود.»[۶] بر مبنای این تبیین حداقلی می بینیم که در واژه هایی چون «دستیار»، «دست ابزار» و «دست آموز» زیر گروه معنایی «فعالیت» واژۀ «دست» برجسته شده است و در واژه-های «دست بند»، «دستانه» و «دسته» زیر گروه معنایی «جسمی» واژۀ «دست» و در واژه هایی چون «دستور» و «دست یازی» بیشتر به زیر گروه معنایی «توانایی» واژۀ نام برده اشاره شده است. نتیجه آن که با گزاره ای چون «فلانی دستش کج است»، بنا به آن که به کدام زیرگروه معنایی واژۀ «دست» اشاره کرده باشیم، فهم و تفسیرهای گوناگونی ممکن می شود.

۲. متن

نشانۀ زبانی و سازه هایش، به مانند هر نشانۀ دیگری، در متن، یا بهتر بگوییم متون ، معینی مولد و حامل معنایند. چونان فراگیرترین گروه بندی، می توان نشانه را در دو گروه متونِ متمایز و مکمل یکدیگر بررسی کرد؛ متنِ زبانی، که کلیۀ واژگان، ساختارهای واژگانی و نحوی آنها و بود یا نبود دیگر زبانها در مبادلات زبانی بخشی از آنند، و متنِ ارجاعی که متون تاریخی و اجتماعی و سیاسی بخشی از آن را شامل می شوند.

۲.۱. با عبارت «متنِ زبانی» از متنی می گوییم که نشانۀ زبانی یکی از اجزای آن است. برای نمونه، نشانۀ « -ی» عنصری از متن سازه های واژگان ساز زبان فارسی است که در واژه هایی چون «بزرگی»، «ایرانی» و «دینی» بکار می رود، به همان سان که تصویر پیکان به چپ خمیدۀ محاط شده در دایره ای قرمز، که آن را «گردش به چپ ممنوع» می فهمیم، بخشی از متن علایم رانندگی است. بیرون از متن یاد شده، نشانه ها از گفت خویش تهی می شوند و می شوند تنها اشارتی به آن متن زبانی که از آن ناشی شده اند. مثلا اگر علامت «گردش به چپ ممنوع» را در خانۀ خود به دیوار بچسبانیم، این نشانه در تمامیت خود می شود نشانی از مجموعۀ علایم رانندگی. سوء تفاهم آن جا رخ می دهد که این نشانه را در معنی درون متنی اش دریابیم و بنا به آن رفتار کنیم. به همین گونه است که اگر نوشته ای به خط سریلیک را روی بسته بندی فرآورده ای ببینیم، و این را هم ندانیم که زبانهای دیگری هم به خط سریلیک نوشته می شوند، عبارت یادشده پیش از هر چیز و مستقل از معنی آن در متن زبانی اش، برای ما به معنی «ساخت روسیه» خواهد بود.[۷]

۲.۲. «متن ارجاعی» را به گروهی از داده های بیرون از سامانۀ زبان می گوییم که در سامانۀ زبان به فهم درمی آیند و بیانشان می کنیم. با توجه به آن چه گفته شد، بهتر می توان دریافت که چگونه گزاره ای چون « در انگلیس هم بَد بَد است.» می تواند در کشاکش فهم های گوناگون واقع شود، بنا به آن که واژۀ «بد» را تنها اشاره ای به نشانۀ زبانی بدانیم – به عنوان واژه ای که در انگلیسی هم وجود دارد، یا نشانه ای ارجاعی که امری بیرونی را از دیدگاهی اخلاقی یا اجتماعی بیان می-کند.

