اریکسون، توماس هیالند،۱۳۹۴، انسان شناسی قومیت، سید قاسم حسنی، تهران: نشرجامعه شناسان،چاپ اول، ۲۸۵ صفحه
معرفی کتاب انسان شناسی قومیت و ناسیونالیسم
پدیده ی امر قومی یا قومیت را میتوان به نیروهای دوگانه ی مدرنیته و جهانیشدن مرتبط دانست. این نیروها در سراسر جهان به شیوههای متفاوتی پدیده قومیت را بروز داده است. در برخی از جوامع پدیده ی امر قومی یا قومیت تحتتأثیر مهاجرت از کشورهای مختلف به کشور مقصد برجسته شدند. این برجستگی قومیت در این کشورها تحتتأثیر عواملی خود را نمایان ساختند. بهعنوان مثال در آمریکا نیروهای مدرنیته که با خود یکسانسازی و “دیگمذاب” را نسبت به تنوعات قومی بهسمت جامعه ملی آمریکا جهت میداد در فرایند جهانیشدن بهجای محوشدن؛ شدت یافته و پدیدهی قومی را به شیوهای خاص ظهور داده است. اهمیتیافتن قومیت و انواع هویتهای جمعی بهنوعی منجر به توجه دولتهای ملی این کشورهای توسعهیافته در جهت سیاستهای فرهنگی شده که میتوان از چندفرهنگگرایی نام برد.
در برخی از کشورها کلونیسم و جریانهای استعماری تغییرات گستردهای را بهوجود آورده که یکی از تبعات آن ظهور قومیت دراین کشورها بوده است. قومیت دراین کشورها بهخصوص بعد از استعمار یکی از اشکال عمده ی تفاوتگذاری اجتماعی و نابرابری ساختاری در جامعه بود. تعارضهای بین قومی و تنشهای میان دولتهای ملی و امر قومی دراین کشورها و جریانات بازقبیلهگرایی در حوزه ی شهری پس از استعمار، از فرایندهای این کشورهای پس از استعمار بهشمار میرود و همواره اثربخشی آن گسترده است.
جوامعی وجود دارند که پدیده ی امر قومی یا قومیت از مهاجرت و پسااستعماری متأثر نبوده است.پدیده امر قومی دراین جوامع در مرز سیاسی کنار یکدیگر قرار داشتند اما تحتتأثیر نیروهای مدرنیته و جهانیشدن ظهور مضاعف پیدا کردهاند. نیروهای مدرنیته و جهانیشدن دراینجا بهشیوههای متفاوت میتوانند امر قومی را تحتتأثیر قرار دهند. ازآنجاکه امر قومی و قومیت در ارتباط با هویت جمعی قرار میگیرد؛ بهصورتهای مختلف میتوانند در یک کشور تعیینبخشی هویتی از خود بروز دهند دراین جوامع امر قومی، نتیجه آن نیست که گروههایی از بیرون مهاجرت کرده باشند و یا تحتتأثیر استعمار و جریانات پسا استعمار بازیابی گروهی پیدا کنند. جوامعی مثل یوگسلاوی سابق یا برخی از کشورها که درون خود اجتماعات قومی داشتند، ظهور امر قومی با تعیینبخشیهای هویتی متأثر از نیروهای مدرنیته، مدرنیزاسیون و جهانیشدن در چالشهایی قرار گرفتند و رقابتهای قومی خاصی را بهوجود آوردند که به تنشها و تفکیک منجر شده است. بههرحال نیروهای ذکرشده دراین جوامع شیوههای عملکردی، امر قومی متفاوتی را رقم زده است.
پدیده ی امر قومی و قومیت در ایران حاصل فرایندی استکه باز تحتتأثیر مدرنیته و جهانیشدن؛ ظهور یافته است. این فرایند حاصل عواملی که خود متأثر از مدرنیته و جهانیشدن بود، قرار میگیرد که اجتماعات ایرانی را که متشکل از امرهای ایلی بوده به جامعه ی ایرانی که متشکل از امرهای قومی است انتقال داده است. این انتقال در یک فرایند زمانیای اتفاق افتاده که از – بعد از مشروطیت شروع شده و تا به امروز ادامه دارد. عوامل درون این نیروها را میتوان جریانهای ناسیونالیسم ملی، شکلگیری دولت ملی، مدرنیزاسیون، تکنولوژیهای اطلاعاتی دانست که پدیده امر قومی و یا قومیت را به شرایط کنونی انتقال داده است و همچنان تغییراتی را بهوجود خواهد آورد.
در مجموع پویاییهویتهای گروهی چه بهصورت امر قومی و یا صورتهای دیگر در جوامع مختلف به شیوههای گوناگون وجود دارد. کتاب ترجمهشده پویایی امر قومی و ناسیونالیسم را با دیدگاه انسانشناختی نشان میدهد. هدف کتاب فراهمآوردن مجموعهای از ابزارهای مفهومی برای مطالعه قومیت و ناسیونالیسم استکه فراسوی تفسیرهای روزمره میرود. دراین کتاب، نویسنده نشان میدهد که بهدور از ویژگی تغییرناپذیر گروهها، قومیت جنبه ی پویا و تغییرپذیر روابط اجتماعی است. با ترسیم دامنه ی گستردهای از مطالعات کلاسیک و اخیر در انسانشناسی و جامعهشناسی اریکسون روابط میان قومیت، طبقه، جنسیت و ملتبودگی و نیز مسائل جهانیشدن و چند فرهنگگرایی را بهصورت جامع مورد بررسی قرار میدهد.
مقدمه مترجم
پدیده ی امر قومی یا قومیت را میتوان به نیروهای دوگانه ی مدرنیته و جهانیشدن مرتبط دانست. این نیروها در سراسر جهان به شیوههای متفاوتی پدیده قومیت را بروز داده است. در برخی از جوامع پدیده ی امر قومی یا قومیت تحتتأثیر مهاجرت از کشورهای مختلف به کشور مقصد برجسته شدند. این برجستگی قومیت در این کشورها تحتتأثیر عواملی خود را نمایان ساختند. بهعنوان مثال در آمریکا نیروهای مدرنیته که با خود یکسانسازی و “دیگمذاب” را نسبت به تنوعات قومی بهسمت جامعه ملی آمریکا جهت میداد در فرایند جهانیشدن بهجای محوشدن؛ شدت یافته و پدیدهی قومی را به شیوهای خاص ظهور داده است. اهمیتیافتن قومیت و انواع هویتهای جمعی بهنوعی منجر به توجه دولتهای ملی این کشورهای توسعهیافته در جهت سیاستهای فرهنگی شده که میتوان از چندفرهنگگرایی نام برد.
در برخی از کشورها کلونیسم و جریانهای استعماری تغییرات گستردهای را بهوجود آورده که یکی از تبعات آن ظهور قومیت دراین کشورها بوده است. قومیت دراین کشورها بهخصوص بعد از استعمار یکی از اشکال عمده ی تفاوتگذاری اجتماعی و نابرابری ساختاری در جامعه بود. تعارضهای بین قومی و تنشهای میان دولتهای ملی و امر قومی دراین کشورها و جریانات بازقبیلهگرایی در حوزه ی شهری پس از استعمار، از فرایندهای این کشورهای پس از استعمار بهشمار میرود و همواره اثربخشی آن گسترده است.
