انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چرخش گفتمان مدرنیته و استعمار جهان حیاتی

مقدمه:  یورگن هابرماس متولد ۱۹۲۹ در آلمان می باشد. از متفکران معاصر مکتب فرانکفورت بوده که بعد از اینکه آدرنو  نظریات وی را مورد قبول قرار نداده از حلقه این مکتب درآلمان جداشده و با شروع مهاجرت نخبگان آلمان در زمان جنگ جهانی دوم به سایر کشورها از جمله وی به آمریکا  مهاجرت کرده است؛ و به احیای مجدد این مکتب از دهه ۱۹۷۰ به بعد در این کشور پرداخته است، و وی در حال حاضر سرشناس ترین اندیشمند این مکتب در عصر حاضر می باشد. مهمترین شاهکار وی در حوزه نظریه اجتماعی انتقادی کتاب دو جلدی نظریه کنش ارتباطی در ۱۹۸۴ می باشد. وی در این دوران به نقد روشنفکران رادیکال زمان خود در مورد سلطه و نابرابری جامعه مدرن پرداخته است و با رونق نظریه های انتقادی در آمریکا در حوزه مطالعات فرهنگی با الهام از چرخش زبانی به تحلیل انتقادی رسانه های توده ای و  شیوه شکل گیری عرصه بازنمودهای فرهنگی توسط روابط قدرت موجود در سطح دنیای مدرنیته و سرمایه داری متاخر پرداخته است، این تفکر را می توان در آثار اخیر خود از جمله مسئله استعمار زیست – جهان مورد ارزیابی و تشریح قرار داد.

استعمار زیست جهان

اصطلاح استعمار جهان حیاتی از مفاهیمی است که هابرماس از اندیشه شوتز و جامعه شناسی پدیدار شناختی کسب کرده است و تاکید بر ارتباط بین اشخاص در درون این جهان حیاتی بدون فشار می کند« در واقع واقعیت فهم ایده استعمار، تعیین کننده است که هابرماس جامعه را متشکل از هم زیست جهان و هم نظام می داند.گذشته از این، گرچه هر دوی این مفاهیم در تاریخ گذشته شدیداً در هم تنیده بودند، اما امروزه فاصله روز افزونی بین آن ها پدید آمده است. در واقع آن ها از هم جدا شده اند.» (ریتزر،۱۳۹۰: ۶۱۰) این دو مفهوم امروزه تحت تاثیر فرایند عقلانی شدن قرار گرفته اند، هم نظام و هم مفهوم زیست جهان یکدیگر را محدود کرده و هم امکانات تازه ای برای هم بوجود می آورند. بر این اساس بین این دو مفهوم رابطه دیالکتیکی وجود دارد. در این نوع رابطه دیالکتیکی نوعی اختلال مشاهده می شود، بر این اساس در برخی از مواقع نظام بر مفهوم زیست جهان غلبه می نماید و قدرت روزافزون خود را بر نظام زیست جهان تحت سیطره قرار می دهد. « در واقع هابرماس با توجه به مباحث نظریه کنش ارتباطی خواسته است، اوضاع نهادهای سیاسی لیبرال دموکراسی را بر پنداره بحث آزاد از دید عقلانیت ارتباطی بررسی نماید،….. هدف هابرماس نشان دادن این امر است که توان انتقادی در زبان نهفته است. و  با توجه به نظریه مصلحت گرایی سه قلمرو را تشخیص می دهد. سرشت بیرونی( به بازنمایی صحیحی امور می پردازد.)، جامعه( صحت اخلاقی قواعد اجتماعی را بررسی می کند) و سرشت درونی( به امور مربط به نیت ها و صمیمیت ها عنایت دارد.) پنداره هابرماس بر مبنای عقلانیت، ناظر بر ارتباط است، و او بر این اساس نظریه عمل سخنوری را تدوین می کند.» ( بائرت،۱۳۹۰: ۱۶۰)