در بیرون از دو گروه متون یاد شده، دریافت و فهم سازه ای را که نشانه می نامیم اگر ناشدنی هم نباشد بسیار دشوار خواهد بود و به تمامی تفسیرپذیر. از همین نگاه و در حوزۀ تغییر متن (لب بحر و درون بحر) برآمد نشانه و مفهومش، و در زمینۀ نشانه ای غیرزبانی (نشان پا)، است که از مولانا می خوانیم:

تا لب بحر این نشانِ پایهاست پس نشانِ پا درون بحر لاست

۳. نشانه گذار و نشانه خوان

واژه های «نشانه گذار» و «نشانه خوان» را برای نامیدن دو سوی هر پیام آگاهانه ای می توان به کار گرفت، چه این پیام پیامی ساخته شده از نشانه های زبانی باشد و چه از نشانه های غیر زبانی. در حوزۀ زبان، گوینده / نویسنده چونان «نشانه گذار» و شنونده / خواننده چونان «نشانه خوان» به شمار می روند. در وجوه گوناگونی که به آنها در این بخش اشاره خواهیم کرد، این دو سوی پیام مُهر خویش را بر مراحل چندگانۀ روند دریافت و چگونگی فهم و یا بدفهمی نشانۀ زبانی می زنند.

۳.۱. جایگاه

جایگاه نشانه گذار و نشانه خوان فهم ویژه ای را از نشانۀ زبانی ایجاب می کند. برای نمونه، واژۀ «وضع» در گزارۀ «وضعم به هم ریخته است» را نزد پزشک به همان معنایی نمی گوییم که نزد بانکدار یا نزد آموزگارمان در پایان سال و اینان هم آن را معمولا به معناهای متفاوتی بنا به جایگاهشان دریافت می کنند. چنین است که اگر نشانه خوان در جایگاهی نباشد که پیام به تناسب آن جایگاه شکل گرفته است، نشانه های زبانی در معنایی متفاوت از آن چه نشانه گذار اراده کرده است فهم می شوند. اگر کودکی در راه دبستان خود را مخاطب نوشتۀ تابلو « از سرعت خود بکاهید، به مدرسه نزدیک می شوید.» بداند، می تواند دچار بدفهمی شود و از خود بپرسد که چرا بزرگترها فکر می کنند که وی برای رفتن به مدرسه شتاب دارد.

در حوزۀ نشانه های غیر زبانی هم این جایگاه نشانه گذار و نشانه خوان در فهم نشانه تعیین کننده است. در مثنوی مولانا می خوانیم :
خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی زبان معلوم شد او را مراد

می دانیم که در شرایطی همسان، این اگر این بنده باشد که بیل به آن خواجه دهد تفسیرهای دیگری از مرادِ آن بنده ممکن می شود و ممکن هم است که یکی از این تفاسیر راه به سوءتفاهم و پی آمدهای عملی اش کشاند.

از نگاه دیگری در همین زمینه، جایگاه گوینده در مرامی، در اندیشه ای و یا در مکتبی می تواند به تمامی تعیین کنندۀ درونمایۀ نشانۀ زبانی باشد. چنین است که در نگاه مولانا، مدلول «من» در عبارت «انالحق» نزد منصور حلاج و نزد فرعون مدلولی یکسان نیست و در این نگاه، بی گمان دریافت مدلولی همسان برای واژۀ یاد شده به معنی بد فهمی موضوع است:
آن انا منصور رحمت شد یقین
آن انا فرعون لعنت شد ببین

مقولۀ «جایگاه» گوینده و شنونده در پیوند با فهم این دو از نشانۀ زبانی و غیر زبانی از سویی و پیوندش با پیش فرضها و باورهای شنونده از دیگر سو بهتر و آشکارتر دیده می شود که در ادامه به آنها می پرازیم.

۳.۲. مراتب و گونه های فهم

در برابر نشانه ای معین همیشه ممکن است که همۀ نشانه خوانان، با گستره و ژرفای گوناگون تجربه و آگاهی و یا نبود آن، دریافت یکسانی از نشانه نداشته باشند و نشانه در آن فهمی که نشانه گذار انتظارش را دارد دریافت نشود. گفتن در-بارۀ موضوعی که شنونده از آن چیز زیادی نمی داند و یا گفتن دربارۀ موضوعی، و یا موضوعاتی، که خود گوینده از آن هیچ نمی داند دو کرانۀ نهایی این زمینۀ برآمد سوء تفاهمند. مراتب میانی هم در این شرایط گفتگو البته وجود دارد.

