کلیفورد گیرتز ترجمه ی امیر غریب عشقی
کلیفورد گیرتز در سال ۱۹۲۶ در سانفرانسیسکو زاده شد و در کالج Antioch و دانشگاه هاروارد تحصیل کرد. او کار های پژوهشی گسترده ای در مناطق java و Bali در اندونزی و همچنین در مراکش انجام داد و به مدت ۱۰ سال مشغول به تدریس در دانشگاه شیکاگو بود. جایی که همزمان به عنوان استاد انسان شناسی و مدیر کمیته مطالعات تطبیقی مشغول به کار بود. در سال ۱۹۷۰ او به عنوان اولین کاندیدای استادی در رشته علوم اجتماعی در موسسه مطالعات پیشرفته در پرینستون نیوجرسی انتخاب شد.مطالب منتشر شده از سوی وی شامل ” دین در منطقه Java (1960)، تکامل کشاورزی (۱۹۶۳)، کشف اسلام (۱۹۶۸)، تفسیر فرهنگ ها (۱۹۷۳)، و دانش محلی (۱۹۸۳) می باشد.
نوشتههای مرتبط
– انسان شناسی موضوعی عمیقاً وابسته به تاریخ خود است و می توان ریشه های آن را به زمان های بسیار دور مربوط دانست. می توان آن را به هرودوت و یا تیلور (Taylor) مرتبط دانست . به عبارتی دیگر می توان آن را ،راه های متنوع زیست زنان و مردانی که در طول تاریخ برای بقاء و زیستن از آن استفاده کردند؛ تعریف کرد. از برخی دیدگاه ها آن را می توان به عنوان بررسی تنوع روش های تسخیر طبیعت، آن را تئوریزه کرد، و یا مطالعه مراحل تکامل را جزء آن به حساب آورد و یا اقدامات و روش ها و راه های هماهنگی با طبیعت را جزء این روند مطالعاتی تلقی کرد. از نظر برخی دیگر انسان شناسی شامل تاکید بر خصوصیات ویژه، طبیعت منحصر به فرد و نوعی توافق بین حاکمان و زیردستان می باشد . اما در زمان های نزدیک این مفاهیم با مسائل جدیدی مواجه شده است. این امکان حتی در مورد مفهوم تنوع نیز مطرح شده است که این مفهوم می تواند، طیفی، بسیار ظریف و مورد بحث تلقی شود .در مطالعه و بررسی مفهوم تنوع ممکن است با مواردی مواجه شویم که چندان عقلانی و قانع کننده نباشد . یا با انسان هایی مواجه شویم که از سوی حرکات خوک اقدام به پیش بینی هوا می کنند. تفاوت ها ممکن است همچنان باقی باشند .به عنوان مثال یک فرانسوی امروز هرگز نمی تواند مانند گذشتگانش یک کره نمک سود شده را بخورد. اما مراسم مربوط به جشن ازدواج و موارد مرتبط با آن همچنان نزد نسل امروز فرانسویان نیز معتبر است.
– به عنوان یک موضوع حرفه ای، مبحث تلطیف تفاوت های فرهنگی چندان متداول و عمومی نمی باشد. انسان شناسان می آموزند که چگونه هوشمندانه به تفاوت ها توجه کنند و نوشته های آن ها شاید چندان چشم نواز نباشد اما همواره زیرکانه و با دقت نظر تهیه می گردد. اما در حقیقت هنگام کار در مورد تفاوت های فرهنگی طیف وسیعی از مسائل و معضلات، از جمله مسائل اخلاقی، ذهنی و شناختی بسیار ریز پدید می آید که گاه بسیار آزار دهنده نیز می باشند که همه آن ها را می توان در این موضوع بسیار پیچیده خلاصه کرد که در نهایت چگونه بایستی در مورد این ارزش های متفاوت قضاوت کرد. این دقیقاً سوالی است که من اصرار دارم تا در ذهن ها باقی بماند و آن موضوع آینده نژادپرستی است. “The Future of Ethnocentrism” . من به برخی از این مسائل مطرح شده متعاقباً باز خواهم گشت اما به عنوان راهی به سوی حل این معضل من تمایل دارم موضوعی را به عنوان مقدمه مطرح کنم. موضوعی که انسان شناس فرانسوی لوئی اشتراوس آن را در مقدمه اثر اخیر خود تحت عنوان ” نگاهی از بیرون” ، “The view of a far” به آن پرداخته است و به نظر من موضوع قابل بحثی می باشد.
– این موضوع در سخنرانی لوئی اشتراوس به مناسبت دعوت از او در یک مراسم یونسکو مطرح شده است .وی نقل میکند که آن ها از او برای یک سخنرانی عمومی در مراسم مبارزه با نژاد پرستی و تبعیض نژادی دعوت کرده بودند و تاریخ این ماجرا نیز ۱۹۷۰ می باشد. او چنین متنی را نوشته و ارائه کرده است:
” در مطلبی که من چند سال پیش برای یونسکو در قالب یک جزوه تهیه کرده بودم ونام آن ” تاریخ و نژاد” بود من چند مفهوم اساسی را طرح و بحث کرده بودم. من دریافتم که تنها تمایل دارد من آن مفاهیم را مجدداً طرح کنم. بیست سال پیش من ضرورت طرح این بحث را مفید تر از اکنون تشخیص می دادم. اما امروز شاید بر اثر گذشت سن و یا بازخورد هایی که من از تحولات زمانه گرفته ام، تصور می کنم که بایستی با صداقت و صراحت بیشتری به این موضوعات بپردازم.”
-عموماً بازگشت به گذشته ایده جالبی نیست و عملی بیهوده به نظر می رسد. مسئولان یونسکو واهمه داشتند که وی به موضوعات و مباحثی بپردازد که منجر به مباحث و مجادلاتی در رابطه با تعالیم مذهبی گردد. حتی مدیران اجرایی یونسکو قصد داشتند در صورت نیاز نسبت به کاهش زمان سخنرانی وی اقدام کنند. اما لوئی اشتراوس سازش ناپذیر، متن خود را با سرعت بیشتری در زمان باقیمانده خواند.
– در آن روز و در آن سخنرانی، وی اقدام به طرح موضوع سوء برداشت از مفهوم نژادپرستی کرد و به نوعی به بازتعریف این مفهوم پرداخت و به نوعی آن را مشروعیت بخشید. او تعاریفی را مطرح کرد که بر اساس آن وی معتقد بود این نوع نگاه به نژاد اصولاً نژادپرستی تلقی نمی شود.
– نژادپرستی در مفهوم فعلی و متداول خود آنگونه که لوئی اشتراوس در اثر خود “نژاد و فرهنگ” و یا در دیگر اثر خود ” انسان شناسان و شرایط انسانی ” مطرح می کند، نه تنها به خودی خود، مفهوم خوبی نیست بلکه به طور نسبی انسان ها را نسبت به سایر ارزش های موجود نزد مردمان دیگر نیز بی تفاوت می کند. و حتی گاهی منجر به کوته نظری نیز می گردد. گاهی منجر به بی احترامی به مکان های مورد احترام سایرین می شود. و یا می تواند منجر به عدم درک سایر انواع ارزش ها در میان مردمان متفاوت نیز گردد.
-اما اصولاً چنین عدم برقراری ارتباطی حتی به صورت نسبی نیز نمی تواند مجوزی برای ظلم یا تخریب ارزش های دیگران شود که با ارزش های ما همخوانی ندارند. این میزان از علاقه به نژاد قسمتی از نیرویی است که چنین سیستم هایی از ارزش ها را برپا می دارد تا نهاد هایی از جمله خانواده یا هر نوع اجتماع دیگری را حفظ و نگهداری کند و یا باعث حفظ منابع تکرار پذیر آن ها برای نوزایی و تجدید حیات آن ها گردد. اگر جوامع انسانی بتواند سطح بهینه ای (Optimal) از نوع و تفاوت را در خود حفظ کنند به صورتی که از سایر جوامع قابل تشخیص باشند و همچنین در معرض نابودی قرار نگیرند، بایستی این میزان از تنوع و تفاوت را در مقیاسی وسیع پاس بداریم. این تنوع ریشه در تمایل هر فرهنگ برای مقابله با سایر فرهنگ هایی دارد که او را احاطه کرده اند تا بدینوسیله خود را از سایرین متمایز کنند و یا خود را اثبات کنند. فرهنگ ها از سایر فرهنگ ها آگاهند و از انها غافل نیستند، آن ها از هم قرض می گیرند اما نابود نمی شوند. فرهنگ ها انواع متفاوت تری از ارتباطات را نیز با هم برقرار می کنند و گاهی نیز در برابر سایر فرهنگ ها غیر قابل نفوذ عمل می کنند.
– نه تنها این توهمی بیش نیست که انسان روزی بتواند خود را از اندیشه نژاد پرستی رها کند. بلکه در مواردی این اندیشه خود نیز عامل نگهداری و بقاء می باشد. اصولاً تصور اینکه روزی فرهنگ ها عاشق هم شوند و علاقه به هم داشته باشند، با هم ازدواج کرده و یکی شوند منجر به به همریختگی مفهومی و هویتی می گردد. که هیچ فرهنگ دیگری جذابیت برای دیگری نخواهد داشت و حتی دلیلی نیز برای بقاء خود آن فرهنگ نخواهد ماند. در زمان های گذشته که از آن به عنوان فرهنگ ابتدایی یاد می شود، فرهنگ ها و انسان ها به ندرت در تماس با هم بودند. و آن ها غالباً تصوری یگانه از خود داشتند، آن ها خود را یگانه مخلوقات عالم می پنداشتند یا تنها مخلوقات اصیل و یا برتر و واقعی.
-دیگران در ذهن آن ها مفهومی شبیه به سایر حیوانات مانند میمون ها داشتند که انسان واقعی تلقی نمی شدند و اصولاً تماس فرهنگی معنی و مفهوم نداشت. لذا تفاوت های سطحی و بی معنی بین فرهنگ ها وجود داشت اما با این حال آن ها می توانستند به حیات خود ادامه داده و باقی بمانند. امروزه بدیهی است که دیگر چنین شرایطی ممکن نیست و جمعیت کثیری در کره کوچکی متراکم شده اند و علاقه شدیدی نیز به هم و تجارت با هم دارند. لذا نژادپرستی هرگز امکان محو کامل را ندارد چراکه جزء ضروری از نژاد انسانی می باشد. اما این خصوصیت انسانی بایستی به شدت تضعیف شده نگه داشته شود تا از افزایش سطح بی نظمی (Entropy) اخلاقی جلوگیری کند.
– ما بدون شک خود را با این رویا که روزی فرا خواهد رسید که برابری و برادری میان انسان ها حکم فرما خواهد بود و هیچ تنشی بین آن ها نخواهد بود، می فریبیم. با این وجود، اگر انسان نتوانسته است محیطی استریل در میان انسان ها از نظر ارزشی در گذشته فراهم کند ،اما بایستی بیاموزد که کلیه موجودات حقیقی اصولاً نسبت به سایر ارزش ها ناشنوا می باشند تا آنجایی که حتی آن ها را نفی می کنند و یا حتی تا مرز انکار نیز پیش می روند. وجود و حضور دیگری ممکن است برای دیگری لذت بخش نباشد، اما تفاوتش حقیقی است. وقتی که ارتباطات با دیگران به صورت کامل برقرار می شود نتایج این تماس برای هر دو طرف ناخودآگاه حاصل می شود. در طول زمان های گذشته عمده ارتباطات از طریق شرکای دور و واسطه حاصل شده است. در این فرایند سرعت آن چنان نبوده است که خطری را برای تغییرات سریع فراهم آورند، و موانع ضروری هویتی بین افراد و گرو ه ها را به نحوی نابود کنند که اختلافات و تفاوت های بین جوامع محو و نابود شود.
-اما از دیدگاه یک انسان شناس این موضوع همچنان مطلب جالبی برای پژوهش می باشد.ناشنوایی نسبت به سایر ارزش ها و باور به این فرمول که (راحت باش و لذت ببر) و بی تفاوتی به ارزش های دیگران در زمان های اخیر به شدت گسترش یافته است. پذیررش هر دو تفکر نسبی گرایی و مطلق گرایی اصولاً غیر ممکن است، چراکه اولی منجر به عدم امکان قضاوت می گردد و دومی آن را از متن تاریخ حذف می کند. لذا فیلسوفان و تاریخ نگاران و عالمان علوم اجتماعی نهایتاً به این نکته رجوع می کنند که ما، ما هستیم؛ و آن ها، آن ها. همان که نهایتاً لوئی اشتراوس آن را توصیه می کند. اما این ایده اگر ساده انگارانه به آن نگریسته شود قابلیت تبدیل به قضاوت های متعصبانه را نیز دارد. و بدیهی است سوال ها در مورد آینده نژادپرستی و تنوع فرهنگی همچنان پابرجا باقی خواهد ماند. آیا براستی بازگشت به گذشته، فاصله گذاری با دیگران و نگاه از دور دست ها راه حقیقی و صحیح پرهیز از نابودی ایده جهان شهر گرایی یونسکو می باشد؟ و آیا این روش جایگزین مناسبی برای افزایش سطح خود شیفتگی اخلاقی خواهد بود.؟
منبع :
The uses of diversity and the future of ethnocentrism, in: Michigan Quarterly Review, vol. 25 no. 1 (1986), pp. 105-123