از تخیل نمادین: آنچه می خواهیم تا دیستوپیای تخیل: آنچه نیستیم
تخیل به مثابه امر فردی و جمعی؛ بررسی طبیسازی زندگی روزمره و عمل تغییر جنسیت با خوانش میشل فوکو
در بحث تخیل درتولید علم گفته شد که تخیل کنشی اجتماعی است که منجر به شیوه ها، طرح ها و الگوهای تولیدی علم می شود. آنچه می بایست از طرح ایده به کنش عملی منجر شود نیازمند نوعی مشارکت همگانی میان عوامل انسانی وغیرانسانی است که خود یعنی علم و شیوه های تولیدی آن ناگزیر از یک سیستم همبسته از عوامل و کنشگران است و در خود نوعی فرآورده نظام اجتماعی است. و نیز گفته شد که اتوپیا که با توجه به طرح های انقلابی و انتقادی خود درباب نظم موجود از طریق تخیل تصوراتی را شکل می دهد که هنوز وجود ندارند؛ اینگونه علم و آنچه در جهان بینی و افق حرکتی خود ترسیم می کند نوعی حرکت اتوپیایی است. تمامی علوم سعی داشته اند با شناخت و سپس با ساخت فناورانه نوعی انقلاب در زیست روزمره ایجاد کنند که خود به انقلاب های مفهومی نیز منتج شد. همین انقلاب های مفهومی سپس با اشکال قدرت که خود از حامیان بروز و تحول و به نوعی هنجارساز پیشرفت های تکنولوژیک هستند وارد تعامل شده و آنچه روزی در مقام نقد ایدئولوژی ظاهر گشته بود اینک خود به ایدئولوژی و موفقیت امر واقع و نظم اجتماعی کمک می رساند. گرچه این ایدئولوژی خود در مقام یک میدان نبرد میزانی از آزادی و مقاومت را ایجاد می کند؛ چرا که در یک میدان اساسا برای یک شکل از نبرد باید مقداری از مقاومت و آزادی برای طرح تعارض وجود داشته باشد و هر دو از یک میزان آزادی نسبی برخوردار باشند. اما نکته مهم در این بخش نوعی نگاه برساخت گرایانه از تکنولوژی های زیست پزشکی در قالب نوعی امر هنجارساز است که توسط دولت و سیاست به کار گرفته می شود تا نوعی ایدئولوژی را بنیان نهد. به عبارت دیگر علم بعنوان یک تخیل خلاق پس از شکل گیری ابزارهایی را برای کنترل اجتماعی در خدمت ایدئولوژی قرار می دهد یا خود بدل یه یک ایدئولوژی می شود تا تخیلی را بازنمایی دهد که به امور فردی و جنبه های زیست روزمره افراد ورود می یابد و به نوعی امر تخیل فردی را که بعنوان ترسیمگر مسیر زندگی در نظر گرفته می شود تحت عنوان تخیل اجتماعی و نمادین در گستره و سیطره خود قرار می دهد و آن را کنترل می کند. بطور مشخص در این بخش با استفاده از آرای میشل فوکو سعی می شود تا برآیند کنترل تخیل فردی از طریق یک تخیل ایدئولوژیک برای رسیدن به یک تخیل جمعی بررسی شود.
