پیش از این که طبابت و درمان، محدود و منحصر به افراد برجستهای بشود که دورههای آموزش مدرن پزشکی را پس از طی مرارتی و رقابتی دشوار و سپری کردن آموزشهای شبانه روزیِ دشوارتر گذرانده، و نهایتاً مجوز رسمی و مشروع (و انحصاری) برای طبابت قانونی در جامعه پیدا می کنند، “درمانگری” در جامعه، توسط افرادی که مردم آنها را حکیم می نامیدند به انجام می رسید، افرادی که مردم ایشان را بنا به دانش و تجربه، و جمیع معلومات شان، گذشته از معالجِ خود، محرم اسرار زندگی، محترم و امین خود و حلال مشکلات عدیده زندگی شان تلقی می کردند، و برایشان احترامی بیش از احترام نسبت به بسیاری “حرفه”های دیگر قائل بودند.
مردم برای درمان انواعِ دردهای خود نزد حکیم می رفتند و او آلام ایشان را چاره می کرد. این آلام، الزاماً محدود به آلام جسمانی نیز نمی شد. این سنت، عادت یا رویه، شاید بتوان گفت همچنان با ابعاد و سطوحی دیگر نزد این جامعه باقی است. گاه شاهد این هستیم که از پزشکان، بنا به همان تصور و تصویر والا، چیزهایی بیش از توان شان، یا شاید بیش از صلاحیت شان طلب می کنند. هستند کسانی که پزشک امروز را چون حکیم دیروز، حتی تقدیس می کنند و انتظار دارند که به تمام لایه های زندگی فردی و اجتماعی شان، بصیرت و احاطه داشته باشد و هنگامی که به او روی می آورند، اعجازگرانه برای هر درد بی درمان شان چاره ای بیافریند- هر چند واقعیت های پزشکی مدرن، نشان می دهد که حتی در حیطه ی پزشکی مدرن، همه بیماری ها علاج قطعی ندارد، و حتی ریشه بسیاری دردها یا امراض هنوز ناشناخته مانده، و پزشکی خود معترف به ناتوانیهای دانش خویش است. در زمان های دور، گاه، مردم در غیاب حکیمان، یا از آنجا که همواره دست شان به دامن “حکما” نمی رسید، سراغ دعانویسان یا آنان که ادعا می شد شفا می بخشند نیز می رفتند. بودند افرادی که با توسل به دعانویسی، در غیابِ حکمایی که به علوم زمانه خود واقعاً احاطه داشتند، تلاش برای پر کردن جای خالی حکمای واقعی (و بعضاٌ پر کردن جیب مبارک) را داشتند، اما پرواضح است که دعانویس، هرچند بر مقام حکیم در غیاب او تکیه می زد، اما با نادانی و کاستی هایش به وقت لزوم، مسلماً بر شان و منزلت حکیم زمانه، نیز خدشه وارد می آورد. مردم دنبال مداواگر دردهای خود بودند اما دعانویس، که حکیم نبود!
در دنیای مدرن، تصور نوستالژیک حکیم زمانه، که همچنان در خاطرات مردم باقی است به مدد فرایندهای نو، گاه ظهوری دوباره می یابد. آموزش دانشگاهی با دم و دستگاه های پیچیده، و فضای عریض و طویل بیمارستانی و به کارگیری تکنولوژی فوق پیشرفته، و مهندسی و فیزیک پزشکی، که هر روز جلوه های اعجاب برانگیز بیشتری پیدا می کند، برای پزشکان عصر جدید، که علاوه بر برخورداری از شان و احترام قبلی، بر علوم جدید نیز احاطه پیدا کرده اند، امکاناتی و فرصت هایی نو برای استقرار و گسترش دامنه حکمفرمایی شان در سطح اجتماع، اقتصاد و سیاست های اجتماعی به همراه آورده است. در جامعه شناسی پزشکی از مفهومی تحت عنوان پدیده “پزشکی شدن” medicalization صحبت می شود. منظور همان گسترش حیطه کنترل و نظارت پزشکان، بر اموری است که معضل “جامعه”، و نه الزاماً ” فرد” شناخته می شود و این جریان، وظیفه ای بس وسیع تراز تکاپوی حرفه ای و تخصصی، برای درمان بیماری های تنی و روانی، بر عهده پزشکان امروزی، در قبال جامعه می نهد؛ نوعی مداخله پزشک در امور اجتماعی و انحرافات اخلاقی است، به این شکل که چاره جویی برخی آلام اجتماعی نظیر رفتارهای ضداجتماعی و ضد اخلاقی و خلاف هنجار، وظیفه ی پزشکی و پزشکان قرار داده می شود، و بر آن مشکلات، “نام و برچسب پزشکی” زده می شود. بر این منوال، به عنوان مثال، “اعتیاد” برچسبی نو پیدا می کند و از جرم به بیماری تغییر وضعیت می دهد، و در نتیجه، درمان فرد معتاد و چاره جویی معضل اعتیاد، دیگر نه به پلیس بلکه به پزشک سپرده می شود.
