انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

رد ایده باوری (ایدئالیسم)

موریس کنفورث ترجمه ی فرشاد نوروزی

تصویر: مسکن کارگری در قرن نوزدهم

مخالفت مور با فایده باوری همسو با تردید عمومی نسبت به این نوع دیدگاه اخلاقی و سیاسی بود. در آستانه‌ی قرن جدید، با نگاشته شدن مبانی اخلاق، این نگرش نیز رنگ کهنگی به خود گرفت. از منظر تئوریک گسست این نگرش تحت فشار مجادله اختلاف نظرها و تعارضاتی بود که سعی داشت اساس اعمال را بر لذت قرار دهد. در واقع پیش از این نیز جان استوارت میل ]در وهله‌ی اول[ با حمایت از قانون کار اجباری و حدی از سوسیالیسم که خرسندی انسان در گرو آن است.

رد ایده باوری[۱] ]= ایدئالیسم[

| برگرفته از کتاب مارکسیسم و فلسفه زبانی[۲] – ۱۹۶۵

موریس کنفورث[۳]

 

مخالفت مور[۴] با فایده باوری[۵] همسو با تردید عمومی نسبت به این نوع دیدگاه اخلاقی و سیاسی بود. در آستانه‌ی قرن جدید، با نگاشته شدن مبانی اخلاق[۶]، این نگرش نیز رنگ کهنگی به خود گرفت. از منظر تئوریک گسست این نگرش تحت فشار مجادله اختلاف نظرها و تعارضاتی بود که سعی داشت اساس اعمال را بر لذت قرار دهد. در واقع پیش از این نیز جان استوارت میل[۷] ]در وهله‌ی اول[ با حمایت از قانون کار اجباری و حدی از سوسیالیسم که خرسندی انسان در گرو آن است و ]دیگر[ هنگامیکه در کتاب فایده‌باوری خود به تعریف تمایز کیفی میان لذت‌ها می‌پردازد -که طبق آن لذت‌های پست باید فدای لذت‌های والاتر شوند- ضربه ای مرگبار بر آن وارد نمود. میل به واسطه بیان چنین ملاحظاتی به اصطلاح حساب جامعه و فاضله را کاملاً درهم ریخت. در عین حال طبقه کارگر به عنوان آحاد جامعه، نهاد تشکیل دادند، حق رأی یافتند، و بدین ترتیب «وارد حیطه‌ی قانون اساسی شدند» (این عبارت برای بیان وضعیت آنها به کارگرفته می‌شد هرچند که امروز این امری مسلم و روشن انگاشته می‌شود). کارگران دیگر نوکرانی پست نبودند که جزئی از اموال صاحبانشان باشند و منتظر این بنشینند که اربابان برایشان تصمیم بگیرند و آن‌ها را «فقیر و بیچاره» قلمداد کنند. کارگران حق اظهار نظر درباره‌ی ساعت کاری، دستمزد و شرایط کاری خود را بدست آوردند و اینکه ]بتوانند[ در جامعه ابراز عقیده کنند. اعانات پیش اندیشانه‌ی حساب فایده باورانه[۸] چیزی نبود که کارگران در پی آن بودند- و این فلسفه نمی‌توانست پیوند خود را با تفکرات اربابان سرمایه‌دار از نظر پنهان دارد. در پس عطف توجه به ]شعار[ «بیشترین شادی ]و خوشبختی[ برای بیشترین افراد» کارگران محاسبات کثیف و نکبت بار منافع تجاری را حس می‌کردند که فرهنگ، رفاه، خوشبختی و هر چیز دیگری را قربانی خود کرده بود.

رویکرد سوسیالیست علمی که با جنبش کارگری قوّت یافته است نیز از ابتدا با فایده باوری مخالفت داشت. مضاف بر این مارکس برخی از اظهارات کوبنده و یادداشت‌های خود در سرمایه را به این نگرش اختصاص داده است. از سوی دیگر از اوائل قرن نوزدهم واکنشی علیه اندیشه‌های فایده باورانه شکل یافت که غالب روشنفکران لیبرال را با خود همسو ساخت. افراد رادیکال‌تر تئوری‌های ژاکوبن در خصوص حقوق بشر و کمال پذیری بشری را سرلوحه خود قرار داده بودند. اما، دیگر افراد به ]سنت[ ایده باوری آلمانی به عنوان خاستگاه الهام و انگیزش خود نگریستند.