یکی از پرسش های مطرح شده در فلسفه سیاسی متاخر نسبت قدرت، سوژه و بدن است(توانا و علی پور ۱۳۹۴). مطالعات فوکو در زمینه تبارشناسی سوژه، نسبت میان قدرت و دانش و کنترل اجتماعی بدن از مهم ترین مباحث مطرح شده درباره بدن است. از دید وی مدرنیته با اعمال کنترل بر بدن زمینه علاقه مندی افراد مدرن به بدن و ایجاد بحران در معنای آن را فراهم می آورد. در بعد عقلانیسازی به شیوه مدرن بدن پدیده ای جنسیتی فرض می شود که می بایست متناسب با کارایی های نظام اجتماعی سازماندهی شود. این سازمان دهی از طریق عوامل چون سیاسی کردن بدن، کنترل ویژگی های جمعیت شناختی، رشد فرهنگ مصرفی و پیدایی تکنولوژی های جدید انجام می گیرد. با رشد تکنولوژی مرزهای میان بدن بعنوان یک امر فردی و فیزیکی و فناوری شده و اجتماعی فرو می ریزد. در این میدان تکنولوژیک، بدن عرصه نبرد و زورآزمایی در کنترل پذیری و اجتماعی کردن یک امر فیزیکی به سوی امر متعالی در نظر گرفته می شود. چنانکه شیلینگ بدن رابه مثابه پروژه ناتمامی معرفی می کند که در خلال مشارکت جامعه تغییر می کند(علیزاده ۱۳۹۲). در این نگاه بدن نه پدیده ای ایستا و دارای هویت یکتا که چیزی همواره درحال سیلان و جابجایی به دنبال یک هویت متعالی است و این هویت متعالی نزد سوژه بسان مدلول متعالی دریدا عمل می کند که هیچگاه فراچنگ نمی آید. به بیان دیگر در موقعیت مدرن و به زبان نشانه شناختی بدن یک دالی است که همواره در جستجوی مدلول همواره شیوه های فرمالیستی و صوری دالی خود را تغییر می دهد و در این میان مدلول نه هیچ گاه بدست می آید و در دوری ابزوردیستی دال ها خود به مثابه مدلول خود عمل می کنند، یعنی یک بدن به دنبال مدلول تنها آنچه بدان می رسد شکل جدیدی از دال بودن و بدن مندی است. که در این میان بدن به مثابه یک تصویر نشانگر اشکال مدرن از تمایز و تشخص اجتماعی است که در نوشتار بعد در قالب مصرف و عادتواره بدان پرداخته می شود.
بیش از هر چیز باید این نکته را بار دیگر ذکر کرد که بدن از ساحت یک بعد فیزیکال و جسمانی به پدیده ای اجتماعی که محل نزاع و برخورد قدرت است تبدیل شده است. چنانکه گیدنز می گوید بدن را نمی توان صرفا بعنوان موجودیت فیزیولوژیکی ثابت در نظر گرفت، زیرا بدن عمیقا تحت تاثیر بازتابندگی عصر تجدد قرار گرفته است(گیدنز ۱۳۹۳، ۳۰۵). به نوعی بدن از ساحت اولیه و جسمانی خود رها شده و همین رهایی شرط تجدید ساختار آن و بازتابی شدن آن طی مقولات اجتماعی و سیاسی است. آنچه در اینجا مهم تلقی می شود چگونگی بکارگیری فناوری به مثابه اهرم کنترل در انضباط بخشی از بدن است که توسط دولتها اعمال می شود. آنچه میدان سیاسی می کوشد از طریق انضباط آن را اعمال کند این است که، شرایط بدنی را بنابر اهدافش سازمان دهد(لو بروتون ۱۳۹۲، ۱۱۷). اما این انضباط بخشی همواره در شکلی مستقیم و آگاهانه بر کنشگران اعمال