هابرماس عقلانی شدن مفهوم زیست جهان را در مفهوم عقلانیت کنش ارتباطی مورد بررسی قرار می دهد، نظام زیست جهان بر اساس فرایند عقلانی کنش های ارتباطی بر پایه تفاهم متقابل  رخ می دهد، در این کنش ارتباطی بین افراد، ضمانت ها ، قواعد و قیدو بندهای هنجاری کمتر شده و افراد کمتر درگیر قواعد ارتباطی برای ایجاد تفاهم با یکدیگر می شوند، و برای هرگونه تفاهم با هم بیشتر بر زبان مورد استفاده در زندکی روزمره تکیه می نمایند.در واقع نوعی یکپارچگی اجتماعی، همبستگی، و وحدت بین افراد بر اساس توافق های زبانی و کلامی بین افراد شکل می گیرد. این مسئله باعث فراتر رفتن توانمندی ها و اشاعه و انتشار ظرفیت های زبانی خواهد شد، و واسطه های غیر زبانی چون پول و قدرت بیشتر در ارتباط بین افراد در زندگی روزمره به کار برده می شود، بر این اساس زندگی بر مبنای عقلانی شدن زیست جهان تکیه بر پول محوری و سلسله مراتب بروکراتیک می باشد. اما در همین نظام زیست جهانی یکسری از ابزارهای خشونت وجود دارد که به نوبه خود به درون زیست جهان آسیب وارد کرده است و نوعی محدودیت را برای این نظام مطرح می کند. این محدودیت ها در این نظام زیست جهانی نوعی انحراف شکلی را به وجود می آورند، که در قالب هیچ شیوه خاص طقباتی قرار نمی گیرند. با توجه به این مباحث هابرماس تغییرات اجتماعی در جوامع صنعتی و جهان مدرن مورد توجه قرار داده است؛ و این تغییرات را در نظریه کنش ارتباطی خود بررسی می نماید. هابرماس با تاثیر از دیدگاه وبر در این امر بیان می کند که همان طور که وبر بین عقلانیت جوهری و عقلانیت صوری تفاوت قایل شده است، وی عقلانی شدن نظام را بر عقلانی شدن زیست جهان مورد بحث قرار داده که در نتیجه منجربه استعمار زیست جهان توسط نظام در می آید. به نظر هابرماس در این سطح، از نظام نهاد اقتصادی و دولت با توجه به اینکه بر نظام زیست جهان که همان (ارتباط بین اشخاص بدون هرگونه قید و بندی در نظر گرفته می شود.) فائق می آیند، برای بحران های بوجود آمده در سطح نظام، دست به کنش ها و تمهیداتی می زنند که تاثیر نامطلوبی بر زیست جهان یا همان ارتباط بین اشخاص خواهد شد. که می توان این اثرات نامطلوب را در قالب آسیب ها در سطح جهان زیست شده مورد مشاهده قرار داد. در واقع رابطه بین این دو نظام در جوامع ابتدایی در هم تنیده بوده است، و در فرایند عقلانی شدن و مدرنیته این دو از هم جداشده و یکی بر دیگری فائق آمده است، و ممکن است در آینده دوباره این دو نظام در هم تنیده گردند. با توجه به آنچه که بیان شد به عبارت دیگر آنچه که در نظریه کنش ارتباطی در حوزه این دو مفهوم از نظر وی از اهمیت بسیاری برخوردار است نگاه دو رویکرد این نظریه به جامعه به منزله زیست جهان و سیستم است.« زیست جهان به حوزه ای از رفتار اشاره دارد که در آن هماهنگی میان کنشگران و نظم و قاعده از طریق باورها و ارزش های مشترک حاصل می شود؛ در زیست جهان انسان ها برای ساختن هویت ها، مذاکره درباره تعریف موقعیت ها، هماهنگ کردن کنش ها و ایجاد انسجام اجتماعی، از رسوم و سنت های فرهنگی کمک می گیرند. زیست جهان از طریق حفظ هویت ها و انگیزه هایی که برای ثبات نهادی ضروری اند وجود جامعه را ممکن می سازند. زیست جهان نه تنها مستلزم معانی مشترک که نیازمند استراتژی هایی برای هماهنگ کردن منابع و کنترل نیروهای طبیعی و اجتماعی است. این وظیفه جامعه در سطح سیستم ها است. در جریان توسعه اجتماعی، فشارهای جمعیت، تماس های میان جامعه ای،نوآوری های تکنولوژی و جنگ نیاز به سازماندهی فعالیت ها و منابع پیچیده