نوشتههای مرتبط
در علوم اجتماعی و انسانی، طی نظریه برچسب زنی labeling ، عنوان شده است که فرد، برچسب هایی را که از حیطه پیرامونی اش دریافت می کند، به تدریج بر خود می پذیرد، باورش می شود، و به تدریج مطابق با این برچسب ها عمل می کند، برای همین است که به اولیای خانواده و مسئولین آموزشی و پرورشی توصیه می شود، در به کارگیری عناوین در خطاب به کودکان تامل کنید، مبادا ایشان را با چنان صفاتی خطاب کنید که این صفات، ایشان و درک شان از توانایی ها و هویت شان را تحت تاثیر قرار دهد، و در نتیجه پذیرش و باور به این برچسب هایی که می خورند، راه زندگی و آینده خود و اطرافیان شان را به سمت و سویی سوق دهید که می توانست نباشد. اینک، به نظر می رسد، عنوانِ پزشک یا دکتر امروزی، بار کلانی را در قالب معنایی خود در بر دارد و منتقل می کند که برای عده ای از صاحبان این حرفه، تعابیری را در ذهن متبادر می سازد و در نتیجه، بایسته و نابایسته، و خواسته یا ناخواسته، ایشان را به مقام تصمیم گیری در عرصه هایی می کشاند که شاید خود نیز، از مقتضیات آن بی خبرند و با منحرف شدن از دایره تکالیف و انتظارات شغلی و حرفه ای واقع بینانه، خود را و دیگران را به رنج می اندازند. شما هرگز نمی توانید تصور کنید فردی از خیابان وارد فضای درمانی و اتاق عمل شود و ادعا کند بنا به این که علوم اجتماعی خوانده، و “انسان ها و درد جامعه” را می داند، میتواند به اتاق عمل جراحی وارد شود و دستکش به دست کند و در عمل جراحی ای که در جریان است مشارکت کند یا بیشترین سهم را به خود اختصاص دهد، اما تصور عکس این قضیه، در این جامعه، امر عجیب و غریبی به نظر نمی رسد و بارها در جامعه ی امروز خود شاهد این بوده و هستیم که پزشکان در مقام صاحب نظران اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی، حتی بدون دستکش وارد فضای عمل می شوند و کسی هم معترض ایشان نمی شود. شاید تاملی میباید در این امر که این صلاحیت از کجا تامین شده است. آیا اینها همان هایی نیستند که امر به ایشان مشتبه شده است که برای هر درد بی درمانی علاجی و چاره ای در آستین دارند؟! در حالی که چاره واقعی و گشودن گره این کلاف سردرگم، می توانسته در جای دیگری باشد.
این یادداشت در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ با نشریه سپید، نشریه جامعه پزشکی کشور، منتشر می شود.
دکتر شیرین احمدنیا، مدیر گروه انسان شناسی و جامعه شناسی پزشکی در انسان شناسی و فرهنگ و عضو هیات مدیره و مدیر گروه جامعه شناسی پزشکی و سلامت انجمن جامعهشناسی ایران است.