این که در کارهای آموزشی وتربیتی سطح زبان با میزان توانایی زبانی شنونده هماهنگ می شود را همگی تجربه کرده ایم و نیک می دانیم که « چون سرو کار تو با کودک فتاد هم زبان کودکی باید گشاد». البته در متن های دیگری از دادوستدهای زبانی هم این هماهنگی، به گونۀ دیگری اتفاق می افتد. بهره گیری از زبان مجازی نزد کسانی که به سرّ و رازی دست یافته اند برای آن که آن را آشکارا نگویند و یا آن را با تجربه های روزمره شنوندگان بیامیزند تا پیام فهم شود راه و راه های دیگری برای هماهنگ سازیِ دریافتی است که گوینده نزد شنونده انتظارش را دارد.[۸] داستان ها، حکایتهای اخلاقی و مثلها و… تمامی دیگر فرآورده های زبانی در این زمینه، در همین سمت و سو آفریده شده اند. دقیقا بنا به همین که پیام به زبانی مجازی یا مثالها و یا نشانه هایی که به اشارت به موضوعی دیگر، منتقل شده باشد، بر گسترۀ فهم ها و تفاسیر می افزاید و البته بر ژرفا و دامنۀ سوء تفاهم های ممکن. اما براستی، حد و مرز زبان مجازی کجاست؟ با چه سنجه ای مثالی را در حوزۀ تفهیم پیامی مفید و دارای کارکرد می دانیم؟[۹] این ها پرسشهای بنیادین این حوزه اند و زمانی پررنگتر به ذهن در می آیند که مثلا نشانه ای غیر زبانی در سامانۀ زبان روزمره به تشریح درآیند. برای نمونه، اگر آموزگاری برای آموزاندن فهم «عدد منفی»، در دستگاه نمادین ریاضیات، به توضیح زیر برای دانش آموزانش بپردازد: «از اتوبوسی که هفت مسافر دارد هشت نفر پیاده می شوند، در ایستگاه بعدی باید یک مسافر سوار بشود تا در اتوبوس هیچ مسافری نباشد.» آیا به فهم مقولۀ «عدد منفی» کمکی کرده است یا نه؟

روی دیگر سکۀ تفسیر نشانۀ زبانی، گوناگونی دریافتها از یک مقولۀ کم وبیش معین است. دریافتهای گوناگون در حوزۀ دلالت، و نه در حوزۀ علت، ریشه در بُن گمانه هایی[۱۰] دارند که تمامی فهم از مقوله ای را در خود می گیرند و شکل می-دهند. بُن گمانه های یک دستورنویس به دریافت دگرگونه ای از زبان می انجامد تا دریافتی که یک زبانشناس از زبان دارد، بُن گمانه های هندسۀ اقلیدسی هم همان بُن گمانه های هندسۀ نااقلیدسی نیست – به همان سان که پیش درآمدهای فلسفی فهم فقهی از مقولۀ دین از جنس دیگری است تا پیش درآمدهای فهمِ عرفانی از دین، و در همین زمینه است که حافظ به روشنی می-گوید:

حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسایل

حال اگر نشانه ای زبانی با بن گمانه هایی مختلف خوانده شود بی گمان به دریافتهای گوناگونی می رسیم که می توانند سوء-تفاهمی آشکار باشند نسبت به آن چه نشانه گذار می خواسته است تفهیم کند.

۳.۳. ارادۀ فهم نشانه

افزون بر بن گمانه هایی که در بالا گفته شد، باورهای نشانه خوان و در نتیجه اراده اش برای فهم ویژه ای از نشانه نیز در روند فهم نشانه حضور آشکاری دارند. به گفتۀ دیگر گونۀ فهم و تفسیر نشانه می تواند بر باوری استوار باشد که ما نسبت به نشانه گذار داریم و یا به سمت و سوی تایید باورهایمان راه ببرد. این گونه فهم و یا سوء تفاهمی که در چهارچوب یاد شده پا می گیرد بسیار متنوع است. به برخی از آنها اشاره می کنیم؛