جوامعی وجود دارند که پدیده ی امر قومی یا قومیت از مهاجرت و پسااستعماری متأثر نبوده است.پدیده امر قومی دراین جوامع در مرز سیاسی کنار یکدیگر قرار داشتند اما تحتتأثیر نیروهای مدرنیته و جهانیشدن ظهور مضاعف پیدا کردهاند. نیروهای مدرنیته و جهانیشدن دراینجا بهشیوههای متفاوت میتوانند امر قومی را تحتتأثیر قرار دهند. ازآنجاکه امر قومی و قومیت در ارتباط با هویت جمعی قرار میگیرد؛ بهصورتهای مختلف میتوانند در یک کشور تعیینبخشی هویتی از خود بروز دهند دراین جوامع امر قومی، نتیجه آن نیست که گروههایی از بیرون مهاجرت کرده باشند و یا تحتتأثیر استعمار و جریانات پسا استعمار بازیابی گروهی پیدا کنند. جوامعی مثل یوگسلاوی سابق یا برخی از کشورها که درون خود اجتماعات قومی داشتند، ظهور امر قومی با تعیینبخشیهای هویتی متأثر از نیروهای مدرنیته، مدرنیزاسیون و جهانیشدن در چالشهایی قرار گرفتند و رقابتهای قومی خاصی را بهوجود آوردند که به تنشها و تفکیک منجر شده است. بههرحال نیروهای ذکرشده دراین جوامع شیوههای عملکردی، امر قومی متفاوتی را رقم زده است.
پدیده ی امر قومی و قومیت در ایران حاصل فرایندی استکه باز تحتتأثیر مدرنیته و جهانیشدن؛ ظهور یافته است. این فرایند حاصل عواملی که خود متأثر از مدرنیته و جهانیشدن بود، قرار میگیرد که اجتماعات ایرانی را که متشکل از امرهای ایلی بوده به جامعه ی ایرانی که متشکل از امرهای قومی است انتقال داده است. این انتقال در یک فرایند زمانیای اتفاق افتاده که از – بعد از مشروطیت شروع شده و تا به امروز ادامه دارد. عوامل درون این نیروها را میتوان جریانهای ناسیونالیسم ملی، شکلگیری دولت ملی، مدرنیزاسیون، تکنولوژیهای اطلاعاتی دانست که پدیده امر قومی و یا قومیت را به شرایط کنونی انتقال داده است و همچنان تغییراتی را بهوجود خواهد آورد.
در مجموع پویاییهویتهای گروهی چه بهصورت امر قومی و یا صورتهای دیگر در جوامع مختلف به شیوههای گوناگون وجود دارد. کتاب ترجمهشده پویایی امر قومی و ناسیونالیسم را با دیدگاه انسانشناختی نشان میدهد. هدف کتاب فراهمآوردن مجموعهای از ابزارهای مفهومی برای مطالعه قومیت و ناسیونالیسم استکه فراسوی تفسیرهای روزمره میرود. دراین کتاب، نویسنده نشان میدهد که بهدور از ویژگی تغییرناپذیر گروهها، قومیت جنبه ی پویا و تغییرپذیر روابط اجتماعی است. با ترسیم دامنه ی گستردهای از مطالعات کلاسیک و اخیر در انسانشناسی و جامعهشناسی اریکسون روابط میان قومیت، طبقه، جنسیت و ملتبودگی و نیز مسائل جهانیشدن و چند فرهنگگرایی را بهصورت جامع مورد بررسی قرار میدهد.
سید قاسم حسنی
دانشگاه مازندران: ۱۳۹۴
مقدمه ی مولف برای ترجمه فارسی
من بسیار خوشحالم که این فرصت برای معرفی این نسخه ی فارسی از قومیت و ناسیونالیسم داده شده است. این کتاب در اصل در سال ۱۹۹۳ منتشر گردید و دو بار تجدید نظر شد ، و این آخرین نسخه است. از زمانی که من شروع به کار بر روی کتاب و موضوع آن کرده ام، جهان هم تغییراتی را به خود دیده و هم اهمیت هویت های گروهی و سیاست های هویت همچنان ادامه دارد . یکی از سوالات اصلی مطرح شده توسط محققان از قومیت، این است که آیا عمدتا یک پدیده ی مدرن است و یا گروه های قومی و تفاوت ها را می توان در هر دوره تاریخی، یا در هر نوع محیط فرهنگی می تواند یافت شود. هیچ پاسخ ساده به این سوال وجود ندارد.در میان موضوعات بحث شده در این کتاب تضادهای مقوله ای میان درون-گروه و برون- گروه به روشنی فراگیر هستند:در حالی که در عین حال چیزی بسیارخاص برای شیوه های گروه های قومی مدرن وجود دارد که هویت شان را ایجاد می کنند و اگر انسان شناسی بتواند تاثیری بر جهانی که ما در آن زندگی می کنیم داشته باشد،آن بایستی همیشه از نزدیک تحولات معاصر را دنبال کند.
قبل از دهه ۱۹۷۰ دانشمندان علوم اجتماعی به تضادها و درگیری های قومی علاقه مند بودند.مطالعات صلح ، جنگ و تضاد بر روی جنبه های متنوعی از جنگ سرد تمرکز می کرد.جامعه شناسی به طبقه و مدرنیته توجه می کرد و انسان شناسان تا اندازه ای به مطالعه ی جوامع سنتی کوچک دامنه می پرداختند.اما قومیت و ناسیونالیسم هم درانسان شناسی و هم در حوزه های وسیع تر عمومی تبدیل به یک دغدغه بزرگ شد.دلیل اصلی این بود که تضاد ها در اطراف مسایل قومی و ملی رقم می خورد و در بسیاری از نقاط جهان دیده می شد و غیر ممکن بود که از آن چشم پوشی کرد.مسائلی چون مهاجرت و جنبش های حقوق بومی تا جنگ های مدنی ، جنبش های تجزیه طلبانه و رقابت های مبتنی بر رقابت در جوامع پلورال مستقیما بر اساس مسائل قومی و ملی ربط دارد.
از دهه ی ۱۹۹۰، برخی از انواع و اشکال تغییرات شتاب بخشیده شد. شهرنشینی، که در سطح جهان رخ داد، و مهاجرت، که طور عمده در کشورهای ثروتمند صورت گرفت، چهره بسیاری از شهرها در سراسر جهان را تغییر داده است و هر دو برای دولت ها و شهروندان به چالش های جدید منجر شده است. فرمول یک ملت = یک مردم = یک زبان، که اساسی برای ناسیونالیسم کلاسیک بود در عصر حاضر ناکافی قلمداد شده است، و مدل های جدید از ادغام اجتماعی در نتیجه مورد نیاز شده است.
این کتاب نشان می دهد، روابط قومی، در سطح همکاری، رقابت و یا تعارض، قسمتی از مدرنیته است. با این حال، اولین سال های هزاره ی جدید نشان داده اند که اشکال غیر قومی سیاست هویت نیز در برخی از زمینه های مهم برجسته شده اند. قابل ذکر است، ظهور دین سیاسی به طور پیوسته اهمیت بیشتری می یابد. به عنوان مثال: در نسخه ی سال ۱۹۹۳ از این کتاب، ناسیونالیسم هندو به ندرت ذکر شده بود. در نسخه سال ۲۰۰۲، توجه زیادی به آن شده است. و در نسخه سوم، سیاست های هویت دینی/مذهبی بطور سیستماتیک با جنبش های قومی و ملی مقایسه می شود. مانند هویت زبانی، دین می تواند یک جایگزین، مکمل و یا یک رقیب برای هویت های قومی و ملی باشد. یکی از وظایف مهم برای ما در حال حاضر ، طبقه بندی تفاوت ها و شباهت های میان هویت های قومی و مذهبی / ملی، به عنوان ابزاری برای هویت شخصی و هم برای پروژه های سیاسی است.
تحول دیگر رشد عمده ناسیونالیسم از راه دور بوده است که اشکالی از امر سیاسی است که توسط افرادی که در کشورهای دیگر زندگی می کنند اتخاذ و پیگیری می شود.برای مثال مسلمانان در فرانسه،هندوها و سیک ها در انگلستان،یهودیان و ایرلندی ها در آمریکا را می توان اشاره کرد که در پروژه های سیاسی کشورهای اصلی شان مشارکت دارند.این تحول یادآوری می کند که اگرچه نالیونالسیم از نظر تاریخی رو به افول نمی باشد،اما مشخصات آن به همان صورت که جهان فرا ملی می شود، تغییر می کند.
این مثال های مختصر نشان می دهد که گاهی اوقات هویت گروه مسلط تغییر می پذیرد،(در این موردتغییر از تعیین بخشی قومی به مذهبی) همچنین مواردی وجود دارد که گاهی اوقات هویت ثابت باقی می ماند در حالی که شرایط تحقق اش تغییر می کند. به عبارت دیگر همیشه نیاز برای تحقیق بر روی پویایی های هویت های گروهی وجود دارد.
توماس هایلند اریکسون
اوسلو ۲۰۱۵
فصل اول
قومیت چیست؟
کلماتی مانند: «گروههای قومی»، «قومیت»، « تضاد قومی» تبدیل به اصطلاحات رایجی در زبانهای علمی و غیرعلمی شدهاند. این اصطلاحات در مطبوعات، اخبار تلویزیونی، در گفتمان سیاسی و مکالمات روزمره نیز کار برد فراوان دارد. مشابه این رواجیافتن را میتوان برای مفاهیمی چون «ملت» و «ناسیونالیسم» هم دید و این تنوع در کاربرد و معنای این واژهها اغلب مبهم بهنظر میرسند.
توسعهی موازیای در علوم اجتماعی نسبت به این واژگان وجود دارد. در چند دههی گذشته، انفجاری در رشد انتشارات علمی بر روی قومیت و ناسیونالیسم بخصوص در رشتههایی چون علومسیاسی، تاریخ، مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی و انسانشناسی اجتماعی را شاهدیم. این رشد در موازات با مطالعاتی در زمینهی «جهانیشدن»، «هویت» و «مدرنیته» بوده استکه به پدیدههای نزدیک به قومیت و ناسیونالیسم مرتبط میشوند. قومیت همانند اشکال دیگر از هویت جمعی یعنی جنسیت، محلی و مذهبی از بحثهای اصلی در علوم اجتماعی بوده و دراین کتاب نیز مورد توجه قرار گرفته است.
در انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی؛ قومیت اشتغال ذهنی اصلی از اواخر دهه۱۹۶۰ بوده و امروزه یکی از کانونهای مرکزی تحقیق باقی مانده است. سعی این کتاب در واقع سهم و کمکهای انسانشناسی برای مطالعات قومیت و پدیدههای قومی را نشان خواهد داد. وابستگی انسانشناسی به کار میدانی طولانیمدت و چشمانداز از پایین به بالا بر روی زندگی اجتماعی،امتیازات عمده ای در تولید دانش و شناخت دستاول از زندگی اجتماعی در سطح تعامل روزمره داشته است. تا حد زیادی، زندگی اجتماعی در سطح تعامل روزمره در واقع یک موقعیتی را به وجود می آورد که قومیت می تواند ایجاد و دوباره باز تولید شود. روابط قومی پدیدار میشوند و از طریق موقعیتهای اجتماعی و برخوردهای مرتبط به آن ساخته میشوند.با توجه به تاکیدانسان شناسی به امر محلی،این رشته در یک موقعیت منحصربهفردی خواهد بود تا این فرایندها را در سطح خرد بررسی کند، گرچه نیاز به رویکردهای دیگری همچون تاریخ و جامعهشناسی کلان بهمنظور توسعهی یک تصویر کاملی از قومیت و ناسیونالیسم ضروری خواهد بود.
علاوهبراین، رویکردهای انسانشناختی به ما این امکان را میدهد تا به درک و تعریفی که مردم در روابط قومی دارند کشف کنیم: مثلاً چگونه درباره ی گروه خودشان و مشخصههای چشمگیر گروه خود و همچنین دربارهی گروههای دیگر صحبت میکنند و یا فکر میکنند، و یا اینکه چگونه جهانبینیهای خاص حفظ میشوند و یا تغییر و تبدیل میپذیرند. اهمیت شخصیای که عضویت قومی برای افراد دارد میتواند جزییات بر روی گروه تحقیق را که مشخصهی انسانشناسی است مورد پژوهش قرار گیرد. در نهایت، انسانشناسی اجتماعی که یک رشتهی تطبیقی است، هم به به مطالعه تفاوتها و هم به شباهتها میان شرایط و محیطهای گسستهی درونقومی می پردازد و در نتیجه میتواند یک چشمانداز پیچیده و متنوعی از قومیت را در جهان معاصر نمایان سازد.
علایق اخیر محافل آکادمیک به موضوع قومیت و ناسیونالیسم این حقیقت استکه چنین پدیدههایی بهقدری قابل مشاهده در بسیاری از جوامع استکه نادیدهگرفتن آن ناممکن شده است. در اوایل قرن بیستم،نظریه پردازانی چون ماکسوبر «کنش اجتماعی قومی» را بهعنوان یک مفهوم تحلیلی در نظر میگرفت که درمیان تنوعی از انواع متفاوت پدیدهها قرار داشت. وبر همچنین پدیدهی قومیت و ناسیونالیسم را «پدیدهای کهن» درنظر می گرفت که درنتیجه مدرنیزاسیون اهمیتش کاهش مییابد و در فرایند صنعتیشدن و فردگرایی ناپدید میشود. بسیاری از دانشمندان اجتماعی اواسط قرنبیستم با این دیدگاه همگام بودند. اما سرانجام این دیدگاه با پایان جنگ جهانی دوم تغییر یافت. درحقیقت قومیت، ناسیونالیسم و اشکال دیگری از سیاستهای هویت رشد یافتند و همچنان در اوایل قرنبیستویکم ادامه دارند.
جنگها و درگیریهای مسلحانه در دهه ی ۱۹۹۰ و دهه ی ۲۰۰۰ بهطور معمول در مناطق مختلفی از جهان، از سریلانکا و فیجی تا رواندا، کونگو و بوسنی همه بهعنوان تضادهای قومی هستند. یک تئوری پرنفوذ تضاد ژئوپولوتیک از دوران پس از جنگ سرد، ادعا میکند که تضادهای آینده تا حد زیادی در گسلهایی میان تمدنها رخ میدهد(هانیتگون، ۱۹۹۶).البته این دیدگاه خاص در تقابل با زمینههای تجربی تلقی میشود(فوکس، ۱۹۹۹). منازعات قومی و ناسیونالیستی برای بهرسمیتشناخته شدن، دستیابی به قدرت و استقلال می تواند شکلی غیرخشونتآمیز به خود گیرد. مثلاً در کبک جشن استقلال کبک در کانادا نمونهای از این مثال خواهد بود. علاوهبراین در بسیاری از قسمتهای جهان، ملتسازی- خلق و ایجاد انسجام سیاسی و هویت ملی در مستعمرات و مناطق امپریالیستی- از دستور کار سیاسی بسیار عمده محسوب می شود.
باید اشاره کرد که هویتهای قومی و ملی زمینههای اعتراض گستردهای را بعد از هجوم مداوم کارگران و پناهندگان به اروپا و آمریکایشمالی بهوجود آورده استکه منجر به استقرار جدیدی از نوع اقلیتهای قومی دراین مناطق شده است. از جنگ جهانی دوم و بهخصوص از دهه۱۹۷۰ جمعیتهای بومی همانند اسکیموها، سامی ها، آمریکاییهای بومی و بومیان استرالیا، خودشان را از نظر سیاسی سازماندهی کردهاند و خواستار هویتهای قومیشان و حقوق اراضیشان شده اند که توسط دولت باید بهرسمیت شناخته شود. در نهایت، پویاییهای سیاسی در اروپا به سمت مسائل قومی و هویتهای ملی که از مسائل عمدهی زندگی سیاسی از دهه ی ۱۹۹۰ شده، حرکت کرده است. در طرف دیگری از جهان، اتحاد جماهیر شوروی سابق به دولتهای متعددی تقسیم شده است که بیشترشان مبتنی بر هویتهای قومی و زبانشناختی هستند. با ازبینرفتن دولت سوسیالیستی قدرتمند در کشورهای اروپای مرکزی و شرقی، مسائل مربوط به ملت و مشکلات اقلیتها با قدرت و نیروی بیسابقهای ظهور کردهاند. از طرفی دیگر ما جنبهی معکوسی را میبینیم که در دولت ملتهای اروپایغربی اتفاق افتاده است. دراین کشورها حرکت درجهت ادغامسازی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی همبستهتر در داخل چارچوب اتحادیه ی اروپا از اوایل قرن۲۱ در حال نمایان شدن است.
در رشد احزاب ملیگرای جناح راست در انتخابات اروپا در ۲۰۰۹ ،هویتهای ملی و قومی از مسائل عمدهای بوده و بسیاری از اروپاییها از استانداردیزهشدن فرهنگی که زیر فشار ادغامسازی اروپا قرار دارد میترسند. ترس آنها بهدلیل ازدستدادن هویتهای ملی و قومی است. دیگرانی که چشمانداز مثبتتری را در چنین فرایندهایی اتخاذ میکنند، به استقبال هویت یابی اروپایی میروند تا بتوانند هویت ملی و قومی در تعدادی معدود از زمینهها جایگزین گردد. در طول مبارزات انتخاباتی قبل از همهپرسی دانمارک بر روی پیمان ماستریخت در ژوئن۱۹۹۲، یکی از شعارهای اصلی ضداتحادیه اروپا این بود؛ «من کشوری میخواهم تا در اروپا باشد ». این شعار نشان داد که هویتهای شخصی بهطور نزدیکی به فرایندهای سیاسی مرتبط است، برای مثال بهعنوان یک دانمارکی یا اروپایی، هویت اجتماعی برای یک زمان و برای همه داده نشده است بلکه موضوعی برای مذاکره می باشد. هردوی این بینش ها برای مطالعه هویت مهم و حیاتی هستند. درعینحال، بحثها دربارهی چندفرهنگگرایی و ادغامسازی مهاجران با دیدگاههای مختلف، سؤالات عمدهای را دربارهی هویت ملی مطرح کرده است.
این کتاب نشان خواهد داد که چگونه انسانشناسی اجتماعی میتواند مسائل عمدهای از قومیت را روشن سازد. دراین شیوه، کتاب مجموعهای از ابزارهای مفهومی را ارایه میدهد که فراتر از تفسیر فوری سیاستهای روزمره میرود. برخی از این پرسش ها که دراین کتاب بحث خواهد شد عبارت اند از:
– چگونه گروههای قومی تحت مقاومتهای متفاوت اجتماعی متمایز باقی میمانند؟
– تحت چه شرایطی قومیت مهم میشود؟
– روابط میان هویت قومی و سازمان سیاسی قومی چیست؟
– آیا ناسیونالیسم همیشه مبتنی بر قومیت بوده است؟
– روابط میان قومیت و اشکال دیگر هویت، طبقهبندی اجتماعی و سازمان سیاسی همانند طبقه، دین و جنسیت چیست؟
– برای روابط قومی در شرایط و موقعیت تغییرات فرهنگی و اجتماعی چه اتفاقی میافتد؟
– درچه شیوههایی ، تاریخ می تواند در خلق و ایجاد قومیت مهم باشد؟
– روابط میان قومیت و فرهنگ چیست؟
مقدمهی این فصل، مفاهیم عمدهای را ارائه میدهد که در سراسر کتاب استفاده شده است. همچنین برخی ابهامات توضیح داده میشود و برخی از مسائل اصلی تئوریکی معرفی میگردد.
اصطلاح قومیت
در نوشتههای دههی۱۹۷۰ “گِلیزر” و “موینهان” تلقی میکردند که قومیت یک اصطلاح جدید بهنظر میرسد(۵۰۱/۱۹۷). اولین کاربرد آن به جامعهشناسی آمریکایی دیویدرایزمن در سال۱۹۵۳ نسبت داده میشود. امّا کلمهی «قومی» “Ethic” قدیمیتر است، که به واژهی اتنوس یونان باستان برمیگردد. دراین معنی مفهومی اتنوس یونان باستان در میانهی قرن چهاردهم تا اواسط قرن هجدهم در زبان انگلیسی مورد استفاده قرار میگرفت و بهتدریج به ویژگیهای نژاد اطلاق میشد. در آمریکا ،قومها در حدود جنگ جهانی دوم بهعنوان یک اصطلاح برای اطلاق به یهودیان، ایرلندیها و مردمان دیگر بهکار میرفت که فروتر از گروه مسلط “ WASP” درنظر گرفته میشدند. هیچیک از بنیانگذاران جامعهشناسی و انسانشناسی- بهاستثنای وبر- چندان به قومیت توجهای نداشتند. در انسانشناسی اجتماعی فرهنگی اولیه، کار میدانی بهطور ایدهآل در یک جامعهی واحد رخ میداد و بیشتر بر جنبههای خاصی از فرهنگ توجه میکرد. (اریکسون و نیلسون، ۲۰۰۱) انسانشناسی بریتانیا در سنّت “رادکلیف براونی” یا “مالینوفسکی” گرایش به مطالعهی همزمانی جامعه داشتند. با تأکیدی بر پویاییهای درونگروهی که اغلب در متن یک دولت ملت وجود دارد و نیز عمق تاریخی آن مورد توجه قرار میگیرد، مطالعات قومیت، تحقیقی را بازنما میسازد که بهطور خاص توسط بنیانگذاران انسانشناسی مدرن در اوایل قرن بیستم مورد توجه قرار نمیگرفت.
از دههی۱۹۶۰، گروههای قومی و قومیت تبدیل به کلمات رایج در انسانشناسی اجتماعی شدند. در بخشی از این کتاب سعی خواهد شد تا تعدادی از رویکردهای مربوط به قومیت مورد بررسی قرار گیرد. بسیاری از آنها تقریباً اهداف تحلیلی متفاوتی را در خود دارند. همه رویکردهای انسانشناسی با این نظر موافقند که قومیت چیزی برای طبقهبندی مردم و روابط گروهی در خود دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد.
در زبان روزمره ، کلمهی قومیت هنوز حلقهای از مسائل اقلیت و روابط نژاد را دربر میگیرد. امّا در انسانشناسی اجتماعی به مواردی از روابط میان گروهها اشاره دارد که خودشان را درنظر گرفته و مورد توجه دیگران می باشد. این درنظرگرفتنهای بینگروهی و تعاملات، از نظر فرهنگی برای این گروهها دارای تمایز اساسی است. اگرچه یک حقیقت استکه توجه به گفتمان قومیت، گرایش به این دارد تا خودش را با واحدهای محلّی یا اقلیتها درنظر بگیرند. (چایمن، ۱۹۸۷: ۱۷) امّا اقلیتها و افراد مسلط و غالب کمتر از اقلیتهای قومی نیستند. این مسأله بهطور خاص در فصلهای ۶ و ۸ مشهود استکه به مباحث ناسیونالیسم و روابط اکثریت- اکثریت میپردازد.
قومیّت و نژاد
تا مدّتهای مدید، واژگانی چون قومیت و نژاد دارای روابطی همسو با یکدیگر بودند. اصطلاح «نژاد» در یک گیومه قرار میگیرد تا تأکیدی بر غیرعلمیبودن آن باشد. برای زمان طولانی مرسوم بود که بشریت را در داخل چهار نژاد اصلی تقسیمبندی کنند. برچسبهای نژاد همچنان مورد استفاده قرار میگیرد تا مردم برخی از کشورها را طبقهبندی کنند.(همانند آمریکا) علم ژنتیک مدرن گرایشی به صحبت در مورد نژادها ندارد. دو دلیل اصلی برای این وجود دارد. ابتدا: همیشه تداخل تولیدمثلی بین گروهها و جمعیتهای انسانی وجود داشته که صحبت دربارهی موردهای ثابت میان نژادها را بیمعنا و بیاهمیت میسازد. توزیع ویژگیهای ارثی فیزیکی مرزهای مشخصی را دنبال نمیکند.(کاوالی اسفورزا، ۱۹۹۴) بهعبارتی دیگر، از بسیاری جهات تنوّع ژنتیکی وسیع و گستردهای در درون گروه نژادی نسبت به تنوع سیستماتیک میان دو گروه وجود دارد. امروزه هیچ محقق جدّی وجود ندارد که معتقد باشد که ویژگیهای ارثی میتواند تنوعات فرهنگی را توضیح دهد. دیدگاههای نئوداروینستی معاصر که در علوم اجتماعی، اغلب تحت عنوان انسانشناسی تکاملی قرار میگیرد(باس، ۲۰۰۵) بیان میکند که مردم در هرجایی از جهان بشری تواناییهای ذاتی مساوی و مشابهای دارند و تنوعات جالب در سطحی از افراد، نه گروه بهوجود میآید.
بااینوجود مفاهیم نژاد میتواند به کنشهای اجتماعی و مردم هم مربوط شود، دراین سطح نژاد چه یک واقعیت بیولوژیکی باشد یا نه،به عنوان یک ساخت فرهنگی درنظر گرفته میشود. (جنگیز، ۲۰۰۸) نژادگرایی براساس این فرض ساخته میشود که شخصیّت بهنحوی با مشخصههای ارثی پیوند میخورد و ازنظر سیستماتیک بین نژادها دارای تفاوت است؛ دراین شیوه، نژاد حتّی اگر وجود عینی هم نداشته باشد، میتواند دارای اهمیّت جامعهشناختی فرض شود. دانشمندان علوم اجتماعی اینکه واقعیتهای نژاد را در بریتاینا و آمریکا مطالعه کردند نیاز به این نداشتند که در واقعیت عینی تفاوت نژادی را باور کنند، زیرا موضوعشان تاکیدبر مطالعه ارتباط فرهنگی اجتماعی این تصور که نژاد وجود دارد بود. بهعبارت دیگر به ساختار اجتماعی نژاد باور داشتند.
آیا مطالعهی روابط نژادی، دراین معنای کلمه، از مطالعهی قومیت یا روابط قومی باید قابل تمیز و تشخیص باشد؟ پیروندی(۱۹۸۳) چنین فکر نمیکند، امّا ترجیح براین استکه روابط نژادی بهعنوان یک نوع خاصی از قومیت میتواند درنظر گرفته شود. دیگران ازجمله مایکلبانتون(۱۹۶۷) تمایز میان قومیت و نژاد را تأکید دارد. بهنظر بانتون، نژاد به طبقهبندی منفی از مردم اطلاق میشود درحالیکه قومیت به یک شناسایی مثبت از گروهها مرتبط است. او استدلال میکند، که قومیت بهطورکلی بیشتر به شناسایی «ما» توجّه دارد درحالیکه نژادگرایی بیشتر به طبقهبندی دربارهی «آنها» جهتدهی میشود.(بانتون، ۱۹۸۳، جنگیز، ۱۹۸۶) این امر نشان میدهد که نژاد یک اصطلاح منفی از حذف و گروهسازی است. درحالیکه قومیت واژهای مثبت از دربردارندگی و شمولیت است. قومیت میتواند اشکال مختلفی فرض شود.معمولاگاهی ایدئولوژیهای قومی گرایش برتأکیدروی نسب مشترک درمیان اعضای دیگر دارد. حتّی اگر تمایز بانتون میان گروهها و مقولات، مفید باشد تمایز میان نژاد و قومیت یک تمایز پروبلماتیک است. هیچکس نشان نمیدهد که وحشتهای درون یوگسلاوی و رواندا در دههی۱۹۹۰ نژادی بودند، امّا آنها معیناً قومی بودند، بهعبارتی دیگر، هیچ دلیل ذاتی وجود ندارد که چرا قومیت باید خوشخیمتر از نژاد باشد. علاوهبراین، مرزهای میان نژاد و قومیت تمایل به محوشدن ندارند. ازآنجاکه گروههای قومی یک اسطورهی مشترک از منشاء دارند، که قومیت را به تبار مربوط میسازد، می تواند قومیت را یک مفهوم خویشاوند با نژاد سازد. مثلاً میتوان اینگونه گفت که برخی گروههای نژادی قومی شدهاند. مثلاً سیاهان آمریکایی که بهتدریج بهعنوان آمریکاییهای آفریقاییتبار شناخته میشوند. امّا برخی از گروههای قومی هم دیده میشوند که نژادی میشوند، همانند هنگامیکه ویژگیهای تغییرناپذیر برای اقلیتهای قومی وفق داده شوند . گاهی هم گرایشات قومی درجهت قومیسازی گروههای مذهبی معینی به کار می رود، همانند: مسلمانان اروپا، که سابقاً با منشاء قومیشان شناخته میشدند، آنها بهطور فزایندهای با همدیگر بهعنوان مسلمانان تودهای گسترده را شکل دادند، درنهایت، مفهوم “هارتین بارکر” از نژادگرایی جدید بهنظر میرسد که این تمایز را حذف کرده است. نژادگرایی جدید از تفاوت فرهنگی بهجای مشخصات بهارث بردهشده صحبت میکند، امّا استفاده از آن برای اهداف مشابه، برای توجیه ترتیب سلسلهمراتبی از گروهها در جامعه است.
ارتباط میان نژاد و قومیت پیچیده است. ایدههای مربوط به نژاد ممکن است بخشی از ایدئولوژیهای قومی را شکل دهد یا ندهد. بااینحال میتواند استدلال کرد که مفاهیم اصلی تقسیمکنندهی جامعهی آمریکا، نژاد در تضاد با قومیت است.ویا تبعیض بر زمینههای قومی بهعنوان نژادپرستی در ترنیداد و بهعنوان سوسیالیسم در موریس صحبت شود(ارکیسون، ۱۹۹۲)، امّا اشکال تبعیض نسبتدادهشده تقریباً میتواند یکسان باشد. ازطرفی دیگر، بدونشک ،گروههایی که متفاوت از اکثریتها، یا گروههای مسلط بهنظر میآیند کمتر متمایل به همگونشدن در داخل اکثریت نسبت به دیگران باشند و برای آنها دشوار است که از هویّت قومی فرار کنند امّا می توانند زبان مسلط آن جامعه را به کار ببرند. در هر دو صورت، هویّت قومی یک وضعیت الزامآور است که حتی از جنبهی شخصیشان نمیتوانند بهطور کامل از آن فرار کنند.
نتیجه دو ویرایش قبلی این کتاب این است که؛ نژاد میتواند بهعنوان شکلی از قومیت دیده شود؛ در واقع زیرمجموعهای از تنوع قومی که ظاهر فیزیکی گروهها یا مقولههای مختلف موجب روابط بینگروهی میشود. در آمریکا اصطلاح تفاوت قابل رویتی اغلب برای این دومفهوم استفاده میشود. امّا میتوان این دو مفهوم را جدا از هم دانست.
قومیت یک مفهوم گستردهتر از نژاد است(همانگونه که ریچاردجنگیزگفت، ۲۰۰۸) روشن استکه تفاوتهای قومی دارای اهمیت عمده ای است و با مشخصههای نژادی که اغلب خاص و دارای مشخصههای تغییرناپذیر هستند فرق دارند. ازطرفی دیگر، همانگونه که پیتروید(۲۰۰۲)، میشلویوورکا(۱۹۹۷) و دیگران تلقی کردند، مرز میان آنچه بهعنوان تفاوتهای بیولوژیکی، طبیعی در میان گروهها درک شده، تفاوتهای فرهنگی و اکتسابی اغلب در عمل پیچیده و حتّی مبهم است. تفاوتگذاری قومی اغلب، تا حدی بیشتر یا کمتر، مستلزم وجود مفاهیم فولکی- بومی است که تفاوتهای فرهنگی را توضیح می دهد.
ازطرفی دیگر، قومیت میتواند بدون همراهبودن با مفاهیم نژاد وجود داشته باشد. مثلاً شاهد این قضیه را میتوان درمیان مردمی با تبار اروپایی در آمریکا دید که اغلب هویتهای قومیشان(اصلی) را آلمانیها، ایرلندیها، اتریشیها و ایتالیاییها و غیره حفظ میکنند. بدون دلالت بر هر شکلی از جبرگرایی ژنتیکی، بوسنی یک مورد آشکار دراین جنبه است. مثلاً بوسنیهای مسلمان، کاتولیکها و ارتوتوکسها(بوسنیایی ، صرب، کروات)تفاوتهای قومی را با هیچ مرجعی به ریشههای جداگانهی نژادی حفظ میکنند. بههمان اندازه می توان گفت که نژاد میتواند بدون قومیت وجود داشته باشد.
در کشورهای جنوب و آمریکای مرکزی، روابط میان نژاد و قومیت پیچیده است و تمایز این دو، تا حدودی با هم تداخل دارند. دیدگاه مرسوم این استکه مطالعهی سیاهان یکی از مطالعهی روابط نژاد و نژادگرایی است، درحالیکه مطالعهی سرخپوستان بیشتر قومیت و مبتنی بر گروههای قومی است. (وید، ۱۹۹۷و۳۷) اگرچه این تناقض و تضاد با مفاهیمی تحلیلی متمایز، به اشکال مختلف طبقهبندی اجتماعی اطلاق میشود، اما مرز این دوهمواره گنگ و مبهم است. در برزیل، زنجیرهی سفید- قهوهای- سیاه برحسب رنگینگی، یک بعدی از طبقهبندی است که ممکن است در واقع بر فنوتیپ مسلط شود، امّا دلالت بر مقولههای جداگانهی قومی، مبتنی بر تمایزات فرهنگی ندارد.
وضعیت در آمریکای شمالی- درحالیکه متفاوت از برزیل است- پیچیدگی متفاوت و ابهامی را در رابطه با نژاد و قومیت انعکاس میدهد. درحالیکه برزیلیها تعداد زیادی از اصطلاحات استفادهشده برای تعیین افراد از رنگهای مختلف را دارند، امّا واژگان رایج در آمریکا مبتنی سیاه یا سفیداست. در مقابل، هویت قومی در آمریکا، همانگونه که در بالا ذکر شد، ضرورتاً با نژاد ارتباطی ندارد. درعینحال، هویتهای آمریکایی- آفریقاییتبار به همبستگی اجتماعی و مجموعهای خاص از اعمال و ارزشهای مشترک مربوط میشود، بنابراین شبیه هویتهای قومی میتوان قلمداد شود. نکتهی نهایی این حقیقت استکه تبعیض مبتنی بر مشخصههای تغییرناپذیر و ذاتی(نژاد) گرایش به قویترشدن و انعطافناپذیرتر از تبعیض قومی گرایش دارد که دراینجا مبتنی بر تفاوتهای نژادی نیست. اعضای نژاد فرضشده نمیتوانند ویژگیهای به ارث برده شده ی مفروض را تغییر دهند، درحالیکه گروههای قومی میتواند فرهنگ شاهد را تغییر داده و نهایتاً، در داخل گروه همانند شوند.
درنتیجه، قومیت و نژاد باید بهعنوان اصطلاحات خویشاوند دیده شوند، که تا اندازهای میتواند همپوشانی داشته باشند. مفاهیم دربارهی یگانگی و یکتایی فرهنگی و انسجام اجتماعی با توجه به مقولهبندی و طبقهبندی قومی گرایش به قویترشدن دارند، درحالیکه ایدهی بیولوژیکی، که امروزه به آن لقب تفاوت ژنتیکی داده میشود، در اندیشه و تفکّر و عمل نژادپرستانه قویتر است. اگر صریح صحبت شود، اعضایی از یک نژاد نیاز به این ندارند که مشخصههای فرهنگی مشترک خاصی را داشته باشند تا توسط دیگران با یک تلقی مشابه، درک شوند.
قومیت، ملّت و طبقه
ارتباط میان اصطلاح قومیت و ملیّت، به پیچیدگی ارتباط میان قومیت و نژاد است. مانند کلمات نژاد و قومیت، کلمهی ملّت دارای تاریخ طولانی است(ویلیامز، ۱۹۷۶) و به معانی مختلفی در زبانهای اروپایی مورد استفاده قرار گرفته میشد. معنای ملّت و ملیّتگرایی از نظر تحلیلی در گفتمان آکادمیک مورد توجه فراوان بود. مانند ایدئولوژیهای قومی، ملیّتگرایی و ناسیونالیسم به شباهت فرهنگی پیروانش تأکید میکند و مرزهایی را در مقابل با دیگران ترسیم مینماید که از طریق آن بیرونیها ،غیرخودی تلقّی میشوند.
وجه متمایز ناسیونالیسم ، روابطش با دولت است. مفهوم ملّیگرا که مرزهای سیاسی را دربر میگیرد، باید متناظر با مرزهای فرهنگی باشد.(گلنر، ۱۹۸۳: ۱) چنانچه گروههای قومی به رسمیتشناخته شوند و حقوق فرهنگی شان تامین گردد،امکان دارد تبدیل به دولت شدن را تقاضا نکنند. هنگامی که رهبران سیاسی یک جنبش با حرکت قومی، تقاضای این قضیه را داشته باشند، آن جنبش قومی با یک تعریفی از جنبش ملّیگرا تبدیل میشود. ملّیگرایی از برخی مشخصه ها ،گرایش به مشخصهی قومی دارند. مسألهی قابل بحث این است که برای هویت ملی نیاز به یک بنیان قومی وجود دارد.(اسمیت، ۱۹۸۶؛ اریکسون، ۲۰۰۴)
اصطلاح قومیت به روابط میان گروهایی اطلاق میشود که اعضایشان خودشان را متمایز درنظر میگیرند و این گروهها اغلب بهطور سلسلهمراتبی در جامعه رتبهبندی میشوند. بنابراین ضرورت دارد که بهروشنی میان قومیت و طبقهی اجتماعی تمایز قایل شد.
در ادبیات علوم اجتماعی دو تعریف عمده از طبقه وجود دارد. یکی از این تعاریف به مارکس و دیگری به ماکسوبر تعلق دارد. گاهی اوقات عناصری از این دو تعریف با یکدیگر ترکیب میشوند.
دیدگاه مارکسیستی از طبقات اجتماعی، به جنبهی اقتصادی تأکید دارد. یک طبقهی اجتماعی مطابق با روابطش با فرایند تولید در جامعه تعریف میشود. در جوامع کاپیتالیستی، مطابق با نظر مارکس، سه طبقهی اصلی وجود دارد. ابتدا: طبقهی کاپیتالیست یا سرمایهدار یا بورژوا استکه اعضایشان مالک ابزارهای تولید(کارخانهها، ابزارها، ماشین و غیره) هستند و نیروی کار افراد دیگر را میخرند. دوم: یک طبقهی خردهبورژوازی هستند که اعضایشان مالک ابزارهای تولید می باشند امّا دیگران را اجیر نمیکنند. مالکان مغازههای کوچک میتوانند نمونههای معمولی این گروه باشند. طبقه نوع سوم که تعدادشان بیشمارند همان طبقهی پرولتاریا و طبقهی کارگر هستند که اعضایشان به فروش نیروی کارشان به یک سرمایهدار برای معیشتشان وابستهاند. همچنین طبقات دیگر هم وجود دارد- بهویژه اشراف- که اعضایشان از طریق مالکیت گستردهی زمین زندگی میکنند و یا طبقهی لومپنپرولتاریا که متشکل از افراد بیکار و بدون شغل، آوارهها و غیره میشوند.
از زمان مارکس در میانهی قرن هجدهم، تئوری طبقات در چند جهت بازتعریف شدند. کسانی مانند بوردیو و تحلیلهای دیگران از طبقات فرهنگی طبقه را از طریق قدرت نمادین بهجای مالکیت تعریف کردند.(بوردیو، ۱۹۸۴) بااینحال پیروان آن هنوز روابط را به ملاک مالکیت در طرح خودشان از طبقات تأکید میکنند. ویژگی مرکزی این تئوری، مفهوم تنازع طبقهای و مبارزات طبقاتی است. مارکس و پیرواناش به طبقات ستمدیده اشاره دارند که سرانجام در برابر ستمگران بهپا میخیزند و از طریق یک انقلاب سرنگون شان میکنند و نظم سیاسی و سازمان اجتماعی کار را تغییر میدهند. در دیدگاه مارکس، این شیوه ای است که درآن جوامع تحوّل مییابند.
دیدگاه وبری از طبقات اجتماعی، که تا اندازهای در تئوریهای قشربندی اجتماعی توسعه یافته، ترکیبی از چند معیاری در طبقات مشخص است که شامل درآمد، آموزش، نفوذ اجتماعی و سیاسی میشود. برخلاف مارکس، وبر طبقات را بهعنوان گروههای بالقوه ی یکی شده تلقی میکرد، او باور نداشت که اعضای طبقات اجتماعی علایق و منافع سیاسی مشترکی را دارند. وبر ترجیح میداد که از «پایگاه» بهجای «طبقه» صحبت کند.
تئوریهای طبقهی اجتماعی همیشه به سیستمهایی از رتبهبندی اجتماعی و توزیع قدرت اطلاق میشود. در حالی که قومیّت، در مقابل، به رتبه اطلاق نمیشود. روابط قومی ممکن است دراین مورد برابریطلب باشد. بااینحال، بسیاری از جوامع چندقومی مطابق با عضویت قومی رتبهبندی میشوند. با این وجود معیارها برای چنین رتبهبندی ها یی متفاوت از رتبهبندی طبقهای هستند. آنها به تفاوتهای فرهنگی نسبت داده شده، یا حتّی تفاوتهای نژادی ذاتی اطلاق میشود نه به مالکیت یا پایگاههای اکتسابی.
در همبستگی میان قومیّت و طبقه ، احتمال بالایی وجود دارد که افراد و اشخاص متعلق به گروههای قومی خاص به طبقات اجتماعی خاص تعلق داشته باشند. اینجا میتواند یک روابط متقابل معنیداری میان طبقه و قومیّت باشد، یعنی هم طبقه و هم قومیّت ملاکی برای رتبه است و عضویت قومی فاکتوری عمده در عضویت طبقهای است. هم تفاوتهای طبقهای و هم تفاوتهای قومی ویژگیهایی فراگیر است، امّا آنها یکی نیستند و شباهتی ندارند و باید ازنظر تحلیلی، از یکدیگر تفاوت داشته باشند.
رویکرد جدید واخیر به قومیّت
اگر برنامهای پژوهشی در مورد واژگان در کتابهای انسانشناسی از ۱۹۵۰ انجام گیرد به تغییرات عمدهای در فراوانی تعداد کلمات و واژگان کلیدی برخواهیم خورد. برای مثال کلماتی چون «ساختار» و «کارکرد» بهطور غیرمتداولی رشد کردهاند، درحالیکه اصطلاحات مارکسیستی همانند «فراساختار»، ابزارهای «تولید» و «نزاع طبقاتی» از حدود ۱۹۶۵ تا اوایل دههی۱۹۸۰ گسترده بودند؛ اصطلاحاتی مانند «قومیّت» و «قومی» و «گروه قومی» از اواخر دههی۱۹۶۰ تا اوایل دههی۱۹۹۰ بهطور پیوسته رشد کردند. دو علت اصلی دراین تغییرات وجود دارد: یکی مربوط به تغییرات عمده در جهان است و دیگری به تغییرات در شیوهی مسلط تفکّر در انسانشناسی برمیگردد. درحالیکه در اواسط قرن بیستم انسانشناسی، بهعنوان نمونه در کارهای مالینوفسکی، رادکلیفبراون، لویاشتروس، ایوانزپریچارد و دیگران، بهطور مشخص بر روی جوامع سنّتی واحد تمرکز میشد، تغییرات در جهان بعد از جنگ جهانی دوم بسیاری از این جوامع را در تماس فزایندهای به همدیگر سوق داد. این تماس بهخصوص با دولتها، کاپیتالیسم و جامعهی جهانی بود. بسیاری از مردمی که تحت مطالعهی انسانشناسی بودند درگیر جنبشها و حرکات آزادیبخش ملّی یا تضادهای قومی در دولتهای پسا استعماری شدند. بسیاری از آنها بهعنوان قبایل یا بومیان تلقی میشدند که این بار با تغییرات با مفاهیمی چون «اقلیّتهای قومی» بازتعریف شدند. علاوهبراین، بسیاری از اعضای سابق گروههای قبیلهای یا سنّتی به شهرها یا به اروپا یا به آمریکای شمالی مهاجرت کردند که روابطشان با جوامع میزبان بهصورت گسترده، توسط جامعهشناسان، روانشناسان اجتماعی و انسانشناسان اجتماعی مورد مطالعه قرار گرفتند.
بسیاری از افراد سنّتی که به شهرها یا مراکز منطقهای حرکت کردند در تماس با مردمی با رسوم، زبانها و هویّتهای دیگر قرار گرفتند که این تماس آنها را وارد روابط رقابتی از نظر سیاسی و بازار کار میکرد. تغییر عمدهای که در قرن بیستم درحال رخدادن و وقوع در سراسر جهان بود شهرنشینی بود و بنابر گزارشی(دیوس، ۲۰۰۶) در ۲۰۰۷، برای اولینبار در تاریخ بشر، بیشتر از نیمی از جمعیت جهان شهری شدند. افرادی که مهاجرت میکردند سعی میکردند تا الگوها و اعمال فرهنگی، و شبکههای اجتماعی خود را در زمینه و بافت جدید شهری حفظ کنند و این در اغلب مواقع باعث محلههای قومی و دستهبندیهای سیاسی قومی در محیطهای شهری میشد. اگرچه سرعت تغییرات اجتماعی و فرهنگی بالا بود، امّا بسیاری از هویّتهای قومی، نسل خود را بعد از حرکت به محیط جدید حفظ میکردند. این نوع تغییر اجتماعی در یک سری از مطالعاتی که در شهرهای آمریکای شمالی از دههی۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰ و در آفریقای جنوبی از اوایل دههی۱۹۴۰ تا دههی۱۹۶۰ مورد مطالعه قرار گرفت ، در فصل بعدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
در اغلب مطالعاتی که در آمریکا دربارهی هویّت قومی انجام گرفت؛ گلیزر و مویانیهان(۱۹۶۳) ادعا کرده بودند که عمدهترین مساله دربارهی “دیگ مذاب آمریکایی”این بود که هرگز رخ نداده است. آنها بر این باور بودند که بهجای اینکه اختلافات قومی از بین برود، جامعهی مدرن آمریکایی شکل جدیدی از خودآگاهی را در مردم ایجاد کرده که در آن، این خودآگاهی درباره ی ریشه و منشاءشان بوده است.
علاوهبراین بسیاری از آمریکاییها هنگامی شبکههای قومیشان را بهطور فعال، استفاده میکنند که در جستجویشغل یا همسر هستند. بسیاری ترجیحشان براین است تا در محلههایی زندگی کنند که با آن افراد دارای ریشهی مشترک و مشابه هستند. آنها همچنان تلقیشان بر «ایتالیاییها»، «لهستانیها» و غیره است امّا با یک شیوهی ترکیبی، که اینبار خود را مثلاً آمریکایی ایتالیایی یا غیره نام مینهند.
بینش و نگاهی که از تحقیق انسانشناختی تولید شده تأکید براین بوده که سازمان و هویّت قومی، بهجای آنکه پدیدهای «بسیار کهن و اولیه » در تضاد و تقابل با مدرنیته و دولت مدرن باشد، غالباً واکنشی به فرایند مدرنیزاسیون است. همانگونه که جاناتانفریدمن اشاره میکند؛ تفکیک فرهنگی و قومی و همگنسازی مدرنیستی دو تلقی نیست بلکه دو دیدگاه مخالف از آنچیزی استکه در جهان امروز درحال رخدادن است، امّا دو جریان ساختاری ترکیبی از واقعیت جهانی(۱۹۹۰: ۳۱۱).
آیا به این معنی استکه قومیّت عمدتاً یک پدیدهی مدرن است؟ این پرسشی پیچیده است و کاملاً سؤال و پرسشی مرتبط نیز می باشد. فرایندهای معاصر قومی میتواند بهعنوان مشخصهی مدرن توصیف شود. در یک بیانهای عمده در مورد قومیّت سیاسی، ابنرکوهن(۱۹۷۴) تأکید میکند که مفهوم قومیّت در مطالعهی توسعهی فرهنگهای سیاسی جدید در شرایط تغییر اجتماعی در جهان سوم، مفیدترین مطالعه است. اما باید اضافه کرد که برخی از عمدهترین مطالعات قومیّت در جوامع غیرمدرن رخ داده است. کمیّت هرچیزی باشد باید توجّه کرد که مطالعهی قومیّت در جوامع غربی با شور و نشاط بیشتری دنبال میشود.
علاقهی معاصر به قومیّت و فرایندهای قومی تا اندازهای به تغییرات تاریخی _که در بالا به آن اشاره شد_ مربوط میشود. علاقهی فزاینده به قومیّت به تغییرات در شیوهی غالب تفکّر انسانشناسی انعکاس یافته است. مثلاً دیدگاهی که جوامع و فرهنگها را ایستا، ایزوله و همگن میدید اغلب در تئوریهای ساختارگرایی و بواسیها تأکید میشد، اغلب انسانشناسان اکنون بهطور معمول در تلاشاند تا جریان و فرایند، ابهام و پیچیدگی را در تحلیل خود از جهان اجتماعی بهتصویر بکشند. دراین زمینه، قومیّت یک مفهوم بسیار مفید بوده است، زیرا، یک مفهومی با یک موقعیت پویا از تماس متغیر، تضاد و رقابت را در خود داشته و بههمینجهت مفهوم قومیّت یک بازتحلیلی پویا و دینامیک را برای انسانشناسی در خود دارد.
از قبیله به گروه قومی
همانگونه که قبلاً اشاره شد، تغییری در واژهشناسی انسانشناختی انگلوساکسونی در مورد ماهیّت واحدهای اجتماعی، تحت مطالعه صورت گرفته است. درحالیکه قبلاً از «قبایل» صحبت شد، امروزه از اصطلاح «گروه» قومی بهطور معمول استفاده میشود. در اواخر دههی۱۹۷۰، رونالدکوهن بهخوبی از آن سخن گفته بود، که کاملاً بهطور ناگهانی: قومیّت یک حضور همهجانبه حاضر است(۱۹۷۸: ۳۷۹). اگرچه نقطهی اوج مطالعات قومیّت چندسال بعد مطرح شد، امّا باید اشاره کرد که مطالعهی پویاییهای درونگروهی و تنوع فرهنگی بهگونهای بین دانشمندان علوم اجتماعی مورد توجّه قرار گرفت که بهاحتمال زیاد میتوان گفت ، رویارویی متخصصان علوم اجتماعی از صحبت دربارهی «قبایل» دشوار بهنظر میرسد. این تغییر در ترمینولوژی بیشتر بهجایگزینی صرف یک کلمه به کلمهی دیگر دلالت دارد. بهطور قابلتوجّهی، استفاده از اصطلاح «گروه قومی» نشاندهندهی تماس و روابط متقابل است و درنهایت میتوان گفت ما در جهانی زندگی میکنیم که برایناساس پیوسته و تداوم دارد. اینکه بگویم یک گروه قومی در جهان امروز میتواند در انزوای کامل باشد، شبیه به این استکه از صدای یک دست برای کفزدن صحبت کنیم(باتسون، ۱۹۷۹: ۷۸).
با این تعریف، گروههای قومی کموبیش گسسته باقی نمیمانند و در تماس با اعضای گروههای قومی دیگر هستند و از آنها آگاهی دارند. علاوهبراین، در یک معنا میتوان اینگونه گفت که این گروهها و مقولهها از طریق تماس ایجاد میشوند. هویّتهای گروه همیشه بایستی در ارتباط با آنچهکه آنها نیستند تعریف شوند، بهعبارتی دیگر، در ارتباط با غیر از اعضای آن گروه تعریف شوند. تغییر ترمینولوژیکال از «قبیله» به گروه «قومی» میتواند یک قوممداری یا تعصّب اروپامحور را کاهش یا افزایش دهد، همان بحثی که انسانشناسان اغلب به ترویج آن متهم میشدند.(معروفترین آن توسط ادواردسعید، ۱۹۷۸) هنگامی که ما از قبایل صحبت میکنیم، تمایز کیفی و تند میان خود و افرادی که تحت مطالعه هستند قایل میشویم. این تمایز بهتدریج به تمایز میان مدرن و سنّتی یا جوامع بهاصطلاح ابتدایی دامن میزند. اگر بهجای صحبت از گروههای قومی یا مقولات از تمایز حاد و بالای میان گروهها صحبت کنیم، پس مشکلی دراینجا پیش خواهد آمد. در واقع، هر بشری به یک گروه قومی تعلق دارد حال اینکه او در اروپا یا مالزی، یا ملانریا یا آمریکای مرکزی زندگی کند. در شهرهای انگلستان، حومهی شهر بولیوی و در ارتفاعات گینهی نو گروههای قومی وجود دارند. بنابراین این یک امر همهجا حاضر است. حتّی انسانشناسان خودشان به گروههای قومی یا ملّتها تعلق دارند. علاوهبراین، مفاهیم و مدلهای استفادهشده در مطالعهی قومیّت میتواند برای بافتهای مدرن و نیز غیرمدرن استفاده شود. حال این بافتها در اقیانوس اطلس شمالی باشد یا در آسیا و یا در جوامع آفریقایی. دراین معنی، مفهوم قومیّت پلی میان دو فاصله و شکاف عمدهای در انسانشناسی اجتماعی است؛ یکی مستلزم تمرکز بر روی پویاییها بهجای ایستاییها ، و دیگری نشادهندهی مرزهای میان ما و آنها: یعنی میان مدرنها و قبایل(جنگیز، ۲۰۰۸).
فهرست مطالب
فصل اول: قومیت چیست؟
فصل دوم: طبقه بندی قومی: ما و آنها
فصل سوم: سازمان اجتماعی تمایزات فرهنگی
فصل چهارم: تعیین بخشی قومی و ایدئولوژی
فصل پنجم: قومیت در تاریخ
فصل ششم: ناسیونالیسم
فصل هفتم: اقلیت ها و دولت
فصل هشتم: سیاست های هویتی ، فرهنگ و حقوق
فصل نهم: غیر قومی
منابع
نمایه