را به کمک ساختارهای اداری دیوانسالاری که به لحاظ کارکردی تمایز یافته اند، بوجود می آورند. در حالی که در زیست جهان رویکرد کنش به سمت درک متقابل است، در سطح سیستم بر کنترل ابزاری و کارآمدی تاکید می شود.» ( سیدمن،۱۳۸۸: ۱۷۶) وی بیان می کند که بر اساس این فرایند دو وجهی شدن نوعی گسترش تمایز نهادی، پیچیدگی و قابلیت در حال افزایش پیش بینی پذیری سازمانی است. به عنوان مثال هرچند در دوران سرمایه داری متاخر هر یک از نهادها، کارکردهای خود را  انجام داده اند و درای تمایز نهادی و کارکردی می باشند و از این طریق نظارت اجتماعی را در سطح جامعه و نهاد خود به بیش ترین حد رسانده اند؛ ولی باید تکامل زیست جهانی را بر مبنای عقلانی سازی فرهنگی و اخلاقی و ارزشی یا معرفتی تحلیل نمائیم، یعنی با افزایش باز اندیشی، عام گرایی باورها، و ارزش ها به تحلیل این حوزه بپردازیم. ولیکن در جهان سرمایه داری متاخر به حدی تمایز سیستم ها از نظر کارکردی، تفوق نهادی در سطح بالایی افزایش یافته است که باعث شده عقلانی سازی زیست جهان را  حتی در سطح بالاتر هم تحت تاثیر قرار دهد. به  نظر وی« متاسفانه، سرمایه داری غربی مانع تحقق تمامی ظرفیت های عقلانی سازی اجتماعی و فرهنگی ای شده است که به لحاظ انسانی سودمندند. بویژه آنکه سرمایه داری، عقلانی سازی اجتماعی را به زیان رشد و پیشرفت فرهنگی گسترش داده است. برای مثال، رشد دیوانسالاری با فاصله زیادی از رشد دموکراسی سیاسی پیش افتاده است؛ رشد عقلانیت علمی- تکنولوژی سایه خود را بر پیشرفت استدلال اخلاقی و زیباشناختی انداخته است. توسعه سرمایه داری از دیوانی شدن جامعه، و حاکمیت آن به دست نخبگان متخصص علمی- تکنولوژی- اداری حمایت می کند. اما فرهنگ سیاسی دموکراتیک را دست کم می گیرد. در حقیقت هابرماس با بدبینی و درحالی که طنین سخنان مکتب فرافکورت از آن به گوش می رسد، از استعمار زیست جهان سخن می گوید. او عقلانیتی علمی- اداری- و نخبگانی را مجسم می کرد که کنترل زندگی روزمره را در اختیار دارند، مسائل اخلاقی را به تصمیم های مبتنی بر هزینه / فایده بر می گردانند، و مباحث سیاسی را در قالب مسائل صرفاً اداری یا فنی بازتعریف می کنند. سیستم به همراه شیوه های تفکر تکنولوژیکی- اداری اش، با نفوذ به زیست جهان موجب اختلال در هویت ها، شیوه زندگی سنتی، شکل های مختلف انسجام اجتماعی و سنت های فرهنگی می شود. آسیب دیدگی زیست جهان بقای خودِ جامعه را تهدید می کند.( همان: ۱۷۷)  به عبارت دیگر  هابرماس در مبحث استعمار زیست جهان به این امر معطوف می کند که « تطور اجتماعی را همزمان در دو عرصه پیشرفت های علمی- فنی- اداری و ترقیات اخلاقی می نگرد و در حالی که او اعتلای عقلانی فرایندهای اقتصادی و فنی و بروکراتیک ناظر است، اما دومی متضمن افزایش کارآمدی و کنترل موثر فرایندهای طبیعی و اجتماعی می نماید. هابرماس با عنایت به به این همگرایی، ترقی تاریخ را از زاویه شناخت فردی با پیشرفت اخلاقی نگریستن گرفت. از این نگره همانطور که کودک رفته رفته با پشت سر نهادن احساس پیوند خود با جهان، به تفکیک شخصیتی و تامل عینی نائل می شود؛ اخلاق اساطیری نیز کم کم به گرایش های انتقادی جدید می گراید و کنترل مستقل اجتماعی را به اتکای متمایز سازی نمودهای هستی ممکن می نماید. تحت این شرایط مدرنیته با بازنگری ریشه های سنتی و آمال آتی خود، نظارت و استقلال اجتماعی- فردی گسترده تری ارمغان می آورد. و عقلانیت علمی- فنی- اداری را دستمایه رهایی از دام چاله های بحران جامعه می سازد.» ( محمدی اصل،۱۳۸۸: ۲۶-۲۲۵)