نمی شود و آنچه برای افراد بدیهی بنظر می رسد میزانی از انتخاب صوری است که فکر می کنند بدان دسترسی دارند. انضباط با گستردن تدریجی اعمال خود از خلال میدان اجتماعی جایگزین مفهوم کنترل اجتماعی می شود که صرفا بر دستگاههای سرکوبگر تکیه دارد(همان، ۱۱۸). آنچه در امر کنترل اجتماعی سودای آن می رود دسترسی به نوعی طبقه سازی از بدن ها است. در این نگاه آنچه فردیت سوژه با آن تعریف می شود نگاهی شیء انگارانه است در قالب فروکاست وی در هیأت یک بدن. گویی جامعه تنها همین شکل از همسانسازی صوری را شرط کنترل نظم اجتماعی می داند اما این همسان سازی صوری به کنترل ساحت درونی زندگی افراد نیز منجر می شود. اما این کنترل به جای کلیت بدن، تک تک حرکات، ظواهر و توانایی بدن را آلت دست قدرت کرده و به قصد بهره وری و انسجام درونی حرکات، هدف این انضباط بود و اعمال قدرت باید بصورت ثابت و منظم انجام می گرفت تا نظارت بی وقفه ای بر فرایندهای فعالیت حاصل آید(اسمارت ۱۳۸۵، ۱۱۲). اما اینکه چرا بدن به میدان نبرد و اعمال قدرت بدل شده است خود به ساز و کارهای بدن و شیوه های بدنی مربوط می شود که یکی از آنها قابلیت کار و سرمایه بدنی در قالب نیرو در جهت تولید و بهره وری به منظور سود بالا در اقتصاد است. الگوی انضباطی با این هدف دنبال می شود که از طریق سلطه کامل بر بدن مندی آنها، انسان ها را به بالاترین حد از سودمندی و اطاعت رساند(لو بورتون ۱۳۹۲، ۱۱۹). اما این انضباط همواره از طریق شکلی از هنجارها و شیوه ها و ابزارهای تجویزی ظاهر می شود که با توجه به سازوکار مبتنی بر پاداش و تنبیه، قدرت خود را اعمال می کند. انضباط را نمی توان نه با یک نهاد و نه با یک دستگاه اینهمانی کردن شناخت. انضباط نوعی قدرت و شیوه ای برای اعمال قدرت است(جلائی پور ومحمدی ۱۳۹۴، ۲۳۱). به نوعی قدرت را نه در یک شکل صرف نهادی که می بایست به مثابه دانشی سیاسی از بدن در نظر گرفت که دانش کنترل بدن است. مجموعه کاملی از ابزارها، فنون و رویه های کاربردی است. انضباط نوعی فیزیک یا کالبدشناسی قدرت و نوعی فناوری است(همان، ۱۱۸). در این رویکرد قدرت نه مثابه یک اهرم فشار که رویت شود بلکه همه آن سازوکاری است که بر انتخاب های ما اثرگذار است، دیده می شود. به بیان دیگر قدرت تنها از طریق بازنمود و سازوکارهای آن قابل رویت است.
اما انضباط بخشی از طریق قدرت که نوعی همسان سازی را هدف آرمانی خود می پندارد ناشی از یک نگاه به ظاهر برابرخواهانه اما در اساس ضدبرابری و نژادگرایانه است، همانند آن چیزی که در رویه های بهنژادی بویژه در نمونه نازیسم به تجربه درآمد است. اما در این نوشتار به دو شکل از کنترل اجتماعی بدن از طریق فناوری پرداخته می شود؛ یکی در شیوه پزشکی ساختن زندگی روزمره است که بدان طبیسازی امور روزمره می گویند و دیگری عمل تغییر جنسیت به مثابه یک شکل از خشونت اجتماعی است.