الف. اگر گوینده دروغ گوید برای آن که دریافت ویژه ای را نزد شنونده ای، که او را باور دارد، ایجاد کند و شنونده آن را پذیرا باشد، راه بر سوء تفاهم بسته است. در این حال شنونده خواهد گفت:
در دل من آن سخن زان میمنه است زآنکه از دل جانب دل روزنه است (مولانا)

ب. گوینده و شنونده همدیگر را باور ندارند و راه گفتگو به تمامی بسته است و بدون گفتگو هم سوء تفاهمی نخواهد بود. از عبید زاکانی می خوانیم که «در میان کدخدا و خطیبی در دهی دشمنی بود. کدخدا بمرد. چون به خاکش سپردند، خطیب را گفتند که تلقین او بگوی. خطیب گفت :« از بهر این کار دیگری را بخواهید که او سخن من به غرض بشنود.»

ج. اگر گوینده خواهان تفهیم نظری باشد و شنونده، ناهمدلانه، از آن فهم گریز به فهم ممکن دیگری زند، سوء تفاهمی دو سویه در گفتگو پدید می آید. نمونه آن که «پسری از مدرسه می آید با کارنامه ای اسفبار. پدرش خشمگین از وی علت آن را می پرسد و پسر می گوید که علتش هم می تواند ارثی باشد و هم ناشی از محیط خانوادگی.»

د. نشانه خوان آگاهانه به سراغ نشانه و یا متنی برود و آن چه را که خویش باور دارد به عنوان دریافت از نشانه برخواند. در این گونه گرایش، متن در تمامیت خویش باربر دریافت ناهمگنی است که از بیرون به آن بار می شود، کنش زلیخا در جایگاه نشانه گذار و نشانه خوان نمونه ای گویا از این گونه داد و ستد زبانی است:
هر هزاران نام گر بر هم زدی قصد او و خواه او یوسف بدی (مولانا).[۱۱]

اگر شنونده ای باورمند این دریافت از متن باشد در وضعیت الف خواهیم بود و سوء تفاهمی به وجود نخواهد آمد و اساسا نیازی هم به واکاوی متن و بررسی راست و دروغ «نشانه خوانی» نیست.

و کلام پایانی این کوتاه نوشته آن است که انسان در زندگی هرروزه اش، انسان در مجموعه ای از نشانه ها زیست می کند و رمزگشایی از آنها کاری پیوسته و همیشگی است چه این نشانه ها از زبان گفتار و نوشتار باشند یا از زبان اشاره. انسان در زندگی درازش بر زمین، گردش ابر وباد و مه و خورشید وفلک هم را نشان گرفته است و خود را مخاطب دیده است و نشانه خوانی کرده است و دریافتش را فراراهش نشانده است. کار آن گاه سخت تَرَک شده است که او از زمان -جایی، به عبارتی دیگر در موقف و حوالتی تاریخی، هم نشانه گذار، هم نشانه خوان و هم مفسر نشانه های خویشتنِ خود شده است. در چنین دادوستدی، که دیگر مرز ادنی و اعلایش خودِ انسانِ به خود وانهاده است، زبان آن شده است که آنتوان دوسن اگزوپری می گوید «زبان سرچشمۀ سوء تفاهم است».[۱۲] در چنین موقفی، آدمی با بافت هر مفهومی تار وپود سوء تفاهمی را می تند و در انتقال هزار تویِ پیامش دل نگران است که چگونه مفاهیم در گذر از هزار تویِ دریافت شنونده اش به همانسانی فهم شود که وی می خواهد. و اگر مخاطبش- مثلا بر سر میز گفتگوی تمدنها، نه همزبانش بود و نه همدلش و نه باورمندش، خود گفتگو از امکان چنین گفتگویی نشان از سوء فهمی ژرف دارد.