وی در این بحث فرایند یک سویه مدرنیزاسیون را تحت هدایت نیروهای عقلانی سازی اقتصادی و دولتی است نقد می کند. « هابرماس به بررسی مداخله روز افزون نظام های رسمی و صوری در زندگی روز مره مردم می پردازد، نظام هایی که در حوزه زندگی مبتنی بر بازتولید اجتماعی، انتقال فرهنگی، و جامعه پذیری رسوخ کرده اند، او در گزیده وظایف نظریه اجتماعی انتقادی این ادعا را مطرح می کند که تنظیم و باز سازماندهی فزاینده زندگی خصوصی، خانواده و روابط شخصی معلول گسترش بی رویه کارکردهای اداری و اجرایی دولت رفاه و نیز گسترش بی رویه قدرت و نفوذ سرمایه داری شرکتی و فرهنگ مصرف توده ای است. این سیستم های قدرتمند و ذی نفوذ به عقلانی سازی قلمروهای گسترده ای از زندگی اجتماعی می پردازند و آن ها را در برابر منطق فراگیر کارایی و کنترل وادار به تسلیم می کنند. همزمان با آن احزاب سیاسی و گروه های ذینفع جایگزین دموکراسی مشارکتی می گردد، سهم شهروندان در اداره جامعه نیز به طور روزافزون ناچیز می شود. در نتیجه این تحولات به تدریج مرزهای بین عمومی و خصوصی، فرد و جامعه، سیستم و زیست- جهان از بین میرود.»( جلایی پور و همکار،۱۳۸۷: ۲۴۲) بر این اساس هابرماس به جنبش های جدید اجتماعی توجه می کند که عامل رهایی بخش در برابر تاثیرات مخرب استعمار زیست جهان می باشد.« طی یکی دو دهه اخیر، تضادها در آن دسته از کشورهای پیشرفته غربی افزایش یافته است که به نحوی از انحاء از الگوی دولت رفاه، که تضاد بر سر توزیع در آن نهادینه شده، منحرف شده اند. تضادها دیگر در حوزه بازتولید مادی فعال نیستند؛ دیگر توسط احزاب و سازمان ها هدایت نمی شوند، و دیگران جبران کننده ها قادر نیستند تا آن ها را فروبشانند. در عوض، این تضادهای جدید در قلمرو بازتولید فرهنگی، انسجام اجتماعی و جامعه پذیری ظاهر می شوند. آن ها در شکل اعتراض های خرد نهادی- یا دست کم فراپارلمانی- طرح می شوند.» ( سیدمن،۱۳۸۸: ۷۸-۱۷۷) دغدغه اصلی چنین جنبش هایی بیشتر کیفیت زندگی، تساوی حقوق، تحقق بخشیدن هویت های خودی، مشارکت، و حقوق بشر می باشد. این خط مشی های جدید در میان جوانان و گروه های تحصیل کرده در حال افزایش است، و این جنبش های جدید با تاسی از ارزش های بنیادی و اخلاق در بین مردم عادی به صورت دموکراتیک رواج یافته است و این افراد در تلاش هستند تا مناسبات جدید عقلانی اجتماعی و فرهنگی را به وجود آورند. برای نمونه هابرماس اشاره به جنبش های اجتماعی سطح جهان چون فمنیسم و حقوق مدنی، جنبش محیط زیست و جنبش های دهه ۸۰ قرن بیستم می کند که شهروندان در این جنبش ها تلاش هایی را انجام می دهند که با نفوذ سیستم یا همان نظام در زندگی روزمره مقابله نمایند، این تلاش ها حتی معطوف به علیه حاکمیت مدیران و مجریان تخصصی هم می شود، زیرا این طبقه از مدیران برای اینکه اداره جامعه و هدایت دولت را هم در دست گیرند از طریق تغییر افکار عمومی و مسیری انسانی تر و قدرت بخشیدن به محرومان از طریق حق رای کوشش در راستای تغییرات اجتماعی می نمایند. هابرماس در این امر « به مسئله چرخش زبانی می پردازد و این نظر را مطرح می کند که این مسئله به رها کردن امیدهای رسیدن به نوعی شناخت یا اخلاقیات منجربه نمی شود،بلکه می توانیم در فلسفه زبان- یا شاید بهتر باشد بگوییم در خود زبان- معیارهای چنین معرفت و اخلاقیاتی را پیدا کنیم.» ( کرایب،۱۳۸۵: ۲۹۶)

