انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مفاهیم نوسازی، پیشرفت و تکامل در توسعه

نوسازی به معنای فرایند نو (مدرن) شدن است. شکی نیست که «نو» عنصر کلیدی این تعریف است. در فرهنگ وبستر «نو» به این معانی آورده شده است: مربوط به زمان حاضر یا دوره‌های اخیر؛ و یا مربوط به یا الزام به عمل بر مبنای آخرین سبک‌ها، روش‌ها و ایده‌ها؛ یا مربوط یا منسوب به دوره تاریخی بعد از عصر میانه از ۱۴۵۰میلادی تا روزگار کنونی.

همچنین نوسازی در دلالت کلی به معنای تخصص‌گرایی، خودگرایی، برنامه‌ریزی یا پیشرفت عمومی آورده شده است [کوپر،۱۹۸۵]. نوسازی مفهومی است که کاربرد آن در متون جامعه‌شناسی به اندازه کاربرد اصطلاح توسعه در متون اقتصاد رواج دارد. بنابراین «نوسازی» را می‌توان روایت جامعه‌شناختی پیشرفت و یا مفهوم جامعه‌شناختی شده اصطلاح «توسعه»خاصه در معنای تجربی غربی شدن و در اطلاق بر نتایج و دستاوردهای عملیاتی این فرایند در حوزه زندگی اجتماعی (نهادها وروابط) دانست. در این نوع کاربرد که خصوصاً در قرن اخیر میلادی عمومیت یافته است، نوسازی به معنای «فرایندی چند بعدی است که به دگرگونی در همه زمینه‌های اندیشه و فعالیت انسان» دلالت دارد. جنبه‌های اصلی نوسازی شامل شهری شدن، صنعتی شدن، دنیاگروی، مردم سالاری (دموکراتیزه شدن)، آموزش و دسترسی به وسایل ارتباط جمعی است.
نوسازی از جنبه روانشناسی «به یک دگرگونی بنیادی در ارزش ها، رویکردها و چشمداشت‌ها» دلالت می‌کند .

از جنبه فرهنگی، نوسازی به فرایند گسترش یافتن «دامنه دانش انسان درباره محیطش و پراکندگی این دانش در سرتاسر جامعه از رهگذر افزایش روز افزون سواد، ارتباطات توده‌گیر و آموزشی» دلالت دارد؛ از لحاظ جمعیت‌شناختی «به معنای دگرگونی در الگوی زندگی و افزایش شاخص امید بقا و تندرستی، فزونی تحرک شغلی عمودی و جغرافیایی و به ویژه رشد شتابان جمعیت شهری در برابر جمعیت روستایی است».