طبی سازی را می توان نمونه ای از کنترل زندگی تحت نظام های پزشکی دانست که در خود مفهوم نظارت را محفوظ می دارد. نظارت بر بدن خود بردوگونه تعریف می شود(علیزاده ۱۳۹۲): نخست هرگونه حفظ و کنترل بدن برای بازنمایی خویش در جریان زندگی روزمره به گونه ای که فرد خود بر رفتار ها و ژست های بدن خود احاطه داشته باشد و دوم تحت انضباط درآوردن بدن ناشی از تسلط کانون قدرت برای کنترل ارادی حرکات بدن که به برساختی اجتماعی از بدن منتج می شود. فوکو از تکنولوژیها به مثابه مجموعه ای از سازوکارهایی یاد می کند که از طریق آن، خود(سوژه) بر بدنش اعمال قدرت می کند(توانا و علی پور ۱۳۹۴). بدن همانگونه که در نگاه پدیدارشناسی فلسفه مرلوپونتی نیز مطرح است، ابزار و حائل میان خود با جهان است و در این نگاه میتوان بدن را دارای سازوکارهای قدرت برای تشخص و تمایز نیز دانست و برای این امر هر ارتباط با دیگری مستلزم تمایز و حفظ و کنترل و نیز اعمال قدرت از طریق بدن بر دیگری است. اما همین بدن در جامعه مدرن تحت لوای قدرت سیاسی و اسباب و لوازم انضباطبخش ساخته می شود(همان). تکنولوژی های پزشکی بیش از آنکه سازوکاری برای قدرت و اعمال ساختاری باشند نقشی اساسی تر بازی می کنند و آن ساختن بدن سوژه است. به بیان دیگر صرفا از طریق بدن است که سوژه ساخته می شود. یکی از این سازوکارها دخالت تکنولوژی در زندگی روزمره است. از این طریق فرایند پزشکی به قلمروهایی که اساسا پزشکی نیستند مانند زایمان و تولد، قاعدگی و یائسگی، جوانی، اعتیاد، زیبایی، تنهایی و انزوای اجتماعی و حتی تولد و مرگ وارد می شود و برای آنها تدابیر پزشکی ارائه می کند. نقد به طبی سازی در اعتراض به گسترش بی حد و حصر پزشکی به تمام حوزه های زندگی انسانی است(منجمی و دیگران ۱۳۹۲). یکی از مهم ترین نقد ها تبیین مارکسیستی از طبی سازی است که به نقد اقتدارگرایی و امپریالیسم پزشکی می پردازد. کسانی که در این حوزه کار می کنند این نقد را دارند که طبی سازی نوعی فردیت بیمار و هویت انسانی او را نادیده می گیرد و تنها نقش عوامل اجتماعی را دخیل می داند. نمونه هایی چون تولد که از طریق زایمان در بیمارستان و مرگ که از مجراهای پزشکی قانونی پیگیری می شود کشاندن یک امر طبیعی به حوزه ای از پزشکی است. در نمونه های دیگر طبی سازی با شناسایی موارد ناهنجار همانند اعتیاد با برچسب زنی عنوان بیماری بدان، آن را وارد حوزه سلامت و پزشکی می کند. و نیز نمونه های روان شناختی از موارد افسردگی با کشاندن بیمار به اتاق های درمان و تیمارستان ها آن ها را وارد این حوزه می کند تا به نوعی کنترل و انضباط بخشی از آن تسهیل یابد. بدین طریق می توان طبی سازی را به مثابه امری در نظر داشت که به منظور کنترل اجتماعی از طریق رفتار نابهنجار صورت می گیرد(همان). گرچه تعریف امر بهنجار نیز خود از طریق سیاست و قدرت به مثابه اهرم کنترل صورت می گیرد، چه بسا بسیاری از مواردی که اکنون بیماری تلقی می شوند بیماری نبوده و تنها از طریق وارد ساختن آنها به این حوزه سعی در کنترل و انقیاد آن دارند. برای نمونه در قرن هجدهم حاملگی یک دوره غیرواقعی دانسته می شد تا زمانی که زنان فرزندی را به دنیا نمی آورند واقعی تلقی نمی شد(کریگان ۱۳۹۵، ۳۱۷) و این برخلاف امروز است که معاینه های ماهیانه، تنظیم تغذیه مادر، انجام سونوگرافی ها ودر نهایت سزارین های غیرضروری در بیمارستان نمونه هایی از مواردی هستند که امور غیرپزشکی بدل به پزشکی شدن امور شده اند. از سوی دیگر سیر صعودی طبی سازی و پیشرفت های زیست فناوری باعث شد تا گونه ای دیگر از طبی سازی ایجاد شود؛ اگر در گذشته گفتمان پزشکی تنها با وارد ساختن موارد موجود و با برچسب بیماری این کار را می کرد اکنون خود دست به موارد ایجاد نمونه های پزشکی زده است. لقاح مصنوعی و باروری خارج از رحم و نیز طرحهای شبیه سازی انسانی و فراانسانی خود گسترش بی حد و حصر این نگاه طبی سازی به مقولات انسانی است. این مقولات باعث شدهاند تا زندگی روزمره وارد چرخه ای از سیاست شود که به زیست سیاست معروف است. گیدنز انبوه این فناوری ها را به مقوله بازتولید گره می زند، بازتولید هم در تداوم اجتماعی آن و هم تداوم زیست شناختی گونه انسانی. به باور وی تکنولوژی های جدید بازتولید تضادهای سنتی بین باروری و کهولت سن را دگرگون ساخته است(گیدنز ۱۳۹۳، ۳۰۷). تنوع گزینه های موجود در زمینه تکنولوژی های باروری و تولید مثل همانند این که امروزه کسی با گذار از سن باروری همچنان امکان باروری وی خارج از رحم وجود دارد نمونه شاخصی از امکانات و مسائلی مربوط به سیاست زندگی و سیاستزدگی زندگی است. امروزه بیش از هر زمان دیگر زندگی ما درهم تنیده با ساختارهای سیاسی و فناوری های موجود است.