________________________________________
[۱] در درازنای سده های پیشین، بسیاری از فرهیختگانی که به مقولۀ زبان در زمینه های گوناگون (فلسفه، عرفان، انسانشناسی، …) پرداخته اند به این گسست اشاره کرده اند. برای نمونه ای آشنا می توان از مولانا جلال الدین محمد بلخی نام برد که به این گسست در بسیاری از سروده های خویش آشکارا اشاره کرده است، از جمله:
– صورت از معنی چو شیر از بیشه دان یا چو آواز و سخن زاندیشه دان
– زشتی آن نام بکر از حرف نیست تلخی آن آب بحر از ظرف نیست
[۲] یادآوری کنیم که در این نوشته، نشانۀ زبانی را در چونان سازه ای کارکردی از گزاره در نظر گرفته ایم و به لایه-های زیرین واژه و سازه های خُردترش نپرداخته ایم.
[۳] البته ناگفته نگذاریم که گزاره ای این همانی چون گزارۀ «آدم آدم است.» هم به آسانی در تند باد تفسیرهای گوناگون است، همچنان که ویتگنشاتین (۶۸ : ۲۰۰۱) گزارۀ این همانی را، به عنوان گزاره ای که نه به جهان بیرونی که به خود زبان ارجاع می دهد، «اظهاری واقعی برای تمامی حقیتهای ممکن سازه های بنیادین خویش» می داند. نک.
Wittgenstein L. (2001), Tractatus logico-philosophicus, Gallimard, Paris.
[۴] Proposition tautologique
[۵] بدیهی است که به کار بردن واژه های بیگانه در زبان، آن جا که می توانند به یک پدیدۀ مشترک بیرونی هم ارجاع دهند، گرهی بر گره های ممکن تفسیرهای ممکن می زنند. گزارۀ « من ویندوز نصب می کنم»، مستقل از متن گفتگو به حداقل دو تفسیر میدان می دهد که بنیادشان ارجاع ممکن و دوگانۀ واژۀ بیگانۀ «ویندوز» است.
[۶] ناگفته پیداست که این تبیین حدااقلی تمامی زیرگروه های ممکن معنایی واژۀ «دست» را در زبان فارسی در برنمی-گیرد.
[۷] در همین زمینه، می توان از عبید زاکانی هم نقل کرد که : « زرتشتی را گفتند : اناا… و اناا… راجعون چه باشد؟ گفت : من تفسیر آن ندانم، اما این قدر یقین دانم که در مهمانی و عروسی و مجلس انس نگویند.»
[۸] در حوزۀ تجربه های عرفانی و تجربۀ زبانی بیان آنها، رودولف اتو، متکلم پروتستان و زادۀ آلمان در سالهای پایانی سدۀ ۱۹، در بخش دوم کتابی به نام « The Idea of the Holy » (مفهوم امر قدسی) به این دو کارکرد زبان مجازی به خوبی پرداخته است. نک:
Rudolf Otto (1923), The Idea of the Holy, Oxford University Press.
[۹] در این راستا، پرسش همچنان باقی است که یک مثال در امری مجازی برای بیان دریافتی زبانی از مقوله ای، حداقل در ظاهری ناهمگن، تا کجا کارساز است و تا کجا مفهوم خواسته شده را برمی تابد. می توان، برای نمونه پرسید که چگونه می شود که لاغرک واژه ای چون «می» بار مفهوم فربهی چون «رشحه ای از عشق ربانی» را – در نظرگاه غالب مفسرین حافظ – بر دوش بکشد. ساز و کار درون متنی و برون متنی این نشانه به چه سان است ؟
[۱۰] Axiomes
[۱۱] از همین جنس، تقلای آن زلیخاوشانی است که برای نفی «استبداد شرقی» به سراغ «رستمِ» پدر و «سهرابِ» پسر شاهنامۀ فردوسی می روند تا، با تفسیر مطلوب و منطبقشان بر درک باختری از تاریخ، به نفی کل تاریخ شرقِ «استبدادی» برسند و از تاریکنای تاریخِ غرب «دمکراسی» آتنِ باستان را فراسوی راهِ بی چون و چرایِ روندگان تاریخ نشان دهند.
[۱۲] از کتاب «شازده کوچولوی». برای این گزاره هم همچنان راه بر پرسشگری باقی است که می پرسد «زبان» در این جا به مدلولش اشاره دارد یا به خودش چون سامانه ای معنایی.