شان لدویت / برگردان رضا اسکندری
اشارهی مشهور جورج اورول، که فوتبالِ جهانی «جنگی است بدون گلوله»، در هیچکجا به اندازهی تاریخ جامهای جهانی آشکارا دیده نمیشود. بحثهای اخیر پیرامون میزبان جام جهامی ۲۰۲۲ صرفا آخرین نمونهی این واقعیت عریان است که نه فقط تلاش برای جدایی ورزش و سیاست تلاشی است بیحاصل، که این دو در بسیاری از اوقات تفکیکناپذیر هستند…
نوشتههای مرتبط
جام جهانی، از گذشتههای نااستوار خود در دورهی میان دو جنگ تا کنون، همواره آیینهدار پویاییهای سرمایهداری جهانی بوده است و گاه و بیگاه، زهرنوشی از ناسیونالیسم، نژادگرایی، پروپاگاندا و فساد را نیز تدارک دیده است. این رویداد اما به صورتی نمایی رشد کرد و به هیولایی مالی مبدل شد تنها مسابقات المپیک میتواند از لحاظ تاثیرات جهانی با آن رقابت کند.
آفریقای جنوبی [میزبان دور قبلی این مسابقات] سه میلیارد دلار برای آن هزینه کرد؛ مسابقاتی که دیدار نهایی آن یک میلیارد تماشاچی را در سراسر جهان پای تلویزیونها نشاند. در نتیجه و به ناگزیر، فاکتورهای مالی اخلاق ورزشی اصیل در چنین رویدادی را تحت سلطهی خود درآورده است.
اعتراضات خیابانی برزیل و فساد گستردهای که پیرامون فرآیندهای انتخاب گزینههای میزبانی دورههای بعدی جام شکل گرفته است، آشکار میسازند که چگونه این رویداد در طول چند دهه به نیروی ویرانگری در دستان نولیبرالیسم مبدل شده است که به بلع و انهدام زیرساختهای اجتماعی مشغول است. همانگونه که مورخ رادیکال فوتبال، دیوید گولدبلات دریافته است:
«هر ذرهای از جام جهانی –تیمهایی که در آن بازی میکنند و آنهایی که بازی نمیکنند، چگونگی انجام بازیها و معماری استادیومهایی که بازیها در آن برگزار میشود، ابعاد مناسکی و نمادین رقابتها و کارناوالهای غیررسمی و خودانگیختهای که پیرامون آن شکل میگیرد- همگی از نیروهای اقتصادی، نظامی و فرهنگی تاثیر پذیرفتهاند که به نفع سیاستهای جهانی، ملی و محلی وارد عمل میشوند».
ریشههای ناسیونالیستی
فیفا، پیکرهی قانونگذار و جهانی فوتبال، در اوایل قرن بیستم و توسط دو فرانسوی، ژول ریمه و آنری دلانوی، تاسیس شد: مردانی که فرصتهای عظیم مالی نهفته در فوتبالی جهانی را دریافته بودند و میخواستند چیزی فراتر از جنبش دوباره احیاشدهی المپیک را در اختیار بگیرند. علاوه بر این، آنان فوتبال را ابزار مناسبی برای احیاء ملیگرایی فرانسوی، پس از تحقیرهای جنگهای پروس-فرانسه در سالهای ۱۸۷۰ میدانستند. اما به هر روی، پیش از آن که نخستین دورهی مسابقات برگزار شود، فروپاشی والاستریت این امکان را از هر دولت غربی گرفت که تامین هزینههای مسابقات را برعهده گیرد. از بخت نیک فیفا، دولت نو سرمایهدار اوروگوئه در آمریکای جنوبی، این مسابقات را فرصتی ایدهآل برای کوفتن بر طبل ناسیونالیسم خود یافت و با استفاده از آن، جشن صدمین سالگرد استقلال خود را جهانی ساخت. دولت اوروگوئه تمامی هزینههای مسابقات را خود بر عهده گرفت.
ظرفیتهای جام جهانی برای گسیختن افسار احساسات پرخاشجویانهی ناسیونالیستی خیلی زود نمایان شد؛ پس از پیروزی اوروگوئه در دیدار نهایی و در برابر رقیب منطقهایشان، آرژانتین، کنسولگری این کشور در بوئنوس آیرس به محاصرهی جمعیتی معترض درآمد که کنسولگری را زیر باران سنگ گرفتند.