توجه فوکو به تاریخ حرفه پزشکی و پرداختن به بدن بعنوان موضوعی است که دستمایه اعمال کنترل و مداخله پزشکی قرار می گیرد و نیز تحلیل هایی وی درمورد نظارتی است که توسط دولت، کلیسا و پزشکی به خصوصی ترین فعالیت های بدنی یعنی امور جنسی انسان اعمال می شد(علیزاده ۱۳۹۲). یکی از مهم ترین مواردی که با پیشرفت های تکنولوژی پزشکی امکان آن محقق شد انجام عمل های تغییر جنسیت برای آن دسته از افرادی است که از اختلال جنسی رنج می برند. این افراد باتوجه به تعارضی که میان بدن و آنچه آنها از مقوله هویت در ذهن دارند مغایر است برخی تمایل دارند تا بدن شان را تغییر دهند. این تغییر از آرایش، پوشش و شبیه سازی ظاهر جنسیتی تا عمل تغییر جنسیت که با حذف و الحاق عضو جنسی همراه است در نوسان میباشد. اما آنچه در این نوشتار مهم تلقی می شود بررسی زمینه های اجتماعی و فرهنگی است که افراد را به انجام چنین عمل های جراحی سوق می دهد. بدیهی است که در هر جامعه یکی از معیارهای طبقه بندی افراد بر حسب جنسیت است. جنسیت علاوه بر درک هویت خود فرد می تواند از برخی تمایزات در دریافت برخی از ارزش ها و امتیازهای اجتماعی متفاوت باشد. جامعه با توجه به ساختارهای دوگانه ای که نتیجه تسلط تقابل های معنایی زبان شناختی در امر اجتماعی است جنسیت را تنها در دوگان های معمول زنانه و مردانه جای می دهد و هیچ امر سوم یا جنس دیگری را برنمی تابد. به بیان بوردیو روابط زبان شناختی همیشه روابط قدرت هستند. در نزد وی خشونت نمادین نتیجه نگاه به زبان است. بوردیو زبان را ابزار قدرت و کنش می داند و می توان گفت زبان خود شکلی از سلطه است(مستقیمی ۱۳۹۱). چراکه بعنوان نمونه بطور قانونی در مدارک، در شناسنامه و دیگر اسناد هویتی همواره تقابل های دوتایی جنسیت منبعث از ساختارهای زبانی وجود دارد و هیچ امر زبانی سومی که در میان دوگانه فوق قرار بگیرد وجود ندارد؛ یک فرد دارای اختلال جنسیتی برای قدرت یک فرد سوم نیست او باید انتخاب کند که یک زن است یا یک مرد. کنترل این گونه امور و افراد به عنوان یک نوع امر ناهنجار زمینه را برای کنترل در جهت تنظیم و انضباط بدن از سوی ساختارهای قدرت آماده می کند. یکی از مهم ترین چشم اندازهایی که جامعه برای افراد بسان یک تخیل آرمانی در نظر می گیرد با مهیا ساختن زمینه های قانونی برای انجام چنین تغییراتی است تا این گونه افراد را دارای هویت مشروع شناخته و به آنها در ازای این انضباط بخشی تشویق و پاداش دهد و از سوی دیگر خود جامعه با این اعمال قدرت بر بدن امور نابهنجاری چون اختلال جنسی را که خود نمونه ای از طبی سازی از طریق پزشکی کردن امور روان شناختی است محقق کند.