فلسفه ایده باور پس از کانت[۹] توسط فیخته[۱۰]، شلینگ[۱۱]، هگل[۱۲] و دیگر ]فلاسفه[ اشاعه یافت، ]این فلسفه به مثابه[ فراورده خاص آلمان محسوب می‌شد و برآمده از شرایطی بود که تحقق آن در بریتانیا امکاناپذیر تلقی می‌شد. این فلسفه در بریتانیا درک نشده بود. با این حال خبرها پیچید که در آلمان آرمان‌های معنوی]ای[ وعظ شده است که مغایر با حسابگری‌های مادی نکبت باری است که در عقبه‌ی تجربه باوری بریتانیا وجود دارد و بدین ترتیب فلسفه‌ای ناوابسته و خلاف قاعده برساخته شده است. این فلسفه مدعی بود اساس خود را مرهون «کانت و هگل» است؛ هرچند که جدیّت و واقع باوری دیالکتیک هگل را نداشت. طبق آن دنیای حس تنها «نمودی» است که نمایان گر پایندگی، بایستگی و ثبات یگانگی معنوی است که بر آن نام «وجودِ مطلق»[۱۳] نهاده شده است.

این نوع فلسفه در اصل تجسمی از اعتراض آزادمنشانه[۱۴]، انسان باور و رمانتیک بود، اما نه برعلیه سرمایه داری بلکه بر علیه تأثیرات نابهنجار آن بر زندگی و ذهن انسان‌ها. این فلسفه ذاتاً خاموش، گریزگر و بی اثر بود. به همین جهت دیگر رمانتیک‌هایی چون شلی[۱۵] و حلقه او بهره ای در آن نیافتند. البته دوست شلی، تی.ال.پیکوک[۱۶] در داستان خود مِلینکورت[۱۷] ، کولریج[۱۸] (یکی از نخستین کسانی که سعی در ترجمان ایده باوری آلمانی به انگلیسی را داشت) را با نام «آقای مرموز شگفت انگیز[۱۹]» مورد هجو قرار داد. تصویری که پیکوک در این داستان از کولریج به نمایش می‌گذارد مردی است که در خانه ای به نام «کلبه تاریک»[۲۰] سکنا دارد و این کلبه در وسط مردابی که گرداگردش را مه غلیظی فرا گرفته واقع شده است و او می‌خواهد با «مشعلی مصنوعی» دیدارگران را راهنمایی کند. فلسفه آقای مرموز بازگوکننده‌ی این مسئله است که واقعیت خلاف آن چیزی است که به نظر می‌رسد و به پیکاری فرانمی‌خواند که منجر به تغییر آن شود. این امر ضد-سوسیالیست و در ژرفنای معنای خود ضد-علم است. علم «استعلایی» رسماً مورد استمداد قرار می‌گرفت؛ از سوی دیگر علم «صرفاً تجربی» با آنکه به راستی در حدود اهداف عملی سودمند بود، راهی به درک واقعیت نداشت. این رویکرد صرفاً متوجه نمودهای محسوس می‌باشد و ربطی به فهم روح ندارد، و اینکه بی شباهت به سنجش مقصود معرفت به امر مطلق است.

در اواخر قرن نوزدهم این فلسفه ایده باورِ دستِ دوم توانست در بریتانیا نفوذ بیشتری پیدا کند، این رویکرد توسط اندیشمندانی چون برنارد بوزانکت[۲۱]، گرین[۲۲] و بردلی[۲۳] منتظم گردید و دیری نگذشت که به سرعت اشاعه پیدا کرد. بی‌شک افزایش فروکاست اندیشه‌های فایده باورانه در تحقق این امر نقش بسزایی داشته است؛ با اینحال یقیناً نمی‌توان تأثیر تغییر شرایط اجتماعی را نادیده گرفت، شرایطی که مبتنی بر تأکیدی تازه نسبت به موجودیت وحدتِ ملت و نقش دولت بود. شماری از مؤلفه‌ها در این نتیجه دخیل بودند. رشد جنبشِ کارگران به خودی خود منجر به رویکردی شد که طبق آن تمامی شهروندان حق آموزش یافتند و اینکه بتوانند نظرشان را درباره‌ی امور مشترک ملت بیان کنند که آن منفعت عموم تلقی می‌گردد -از طرفی آن‌ها می‌بایست به معنای تام «ارزش‌های معنوی» را آموزش ببینند؛ و متابعت شخصی خود را معطوف به امور والاتری کنند؛ از دست رفتن موقعیت بریتانیا به عنوان «کارگاه جهان» به همراه مشکلات اقتصادی داخلی و رقابت شدید خارجی منجر به این شد که بریتانیا نسبت به دیگر کشورها منفعت عمومی ]خود[ را مدنظر قرار دهد و سیاست خود را بر محور امپریالیست خارجی و استعمار قرار دهد، در چنین شرایطی نقش مقرر دولت شروع به تغییر کرد- بر سیاق پیشین استلزامی برای مداخله اندک دولت در امور وجود نداشت، بلکه اقتدار و اختیار آن به عنوان کارفرما کل سوداگری[۲۴] ملت گسترده‌تر شد. در پاسخ به چنین شرایطی، ایده باوری مطلق انگلیسی وامدار اندیشه‌ای دیگری از هگل شد، و شروع به وعظ مسئولیت اجتماعی و قدرت پرستی[۲۵] نمود. فراتر از این بوزانکِت اصول نظری اندیشه هگل درباره‌ی دولت را به انگلیسی برگرداند؛]این امر زمینه‌ساز ورود مفاهیم نوینی در جامعه انگلیسی گشت[ اینکه دولت در زندگی انسان مظهر مفهوم اخلاقی است، فرد وجود] زندگی[ خود را به واسطه دولت دارد و تمام چیزهای مورد نیاز خود را توسط دولت بدست می‌آورد، و اینکه داشتن موقعیت خوب در گرو پیروی از دولت است و دولت خودش یک هویت و وحدت معنوی است که واقعی‌تر از پراکندگی افراد شهروند است. تمامی این‌ها با نمایشی فوق العاده از اشتیاق اخلاقیِ همخوان کردن[۲۶] طبقات و تحقیر علم محض و تأمل تجربی همراه بود.