نتیجه گیری

هابرماس با توجه به این مفهوم به نقد سرمایه داری مدرنی پرداخته که از دهه ۸۰ به این سمت روبه گسترش بوده است. وی در این مسئله یک نگاه نوستالژیک به گذشته را برای دولت ها که بین نظام و زیست جهانی پیوند بر قرار کنند، مورد توجه قرار می دهد، و در تلاش است که از چرخش گفتمانی یا زبانی در جهت تغییرات اجتماعی در سطح جامعه سرمایه داری متاخر افکار عمومی را مورد بازبینی و آگاهی قرار دهد.

وی در بحث استعمار زیست جهان به نقد سیره نظام پرداخته که همه چیز رابه مسئله عقلانیت ابزاری، ایدئولوژی تکنوکراتیک، نظام اقتصادی و دیوانسالاری ختم می کند، که این مسئله باعث شده که رویکردهای معرفتی، ارزشی، اخلاقی، فرهنگی و زیباشناختی در این زمان در عصر مدرنیته نادیده گرفته شود، بنابراین باید از چرخش گفتمانی برای تغییر این سلطه و تاکید بر عقلانیت اجتماعی و فرهنگی بهره برد و این نوع عقلانیت را حاکم بر جهان سرمایه داری متاخر نمود. وی معتقد بر این است که دولت- و تکنولوژی جامعه سرمایه داری مدرن را و حتی نظام های نهادی شده آن را به سمت اتوپیای منفی یا هیچستان جهت داده است، و بر این اساس مخاطراتی را برای این عصر و دوران بوجود آورده است. در این عصر به جای اینکه انسان ها برای هم تصمیم گیری کنند، رایانه ها و کامپیوتریزه شدن تمام عناصر زندگی روزمره حاکم بر روابط انسانی است. بنابراین این پیامدها نوعی بحران را برای جامعه سرمایه داری مدرن بوجود آورده اند. حتی بعد از جنگ جهانی دوم و تفکیک جهان به دو قطب شرق و غرب ما شاهد حاکمیت تفکر تکنوکرات ها بر ساختار دنیا بوده ایم در این دوران می توانیم رشد افزارها و عداوت پیشرفته جنگی، جنگ افزارهای هسته ای، خلق موجودات زنده بوسیله تکنولوژی، گرایش های همجنسی، فیلم های سینمایی همانند چون جنگ ستارگان، و…. را می توان در مورد این سلطه مورد توجه قرار داد؛ که تمام این نمونه ها و صدها نشانه دیگر در سطح جهان بشری همگی در راستای بهبود زندگی بشر،رفاه و آسایش انسانی تعبیه شده است، به همین دلیل هابرماس این دوران را همانند وبر به قفس آهنینی تعبیه می کند که انسان های مدرن را وابسته به آخرین تحولات فن سالارانه کرده است و این مسئله باعث تسلط ایدئولوژی دیوانسالارانه و تکنوکراتیکی شده است، بنابراین وی با بهره گیری از استعمار زیست جهان که در آن اشاره به ارتباط آزاد بین افراد بدون فشار در این دوره می کند، خواسته است که به سلطه نظام بر زیست جهان پایان دهد و  به نوعی برابری بین این دو مفهوم را همچون زمان قبل از سرمایه داری متاخر و یا دروان های گذشته جهان به این شرایط حاضر برگرداند. براین اساس ابزار مورد نظر را چرخش زبانی یا چرخش گفتمانی در نظر گرفته است. وی بازتولید ایجاد این چرخش زبانی را در بین نهادهایی همچون خانواده، مذهب، آموزش و رسانه های جمعی در نظر گرفته است که با یک رویکرد ارزشی، معرفتی، اخلاقی و فرهنگی، مردم دنیای مدرن را با پیامدهای منفی تکنوکراتی و دولت فن سالارانه آشنا نماید، و باروها و انگیزه ها و ارزش های دوران قبل از سرمایه داری نوین را بازتولید در افکار عمومی نمایند.