فرض اصلی بحث این است که جامعه از طریق نوعی اعمال نفوذ و قدرت بر بدن ها تنها راه رسیدن به حداقل امتیازهای شهروندی را تنها قرارگرفتن ذیل دوگان های جنسیتی زنانه و مردانه می داند و از این طریق افراد را تشویق می کند تا به این عمل دست بزنند. افراد با توجه به اهداف اجتماعی خود که یکی پذیرفته شدن در قالب هویتی یگانه است اغلب به اجبار دست به انجام عمل تغییر جنسیت می زنند. به بیان دیگر امر تخیل اجتماعی با ارائه صورتی نمادین و مدلولی متعالی از جنسیت را که در آن ظاهر و باطن فرد از همسویی یکسانی برخوردار است فرد را تشویق می کند تا خود با انتخاب فردی دست به چنین کنشی بزند و این در حالی است که چنین انتخابی تمام آگاهانه نیست و تنها با توهم یک انتخاب صوری همراه است. از سوی دیگر این عمل های جراحی تنها به یک جراحی مربوط به عضو جنسی فروکاست نمی شوند بلکه پیش از آن انواع موارد قانونی برای شناسایی اینگونه افراد و دریافت مجوز از مجراهای قانوی برای مجوز عمل و موارد هورمونتراپی و نیز ادامه این درمان بعد از عمل، انواع عمل های زیبایی چون عمل بینی، فک، گونه، سینه، انواع پروتز ها، لیفتینگ ها، بوتاکس ها این سیر قهقرایی تغییر و سیالیت بدنی را زنده نگاه می دارد. به بیان بوردیو، بدن آشکارترین شکل عینیت یافتن سلیقه طبقاتی می شود(لو بروتون ۱۳۹۲، ۱۲۰). به عبارتی طبقه بندی جنسیتی ایستا در ساختارهای اجتماعی در نتیجه اعمال کنترل بر بدن از طریق ساختارهای قدرت سیاسی، بدن را به عنوان یک ماده خام اولیه وارد چرخه طبی سازی و حوزه پزشکی می سازد و از طریق نوید دادن یک تخیل آرمانی از بدن زنانه یا مردانه برای مشروعیت بخشی به هویت اجتماعی بدن را در یک سیر سیری ناپذیر از انواع جراحی و عمل ها و مصرف های دارویی وارد میکند. این چنین است که حتی این گونه افراد پس از انجام عمل به دلیل بدست نیامدن آن تخیل آرمانی از بدن و جنسیت چه در زمینه فردی(همواره نوعی تطبیق میان خود و دیگران به مثابه یک خود آرمانی وجود دارد) و چه اجتماعی(بعنوان مثال اینگونه افراد به ندرت از سوی دیگران پذیرفته می شوند و امکان عملی چون ازدواج نیز برای آنان وجود نخواهد داشت زیرا امکان باروری آنان از دست رفته است) دچار نوعی سرخوردگی و در نتیجه انزوای اجتماعی می شوند و این افراد پس از گذراندن بسیاری از مسیرهای غیرضروری تنها برای دستیابی به یک تخیل اتوپیایی که هیچ گاه فراچنگ آورده نمی شود باز هم بسان یک ابژه روان شناختی وارد حوزه طبی سازی می شوند. مساله مهم دیگر که بدان پرداخته می شود که آن را می توان بدیل مفهوم خشونت اجتماعی دانست انتخاب فردی برای چنین عملی و نیز مثله شدن بدن توسط فناوری های پزشکی است. تنها همین نکته که فرد امکان باروری و نیز قدرت جنسی خود را از دست می دهد و تنها از شکل صوری یک عضو جنسی برخوردار است. همین امر بیش از پیش کارکرد تخیل نمادین و اتوپیایی در تحقق ناپذیری امر تجربی نشان می دهد.