دو دورهی بعدی مسابقات، در زمانهای که نظام جهانی آرام آرام به سمت جنگ دوم جهانی تلوتلو میخورد، در زیر سایهی دامنگستر فاشیسم و امپریالیسم برگزار شد. در ۱۹۳۴، موسولینی میزبانی ایتالیا را به صحنهای برای نمایش رژیم فاشیستیاش مبدل ساخت. او پیش از دیدار پایانی در برابر چکسلواکی به رختکن تیم ایتالیا رفت و بازیکنان را از ژرفاندیشی تاکتیکی خود (!) بهرهمند ساخت:
«اگر چکسلواکی جوانمردانه بازی کرد، ما هم جوانمردانه بازی خواهیم کرد. این مهمترین چیز است، اما اگر آنها کثیف بازی کنند، آن وقت ایتالیاییها کثیفتر بازی خواهند کرد».
پس از پیروزی ایتالیا در این دیدار، روزنامهای فاشیستی بیشترین بهرهبرداری ممکن را از بازی به عمل آورد:
«به نام دوچه و در حضور او: لاجوردیها عنوان جهانی جدیدی به دست آوردند».
ایتالیاییها، چهار سال بعد در فرانسه جام را دوباره به دست آوردند، اما اینبار، به جای لباسهای لاجوردی سنتیشان، با لباسهایی سیاه که نشانگر انقیادشان به دست رژیم موسولینی بود. کاپیتان تیم در زمان دریافت جام سلامی فاشیستی داد. در همین زمان، هیتلر هم به ارزش تبلیغاتی مسابقات پی برد و دستور داد تا بازیکنان تیم ملی، در زمان پخش شدن سرود ملی سلام نازی بدهند. اتریش در ۱۹۳۴ به نیمهنهایی این مسابقات رسیده بود، اما چندماهی پیش از مرحلهی نهایی مسابقات در ۱۹۳۸، این کشور در پیمان الحاق بزرگ هیتلری جذب شد. در نتیجه، تیم آلمان با اضافهشدن بازیکنان رده اول اتریش که کشورشان و تیم ملیشان در دستورات پیشوا حل شده بود، تقویت شد.
غرور امپریالیستی
انگلستان، مغرورانه از حضور در سه دورهی نخست مسابقات سر باز زد، و تاوان نخوت امپراطوریاش را با شکست تاثربرانگیزش در برابر ایالات متحده (یک بر صفر) در جام سال ۱۹۵۰ پرداخت؛ نتیجهای که هنوز از بزرگترین ناکامیهای تاریخ مسابقات محسوب میشود. چهار سال بعد در سوییس، نخستین قهرمانی آلمان غربی در مسابقات، بسیاری را در ناتو شادمان ساخت؛ چرا که این پیروزی نمادین کشوری بود که مهمترین خاکریز در برابر نفوذ روسیه در سالهای جنگ سرد محسوب میشد.
دو دورهی بعدی مسابقات، در سوئد و پس از آن شیلی، نشان اوجگیری برزیل به مقام سروری بر فوتبال جهان را بر خود دارند؛ جایگاهی که برزیل از آن پس متناوبا در اختیار داشته است. در ۱۹۵۸ و ۱۹۶۲، برزیل بازیکنان سیاه خود –بازیکنانی همچون پله و گارنیچا- که تا پیش از این به واسطهی فرآیندهای گزینش نژادگرایانه کنار زده میشدند را در ترکیب تیم ملی تثبیت کرد.
در ۱۹۶۶، پله و دیگر بازیکنان با استعداد برزیل جسورانه و به معنای حقیقی کلمه زمین بازی را به اختیار گرفتند، در حالی که اروپاییها میکوشیدند تا در رویارویی با چالشهای فزایندهی آمریکای لاتین به جایگاه استعماری رو به اضمحلال خود درآویزند. تنها موفقیت انگلستان در جام جهانی در همان سال، آخرین ترانهی استعمارگر پیر بود؛ شکستهای مضحک تیم در تلاش برای تکرار موفقیتاش، بازنماییکنندهی اخراج دولت بریتانیا از جرگهی قدرتهای بزرگ جهانی است.