این نوع فلسفه ایده باور از مخالفان برآوردهای فایده باورانه به سود خود بهره گرفت. مهم‌تر اینکه، کتاب مبانی اخلاق مور به همان اندازه که با فایده باوری در تضاد بود، مخالف این فلسفه ایده باور و «علمِ اخلاقِ متافیزیکی» آن نیز بود. مور اخلاقیات فایده باورانه را از نظر تئوریک شدیداً مورد انتقاد قرار داد بطوریکه این فلسفه هرگز باردیگر به لحاظ تئوریک نتوانست جایگاه خود را باز یابد. مور اذعان داشت که ملاحظات اخلاقی متفاوت با برآوردهای بی روح ]مسائل مربوط به[ سود و ضرر است. از سویی دیگر جدای از پرداخت به مسئله مذکور، پوچی تئوریک مدعیات پرطمطراق ایده باوری مطلق را نیز آشکار نمود. فلسفه منطقی-تحلیلی چیزی را اتخاذ کرد که اساساً رویکردی اثبات باور[۲۷] داشت، که سبب رهایی این رویکرد از مضرات پیشین فایده باوری می‌شد و بدین ترتیب با از میان بردن ایده باوری مطلق بار دیگر اثبات باوری را برقرار نمود.

مور و راسل[۲۸] هر دو اندیشه خود را معطوف به مجادله پیوسته علیه سیر ایده باوری هگلی در بریتانیا کرده بودند. به اصطلاح هگلیان بر آن بودند که وجود جزء، فارغ از کل ناممکن است و اینکه ابژه‌ها تنها به عنوان اجزاء وحدت معنوی والاتر موجودیت دارند، اجزائی که به خودی خود غیرواقعی هستند، در درون چنین وحدتی اجزاء همچون ابژه های ادراک حاضر هستند. مور یکی از مهم‌ترین مقالات اولیه خود را «رد ایده باوری» نام نهاد، و در این مقاله با به کارگیری اسلوب‌های منطق صوری بی اعتباری استدلال‌های ایده باوران را اثبات نمود. راسل در شرایطی مخالفت خود را با «سنت کلاسیک» اعلام نمود که تلاش داشت با استدلال‌های پیشینی اثبات کند جهان امری متفاوت با آن چیزی است که به نظر می‌رسد. در حقیقت راسل مخالف با هر سنت توجیه پذیر در چارچوب امر «کلاسیک» نبود بلکه تنها مخالف فزون واژی[۲۹] ]=لفّاظی[ گنگ ایده باوری مطلق معاصر بریتانیا بود.

این ایده باوران خط مشی منحصری برای محاجه (ظاهراً آنچه که استنباط شده بود رابطه‌ای بسیار ضعیف با دیالکتیک هگلی داشته است) ارائه کردند تا با توسل به آن غیرواقعی بودن ابژه های مادی، حرکت، زمان، ]و حتی[ خود ما را اثبات کنند و بر این باور بودند که تنها «وجودِ مطلق» واقعی است، این امر با یافتن «تناقض»‌ گزاره های نازل بر حقایقی درباره‌ی افراد یا حرکت یا گذر زمان صورت گرفت. لذا حمله آنها به حقایق محض، که بنا بر اظهاراتشان تنها نمودهایی متناقض بودند: اثبات شده بود که نمود به جهت تناقض‌مندی[۳۰] صرفاً یک نمود است. بیان «کلاسیک» این استدلال‌ها در کتاب نمود و واقعیت[۳۱] بردلی مطرح شده است؛ و واپسین جلوه این اندیشه، که خود آن نیز در نهایت کنارگذارده شد در کمبریج توسط مک تاگارت[۳۲] اظهار شد. مک تاگارت با این استدلال که واقعیت زمان مستلزم تناقضی منطقی است آن را رد کرد. به واقع فلاسفه منطقی-تحلیلی مشکل چندانی برای اظهار این موضوع نداشتند که تمامی این به اصطلاح تناقضات حاصل گزاره های مبهم و عدم آگاهی از روش‌های منطقی و ریاضی هستند. همین که ابهامات کلامی کنار رود اصلِ نظری وجودِ مطلق نیز معدوم می‌گردد-همانطور که سال‌ها پیش پیکوک گفته بود، ایده باوری تنها می‌تواند در فضایی مه آلود و پرابهام حیات داشته باشد. و متناظر با این موضوع اصلِ سیاسی دولت نیز به عنوان وجود معنوی والا کنارگذارده شد.