درواقع چرخش زبانی یا گفتمانی احیای واقعی ارزش ها و معرف و اصول اخلاقی است که رنگ و بوی مادی و تکنولوژیکی به خود نگرفته است، این چرخش باید حول رشد مترقی و بازتولید اجتماعی و فرهنگی ارزش های والای بشری در عصر حاضر سوق یابد. براین اساس وی از جنبش های اجتماعی که در نقاط مختلف جهان مدرن در راستای نقد شرایط سرمایه داری متاخر حرکت کرده است، حمایت می نماید، وی نظر به این دارد که الگوهای دولت رفاه در جوامع غربی به سمت انحراف کشیده شده اند و حتی احزاب و سازمان های اجتماعی و سیاسی در این جوامع دیگر هدایت کننده الگوهای دولت رفاه نبوده، بلکه این انجمن ها و سازمان ها هم متاثر از دولت دیوانسالاری و تکنوکراتی است. امروزه مخاطرات و نگرانی جنبش های جدید اجتماعی در غرب بابت دستمزد و مسائل مادی نمی باشد، بلکه بیشتر به مسائل فرهنگی و اجتماعی و شرایط نابرابری که دولت رفاه برای آنان ایجاد کرده است، شکل گرفته است.در واقع نحوه کیفیت زندگی اجتماعی و فرهنگی، اخلاقی و ارزشی و معرفتی برای افراد حال حاضر در جنبش های اجتماعی سرمایه داری متاخر اهمیت دارد، ضمناً چرخش گفتمانی این جنبش ها را به سمت روند دموکراتیک بدون خشونت سوق داده است، در واقع افراد درون این جنبش ها با استفاده از فشارهای فرهنگی و اجتماعی مجبور به چرخش گفتمانی و رشد عقلانیت اجتماعی و فرهنگی در سطح جوامع و تغییرات اجتماعی شده اند.

منابع

بائرت، پارتیک،(۱۳۹۰). یورگن هابرماس در کتاب برداشت هایی در نظریه اجتماعی معاصر، نوشته آنتونی الیوت و برایان ترنر، ترجمه فرهنگ ارشاد، چاپ اول، انتشارات جامعه شناسان،  تهران.
جلایی پور، حمید رضا، محمدی، جلال(۱۳۸۷). نظریه های متاخر جامعه شناسی، چاپ اول،نشر نی،تهران.
ریتزر، جرج، گودمن، داگلاس.جی،(۱۳۹۰). نظریه جامعه شناسی مدرن، ترجمه خلیل میرزائی و عباس لطفی زاده، چاپ اول، انتشارات جامعه شناسان، تهران.
سیدمن، استیو(۱۳۸۸). کشاکش آرا در جامعه شناسی، ترجمه هادی جلیلی، چاپ سوم، نشر نی، تهران.
کرایب، یان،(۱۳۸۵). نظریه اجتماعی مدرن(از پارسونز تا هابرماس). ترجمه عباس مخبر، چاپ سوم، انتشارات آگاه تهران.
محمدی اصل، عباس،(۱۳۸۸). نظریه های جامعه شناسی، چاپ اول، انتشارات جامعه شناسان، تهران.

محمد حسن شربتیان- عضو هیت علمی دانشگاه پیام نور

Email:sharbatiyan@pnu.ac.ir