اگر مسیر تحقق عمل تغییر جنسیت را از ابتدا پیگیری کنیم بهتر متوجه اعمال نفوذ ساختارهای انضباطی قدرت در باب بدن به مثابه یک میدان می شویم. درمان اختلال جنسی که تعارض میان درک ذهنی از هویت و بدن پیش می آید در ایران از طریق علمل جراحی نسبت به سایر کشورها از استقبال بیشتری هم از سوی خود افراد و هم دولت صورت می گیرد. این تشویق از سوی دولت در قالب ارائه وام هایی است که برای این نوع جراحی داده می شود و این خود یکی از مهم ترین عملکردهای دولت در زمینه کنترل بخشی به بدن هاست. از سوی دیگر وقتی یک فرد درخواست چنین عملی را داراست می بایست از طریق مجراهای قانونی یعنی دادگاه و پزشکی قانونی آن را انجام دهد که خود مبتنی بر گذارندن جلسات منظم روان درمانی و مشاوره پزشکی است. فوکو معتقد است که اتاق مشاوره روانی-پزشکی روابط جنسی را در چارچوب قدرت های محدودکننده قرار می دهد و توصیفی از دین و پزشکی است و جایی برای قدرت و نظارت بر بدن را نشان می دهد(کریگان ۱۳۹۵، ۱۱۰). یکی از مهم ترین عوامل این انضباط بخشی از طریق استفاده از زبان و نمادین بودن آن است. وقتی در چارچوب قانون هیچ جنسیت سوم وجود ندارد این بدان معناست که ساختار قدرت بدن ها را رام کرده و آن ها را وادار می سازد تا خود را به درون یکی از طبقه های مشخص جای دهند و از این طریق امر ناهنجار را بههنجار و سامان می بخشد. فوکو خود مدل های سه گانه ای را ابزارهای قدرت انضباطی چون قواعد هنجارساز، نظارت سلسله مراتبی و تجسس را برمی شمارد(اسمارت ۱۳۸۵، ۱۱۲).
نظارت سلسله مراتبی که پیش از آن اشاره رفت حاکی از نگاهی مشخص به جنسیت در قالب زنانه و مردانه است و هرچیزی بیرون از آن پذیرفتنی نیست و تنبیه در پی خواهد داشت. قواعد هنجارساز نیز دربردارنده اصول تجویزی درباره رفتار بدن ها است که هر جنسیت چگونه می بایست از طریق بدن خود رفتار کند و در نهایت تجسس یا وارسی ابزاری است که بیشتر از طریق مجرای قانونی قابل ردیابی است. وارسی ترکیبی از فنون نظارت سلسله مراتبی و داوری بهنجارساز است تا نگاه خیره بهنجارساز بوجود آید که می توان افراد را از طریق آن طبقه بندی کرد و مورد قضاوت قرار دارد(همان، ۱۱۴). به بیان دیگر همان مراحل کسب مجوز برای تغییر بدن و نیز فرایندهای روان درمانی خود از ابزار شناسایی بدن ها است(شناسایی بدن ها نه افراد و این یعنی فروکاست سوژه بر بدن). بدن هایی که می بایست مورد کنترل قرار داده شوند. این بدن ها بعد از شناسایی، طبقه بندی می شوند و این طبقه بندی یعنی قرار گرفتن ذیل الگوهای تجویزی و این خود یعنی اعمال قدرت. به عبارتی وقتی افراد خود را از یک جنسیت دوگانه یا غیرشفاف به سمت یک جنسیت مشخص حرکت می دهند یعنی قدرت اعمال نفوذ می کند. فوکو معتقد است کسی که زیر سلطه یک میدان قابل رویت قرار می گیرد و از آن آگاه است، الزام های قدرت را از آن خود می کند. او رابطه قدرت را در خویش درونی می کند و در این رابطه همزمان دو