جدال بزرگ و لفظی که فلاسفه منطقی-تحلیل با ایده باوران مطلق آغاز کردند و موفقیت بلندآوازه ای را نیز بدست آوردند، نقشی سرنوشت ساز در پیشرفت اندیشه های بریتانیای مدرن داشت. این به معنای توقف نگرش‌های فکری ضد-تجربه باورانه، ضد-علم باورانه، نیمه-عرفانی و قدرت پرستانه‌ای بود که در شرایط جدید به واسطه بی اعتباری اندیشه اثبات باور-فایده باور رشد یافته بودند و جایگزین اَشکالِ نوینِ اندیشه های اثبات باورانه گشته بودند. در دوره‌ی سرمایه‌داری انحصاری این تفکرات ایدئولوژی غالب و فراگیر بریتانیا بودند. از آن پس فردباوری[۳۳] و ]سیاستِ[ آزادگذاری[۳۴] که مبتنی بر اندیشه قرن نوزدهم بود، انتخاب دیگری بین سوسیالیسم انقلابی و ایده باوری مبهم ارائه نمی‌کرد، ]ایده باوری‌ مبهمی که[ تمایلات افراد را تحقیر می‌کرد و رویگردان از پیشرفت علم و تکنولوژی بود. در عوض علم هنوز به عنوان خاستگاه اثبات‌پذیر دانش تلقی می‌شد؛ اصولِ جزمی اقتصاد بی نظارت[۳۵] می‌بایست توسط مطالعاتِ اجتماعیِ عینی‌تر تصحیح می‌شد که خود این امر نیز ]از طریق[ درآمیختگی پژوهش‌های واقعیتمند با برآوردهای ریاضی تحقق می‌یابد. و معنای حقیقی زندگی خوب آن است که از بند فایده مندی اجتماعی و قدرت‌هایِ ماوراءِ طبیعی آزاد گردد.

 

| Cornforth, Maurice. Marxism and the Linguistic Philosophy, 2nd ed. London: Lawrence & Wishart, 1967 (orig. 1965). Part I, chapter 5, section 5, pp. 106-110.

 

پانویس مترجم:

[۱] Idealism

[۲] Marxism and the Linguistic Philosophy

[۳] Maurice Cornforth [1909-1980]

[۴] George Edward Moore [1873-1958]

[۵] Utilitarianism

[۶] Principia Ethica

[۷] John Stuart Mill [1806-1873]

[۸] The utilitarian calculus

[۹] Immanuel Kant [1724-1804]

[۱۰] Johann Gottlieb Fichte [1762-1814]

[۱۱] Friedrich Wilhelm Joseph Schelling [1775-1854]

[۱۲] Georg Wilhelm Friedrich Hegel [1770-1831]

[۱۳] Absolute

[۱۴] liberal

[۱۵] Percy Bysshe Shelley [1792-1822]

[۱۶] Thomas Love Peacock [1785-1866]

[۱۷] Melincourt

[۱۸] Coleridge

[۱۹] Moley Mystic Esquire

[۲۰] عبارتی که نویسنده به کار می‌برد «Cimmerian Lodge» است، واژه «Cimmerian» اشاره به افسانه ای یونانی دارد : “مردمی که سرزمین آنان دچار تاریکی و مه همیشگی است.”

[۲۱] Bernard Bosanquet [1848-1923]

[۲۲] Thomas Hill Green [1836-1882]

[۲۳] Francis Herbert Bradley [1846-1924]

[۲۴] business

[۲۵] Authoritarianism

[۲۶] reconciliation

[۲۷] positivist

[۲۸] Bertrand Russell [1872-1970]

[۲۹] verbiage

[۳۰] contradictoriness

[۳۱] Appearance and Reality

[۳۲] John Mc Taggart [1866-1925]

[۳۳] individualism

[۳۴] این سیاست به معنای عدم دخالت زیاده‌ی دولت در امور مردم و به ویژه عدم دخالت در امور اقتصادی می‌باشد. (laissez faire)

[۳۵] laissez faire economic

 

پرونده ی «کارل مارکس» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/10313