انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گوشه هایی از تاریخ شفاهی دزفول (بخش نخست)

هدف من از این نوشته، ارائه تحلیل نیست. کار من این است که مواد خام چنین تحلیلهایی را گردآوری کنم.ب رای رسیدن به این خواسته، با معرفی دوستان با اشخاص مناسب قرار مصاحبه می گذارم و مصاحبه­ های طولانی مدت انجام می­دهم و به گفته ­ها نظمی حداقلی می­دهم و مکتوبشان می­کنم به امید اینکه گوشه هایی اندک از تاریخ شفاهی گردآید.

مصاحبه با حاج محمد علی مسلمانی، مکان مصاحبه: منزل قدیمی که انبار آقای مسلمانی هم به شمار می آید، زمان: اردیبهشت ماه۱۳۹۴؛ ساعت ۶:۴۵تا ۸:۴۵

هدف من از این نوشته، ارائه تحلیل نیست. کار من این است که مواد خام چنین تحلیلهایی را گردآوری کنم.برای رسیدن به این خواسته، با معرفی دوستان با اشخاص مناسب قرار مصاحبه می گذارم و مصاحبه­ های طولانی مدت انجام می­دهم و به گفته­ ها نظمی حداقلی می­دهم و مکتوبشان می­کنم به امید اینکه گوشه هایی اندک از تاریخ شفاهی گردآید. لازم است یادآوری کنم که هرچند تا بدین جای کار، مشارکت کنندگان، زبان فارسی را برای بازگویی خاطرات خویش برگزیده اند، اما به هر روی ممکن است گرته برداریها(چه در افعال و چه در واژه های دیگر جمله) و یا اصطلاحهای گویش دزفولی در کلام آنان به چشم بخورد که برای رعایت امانت به همان صورت می­ آیند.

برای مصاحبه با آقای مسلمانی(متولد ۱۳۱۰) به منزل قدیمی ایشان در یکی از محله های قدیمی شهر رفتم. در حیاط سقف پوشیده خانه که کارتونها و جعبه ها را در خود جای داده بود نشستیم و آقای مسلمانی چنین آغاز کرد:

از سن ۳-۴ سالگی برخی خاطرات و از سن ۵-۶ سالگی به بعد را به شکل روشن­تری به یاد دارم.چیزهایی مثل زندگی، خورد و خوراک و ….

آب:

از سن ۶-۷ سالگی نبود امکانات و اینکه آب لوله کشی در شهر نبود و با سقا آب می آوردیم را به یاد دارم. سقاها با مشک که از پوست بز بود آب می آوردند حتی توی رودخانه هم می توانستیم سوارشان شویم روی آب. وقتی سقا در…دسته مسقنه را روی دوش می گذاشت.

لباسشویی زنها کنار رودخانه بود، اما چون سد نبود در زمستان آب گل بود، برای همین می رفتن بیابان تو برکه لباس می شستن و لووا(lova) یعنی “لب برکه”، می گفتند به آن. مثل لو گازرون، لو قز شورون، که قابل خوردن هم نبود.زمستان که آب گل می آمد، در روزهای آفتابی بچه ها و مادران ، با غذا و کاهو و نان و پنیر و نارنج می رفتیم لباسها را می شستیم یا سر درختها پهن می کردیم یا خیساخیس می آوردیم خونه. لباسهای کثیف تر مثل لباس بچه ها را با اِشنونگ که صابون بود می شستند. با چوب درخت سدر که مثل گرز بود سر لباسی می زدند که یا سر سنگ بودیا تخته زیرش بود. حمام هم وضع نامطلوبی داشت. یک خزینه خیلی گرم بود، یکی خیلی گرم نبود.

پیشترها سیل زیادی آمده بود که وارد خانه ها شده بود، حمام پر می شود آب.یک پیرمرد به ذهنش می رسد پل بریده شده(خراب شده).طغیان آب، پل با عظمت و محکمی که شاپور اول یا دوم ساخته بود را خراب کرد. رضا شاه خارجی آورد، پل را درست کردند. محله قلعه فعلی محل اسکان کارگران بود. پدرم مرا سر دوشش گذاشت تا پل را که بریده بود نشانم بدهد.

 

برای تهیه آب آشامیدنی، زمین کنار رودخانه را با تیشه می کندیم. مرکزیت شهر از “بازار کهنه خراطون” تا “مثلث” بود. کوچه، پس کوچه بود. زمان پهلوی دستور دادند درها را رنگ کنند. قدیم، حد سیاهپوشان به این طرف، یعنی تا چهار راه قاضی فعلی محدوده شهر بود ….باغها هم مال خوانین سهرابی بود.خیابان آفرینش فعلی، حصاری بود. خانه بزرگی بود به نام حصار گله، در می زدیم تا وارد بشویم، در واقع بیشتر مسیر رودخانه، آباد بود.

یک قسمت رودخانه آسیاب بود.در چو سله(chosallah) که سبد البسه بود، سنگ می گذاشتند و جهت آب را سمت آسیاب می بردند. رودخانه دو قسمت بود، جزیره وسطش بود که به این دو قسمت دست کوچک و دست بزرگ می گفتیم، سقاها باید از جایی که آب تمیز بود، آب برمی داشتند.دست کوچک عمیق نبود، دست بزرگ وارد آسیاب می شد. توی جزیره که شن و ماسه تمیز بود، دایره وار با تیشه می کندیم، جوم(جام) می بردیم و پر از آب می کردیم و از این آب برای چای و آب خوردن استفاده می کردیم.

از برج ۹ و ۱۰ آب طَلَب بود(اصطلاحی دزفولی که معادل گل آلود است)، مثل ارده. اما در ظرفی می گذاشتیم و وقتی ته­نشین می شد، می خوردیم. مثل تابستان و پاییز نبود که آب، آبی بود .

خیلی زندگی مشکل بود از هر لحاظ. تابستان کنار رودخانه می رفتیم صُفِه(سکویی سنگی که با سنگهای بزرگ کنار رود خانه درست می شود) درست می کردیم، دَله(سطل) پر سنگ می کردیم و تا بعد از ظهر می خوابیدیم، البته مردان. زنها هم که لباس می شستند، صفه را خراب می کردند.

زیر زمینهای خانه هایی که ، به خانه های افراد دیگر راه داشتند و باز بودند خوب بودند ولی آنها که بسته بودند دم بودند.پشت بامها را آب می پاشیدیم و می خوابیدیم……

ادامه دارد……