زهرا یک سال است که ازدواج کرده و دانشجوی دانشگاه قم و ۲۲ ساله است. برای گفتگو یک روز صبح به منزلش رفتم. تمام مدت در حال آشپزی به سوالاتم جواب می داد. در گفتگو با او احساس کردم در پاسخ به سوالات محافظه کاری خاصی دارد و مسائل مختلف را در چارچوب مطالعاتش و سنت های فضای اجتماعی اش درک و تحلیل می کند. در میانه صحبت، خواهرش هم که قبلا با وی مصاحبه کرده بودم آمد و ما را همراهی کرد. برخی پاسخ ها را تایید می کرد یا به چالش میکشید که من صحبت های او را با ج۲ نشان دادهام.
س- از کی دختر بودن خودت را شناختی؟ یعنی…
نوشتههای مرتبط
ج- مثلا از لحاظ فیزیکی؟
س- هم فیزیکی هم حسی. یعنی اینکه از کی احساس کردی که مثلا دختری با پسرا فرق داری… دوست داشتی که فرق داشته باشی یا نه ناراحت بودی… برگردیم یه خورده مثلا از اول شروع کنیم از بچگی شروع کنیم.
ج- لبخند آها. من از موقعی که فکر کنم دقیق خیلی تو ذهنم نیست ولی یادمه که از تقریبا فکر کنم شش سالگی وقتی میخواستیم وارد مثلا جامعه القرآن میرفتم دیگه تقریبا فرق دختر و پسرا رو میدونستیم چیه.
س- یعنی فیزیکی منظورته؟
ج- آره فیزیکی. بعد وقتی هم که شناختیم خودمونو بدمون نمیاومد. دوست نداشتیم که مثلا پسر باشیم نه دوست داشتیم همون دختر خودمون رو باشیم. من هیچ وقت… آره هیچ وقت آرزو نکردم پسر باشم. جام با پسرا مثلا عوض بشه. ای کاش پسر بودم! چرا یه جاهایی که مثلا آزادی عمل بیشتر داشتن پسرا مثلا راحت تر یک سری کارا رو بخوان انجام بدن، بعضی موقع ها تک و توک چرا. ولی اینکه بخوام پسر باشم نه خیلی جدی نه واقعا دوست داشتم دختر بودنم رو. روحیاتم و اون کارها. احترامی که دخترا دارن، مثلا پدر وارد خونه میشه بیشتر به دختر اهمیت میده یا کلا مثلا جایی میری… احترامای خودمون رو داشتیم. بعد اون شر و شیطونی پسرا رو هم خوب خیلی دوست نداشتم. همون روحیه خودمونو دوست داشتم… دیگه هیچ وقت آرزو نکردم کاشکی پسر باشم.
س- اوهوم. خوب بعد… وقتی هم که نوجون شدی… مثلا این چیزایی که برای دخترا قائلند که مثلا کجا برو کجا نرو چقدر برات…
ج- چقدر پذیرفتم؟
س- آره.
ج- اونجایی که دلیلش رو فهمیدم پذیرفتم که آره خوبه.
متن کامل را در لینک زیر مطالعه فرمایید: