میشل لووی برگردان رضا اسکندری
surrealistgroup
نوشتههای مرتبط
کتاب «انقلاب و روشنفکران» که در سال ۱۹۲۸ توسط پیر ناوی به انتشار رسید، یکی از اسناد فرهنگ انقلابی در تاریخ فرانسهی مدرن است. ناوی که از ۱۹۲۴ عضو گروه سوررئالیستها و از ۱۹۲۷ عضو حزب کمونیست چپ بود، کوشید این دو جنبش را تحت نور درخشان ستارهی انقلاب به یکدیگر نزدیک کند. چنین مواجههای دهسال بعد به وقوع پیوست؛ زمانی که برتون در مکزیک با تروتسکی دیدار کرد و آن دو همراه یکدیگر بیانیهی راهگشای «برای استقلال هنر انقلابی» را تقریر کردند.
پیر ناوی یکی از جذابترین چهرهها در سپهر روشنفکری مارکسیسم فرانسوی بود. او در سال ۱۹۰۳ به دنیا آمد و در خانوادهای بانکدار از پروتستانهای سوئیس با تمایلی شدید به ادبیات رشد کرد. پدر او از دوستان و ستایشگران آندره ژید بود و پیر جوان در سال ۱۹۱۹ در اجرایی از نمایشنامهی «فیلوکتت» ژید، آن هم در حضور خود نویسنده، نقش اولیس را بازی کرد.
پیر ناوی فعالیتهای ادبی خود را در سن هجدهسالگی با پیوستن به ژرار روزنتال (با نام مستعار فرانسیس ژرار) در انتشار مجلهای با نام لوفدور (به معنی تخممرغ سخت) آغاز کرد. به گفتهی روزنتال، انتخاب چنین عنوانی ناشی از تمایل آنان به گسستن از نامهای سمبولیک و رومانتیک دیگر نشریات ادبی آن زمان و شاهدی بر این گرایش بود. این مجله که از شمارهی ۱۳ شروع میشد، اشعاری از ناوی را در کنار اشعاری از فیلیپ سوپو، ژوزف دلتی، پیر ریوری، تریستان تزارا و لوی آراگون منتشر کرد.
در زمستان ۱۹۲۳-۱۹۲۴ ناوی، برتون و دوستانش را در نشریهی ادبیات ملاقات کرد و دو گروه به یکدیگر پیوستند تا گروه سوررئالیستهای پاریس را تشکیل دهند. در «نخستین مانیفست سوررئالیسم» (۱۹۲۴)، برتون از ناوی به عنوان یکی از ۱۹ عضو موسسی نام میبرد که «سوررئالیسم مطلق را پیشبینی کردند». تا چهار سال پس از آن نام او در تمام رسالهها و بیانیههای مشترک گروه حضور داشت. همچنین در همین دوران، ناوی همراه زندگیاش دنیس لهوی را یافت؛ دختر یهودی با استعداد و فرهیختهای که خویشاوند سیمون کان، اولین همسر برتون نیز بود. آنگونه که برتون خود میگوید، به واسطهی دنیس بود که او (برتون) با ایدهآلیسم آلمانی آشنا شد؛ دنیس بیتردید بر آغاز جنبش سوررئالیسم تاثیرگذار بود و جای شگفتی نیست اگر برتون، آراگون و الوار شعرهایی را به او تقدیم کردهاند.
زمانی که در ۱۹۲۴، گروه تازهتاسیس سوررئالیست تصمیم به انتشار مجلهای با عنوان «انقلاب سوررئالیست» گرفت، پیر ناوی و بنژامن پره به عنوان دبیران ان نشریه انتخاب شدند. دلیل این انتخاب، آنگونه که برتون در سال ۱۹۵۲ بیان کرد، این بود که «هردوی آنان [ناوی و پره] بیش از هر کس دیگری از این روح تازه الهام گرفته بودند و بیش از همه علیه هر امتیاز و ترجیحی میشوریدند». ناوی همانند پره، «مردی بود که هر سرزمین و خاکی برایش به یکاندازه بیقدر و بیآبرو بود» و با طنینی همانند «آژیر آتشنشانی»، «هیجان آخرزمانیِ یک طوفان جادویی» را با خود داشتند.
ناوی برتون را میستود و در نامهای به دنیس در نوامبر ۱۹۲۴ دِین معنوی خود به نویسندهی مانیفست سوررئالیست را اینگونه یادآور شد: «برتون آن روزها بیاندازه بدبین بود. من به سکوت او بیاندازه احترام میگذارم… من به او دِینی بزرگ دارم؛ نه فقط در سطح روشنفکری، که نیز در سطح شهودهای درونیام». در سپتامبر ۱۹۲۴ برتون «درآمدی بر گفتمان درباب کمیابی امر واقع» را منتشر کرد که با درودی پرشور به شرق پایان میپذیرفت؛ شرقی ساختهشده از «خشم و مروارید» و روح انقلاب آینده. ناوی نیز همانند برتون مسحور فرهنگ شرق بود –بهعنوان بدیلی در مقابل «تمدن» فاسد بورژوایی «غرب»- و از همین رو از رنه گنون، یکی از بزرگترین تاریخنگاران هندوئیسم دعوت کرد تا به نشریهی تازهتاسیسشان بپیوندد. در آن زمان گنون تازه کتاب «ودانتا» را منتشر کرده بود. گنون، سنتگرا و ضد-مدرنی عمیق و چهرهای پرشور، همانند سوررئالیستها به رویاها علاقمند بود؛ رویایی که «روح را با نور خودش روشن میکند». اما اهداف جنبش سوررئالیست را نمیفهمید و علاقهی چندانی به برنامههای آنان نشان نمیداد.
ناوی چندین شعر منثور «اتوماتیک» منتشر کرد؛ چندتایی را در «انقلاب سوررئالیست» و بقیه را در «ملکهی چپدستها»، کتابی که با تحسین پرشور لویی آراگون مواجه شد. او همچنین یادداشت کوتاهی دربارهی هنر در نشریهی سوررئالیستها منتشر کرد که در آن مدعی شده بود «چیزی به نام نقاشی سوررئالیستی وجود ندارد». این مقاله باعث رنجش برتون شد و او را بر آن داشت تا مجموعه مقالات خود را دربارهی نقاشی سوررئالیستی تصنیف کند. در آوریل ۱۹۲۵ ناوی رسالهای کوتاه نوشت که در اصل برای مباحثهای درونی تدوین شده بود، اما سال بعد، در قالب یک کتابچه و همراه با مقالاتی از آنتونن آرتو، میشل لریس و آندره ماسون انتشار یافت. ناوی مدعی شده بود «پیش از هرگونه ملاحظات و تعلقات سوررئالیستی یا انقلابی، آنچه ذهن ما را تحت تاثیر خود دارد شکلی از خشم است… ذهن اصلی است که در کلیت خود قابل تقلیل نیست؛ ذهن را نمیتوان هیچکجا محدود کرد، نه اینجا در این زندگی و نه در فراسوی آن».
کمی پس از آن ناوی به خدمت سربازی رفت؛ او افسران مافوقاش را با مسخرهکردن پرچم عصبانی میکرد. در همین دوران تفکر او گردشی تماما متفاوت یافت. او لنین و کمونیسم را کشف کرد و تصمیم به عضویت در حزب گرفت. «خشم» خالص نفیگرایانه و ستایش ایدهآلیستی «ذهن» جای خود را به تعهدی عینی و اثباتی داد. او در آغازین روزهای ۱۹۲۶ به عضویت «دانشجویان کمونیست» درآمد و به سمت دبیری گاهنامهی جنبش با نام «دانشجوی پیشرو» منصوب شد.
در طول زمستان ۱۹۲۵-۱۹۲۶ کتاب «انقلاب و روشنفکران» را نوشت و کوشید آموزههای سوررئالیستی را با الزامات مارکسیستی ترکیب کند. ناوی سوررئالیسم را به خاطر نگرش «برآمده از اشتیاقی تقلیلنیافتنی به آزادی» تحسین کرد؛ نگرشی که ضرورتا به تعارض با بورژوازی و مواجهه با جنبشی انقلابی میانجامد. او از دوستان سوررئالیستاش خواست تا از موضع تماما نفیگرایانه، «متافیزیکی» و آنارشیستی خود فراتر روند و با پذیرش «اصولی حزبی» به عنوان تنها مسیر انقلابی، مسیر مارکسیسم، به موضع دیالکتیکی کمونیسم دست یابند. او اصرار داشت سوررئالیستها دست از تردید بردارند و موضع خود را معلوم کنند: آنارشیسم یا کمونیسم، انقلاب ذهن یا انقلاب با تغییر جهان مادی. ناوی در عین حالی که سوررئالیسم را در مقام «ویرانگرترین نگرش به ذهن» تحسین میکرد، توهمات آن در تقابل معنوی شرق و غرب، اهمیت گستردهای که برای رویا قایل است، و نیز دشمنی آن با فنآوری مدرن را به باد انتقاد گرفت. او امیدوار بود سوررئالیسم، علیرغم خصلت «آشکارا رومانتیکش»، بتواند از شورش فراتر رود و به انقلاب برسد.
این کتابچه توسط دفتر مطالعات سوررئالیستی منتشر شد و سوررئالیستها استقبال خوبی از آن به عمل آوردند. ناوی در پاییز ۱۹۲۶ در نامهای به دنیسنوشت «من رای اعتماد عمومی سوررئالیستها را برای مطالبی که در کتابچه منتشر شد گرفته بودم». آندره برتون در سپتامبر ۱۹۲۶ در «دفاع مشروع» پاسخ ناوی را داد. او با «حمایت پرشور» از برنامه کمونیستی موافقت کرد اما سیاست فرهنگی حزب کمونیست فرانسه را مورد نقد قرار داد و هرگونه همکاری با آنری باربوز، دبیر ادبی «اومانیته» را رد کرد. او مصرانه نوشت «همهی ما سوررئالیستها خواهان انقلابی اجتماعی هستیم که قدرت از بورژوازی به پرولتاریا منتقل میکند، اما در عین حال میخواهیم تجربیات خودمان در حیات ذهن را نیز بدون هیچ نظارت بیرونی، از جمله کنترل اعمالشده از سوی مارکسیستها پی بگیریم».
او که مشخصا به ناوی پاسخ میدهد، علیه داشتن هرگونه توهمی دربارهی «فنآوری» به بحث میپردازد و از «امید پنهان» سوررئالیستها به شرق دفاع میکند. اما فراتر از این همه، برتون از جدایی «واقعیت درونی» از «جهان مادی» سر باز میزند و مدعی میشود برای سوررئالیسم، غلبه بر تقابل ساختگی میان این دو آرمانی بلندپروازانه است که سوررئالیسم با هر ابزار ممکنی در راستای نیل به آن حرکت میکند. این ابزارها از ابتداییترین ابزار، مطالبهی امر حیرتانگیز، آغاز میشود.برتون در همان حال که ماتریالیسم تاریخی را در مقام یک نظریهی الهامبخش تحسین میکند، بر این نکته پای میفشارد که دلالتها و تضامنهای موجود در روح آثار مارکس و انگلس نفی «ضروری و قاطع» ماتریالیسم به طور کلی است.
این بحث نشان میدهد عدم توافق میان ناوی و برتون تماما سیاسی نبوده است، حتی آنجا که برتون در مخالفت با ناوی مدعی میشود که همراهی و همداستانی با آنارشیستها «تا حد معینی» امکانپذیر است. مولف مانیفست سوررئالیست خود را مارکسیست میدانست، اما برای او مارکسیسم به صورتی دیالکتیکی از تقابل میان ایدهآلیسم و ماتریالیسم، میان امر درونی و امر بیرونی، فراتر میرود. در واقع سوررئالیستها به سه گرایش مختلف تقسیم شده بودند: کسانی مانند ناوی که بر انقلاب مادی تاکید میورزیدند؛ کسانی مانند آرتو که تنها به انقلابی ذهنی باور داشتند؛ و کسانی مانند برتون و اکثریت اعضای گروه که به جوهر یکتا و مشترک این دو اعتقاد داشتند. شعر و انقلاب خواهران هم، و لوتریامون و لنین برادران هماند.
در خلال سالهای ۱۹۲۶ و ۱۹۲۷، با توافق از سرِ بیمیلی حزب کمونیست، مارسل فوریه و پیر ناوی، با همکاری ویکتور کراستر و ژان بورنیه، سردبیری نشریهی فرهنگی «کلارته» (به معنی روشنایی و وضوح) را برعهده گرفتند (پیشتر آنری باربوز سردبیر آن بود) و درهای آن را به روی سوررئالیستها گشودند. بدینترتیب نوشتارهایی از آراگون، دسنوس، لریس و الوار در این نشریه منتشر شد. برای مدتی کوتاه در آغاز سال ۱۹۲۶، صحبتهایی برای تلفیق «کلارته» و «انقلاب سوررئالیستی» و تشکیل نشریهای مشترک با نام «جنگ داخلی» به میان آمد، اما نهایتا سوررئالیستها تمایلی به از دست دادن استقلالشان نشان ندادند. زمانی که ناوی زندگینامهی عیسی نوشتهی باربوز را مورد نقد قرار داد، دفتر سیاسی حزب کمونیست معترض شد و نشریهی کلارته را «خارج از کنترل حزب» اعلام کرد.
در جلسهی گروه سوررئالیستها در ۲۳ نوامبر ۱۹۲۶، روابط میان سوررئالیسم و کمونیسم بار دیگر به بحث گذاشته شد. ناوی مدعی شد که میان کار کردن در کلارته و کار کردن در انقلاب سوررئالیستی تفاوتی نمیبیند و تاکید کرد که برای او فعالیت ناب سوررئالیستی «از بیشترین اهمیت برخوردار است» و نیازی نمیبیند خود را به فرمانهای انترناسیونال سوم مقید کند. برتون با تاکید بر توافقشان پاسخ داد: «کتابچهی ناوی بسیار تاثیرگذار بود. این کتابچه یکی از چیزهایی بود که مردم را از جمود و خوابزدگیشان به در آورد. او تفسیر تاریخی منصفانهای ارائه کرد، هرچند نتیجهگیری او آن چیزی نبود که ما امیدوار بودیم». ادامهی فعالیت ناوی در گروه اما به صورت ناشناس در این نشست مورد تصویب قرار گرفت. برتون که با نگرهی غیرسیاسی برخی از اعضای گروه (مانند فیلیپ سوپو که ناوی متناوبا او را مورد نقد قرار میداد) مواجه بود، بدونتردید از تعهد مارکسیستی ناوی استقبال کرد. او به چنین هماورد رادیکالی نیاز داشت تا بتواند سنتز دیالکتیکی خودش، یعنی قرائت خودش از مارکسیسم سوررئالیستی را که فراسوی دوگانههای فلسفی سنتی بود، به سرانجام برساند.
در بهار ۱۹۲۷، برتون تحت تاثیر ناوی و برخی دیگر از پیشروان سوررئالیسم، تصمیم به عضویت در حزب کمونیست گرفت، اما نه بدون ابرام بر «خودمداری انتقادی» گروه. این گام نو در آوریل همانسال و در جستار «درباب روشنایی روز» اعلام شد. این نوشتار نامهی سرگشادهی دوستانهای به پیر ناوی را نیز شامل میشد: «تو نخستین کسی بودی که در انقلاب و روشنفکران آنچه را که ما امروز به بحث نشستهایم مطرح کردی». این نامه که به امضای برتون، پره، آراگون، الوار و پیر اونیک رسیده بود، «شهامت روشنفکرانه»، «روراستی» و «ژرف اندیشی» ناوی را میستود و بر توافق بنیادینشان تاکید میورزید: «ما دیرزمانی است که که عمیقا به امر واحدی پیوند خوردهایم». اما آنچه آنان هنوز نمیدانستند این بود که دوستشان (که همیشه یک گام جلوتر از دیگران بود!) در همین حین تصمیم به موضعگیری در کشاکش درگیری داخلی جنبش کمونیستی گرفته بود. ناوی تصمیم گرفت از «اپوزیسیون چپ» حمایت کند که توسط لئون تروتسکی هدایت میشد.
ناوی در مقام سردبیر پیشین انقلاب سوررئالیستی و دبیر کنونی کلارته، که حالا تصمیم گرفته بود با اپوزیسیون تروتسکی همراه شود، کوشید تا با نوشتن مقالهی «بهتر و بدتر» در ژوئن ۱۹۲۷ (منتشر شده در شمارههای ۹ و ۱۰ انقلاب سوسیالیستی) این دو را به یکدیگر نزدیک کند. این سند مکتوب که به اندازهی کتاب انقلاب و روشنفکران، و بیتردید از بعضی وجوه بیشتر از آن حایز اهمیت است، از سوررئالیستها در مقابل کسانی دفاع میکرد که در حزب کمونیست بودند و از سوررئالیستها میخواستند آن دسته از فعالیتهایشان را که «با مارکسیسم انطباق نداشت» کنار بگذارند. ناوی خوشبینی رسمی رهبری حزب کمونیست (استالینیست) را مورد نقد قرار داد و مفهومی تازه را طرح کرد که بیارتباط با موضع سیاسی جدیدش نبود: بدبینی انقلابی.
پیر ناوی باور داشت که بدبینی بزرگترین فضیلت سوررئالیسم در شرایط آن زمان است و اهمیت آن در پیشرفتهای آتی حتی از این هم بیشتر خواهد شد. افزون بر این، او بر این مساله اصرار میورزید که بدبینی، بر مبنای فلسفهی هگل و روش انقلابی مارکس، یگانه راه فرار «از هیچچیزها و هیچکسهای این عصر سازشگری» را فراهم میآورد. ناوی هم «خوشبینی مبتذل» هربرت اسپنسر را، که «مغز وحشیانه تقلیلیافته» مینامیدش، و هم خوشبینی آناتول فرانس را، که «بذلهگوییهای تبهکارانه»اش را تقبیح میکرد، نفی کرد. او بدبینی متفکرانه و شکاکانهی شوپنهاور را نیز کنار گذاشت. بدبینی ناوی فعال، انقلابی و سرزنده بود، «بادبانی برافراشته در هر باد و طوفان»، و فراتر از همه یک بدبینی سازمانیافته. «بدبینی سازمانیافته بیتردید از غریبترین شعارهای حزبی است که انسانی آگاه میتواند تعقیب کند. اما این همان شعاری است که از شما میخواهیم تعقیبش کنید.» سازماندهی بدبینی تنها راه پرهیز از دلمردگی و جمود است.
آندره تیریون بعدها دریافت که بحث ناوی، بستر مشترک سوررئالیسم و کمونیسم را نه بر مبنای اصول و اهداف، که در سطحی «ارگانیک» بنیاد نهاده است: یکی از بنیادینترین «روشهای نگریستن» که در ژرفترین بنیانهای رفتار قابل کشف و مشاهده است. به باور تیریون، بدبینی برتون موجب همدلی او با تروتسکی شد. او تروتسکی را انسانی استثنایی میدانست که میانمایگان و جبونان تقدیر غیرمنصفانهای را برایش رقم زده است.
نیازی به تاکید ندارد که ایدهی بدبینی انقلابی را دشوار میشد با ظفرمندی توخالی رهبری استالینیستی وفق داد. اما در آن زمان، ناوی هنوز جنگندهای منضبط برای حزب کمونیست فرانسه محسوب میشد. در نوامبر ۱۹۲۷، او و دوستش ژرار روزنتال، که سردبیری کلارته را مشترکا برعهده داشتند، برای شرکت در مراسم دهمین سالگرد انقلاب اکتبر به روسیه دعوت شدند. ناوی بعدها گفت آنچه در اتحاد جماهیر دید «به طور قاطع چشمانم را گشود».
ناوی و روزنتال با کمک ویکتور سرژ، که برای کلارته مطلب مینوشت، و ژرژ آندریتچین (از دوستان چارلی چاپلین که یکی از نشریات اتحادیهی کارگران صنعتی را در شیکاگو میگرداند)، به تروتسکی، زینوویف، کارل رادِک و دیگر چهرههای کلیدی انقلاب اکتبر معرفی شدند که حالا در اپوزیسیون چپ قرار داشتند. ویکتور سرژ به شدت تحت تاثیر ناوی و روزنتال قرار گرفته بود؛ «دو فرانسوی جوان، سوررئالیستهای سابق، هرکدام با شخصیتی استوار و با خردمندی دقیق و خطاناپذیر». ناوی در گفتگوهایش با تروتسکی چشمانداز سازمانی بینالمللی را به بحث گذاشت. اما زمانی که از او دربارهی سوررئالیسم پرسیدند از پاسخ به این سوال طفره رفت چرا که قادر نبود تعارضات درونی گروه سوررئالیست را برای بنیانگذار ارتش سرخ توضیح دهد.
در بازگشت به کشور ناوی حمایت خود از اپوزیسیون چپ را آشکارا اعلام کرد و کمی پس از آن، در فوریهی ۱۹۲۸، به تروتسکیسم محکوم و از حزب کمونیست اخراج شد. چندماه پس از آن انقلاب و روشنفکران منتشر شد.
کتاب به سرعت در فراسوی مرزهای فرانسه بازتاب یافت و توجه مارکسیست جوان آلمانی، والتر بنیامین را جلب کرد. کتاب حتی تا حدی منبع الهام بنیامین در نگارش مقالهی «سوررئالیسم: آخرین نما از اندیشمندان اروپایی» (۱۹۲۹) بود. بنیامین در سفر سالهای ۱۹۲۶ و ۱۹۲۷ خود به پاریس مجذوب سوررئالیسم شده بود. مسحور «آزمایشهای جادویی آنان با کلمات» و «اشراق کفرآلودشان»، بنیامین هم مانند ناوی آرزومند آن بود که سوررئالیستها با آغوشی گشوده از جنبش کمونیسم استقبال کنند.
به نظر بنیامین هیچچیز نامربوطتر و احمقانهتر از خوشبینی سطحی معمول احزاب بورژوایی و سوسیال دموکرات نمیرسد. برای بنیامین، استنشاق «هوایی بسیار متفاوت» در مقالهی ناوی، که «سازمانی از بدبینی را به ضرورت روز مبدل میکرد» بسیار خوشایند بود. ناوی برخلاف تمام خوشبینیهای سرسری این سوال را طرح کرد که: پیششرطهای انقلاب کداماند؟ تغییر نگاهها یا تغییر شرایط بیرونی؟ «سوررئالیسم پاسخی نزدیکتر به کمونیسم ارائه میدهد.» و این پاسخ، به باور بنیامین، «از خلال بدبینی» است؛ یعنی به واسطهی تشکیک در آیندهی آزادی، تشکیک در آیندهی انسانیت اروپایی، و فراتر از همه تشکیک در مصالحه میان طبقات، ملتها و افراد. این نقطهی مشترکی است که سوررئالیسم و کمونیسم بر آن ایستادهاند. او به کنایه افزود: «اعتماد تام و تمام فقط از آنِ شرکت شیمیایی فابرن و کمال صلحطلبانهی نیروی هوایی آلمان نازی است».
شهودی به غایت پیامبرگون! شهود بنیامین بیش از پیشگویی ناوی خطرات ذاتی منطق فنآوری مدرن را نشان داد. اما حتی بنیامین، این بدبینترین متفکر چپ اروپایی هم نمیتوانست سطح هیولاوش ویرانی را که تنها چند سال پس از آن به دست نیروی هوایی آلمان و شرکت شیمیایی فابرن (یک تراست صنایع شیمیایی که گاز زایکلون بی را برای نسلکشی در اردوگاهها تولید میکرد) به وقوع پیوست پیشبینی کند.
بنیامین هم مانند ناوی، که کتاب او را کتابی «عالی» میدانست، باورداشت که خصومت بورژوازی با هر شکلی از ابراز آزادی رادیکال ذهن، سوررئالیسم را به نگرهی چپ و تعارض انقلابی هدایت خواهد کرد. او امیدوار بود که سوررئالیستها نیروهایشان را با کمونیسم یکی کنند و از برخی خودانگیختگیهای آنارشیستی دست بکشند: «این کافی نیست که بدانیم مولفهای نشئهای در هر کنش انقلابی میزید. این مولفه همذات با آنارشی است. تاکیدی منحصر بر این مولفه میتواند آمادهسازی روشمند و منظم برای انقلاب را تماما به یک پراکسیس محدود کند در نوسان میان تمرینات آمادگی جسمانی و جشنهایی زودهنگام [پیش از پیروزی]».
به هر روی، برخلاف پیر ناوی، والتر بنیامین (که خود را مشاهدهگری آلمانی توصیف میکند که در «جایگاهی آشکار میان تشکیلاتی آنارشیستی و نظمی انقلابی» قرار دارد) همدلی بسیاری با مولفهی آزادیخواهانهی جنبش برتون دارد: «از زمان باکونین، اروپا فاقد مفهومی رادیکال از آزادی بوده است. اما سوررئالیستها چنین مفهومی را در اختیار دارند». او از سوررئالیستها نمیخواهد تا این کیفیت آرناشیستی را کنار بگذارند؛ برعکس، [به باور او] به مدد همین کیفیت است که سوررئالیستها نقشی یگانه و بیبدیل را برعهده دارند: «به چنگ آوردن نیروی شور و سرمستی برای انقلاب؛ این پروژهای است که سوررئالیسم در تمام کتابها و فعالیتهایش گرد آن سامان یافته است». اما به هر حال برای قراول رفتن چنین هدفی، سوررئالیستها باید «شورش را به انقلاب پیوند زنند».
هیچ مدرکی در دست نیست که ناوی نوشتار بنیامین را خوانده یا از آن مطلع بوده باشد. او پس از بازگشت از اتحاد جماهیر شوروی تمام فعالیتهای خود را صرف سازماندهی اپوزیسیون چپ کرد و نخست این هدف را از طریق کلارته پی گرفت. در فوریه-مارس ۱۹۲۸، کلارته به نبرد طبقاتی تغییر نام داد و آرامآرام از گروه سوررئالیستها فاصله گرفت. ناوی در مباحثات سوررئالیستها در ژانویهی ۱۹۲۸ درباب سکسوالیته مشارکت داشت، اما در جولای همانسال، جدل ناخوشایندی میان او و برتون دربارهی ویکتور سرژ باعث سرد شدن دوستی آن دو شد. به اعتقاد ناوی (که تنها منبع اطلاعات در خصوص این جدل است) برتون بخش مربوط به معاهدهی برست-لیتوفسک را در مقالهی ویکتور سرژ با عنوان نخستین سال انقلاب روسیه که ناوی آن را در کلارته منتشر کرده بود نمیپسندید. برتون معاهدهی صلح برست-لیتوفسک را یک تجلی از میلی جهانشمول به صلح و خلع سلاح میدانست، در حالیکه سرژ و ناوی این معاهده را حرکتی تاکتیکی از سوی بلشویکها میدانستند که به منظور خرید زمان صورت گرفته بود. پس از پارهای مباحثات جدلی از هر دو سو، ناوی بلند شد و از جلسه بیرون آمد. او دیگر هرگز به گروه سوررئالیستها نرفت.
برتون تمایلی به جدایی از ناوی نداشت. او همراه با آراگون، پره، کنو و اونیک، دعوتنامهای دوستانه برای او فرستادند و از او خواستند تا در جلسهی بحثی دربارهی تروتسکی شرکت کند. در دعوتنامه آمده بود «حتی اگر فعالیت اصلی تو اکنون به حوزههای دیگری معطوف شده باشد، غیبت تو از این نشست به معنای رخنهای در همبستگی ماست؛ و افسوسبرانگیزتر از همه این که چنین مرامی متعلق به کسانی است که تو خود همواره با آنان جنگیدهای». آنان افزودند «ما یقین داریم که سرنوشت تروتسکی نمیتواند برایت مهم نباشد و گمان میکنیم نویسندهی انقلاب و روشنفکران باید در این نشست حاضر باشد».
ناوی از رفتن امتناع کرد. واقعیت امر آن که او دیگر خود را از اعضای گروه نمیدانست. همانطور که بعدتر نوشت، «جوابی ندادم چرا که از پیش تصمیم گرفته بودم بگذارم سوررئالیسم به راه خودش برود». برتون در کتاب مصاحبهها (۱۹۵۲) دربارهی این مقطع زمانی گفت «هیچ چیزی به عنوان «بحران ناوی» در سوررئالیسم وجود نداشت. ناوی فقط راهش را از ما جدا کرد؛ همین».
ناوی به این نتیجه رسیده بود که تعارض بسیاری میان الهامات سوررئالیستی برای انقلاب در ذهن و نیازهای عینی یک انقلاب اجتماعی وجود دارد. او دومی را برگزید؛ او به امکانپذیری تلاشهای برتون برای پیوند دادن این دو از خلال «صورتبندیهای باشکوه» اعتقادی نداشت. میتوان این نکته را نیز به این مشکل افزود که ناوی، برخلاف سوررئالیستها، رومانتیک نبود. او به فنآوری مدرن ایمان داشت و هر شکلی از نقد آن را، و همچنین هر شکلی از رویاپردازی نظری درباب شرق را، نفی میکرد. افزون بر این، نه در دشمنی برتون با ماتریالیسم قرن نوزدهمی شریک بود (او بعدتر کتابی دربارهی بارون هولباخ نوشت) و نه در شیفتگی او به دیالکتیک هگل.
چندماه بعد (دسامبر ۱۹۲۹) «دومین مانیفست سوررئالیسم» برتون در آخرین شمارهی انقلاب سوررئالیستی منتشر شد. این نوشتار حاوی حملاتی خشونتبار به سوررئالیستهای سابق از جمله ناوی بود. اگر بگوییم توهینهایی که در این متن نثار ناوی شده بود غیرمنصفانه بودند کمگویی کردهایم. در یکی از ملایمترین بندهای متن، برتون ناوی را با یک مار بوآ مقایسه میکند و ابراز امیدواری میکند که «رامکنندگانی به قدرت تروتسکی و بوریس سووارین بتوانند این مار عظیم را مهار کنند».
تفسیر ناوی از این حملهی تند این بود که اینهمه حملاتی سیاسی است؛ به باور او این حملات بدان دلیل صورت میگرفت که برتون از انتخاب میان استالین و تروتسکی سر باز میزد. برتون در مانیفست دوم تاکید کرد که سوررئالیستها نمیخواهند در درگیری میان «دو جریان کنونی» موضعگیری کنند؛ دو جریانی که «مفاهیم تاکتیکی متفاوتی دارند، اما با این حال انقلابی بودن خود را آشکارا نشان دادهاند». برتون ناگزیر بود به روی کسی مانند ناوی، که به مبارزی سرسخت برای اپوزیسیون چپ مبدل شده بود، آتش بگشاید. این تحلیل فقط تا اندازهای درست بود. سوررئالیستهای دیگری نظیر بنژامن پره نیز به طایفهی تروتسکیست پیوستند بدون آنکه گرفتار آدرخش حملات برتون شوند. گذشته از این، برتون از زمان انتشار مرورش بر کتاب لنین نوشتهی تروتسکی (۱۹۲۵)، هیچگاه از احترام و تحسین ژرف بنیانگذار ارتش سرخ دست نکشید.
برتون سالها بعد و در مصاحبهها تفسیر دیگری ارائه میکند؛ او با عذرخواهی به خاطر برخی «زیادهرویهای زبانی» در مانیفست دوم، این حملات را در مقام «تنشی عصبی» توجیه کرد که «نه تنها به واسطهی شرایط بحرانی ایدههای سوررئالیستی، که همچنین از بالا و پایینهای زندگی شخصی» به وجود آمده بود. این میتواند اشارهای باشد به جدایی او از همسر اولش، سیمون. اما حتی با در نظر گرفتن این مسایل، باز هم دشوار میتوان پذیرفت که چنین چیزهایی دلیل اصلی چنین حملهای باشد.
باید دلیل سومی را نیز برای خشم برتون در نظر داشته باشیم: این احساس که ناوی او را در موقعیتی حساس رها کرده و «رخنهای در همبستگی»شان به جا گذاشته است. در حالی که کتاب ناوی به نظر پیوندی کیمیاگرانه میان سوررئالیسم و کمونیسم را هدف گرفته بود، اما «جدایی» یا «ارتداد» او متضمن ضرورت انتخاب یکی یا دیگری بود. افزون بر این، ناوی با فاصله گرفتن از گروه مانع از ایجاد پلی میان سوررئالیستها و تروتسکی شده بود: به همین دلیل است که برتون ناوی را متهم میکند که «باعث شد لئون تروتسکی از تنها دوستان واقعیاش دور بماند». او این اتهام را سالها بعد و در مصاحبهها نیز تکرار کرد و مدعی شد در تمام این دوران، از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۹، ناوی از چهرههای کلیدی انترناسیونال چهارم بود و بیشترین تلاشش را برای ناممکن ساختن هر شکلی از نزدیکی میان کمونیستها (تروتسکیستها) و سوررئالیستها به عمل آورد.
جالب آن که ناوی مدافعی سرسخت در آن سوی اقیانوس آتلانتیک یافت: مارکسیست بزرگ پرویی، خوسه کارلوس ماریاتهگی. ماریاتهگی با او مکاتبه میکرد و نسخهای از کتاب خود هفت مقالهی تفسیری درباب واقعیت پرویی (۱۹۲۸) را برای ناوی فرستاد. همچنین چند مقالهی همدلانه دربارهی سوررئالیسم در نشریهی خود آمائوتا منتشر کرد [آمائوتا در زبان و فرهنگ کهچوآ عنوان فردی است که مسئولیت مطالعه و نظارت بر رویدادهای تاریخی و گزارش عمومی آن رویدادها را در زمان برگزاری جشنهای خورشید برعهده دارد. م.]. او نیز با ادبیاتی بسیار نزدیک به والتر بنیامین تاکید میکند که سوررئالیسم نه فقط پدیدهای ادبی یا سبکی هنری، که «اعتراض ذهن» است که «در فرهنگ سرمایهداری در تمامیت خود تکفیر و محکوم شده است». سوررئالیسم در روح و عمل خود جنبشی رومانتیک است، اما «با نفی انقلابی اندیشه و جامعهی سرمایهداری، از منظر تاریخی و در سطح سیاسی با کمونیسم تلاقی میکند». ماریاتهگی روند نزدیک شدن گروه سوررئالیستها و کلارته را تعقیب میکرد و از ناتوانی آنان در جمع شدن در نشریهای مشترک متاسف شد. هرچند خوشحالی خود از این که سوررئالیستها برای نشریات کمونیست مطلب مینوشتند و برتون و آراگون «به مفهومپردازی مارکسیستی از انقلاب اعتقاد داشتند» را پنهان نمیکرد.
چندسال بعد، ماریاتهگی در مقالهای با عنوان «ترازنامهی سوررئالیسم» (۱۹۳۰)، هم ریشههای رومانتیک سوررئالیسم و هم تعهد آن به «برنامهی مارکسیستی» را تحسین کرد. او در همان حال که همدلی و امیدهایش برای سوررئالیسم را نشان میداد، «خشونت شخصی و افراطی» برتون را نسبت به ناوی در مانیفست دوم مورد نقد قرار داد؛ نوشتاری که ناوی را یک فرصتطلب مشحون از میل به بدنامی معرفی میکند. ماریاتهگی مینویسد: «باور دارم که ناوی شخصیتی بسیار جدیتر از این است. حتی این احتمال را کنار نمیگذارم که خود برتون (اگر ناوی همانگونه انسانی باشد که من انتظار دارم) دیدگاهش درمورد ناوی را تغییر بدهد؛ همانطور که پس از درگیریهای بسیار با تریستان تزارا، بازهم ثبات قدم او را، که در تعهد دیرپا و کارهای جدی او نمود یافته بود، مورد تقدیر قرار داد». پیشبینی ماریاتهگی دقیق بود، اما تحقق آن هشت سال طول کشید.
در سال ۱۹۳۰ ناوی در مقام یکی از بنیانگذاران «اتحاد کمونیستی»، شاخهی فرانسوی اپوزیسیون چپ، و نیز یکی از اعضای دبیرخانهی انترناسیونال این سازمان ظاهر شد. ناوی بیست و هفت ساله یکی از چهرههای کلیدی در جنبش تروتسکیست در سطح بینالمللی بود. به خاطر حملات برتون و موضعگیریهای بینابینی او، نگاه ناوی به سوررئالیستها بیاندازه منفی بود. او تا آنجا پیش رفت که اجازه نداد بنژامن پره به عضویت در سازمان اتحاد کمونیستی درآید. پره در طول اقامتش در برزیل، در سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۱، به تاسیس نخستین سازمان تروتسکیست در این کشور یاری رسانده بود. اما در سال ۱۹۳۲، زمانی که پلیس برزیل او را از کشور اخراج کرد، به فرانسه بازگشت و درخواست عضویت خود را به خواهرخواندهی فرانسوی سازمان خود تقدیم کرد. شگفت آنکه ناوی و دیگر رهبران این سازمان (مولینیه، تران و دیگران) از پره خواستند تا فعالیتهای سوررئالیستیاش را متوقف کند و سوررئالیسم را تکفیر کند! پره از این کار امتناع کرد و چندماه بعد به عضویت در سازمان تروتسکیست دیگری به رهبری مارسل فوریه درآمد. یخهای میان این دو گروه تنها زمانی رو به آب شدن گذاشت که در سال ۱۹۳۵ و در حاشیهی کنفرانس نویسندگان، سوررئالیستها به طور قطعی راه خود را از رهبری حزب کمونیست رسمی فرانسه جدا کردند؛ و نیز در سال ۱۹۳۶، زمانی که برتون و دوستانش دادگاههای مسکو را محکوم کردند. برتون بیانیهای جمعی را در نشست حزب کارگران انترناسیونالیست (POI)، سازمانی که توسط ناوی رهبری میشد، قرائت کرد. بیانیه به «حقایقی پیرامون دادگاههای مسکو» میپرداخت و تاکید میکرد «لئون تروتسکی فراتر از هر شک و تردیدی است» و او را در مقام «روشنفکری برجسته و یک راهنمای اخلاقی بزرگ» تحسین میکرد. چندماه بعد ناوی در نامهای به هربرت سولو، با لحنی دوستانه اما در عین حال محافظهکارانه دربارهی برتون نوشت: «آندره برتون، نویسندهی سوررئالیست، وفادارانه با ما همکاری کرده است، اما از لحاظ سیاسی کمی سردرگم است».
اما بزرگترین گام در آشتی دوبارهی این دو به واسطهی نامهای برداشته شد که ناوی در دوازدهم ماه مه سال ۱۹۳۸، در زمان سفر برتون به مکزیک، خطاب به مدیر دفتر تروتسکی، یان فان هینورت نوشت. ناوی بیانیهی برتون دربارهی دادگاههای مسکو را ضمیمهی نامه کرد و پیشنهاد داد که این بیانیه منتشر شود. نظر او دربارهی برتون چنین بود: «بیفایده است که انتظار اطلاعاتی سیاسی از او داشته باشیم، اما میتوانید او را برای برنامههای لِو داویدوویچ [تروتسکی] به خوبی به خدمت بگیرید؛ او قابلیتهای خود را در این مسیر به روشنی تمام نشان داده است و علاوه بر این، از هیچ چیز نمیترسد». تروتسکی از این نامه تحت تاثیر قرار گرفت؛ او ستایشگر افراد بیباک بود. ناوی در خاطراتش به دیداری از سوی برتون در زمان بازگشتش از مکزیک اشاره میکند که نخستین تماس شخصی آنان از سال ۱۹۲۹ محسوب میشود. برتون به او گفت «تروتسکی گفت «بله، ناوی در مورد شما برایمان نوشته است». من جواب دادم «فکر کنم چیزهای بدی نوشته باشد…» تروتسکی گفت «نه، او نوشته که شما آدم شجاعی هستید»». برتون در این دیدار از توهینهایش در سال ۱۹۲۹ ابراز شرمندگی کرد.
از همان زمان، روابط میان آن دو رو به بهبود رفت. چندماه بعد، در یازدهم نوامبر ۱۹۳۸، برتون سخنرانی تهییجکنندهای را دربارهی دیدارش با تروتسکی در جلسهی POI ارائه داد و به اعضای سازمان از مانیفست مشترکشان -«برای یک هنر مستقل انقلابی»- گفت. این سند که مشترکا توسط تروتسکی و برتون نوشته شده است، تصریح میکند «هنر حقیقی… که نیازهای درونی بشریت را متجلی میسازد، ناگزیر انقلابی است» و چنین انقلابی باید «نظامی آنارشیستی از آزادیهای فردی» را «در اقلیم آفرینشهای فکری» مستقر سازد. شاعر سوررئالیست و بلشویک تبعیدی خواستار همکاری میان مارکسیستها و آنارشیستها شده بودند؛ رویای قدیمی برتون. این دو همچنین تاسیس سازمانی از هنرمندان انقلابی ستیزنده با فاشیسم، استالینیسم و سرمایهداری را پیشنهاد دادند: فدراسیون جهانی هنر مستقل انقلابی (FIARI). این مانیفست خواستهای دوگانه را شامل میشد:
«آنچه ما میخواهیم:
آزادی هنر – برای انقلاب.
انقلاب – برای آزادی تمامعیار هنر.»
روز بعد، ناوی با اشتیاقی بیپروا دربارهی سخنرانی برتون به هینورت چنین نوشت: «برتون سخنرانی بسیار خوبی در جلسهی ما در یازدهم ماه انجام داد. ۳۵۰ نفری حاضر بودند. متن سخنرانی او را در ژورنالمان منتشر خواهیم کرد. او با شور و هیجان بسیاری سخن گفت و شنوندگان نیز در این شور با او شریک بودند». در چند ماه بعد، تروتسکیستها و سوررئالیستها دوشادوش هم در FIARI و نشریهی آن کله (به معنای کلید) که توسط موریس نادو، یکی از بهترین دوستان پیر ناوی اداره میشد، فعالیت کردند. دومین و آخرین شمارهی این نشریه در فوریهی ۱۹۳۹، نامهای از تروتسکی به برتون را منتشر کرد که در آن تاکید میکرد هنر حقیقی «از وفاداری تزلزلناپذیر هنرمند به خویشتنِ درونیِ خویش» تشکیل یافته است.
زمانی که جنگ جهانی دوم آغاز شد، ناوی در ارتش نامنویسی کرد و پس از شکست فرانسه در ژوئن ۱۹۴۰، به اردوگاهی در آلمان فرستاده شد و تا ۱۹۴۱ آنجا ماند. در همانجا بود که خبر ترور لئون تروتسکی را شنید و به این نتیجه رسید که نمیتوان امیدی به آیندهی انترناسیونال چهارم داشت. از آن زمان و برای مدت ده سال، تطور سیاسیاش او را دیگر بار از برتون دور کرد؛ اما اینبار به صورتی متناقض و در مسیری مخالف عدمتوافقهای قبلیشان در سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۵. در حالی که برتون به صورتی روزافزون به مخاصمه با ردهی استالینیستی کمونیسم میپرداخت، ناوی به شکلی از همراهی و وحدت با آن رسید. هردویشان اما از مدافعان جبههی مقاومت فرانسه بودند. ناوی لذت شنیدن صدای آندره برتون را از رادیوی آزاد فرانسه –که از ایالات متحده پخش میشد- به یاد میآورد آن زمان که برتون میگفت: «پیر لاوال [نخستوزیر فاشیست] دوازده گوی سرخ [گلوله] دریافت خواهد کرد، و این نخستین چیزی است که برای داشتنش نیازی به دزدیدن آن نداشته است».
ناوی در طول جنگ دو کتاب منتشر کرد: یکی درباب روانشناسی به مثابهی علم رفتار و دیگری دربارهی هولباخ و فلسفهی علمی قرن هجدهم. این کتاب دوم نقد مشفقانهی موریس نادو را اطلاعات سوررئالیستی (شمارهی ماه مه ۱۹۴۴) به همراه داشت. نادو همچنین برای دست پشمالو، یک نشریهی زیرزمینی که با گروه سوررئالیستها در ارتباط بود مطلب مینوشت.