دیو و دلبر
توانایی بالقوهی جام جهانی در مشتعلکردن ناسیونالیسم ستیزهجو، دراماتیکترین صورتبندی خود را در مسابقات انتخابی دورهی بعدی جام جهانی یافت؛ جایی که تنشهای سیاسی بین هندوراس و السالوادور به اوجگیری «جنگ فوتبال» در سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۰ انجامید. مناقشات مرزی میان دو کشور آمریکای جنوبی، به واسطهی مجموعهای از داوریهای بحث برانگیز در سه مسابقهی فوتبال میان این دو کشور اوج گرفت. زنجیرهای تصاعدی از اعتراضات متقابل، نهایتا به بمباران هوایی پایتختهای دو کشور انجامید و سه هزار کشته بر جای گذاشت. هشدار اورول دربارهی قابلیت این بازی برای برانگیختن دشمنیهای سیاسی، هیچگاه به این روشنی تجلی نیافته بود. کریس بامبری نیز ملاحظهی مشابهی در خصوص وجوه مختلف ورزش در جهان مدرن دارد:
«ورزش به تمامی در چارچوب رقابتهای میان دولتها، [شکل] تولید سرمایهداری و روابط طبقاتی پیچیده شده است. ورزش، در مقام یک ایدئولوژی که در مقیاسی انبوه توسط رسانهها انتقال داده میشود، بخشی از ایدئولوژی بورژوایی مسلط است. ساختار سلسلهمراتبی ورزش، بازتابدهندهی ساختار اجتماعی سرمایهدار و نظام انتخاب رقابتی آن است، نظام پاداش، سلسلهمراتب و پیشرفت اجتماعی».
جام ۱۹۷۰ در مکزیک، بیش از هر چیز، به واسطهی فوتبال باشکوهی به خاطر سپرده شده است که توسط اسطورههای برزیل، همچون پله، ریولینو و ژرزینیو ارائه شد و به نظر بسیاری از تماشاچیان، تمام ایدهآلهای بازی زیبا را گرد آورده بود. فرا رفتن تیم بیشتر سیاهپوست برزیل از سد ایتالیا در بازی پایانی، به نظر تصویرگر روح جنبش ضد استعماری جهانی بود که زنجیرهای اروپا را از هم میگسست. شوربختانه، هیچ چیز زیبایی در حکومت نظامی برزیل آن سالها وجود نداشت. امیلیو مدیچی، چهرهی شاخص دیکتاتوری در ریو، از مراسم بازگشت تیم پیروز به کشور به عنوان پیشدرآمدی بر استحکام فشار حکومت بر مردم بهره گرفت. زمانی که او به استقبال تیم پیروز میرفت، گستاخانه کوشید تا بهرهای سیاسی از این استقبال به عمل آورد:
«من عمیقا از تماشای سرور مردممان در این نقطهی اوج وطنپرستی شادمانم. من این پیروزی برآمده از همدلی برادرانه و مهارتهای ورزشی را، همذات اوجگیری ایمانمان به توسعه و پیشرفت یک ملت میدانم».
هر بازیکن جداگانه در معرض دید مردم قرار گرفت و پاداشی هجدههزار دلاری از دیکتاتور دریافت کرد و تصویر پله بر تبلیغات حکومتی نقش بست. روزنامهنگار ورزشی جیمی رینبو مینویسد:
«پیروزی برزیل در جام جهانی ۱۹۷۰، نقطهی اوجی در عملکرد ورزشی در تاریخ فوتبال محسوب میشود. اما متاسفانه، شاهدی نیز هست بر توانایی دیکتاتورها در استفاده از فوتبال به عنوان روکشی شیرین بر داروهای تلخشان».