از نظر اجتماعی، نوسازی گرایش به آن دارد که «خانواده و دیگر گروه‌های نخستین را که نقش‌های پراکنده دارند، از طریق پیوستگی‌های آگاهانه و سازمان یافتۀ گروه‌های دومین، دارای کارکردهای تخصصی‌تر سازد. همچنین در فرایند نوسازی، توزیع سنتی منزلت اجتماعی بر پایه یک ساختار واحد منشعب شونده با خصلت «نابرابری‌های پراکنده» است.
از بعد اقتصادی نوسازی متضمن تنوع فعالیت‌ها است به نحوی که در جریان آن «مشاغل ساده و محدود جایشان را به مشاغل پیچیده و گوناگون می‌دهند. سطح مهارت‌های شغلی بالا می‌رود، نرخ سرمایه نسبت به کار افزایش می‌یابد، کشاورزی تجاری جای کشاورزی معیشتی را می‌گیرد، و اهمیت کشاورزی در برابر فعالیت‌های بازرگانی، صنعتی و دیگر فعالیت‌های غیرکشاورزی کاهش می‌یابد».
و بالاخره باید به نوسازی سیاسی اشاره کرد که تبیین کننده‌ترین جنبه‌های آن در این سه مقوله اصلی جای می‌گیرند:
۱) معقول شدن اقتدار سیاسی، به این معنی که شمار مهمی از مراجع اقتدار سیاسی سنتی و مذهبی و خاندانی و قومی جایشان را به مرجع اقتدار سیاسی واحد دنیوی و ملی می‌دهند؛
۲) تمایز کارکردهای سیاسی نوین و رشد ساختارهای کارکردی، به این معنی که حوزه‌های صلاحیت خاص – حقوقی، نظامی، اداری و علمی – باید از قلمرو سیاسی جدا شده و ارگان‌های مستقل و تخصصی با سلسله مراتب خاص عهده‌دار وظایف سیاسی شوند و
۳) تکامل سلسله مراتب اداری و پیچیده‌تر و منضبط‌تر شدن آن، به این معنی که سمت و قدرت باید هر چه بیش‌تر بر پایه دستاورد و هر چه کم‌تر براساس انتساب واگذار گردند [هانتینگتون، ۱۹۶۸: ۵۳ تا ۵۵].
پیشرفت
پیشرفت یا ترقی در لغت به معنای تغییر از یک وضع بدتر به یک وضع بهتر ، افزایش انطباق و نیز حرکت در مسیر مطلوب است.
پیشرفت معمولاً با نوآوری ملازمه دارد و به همین لحاظ رویکردهای متفاوتی نسبت به آن در آراء صاحب نظران اجتماعی و حتی فلاسفه می‌توان یافت. تا قبل از فرارسیدن دوران جدید در تاریخ تمدن بشر که پس از عصر انقلابات بزرگ در قرن هجدهم و به ویژه پس از انقلاب صنعتی آغاز شد دیدگاه‌های صاحب‌نظران نسبت به نوآوری‌ها چندان مثبت نبود و تغییرات اجتماعی اغلب به صورت چرخه‌هایی بسته و تکرار شونده در نظر گرفته می‌شد. این قبیل ایده‌ها از فلسفه‌های چین و هند و یونان باستان گرفته تا آراء ابن خلدون در آستانه عصر رنسانس به چشم می‌خورد. اما از آغاز عصر جدید مفهوم پیشرفت را در آراء نظریه‌پردازان انقلاب فرانسه از قبیل ولتر، روسو و مونتسکیو به روشنی می‌توان دید. پس از استقرار صنعت نیز با پیدایش مدرنیته پیشرفت به مثابه عنصر لاینفک زندگی مدرن جایگاه ویژه‌ای در آراء صاحب‌نظران این دوره پیدا کرده است. امروزه این ایده که زندگی اجتماعی و نیروی تفکر بشر همگام با پیشرفت فناوری به سوی بهبود و ترقی بازگشت ناپذیری در جهت خوشبخت‌تر شدن انسان‌ها و اجتماعات در حرکت است قبول تقریباً عامی پیدا کرده است.
تکامل
تکامل به معنای افزایش تمایز و تخصصی شدن است و یا آنگونه که جامعه‌شناس تکامل‌گرای انگلیسی هربرت اسپنسر می‌گوید: «عبارت است از تجمع ماده همراه با تجزیه حرکت که به وسیله آن، ماده (و از جمله جامعه) از یک تشابه نامعین و منفصل به تنوع معین و متصل می‌رسد، و در این ضمن حرکت به طور موازی تغییر شکل می‌دهد.» [ویل دورانت، ۱۳۴۸: ۵۰۰].
در بطن این اصطلاح معنی گشتن، واگشتن یا آشکار شدن نهفته است و از این رو این مفهوم اشاره دارد به نوع منظمی از حرکت که نوع جدیدی از تغییر را به وجود می‌آورد.»
داروین با انتشار کتاب منشأ انواع موجبات کاربرد وسیع این اصطلاح را در جامعه‌شناسی، انسان شناسی و فلسفه تاریخ فراهم ساخت. این تأثیر به اندازه‌ای است که همه جریان‌های فکری – اجتماعی قرن نوزدهم به نحوی با ایده تکامل پیوند دارد. این برداشت از تکامل با مفهوم پیشرفت که از قرن هجدهم مورد توجه قرار گرفت پیوند نزدیکی دارد. در قرن نوزدهم این باور قوت گرفت که قوانین طبیعی دست اندرکار در چارچوب «فرایند تاریخی» پیشرفت را تضمین می‌کنند. هگل و مارکس از سرآمدان این دیدگاه به شمار می‌آیند.
منابع؛
– دورانت، ویل، ۱۳۴۸، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه عباس زریاب خوئی، ۲ جلد، تهران: شرکت سهامی کتاب های جیبی.
– زاهدی، محمدجواد،۱۳۸۲، توسعه و تضاد، تهران، نشر مازیار
– هانتینگتون، ساموئل، ۱۳۷۵، توسعه سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نشر علم.