پس از جنگ ناوی به مرکز ملی پژوهشهای علمی (CNRS) پیوست و به کارشناسی کاردان در زمینهی جامعهشناسی کار مبدل شد. او رسالهای درباب ریشههای جامعهشناسی کار در آثار مارکس و انگلس به چاپ رساند. ناوی همچنان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد اما دیگر ارتباطی با انترناسیونال چهارم نداشت. او در همدلی با جنبشهای ضداستعماری، مطالبی را در نشریهی پرزانس آفریکن (پیشگاه آفریقایی) منتشر کرد. این نشریه در سال ۱۹۴۹ و در پاریس شروع به کار کرده بود. او کتابی نیز در نقد جنگهای فرانسه در ویتنام نوشت و ژاکوبنهای سیاه،کتاب سی. ال. آر. جیمز که نافرمانی بردگان تحت فرماندهی توسن لوورتور در هائیتی قرن هجدهم را روایت میکند به فرانسه برگرداند. ناوی جیمز را در سفر او به پاریس در سال ۱۹۳۶ دیده بود. در آن سفر جیمز در جستجوی دادههای لازم برای کتابش بود و این دو به دوستانی نزدیک برای هم تبدیل شدند. در نخستین سالهای پس از جنگ، او برای ژورنال نقد بینالملل (تحت نظارت شارل بتلهایم و موریس مرلو-پونتی) مطلب مینوشت. این نشریه با جنبش کمونیستی طرفدار اتحاد جماهیر پیوندی نزدیک داشت. در ۱۹۵۵، ناوی همراه با تروتسکیستهای سابق دیگر (کسانی چون ژیل مارتینه، ایوان کرپو، فاور-بلیبترو) چپ جدید را بنیان نهاد. این سازمان بعدتر به گروههای دیگری پیوست تا اتحادیهی چپ سوسیالیستی، و سپس در ۱۹۶۰، حزب متحد سوسیالیستی (PSU) را تاسیس کنند. ناوی دهههای بعد را در همین حزب باقی ماند. برخلاف تروتسکی، ناوی اتحاد جماهیر را شکل ابتدایی سوسیالیسم میدانست؛ او از عبارت «سوسیالیسم دولتی (یا دیوانسالار)» برای اشاره به آن استفاده میکرد. اما در طول سالهای دههی ۱۹۵۰ هر روز بیشتر از روز قبل به نقد از استالینیسم پرداخت. کتاب «روشنفکر کمونیست» او (۱۹۵۶) بحث جدلی سترگی علیه سیاستهای طرفدار استالین ژان پل سارتر بود. چندسال بعد او یادبودی غمگنانه را در رثای تروتسکی منتشر کرد.
در طول آن سالها ناوی گاه و بیگاه برتون را ملاقات میکرد. زمانی که برتون از ایالات متحده بازگشت و کتاب در رثای شارل فوریه را منتشر کرد، ناوی به او اطلاع داد که دستنوشتهای چاپنشده از فوریه با موضوع عشق و سکسوالیته وجود دارد. او بنژامن پره را نیز گاهی ملاقات میکرد. در ۱۹۷۵، ناوی کتاب انقلاب و روشنفکران را ویرایش کرد، جدلش علیه سارتر را در آن گنجاند و مقدمهای قابل توجه نیز بر آن نوشت که در آن روایت خودش از مباحث درونی گروه سوررئالیستها را حد فاصل سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۲۸ بیان میکرد. در این مقدمه نتیجهگیری کرده بود که برتون و دوستان سوررئالیستاش سقوط استالینیستی آراگون و دیگران را، نه به خاطر دلایل سیاسی، که بیشتر به دلیل وفاداری آنان به انقلاب سوررئالیستی بخشیدند.
در ۱۹۷۷، ناوی کتابی منتشر کرد که مشخصا به سوررئالیسم میپرداخت: زمانهی سوررئال. این نخستین کتاب او دربارهی سوررئالیسم بود که از ۱۹۲۸ بدینسو منتشر میشد. کتاب عمدتا خصلتی خود-زیستنامهای داشت و اشعار او در لوفدور و انقلاب سوررئالیستی، و نیز مواد دیگری از دههی ۱۹۲۰ را شامل میشد. مقدمهی ویراست جدید انقلاب و روشنفکران و نیز مقالاتی پیرامون نگارش خودکار، سکسوالیته، نقاشیهای سوررئالیستی، ساد، بنژامن پره، پل الوار و سالوادور دالی نیز در این کتاب قرار داشت. در مقام نتیجهگیریناوی تصریح میکند به باور او «اشتیاق به امر سوررئال» اشکال جدید و ابعاد تازهای به خود خواهد گرفت و از مرزهای «اشکال سنتی فعالیت سوررئالیستی» بسیار فراتر خواهد رفت.
آخرین اظهارنظرهایناوی درباب سوررئالیسم شگفتانگیز بود: در ششم آوریل ۱۹۹۳، تنها چند روز پیش از مرگش در بیست و سوم همان ماه، دربارهی مانیفست سوررئالیستهای شیکاگو پیرامون شورشهای لسآنجلس اظهار نظر کرد. ناوی نامهای پرشور به فرانکلین روزمونت نوشت و نه تنها متن زیبا و تهییجکنندهی او را ستود، بلکه به تاکید گفت نوشتهی آنان «روشی تازه و بسیار مهمتر برای نمایش آن چیزی است که جهان امروز آن را انفجار سوررئالیستی خواهد دانست؛ بسیار بزرگتر از آن چه در پاریس در سال ۱۹۲۴ به راه افتاد». او نامهاش را با این پیام جمعبندی کرد: «میتوانی به دوستان آمریکاییات بگویی که من، عمیقا امیدوارم جنبش سوررئالیستی شما به تجدید حیات آن چیزی بپردازد که سالها پیش ما تلاش کردیم به انجام برسانیم».
به نظر میرسد پیرناوی سالخورده، در آنچه میتوان به نوعی نامهی خداحافظیاش دانست، یک وصیتنامهی سوررئالیستی، امیدهای سوررئالیستی جوانیاش در دههی بیست را باز مییابد. اما اینبار، به جای بدبینی انقلابی، آن چیزی را در او میبینیم که برتون زمانی «خوشبینی آیندهنگر» سوررئالیستها نامیده بود.