پردهای بر دیکتاتوری
سایهی فاشیسم آمریکای لاتین بر دو دورهی بعدی مسابقات نیز سنگینی میکرد. یک سال پیش از مرحلهی نهایی جام جهانی ۱۹۷۴ در آلمان غربی، در شیلی ژنرال پینوشه دولت منتخب چپگرای سالوادور آینده را با کودتایی خونبار که به قیمت جان هزاران نفر انجام شد سرنگون کرد. در اعتراض به این رویداد، تیم ملی روسیه از بازی انتخابی در استادیوم سانتیاگو، که در زمان کودتا به عنوان زندان و شکنجهگاه ارتش شیلی مورد استفاده قرار میگرفت، سر باز زد. بدینترتیب، روسیه بازی را واگذار کرد و شیلی، بدون آن که ضربهای به توپ زده باشد به مرحلهی نهایی راه یافت. در جریان بازیها، تیم شیلی همواره در معرض شعارها، تحقیرها و اعتراضات ضد فاشیستی قرار داشت. تیم شیلی با گل پل برایتنر، بازیکن تیم آلمان غربی، از مسابقات حذف شد؛ با گل یک مارکسیست دوآتشه!
مرحلهی نهایی مسابقات ۱۹۷۸، در دیکتاتوری آرژانتین برگزار میشد؛ حکومتی که دو سال پیش از آن به قدرت رسیده بود. همچون اخلاف آلمانی و ایتالیاییشان در سالهای ۱۹۳۰، رژیم فاشیستی آرژانتین هم از مسابقات به عنوان پردهای بر نظام سرکوبگر و وحشی خود استفاده کرد. سخنگوی رژیم از قصد دولت برای بهرهبرداری از این رویداد برای «پاکسازی کشور از عناصر اغتشاشگر، پیش از آنکه نخستین گردشگر پایش به کشور باز شود» خبر داد. «آرژانتین توانایی خود را برای احیاء خود به دنیا نشان خواهد داد. و این به معنی ریشهکن کردن فتنه، یکبار و برای همیشه و به هر قیمتی است».
در برههای از مسابقات به نظر میرسید تیم میزبان بدون کسب یک پیروزی نه چندان محتمل در برابر تیم آمادهی پرو، بدون هیچ توفیقی جام را ترک خواهد کرد. اما از بخت خوش ژنرالهای بوئنوس آیرس، پرو هم تحت حکومت دیکتاتورهای نظامی همزاد ژنرالهای آرژانتینی بود و توافقی میان این دو دولت بسته شد تا از حذف تحقیرآمیز میزبان جلوگیری شود. پیروزی اعجابآور شش بر صفر آرژانتینیها در آن بازی، هنوز هم از شکبرانگیزترین نتایج تاریخ جامهای جهانی است. یکی از بازیکنان تیم پیروز بعدها چنین اظهار نظر کرد: «با چیزهایی که الان میدانم، نمیتوانم بگویم چندان به آن بازی افتخار میکنم… اما من نمیدانستم، یعنی بیشتر ما نمیدانستیم. ما فقط فوتبال بازی میکردیم».
شادمانی مردم در خیابانهای بوئنوس آیرس، در زندان نظامی مجاور ورزشگاه قابل شنیدن بود؛ زندانی پر از فعالان سیاسی چپ. یکی از زندانیان «آن صحنهی سوررئال» را چنین توصیف میکند:
«واکنش نگهبان زندان شگفتانگیز بود. میشنیدیم که دور سلول میدوید و بعد از هر گل مثل حیوانات جیغ میزد. اما بعد آرام شد، جلو آمد و نجواکنان گفت: این آخرین گلی است که شماها جشن میگیرید حرامزادهها!»
کمیت در برابر کیفیت
سودآوری روزافزون جام، فیفا را بر آن داشت تا در سال ۱۹۸۲ تیمهای مرحلهی نهایی را از ۱۶ تیم به ۲۴ تیم افزایش دهد. در ۱۹۹۸ بار دیگر تعداد تیمها افزایش یافت و به ۳۲ تیم رسید. قابل پیشبینی بود که تلاشهای خامدستانه برای جلب تبلیغات و پوشش تلویزیونی و حقوق تبلیغاتی بر ملاحظات مرتبط با کیفیت بازیها فایق آمدهاند و حالا، ابعاد متورم این رویداد رابطهای معکوس با سطح فوتبال در جهان دارد. این رویداد معمولا در بازهای پنج هفتهای برنامهریزی میشود که یکی دو هفتهی اول آن، به بازیهای عموما قابل پیشبینی میان تیمهای ضعیفتر و قویتر میگذرد. بازیهای مرحلهی حذفی عموما بر اساس برنامهی زمانی مناسب پخش در شبکههای تلویزیونی اروپا برنامهریزی میشوند و نه برنامهی زمانی مناسب به وقت محلی. در نتیجه، بازیکنانی که به مراحل اوج بازیها میرسند عموما از لحاظ بدنی مستهلک میشوند؛ به همین دلیل روندهای اخیر فینالهایی بیکیفیت و بدون گل را به همراه داشته است که در بسیاری از موارد، با ضربات پنالتی به نتیجه رسیدهاند.