نقش را ایفا می کند: یعنی به اصل سلطه پذیری خویش بدل می شود(لو بروتون ۱۳۹۲، ۱۱۹). این سلطه پذیری از آن رو است که فرد در نگاه نخست بر این باور است که کنش تغییر بدن را از سوی خود و با اختیار انجام می دهد و این در حالی است که ساختار قدرت آنقدر در جای جای زندگی نفوذ دارند که انتخاب هایمان را کنترل می کنند. به بیان فوکو عقلانیت سیاسی مدرن در بهترین وضعش به سوژه صرفا آزادی صوری می دهد ودر عوض او را در فرایند سیاسی پیچیده ای ادغام می کند تا بدن سوژه مطیع شود. بر این اساس از نظر فوکو هدف نهایی عقلانیت مدرن استیلا(هژمونی) بر بدن سوژه است(توانا و علی پور ۱۳۹۴). قدرت بر کسانی اعمال می شود که در موضع انتخاب قرار دارند و هدفش نفوذ بر گزینه های ایشان است. گرچه در اساس زمانی که گزینه ها آزادانه نباشند هیچ انتخابی هم آزادانه نیست. اما شیوه انضباطی قدرت در میان شیوه های دیگر نفوذ کرده است(جلائی پور و محمدی ۱۳۹۴، ۲۳۲). چراکه این انضباط ها تکنیک هایی اند برای تعیین نظم جمعیت های اجتماعی و امر همسان ساز. و این انضباط بخشی شکلی از خشونت اجتماعی است چراکه افراد بدن خود را پس از تغییر اندام وارههای جنسی مثله شده می بینند. بدن هایی تکه پاره که بیان فوکو تکه پاره شدن سرآغاز تخریب آن است(توانا و علی پور ۱۳۹۴).
فوکو در نهایت از بدن های رامی سخن می گوید که تحت تاثیر تکنولوژی ها انضباط مکانی می یابند. اکنون بدن های مثله شده به نیت دستیابی به مدلولی متعالی و آن تخیل اتوپیایی که هیچ گاه محقق نمی شود سوژه بدن و جنسیت خود را از دست رفته می بیند؛ بدنی که خود را در میان نوعی واقعیت از دست رفته که با تداعی در خیال به ذهن می آید و از سوی دیگر با تخیل به امر تحقق نیافته گرفتار می بیند. اوج این خشونت زمانی است که این بدن ها از سوی قدرت، رام شده و کنترل در آمده اند و از سوی دیگر آنها وارد چرخه پزشکیای شده اند که همواره به دلیل انواع درمان های هورمونی و زیبایی و افسردگی های ناشی از عدم پذیرش اجتماعی(امر اتوپیایی محقق ناپذیر) در گردش است. از نظر فوکو مدرنیته به ظهور دولتی منجر شد که از یک سو به زندگی و دلمشغولی افراد بها می دهد و در کنار قتل عام بسیار دلمشغول سلامت جسمی و روانی افراد نیز است. از نظر فوکو این بازی مرگ و زندگی از تناقض های اصلی دولت مدرن است(فوکو ۱۳۹۰، ۳۲۲). به بیان دیگر در مدرنیته وضعیتی است که سوژه به جای این که برسازنده حقوق خود باشد بازآفرین انتظام اخلاقی، پزشکی جنسی و روان شناسانه است. در این بیان بدن تنها در حکم یک شیء واره است که ساختارهای قدرت، تخیل اتوپیایی را علیرغم غیرقابل تحقق یافتن آن و در نتیجه مسخ تخیل فردی و حوزه های زیست فناوری در خدمت منافع ایدئولوژیک و سودآوری اقتصادی را بارور و پویا نگاه می دارد. البته فوکو خود راه هایی نیز برای برون رفت از میدان ارائه می دهد که در پایان در بخش نقد به علم و ساختار هژمونیک آن اشاره می شود.
ادامه دارد …