صرفنظر از افتضاح اخیر در خصوص مرحلهی نهایی بازیها در سال ۲۰۲۲، دخالتهای تبلیغاتی در جام، در مسابقات سال ۱۹۹۸ نیز مشهود بود؛ زمانی که تردید شدید و موجهی به وجود آمد که ستارهی تیم برزیل، رونالدو، علیرغم توصیههای پزشکی و مصدومیت به میدان رفته است. در آن مورد، شرکت نایک مصر بود که رونالدو باید به میدان برود. این سنت که زورگویان و مستبدین دستان به خون آلودهی خود را در نتیجهی بازیها وارد کنند نیز هنوز ادامه دارد. زمانی که تیم ملی عراق از حضور در مرحلهی نهایی جام جهانی ۱۹۹۴ باز ماند، عدی، فرزند روانرنجور صدام، دستور داد تا بازیکنان را سه روز شلاق بزنند و وادارشان کرد تا با توپی سیمانی در حیاط زندان فوتبال بازی کنند.
در جام جهانی گذشته، تلویزیون کره شمالی در تصمیمی نابخردانه، بر آن شد تا بازی این تیم در برابر پرتغال را به صورت زنده پخش کند. در هم شکستن هفت بر صفر تیم در برابر حریف، همانطور که پیشبینی میشد، واکنش دوستانهای را در پیونگیانگ به همراه نداشت. بازیکنان با سرافکندگی به کشور بازگردانده شدند و بر صحنهای عمومی و برای شش ساعت به دلیل «ضعف ایدئولوژیک» تنبیه شدند. سرمربی نگونبخت تیم ناگزیر به تغییری برنامهریزینشده در شغل خود شد و از کارگاهی ساختمانی سر در آورد.
روح پیشروِ زمانه
با وجود تمامی این رسواییها، جامهای جهانی اخیر توانی بالقوه را نیز به تصویر کشیدهاند که میتواند مسابقات را به روح پیشروِ زمانه مبدل سازد. تیم ملی برزیل در جام ۱۹۸۲، تحت تاثیر کاپیتان چپگرا و طرفدار چهگوارای خود، سوکراتس، با بیباکی تمام لباسهایی را به تن کردند که بر پشت آن نوشته شده بود «من میخواهم برای انتخاب رییسجمهورم رای بدهم»؛ آن هم در زمانهای که کشورشان هنوز توسط وارثان نظامی امیلیو مدیچی اداره میشد.
پیروزی تیم چند ملیتی فرانسه در خاک خودی و در جام ۱۹۹۸، پاسخی در خور بود به سیاستهای نژادگرایانهای که به واسطهی عوامفریبی ژان-ماری لوپن و حزب فاشیستی «جبههی ملی» رواج مییافت. تیم فرانسه بازیکنان مهاجری را با مبادی متنوعی همچون ارمنستان، گوادلوپه، سنگال و منطقهی باسک شامل میشد. پس از پیروزی بر برزیل در دیدار نهایی، تصویر بزرگشدهای از جادوی الجزایریالاصل تیم بر طاق نصرت پاریس نقش بست، با شعار «رییسجمهور زیدان».
پیروزی ایران در برابر ایالات متحده در همان سال، شادی ضدامپریالیستهای جهان را به همراه داشت. دیوید گلدبلات معنای چنین تکانههای رهاییبخشی را یادآور میشود که در زیر پوشش نولیبرالی جام جهانی مدرن به بقای خود ادامه داده است:
«نابترین و ارزشمندترین لحظات، آن برهههایی از جهانوطنی است که در آن، چارچوب هویتهای ملی، کلیشهها و رقابتهایی که در قوتبال جهانی به ارث رسیدهاند، برای لحظهای استعلا مییابند؛ زمانی که داستان چیزی فراتر از برد و باخت است؛ زمانی که آرمان انسانیت بیمرز از منظر عاطفی در دسترس قرار میگیرد».